به بهانه دوم آذر، سالروز تولد سيد جلال آل احمد
ا ين تازه اول عشق است
هر مردي روزي دارد و هر روزگاري مردي
سيدحسام فروزان
جلال آل احمد بي ترديد موثرترين روشنفكر دهه 40 ست. تاثير او از جنس تاثير معمول يك روشنفكر بر يك جريان اجتماعي يا يك نگاه سياسي نيست. نوع حضور او در فضاي فرهنگي - اجتماعي دهه 30 و 40 ايران نشان دهنده كيفيتي ست كه تاثيرگذاري آن بر روح زمانه است. نوع خاصي از حضور و وجود متعهدانه كه آرام و قرار نمي شناسد و در جست وجوي آنچه نمي يابد به همه جا سرك مي كشد؛ چيزي در رديف سارتر و كامو در فرانسه؛ مردي كه گويي مي خواهد تمام بار يك حركت جمعي را بر شانه هاي تكيده خود بگذارد و بتنهايي دل به راه بسپارد. او بدون اينكه داعيه دار رهبري روشنفكري باشد، سرسلسله اين جماعت بود و پير و جوان كدخدايي اش را بر قاعده اي نانوشته پذيرفته بودند. جسارت و ستيهندگي او را در كمتر چهره اي مي توان سراغ كرد. زندگي اش پر فراز و نشيب بود و آثارش آينه وار، اين زندگي پويا را نمايان مي كنند. فراز و نشيبي كه از عضويت حزب توده در جواني شروع مي شود و ديدن استالين در پشت پرده حزب توده و رويگرداني از آن و فعاليت در نهضت ملي شدن صنعت نفت و ديدن دست هاي پنهان قدرت در اين ماجرا و رويگرداني دوباره از سياست و سفر به اروپا و آمريكا و اسرائيل و شوروي (قبله هاي شرق و غرب) و ايرانگردي و مردم شناسي پاي پياده و سواره و سفرنامه نوشتن و در تئاتر و فيلم و نقاشي صاحبنظر بودن و باز جست وجو و در آخر به بازگشت به مذهبي كه در جواني از آن گريخته بود، ختم مي شود. اين سير و سلوك با عرف روشنفكري رايج نمي خواند و از جنس روشنفكري برج عاج نشين نيست.
در سياست خود را نفس نفي وضع موجود مي دانست و به دنبال معصوم مي گشت. امروز كه سه دهه از آن روزگار گذشته است، برخي از اهل نظر در نقد جلال آل احمد و دكتر علي شريعتي مي گويند كه اين دو تن جوان ها را مي شوراندند و چيزي از آرمان خواهي و حركت اجتماعي در آنها زنده مي كردند، اما خود نمي دانستند كه به كجا مي روند و بايد بروند. گيريم كه اينطور باشد، اما همين كه اين دو نفر در آن زمانه عسرت - كه بيشتر روشنفكران جيره خوار بنيادهاي فرهنگي حضرت اشرف بودند - شور و تعهد و درد را به جوان ها تزريق مي كردند، كافي ست كه دريابيم خلاف آمد عادت بودند و اين نه كار هر مردي ست.
جلال موافقان و مخالفان بسيار داشت و دارد، اما نكته اي كه همگان پذيرفته اند اين است كه او را نمي توان ناديده گرفت. بدون بررسي سير و سلوك جلال و آثار و اعقابش نمي توانيم حيات روشنفكري ايران را بررسي كنيم. گويا هنوز درگير همان چيزهايي هستيم كه جلال بر سر آن قلم مي زد؛ رابطه ما با غرب، وظايف روشنفكران، آزادي انديشه و قلم و... . جلال فصل مهمي از كتاب كم ورق روشنفكري اين ديار است.
انديشه جلال
در مرور كوتاهي به خاستگاه هاي فكري آل احمد مي توان به تنوع و گوناگوني آن اشاره كرد. اين گوناگوني به حدي ست كه گاه تناقض آميز مي نمايد، اما او در جست وجو بود و به آنچه داشت قانع نبود و ابايي نداشت از اينكه راه رفته را بازگردد يا اعتراف كند كه اشتباه مي رفته است. در جواني با آثار و انديشه هاي احمد كسروي آشنا شد؛ مذهب گريزي و مذهب ستيزي. پس از آن انديشه هاي ماركسيستي آبشخور فكري او بود. با آشنايي با زبان فرانسه به روشنفكران فرانسوي پرداخت و از سارتر و كامو آثاري را ترجمه كرد؛ اگزيستانسياليسم و نقد ماشين و تكنولوژي. در سال 1338 در جلسه اي كه از طرف وزارت فرهنگ برگزار شده، با سيد احمد فرديد آشنا مي شود و اصطلاح غربزدگي را از او وام مي گيرد كه بعدها عنوان كتاب معروفش مي شود. در همين دوره با هايدگر هم آشنا مي شود. پس از آن آل احمدي را داريم كه به نيهيليسم ( اوژن يونسكو، ارنست يونگر، داستايوسكي) مي پردازد و نحوه نگاهش به تكنولوژي تحت تاثير انديشه هاي اين نويسندگان تغيير مي كند.
خاستگاه اجتماعي
جلال آل احمد روحاني زاده بود، اما هرگز شكل مالوف يك آقازاده را به خود نگرفت. مي توان گفت او در هر لباس و قالبي كه رفت با نمونه هاي نوعي آن متفاوت بود و هرگز به شيوه مرسوم و معمول زندگي نكرد. در جواني معلم شد، اما معلمي كه سيستم آموزشي را نقد مي كند و آن را بلبشو مي خواند. در دوره بعد، تدريس در دانشگاه را پيشه مي كند، اما اينجا هم با استادان عصاقورت داده ادبيات فرق دارد و به درس دادن ادبيات براي با ادب شدن بسنده نمي كند. مي خواهد از هر دانشجو يك مبارز اجتماعي بسازد. در نقد كارهاي دانشجويان بي محابا به بي دردي و بي رنگي و اختگي مي تازد. دكتراي ادبيات را رها مي كند و خوشحال است كه از آن بيماري نجات يافته است. شخصيت ديگري كه از او سراغ داريم، روزنامه نگار است. جلال در روزنامه نگاري به همه چيز حساس است و نمي گذارد چيزي از دستش در برود. به اصطلاح امروز، به همه چيز گير مي دهد و شاعر و نقاش و نمايشنامه نويس را زير تيغ تيز نقد خود سلاخي مي كند. نثر جلال همچون خودش تند و تيز است و بسياري را مي رنجاند.
آثار جلال
جلال قصه نويس:اولين قصه جلال ( زيارت) در 1324 در مجله سخن كه زير نظر صادق هدايت بود منتشر شد. پس از آن جلال مجموعه داستان هاي ديد و بازديد ، سه تار ، زن زيادي و پنج داستان را به چاپ سپرد. در اين داستان ها با رئاليسم ساده اي مواجه هستيم كه مبتني بر نقد اجتماعي ست. زبان داستان ها متاثر از نثر مقاله نويسي جلال، صريح و بدون آرايه است. از رنجي كه مي بريم يك داستان بلند است. سرگذشت كندوها اولين رمان اوست كه فضايي تمثيلي دارد و به ماجراي ارباب و رعيت ها و نقد قدرت و استعمار مي پردازد. مدير مدرسه معروف ترين رمان اوست كه حرف و حديث فراوان به پا كرد؛ تجسمي از جنبه هاي منفي نظام آموزشي دولت ايران با يك جهت گيري تند و بي سابقه؛ نثري سليس و بي شيله و پيله و كوبنده كه اثر مستقيم روي خواننده مي گذارد. نون والقلم هم داستان بلند ديگري ست با سبك و سياق تمثيل گونه و با استفاده از ادبيات كهن ايراني و حكايت هاي شرقي. سنگي بر گوري داستان بلندي ست كه حكايتي واقعي از زندگي خود جلال است؛ حكايتي با درجه اي بالا از صراحت و بي پردگي و روايتي روراست از حريم شخصي.
سفرنامه هاي جلال:جلال آل احمد در كنار ناصرخسرو قبادياني از بهترين سفرنامه نويسان تاريخ زبان فارسي هستند. خسي در ميقات سفرنامه حج جلال معروف ترين كتاب در اين نوع است. سفر به روس ، سفر به ولايت عزرائيل و سفر فرنگ ، ديگر سفرنامه هاي او هستند. گونه اي ديگر از نوشته ها كه جلال آنها را مشاهدات خوانده، شامل تات نشين هاي بلوك زهرا و جزيره خارك در يتيم خليج هم مي توانند در اين دسته جا بگيرند.
جلال مقاله نويس: نثر بي نظير جلال را بيش از همه در مقاله هايش شكوفا مي بينيم. جلال در مقاله نويسي يد طولايي دارد؛ كسي ست در رديف نظامي عروضي و ابوالفضل بيهقي. نثري ستيهنده و آتشين كه قابل تقليد نيست. صريح و بي پرده و تلگرافي حرفش را مي زند و آتشي به پا مي كند و مي رود. هفت مقاله، كارنامه سه ساله و ارزيابي شتابزده، مجموعه مقالات او هستند. غرب زدگي كه تا امروز مهمترين اثر او شناخته شده، در سال 1341 منتشر شد و غوغايي به پا كرد. در خدمت و خيانت روشنفكران هم كتاب مهمي ست كه پس از مرگ جلال در سال 1356 منتشر شد؛ نقد جلال از جريان روشنفكري ايراني از ريشه ها تا روزگار معاصر.
جلال مترجم:جلال به قول خودش براي ياد گرفتن زبان فرانسه و بعد زبان آلماني دست به ترجمه زد. انتخاب آثار او در ترجمه، در ادامه نگاه جست وجوگر و تعهدآورش در تاليف است. بيگانه و سوءتفاهم را از آلبر كامو و دست هاي آلوده را از سارتر ترجمه مي كند. پس از آن به سراغ آندره ژيد مي رود و همراه پرويز داريوش، مائده هاي زميني را به فارسي برمي گرداند. در سال 1345 كرگدن از اوژن يونسكو را ترجمه مي كند و پيش از مرگ خود، ترجمه عبور از خط اثر معروف ارنست يونگر را با دكتر محمود هومن به پايان مي رساند.
زندگينامه خودنوشت
در خانواده اي روحاني برآمده ام. پدر و برادر بزرگ و يكي از شوهرخواهرهايم در مسند روحانيت مردند و حالا برادرزاده اي و يك شوهر خواهر ديگر روحاني اند و اين تازه اول عشق است كه الباقي خانواده همه مذهبي اند؛ با تك و توك استثنايي. برگردان اين محيط مذهبي را در ديد و بازديد مي شود ديد و در سه تار و گله به گله در پرت و پلاهاي ديگر.
نزول اجلالم به باغ وحش اين عالم در سال 1302. بي اغراق سر هفت تا دختر آمده ام كه البته هيچكدام شان كور نبودند، اما جز چهارتاشان زنده نماندند. دوتاشان در همان كودكي سر هفت خان آبله مرغان و اسهال مردند و يكي ديگر در 35 سالگي به سرطان رفت. كودكيم در نوعي رفاه اشرافي روحانيت گذشت. تا وقتي كه وزارت عدليه داور دست گذاشت روي محضرها و پدرم زيربار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و در دكانش را بست و قناعت كرد به اينكه فقط آقاي محل باشد. دبستان را كه تمام كردم، ديگر نگذاشت درس بخوانم كه برو بازار كار كن تا بعد ازم جانشيني بسازد. و من بازار را رفتم، اما دارالفنون هم كلاس هاي شبانه باز كرده بود كه پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها كار، ساعت سازي، بعد سيم كشي برق، بعد چرم فروشي و از اين قبيل… و شب ها درس و با درآمد يك سال كار مرتب، الباقي دبيرستان را تمام كردم. بعد هم گاه گداري سيم كشي هاي متفرق؛ بر دست جواد، يكي ديگر از شوهر خواهرهايم كه اين كاره بود. همين جوري ها دبيرستان تمام شد و توشيح ديپلمه آمد زير برگه وجودم در سال 1322- يعني كه زمان جنگ. به اين ترتيب است كه جواني با انگشتري عقيق به دست و سرتراشيده و نزديك به يك متر و هشتاد، از آن محيط مذهبي تحويل داده مي شود به بلبشوي زمان جنگ دوم بين الملل كه براي ما كشتار را نداشت و خرابي و بمباران را، اما قحطي را داشت و تيفوس را و هرج و مرج را و حضور آزاردهنده قواي اشغال كننده را .
|