پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸۴ - - ۳۸۵۸
با سهيل محمودي درباره منوچهر آتشي
بر شانه هاي اصالت
006168.jpg
ابراهيم اسماعيلي اراضي
اگر بخواهيم ويژگي هاي اصلي شعر منوچهر آتشي و خاستگاه و جانمايه آثار او را مورد بررسي قرار دهيم، به نظر شما كداميك از اين ويژگي ها برجسته تر هستند؟
حقيقت اين است كه خيلي از نحله ها يا گرايشات شعر امروز وقتي كه ريشه در گذشته داشته باشند و يك تداوم منطقي و معقول از نمونه هاي پيشيني داشته باشند، مي توانيم بگوييم اينها ريشه دارند. مثلا شعر مهدي اخوان ثالث آنچنان كه همه اهل ادب مي دانند ريشه در گذشته شاعراني مثل فردوسي يا ناصرخسرو دارد؛ يعني آنچه كه سبك خراساني قديم بوده با شاخصي مثل فردوسي يا ناصرخسرو. يا وقتي شما مي خواهيد شعر استاد همه ما، دكتر محمدرضا شفيعي كدكني را بررسي كنيد، مي بينيد كه كدها و آنچه كه تكيه گاه شعر استاد دكتر شفيعي كدكني ست، بخشي از ادبيات عرفاني ماست كه با سنايي شروع مي شود، با عطار ادامه پيدا مي كند و با مولانا به كمال مي رسد. آتشي هم در شعرش چنين شناسنامه مهم و شاخصي دارد؛ يعني مي بينيم شعري كه شعر تخيل يا شعر ذهنيت وحشي در ارتباط با طبيعت و جهان پيرامون ماست، در گذشته نمونه هاي شاخصي داشته و امروز آتشي نمونه بسيار برجسته آن شيوه است.
من هر موقع با اشتياق شبي يا روزي نشسته ام و ساعت هايي با او دمخور بوده ام، چه با مجموعه آهنگ ديگر ، چه با ديدار در فلق و چه با آواز خاك كه اتفاقا مجموعه هاي نخستين آتشي هستند قطعا به ياد منوچهري دامغاني افتاده ام؛ يعني نگاهي كه منوچهري به صحرا دارد و آن نگاهي كه افق هاي دوردست را مي كاود و آن تصاويري را كه منوچهري به عنوان يك ايماژيست يا تصويرگر ادب كهن توانسته پديد بياورد، اتفاقا در روزگار ما در شعر منوچهر آتشي چنين خيال گسترده اي را مي يابيم؛ تخيلي كه مي تواند صحرا، كوه، افق و دشت ها را به هم پيوند داده و در همه لحظات شاعرش را يك تصويرگر بزرگ جلوه بدهد. قطعا يكي از بزرگترين تصويرگرايان و تصويرسازان در ادبيات صدساله اخير منوچهر آتشي بوده و بهترين نمونه هم همان مجموعه هايي ست كه نام بردم. اينها مجموعه هايي هستند كه بخوبي آن تخيل رها و وحشي را كه در مورد شعر خاقاني، نظامي و منوچهري نيز مي توان به كار برد، در خود دارند.
نكته ديگر به حوزه معنا مربوط مي شود. به هر حال شعر، مجموعه اي از تصوير، خيال و هنرمندانگي ست كه قرار است با معنايي گره بخورد. برخلاف بسياري از حرف هايي كه امروزه تحت عنوان ادبيات بي معنا مطرح مي شود، شعر قرار است از معنايي حكايت كند و جهتي را به ما بدهد. منوچهر آتشي از نمونه هاي شاخص شاعران روزگار مدرن يا روزگار مدرنيته است كه با هنر امروز يا مدرنيسم توانسته به نقد مدرنيته بپردازد.
شايد ما در بررسي آثار بزرگاني مثل فروغ و آتشي در اين مورد غفلت كرده ايم. بيشترين نقد از مدرنيته را اينها به وسيله ادبيات مدرن در روزگار ما داشته اند. تعبيري ست از مارتين هايدگر كه مي گويد: بهترين نمونه هاي نقد مدرنيته را بايد در هنر مدرن سراغ گرفت . هنرمندان مدرن وقتي كه به نوعي آگاهي عميق از شرايط انسان امروز مي رسند، مدرنيته اي كه زندگي انسان امروز را فرا گرفته را نقد مي كنند. هيچ كجاي شعر منوچهر آتشي شما مفتون شدن و مغلوب شرايط مدرنيته بودن را پيدا نمي كنيد، بلكه اعتراض عليه مدرنيته است كه جلوه مي كند؛ جايي كه داريد اسب سفيد وحشي معروف ترين سروده او و از نخستين سروده هايي كه نام او را بر سر زبان ها انداخت را بررسي مي كنيد،  اسب سفيد وحشي نماد تهاجم به تكنولوژي و جهان مدرنيته است و آن سوار اسب وحشي كه به اسب وحشي مي گويد: من ديگر مي خواهم به اين گوشه خودم دلخوش باشم و تو هم به آخور و طويله ات دلگرم باش و آفتاب و دشت ها را رها كن، حاصل نگاهي ست كه مدرنيته را مورد نقد قرار مي دهد. اين نگاه حتي در شخصيت هايي اسطوره اي مثل عبدوي جط ، فايز يا بازيار هم هست. او هيچ گاه مغلوب شرايط زندگي در روزگار مدرنيته نيست و به نظر من اين از هوشمندي عميق او حكايت مي كند، در حالي كه بعضي از هم نسلان او مثل نادرپور اينگونه نبودند؛ نوعي رمانتيسم برخاسته از روزگار قبل از مدرنيته و همراه با مدرنيته را پذيرفته و در آن شرايط شعر مي گفتند. گاهي اوقات مي بينيم كه شاملو با همه ارزش هايي كه دارد، شرايط مدرنيته را پذيرفته و در جهت همان مدرنيته هم حركت مي كند، اما ما شاعران سركشي نسبت به مدرنيته هم داريم. قطعا نيما از اين قبيل شخصيت هاست،  قطعا اخوان ثالث با تكيه بر فرهنگ ملي چنين شخصيتي ست. فروغ فرخزاد با تكيه بر بسياري از ظرافت هاي زندگي سنتي مردم تهران در حال نقد مدرنيته است و منوچهر آتشي نيز از اين دست است. منوچهر آتشي همه تصاوير زيبا و دوست داشتني زندگي وحشي جنوب را منعكس مي كند تا به نقد مدرنيته بپردازد. ما نبايد نسبت به مدرنيته اي كه مي خواهد بر شرايط ديگر غلبه كند - در حالي كه دل كساني در گرو اصالت هاست - بي تفاوت باشيم و قطعا منوچهر آتشي اينگونه است. حتي ما در بين شاعران ديگر مثل جناب استاد يدالله مفتون اميني هم مي بينيم كه مثلا در كتاب كولاك به شكلي عليه مسخ انسان در زندگي شهري قيام مي كند و حتي اگر شعري به نام ارگ مي گويد، در گرو اصالت هاست. حرف من اين است كه در شعر منوچهر آتشي تصوير، خيال و آنچه كه هنر صورتگري اوست (اگر بتوانيم كلمه صوتگري را به كار ببريم، البته با تسامح؛ چون شعر فقط معناست و صورت هم در حوزه معنا قطعا بايد تحليل شود) در خدمت حفظ اصالت هاست و او با هنر مدرن و نوآيين خودش به نقد مدرنيته مي پردازد. اين چيز عجيبي نيست.
در اين بين، دلبستگي  آتشي به بوم و زادگاهش چه نقش و جايگاهي دارد؟
اين نكته را بارها شنيده ايم كه نيما شعر را يا شخصي مي كند يا رنگ اقليم ها را به آن مي دهد. شعر اخوان هم رنگ اقليم خودش را دارد. حتي نام مجموعه شعر استاد همه ما، آقاي دكتر شفيعي كدكني در كوچه باغ هاي نيشابور است كه رنگ و بوي اقليم خودش را دارد. شعر سپهري بخواهيد يا نخواهيد با نقاشي هايش شما را به كوير پيوند مي زند و شعر آتشي هم معرف بخشي از اقليم ما يعني جنوب كشور است. آنچنان كه مثلا در آثار احمد محمود هم شما شرايط جنوب ايران را بخوبي درك مي كنيد. در قصه هاي صادق چوبك مثل تنگسير هم بخوبي مي توان شرايط زندگي در جنوب را درك كرد. اين ويژگي ادبيات معاصر بوده كه هنر مدرن توانسته هنرمند را با خاستگاه خودش پيوند دهد. منوچهر آتشي هم از آنهايي ست كه خوب توانسته دغدغه هاي اقليمي خودش را به كار بگيرد و فرهنگ اقليمي خودش را در آثارش بپروراند. اين اتفاق گاهي در حوزه واژگاني روي مي دهد؛ شما ببينيد واژگاني كه مطرود شعر تا پيش از مشروطيت بوده اند، چقدر خوب در شعر منوچهر آتشي به كارگرفته شده اند و همه هم برخاسته از اقليم خود او هستند، آنچنان كه پيش از او در شعر نيما هم هست. اين واژه ها حتا در شعر استاد شفيعي كدكني و مهدي اخوان ثالث هم قابل رويت هستند. من مي گويم كه تازه بخشي از آن همه تاثير در حوزه واژگاني ست. بخشي از اين تاثيرات دغدغه  هاي اقليمي زندگي ست؛ زندگي در منطقه اي كه آتشي زيسته، زندگي در اقليم رئيسعلي دلواري ست، زندگي شيرمحمد تنگسير است و طبعا لحن حماسي در آن منطقه از سرزمين ما خيلي جدي ست و لحن حماسي آتشي مهمتر از واژگان اقليمي ست كه او به كار گرفته است. اگر كسي اصلا نداند منوچهر آتشي از جنوب ايران برخاسته اما رمان تنگسير را خوانده باشد يا سريال دليران تنگستان را ديده باشد، با خواندن شعر او بخوبي مي فهمد كه اين روحيه برخاسته از همان اقليم  است. اين يكي از توفيق هاي منوچهر آتشي  بوده است. لحن سرشار از شوريدگي و پرخاش او اينگونه است، برخلاف شخصيت بسيار آرام و معصوم و كودكانه اي كه ما از او سراغ داريم، يك پهلوان حماسي دائم در سينه او حضور داشت و اين پهلوان حماسي نعره هايي مي كشيد كه در ظاهر منوچهر آتشي قابل ديدن نبود. ما سال ها در خدمت او بوديم.
تاثير وتاثر او در رابطه با جوان ترها چگونه بود؟
خيلي از بزرگان و پيشكسوتان حوزه هاي مختلف هنر حوصله ديدن نسل هاي بعد از خودشان را ندارند، اما آتشي اينچنين نبود؛ او زير بال و پر جوان ترها را مي گرفت. من ديده ام نويسندگان و شاعران و هنرمنداني راكه حتي خود را با جوان ها در تعارض مي بينند اما او يك مهرباني محض بود نسبت به همه جوان ها و به آنها عشق مي ورزيد. ببينيد چقدر وقت مي گذاشت و براي نوشتن يك مقدمه روي يك مجموعه چقدر مطالعه مي كرد و يادداشت برمي داشت. شايد خيلي از پيشكسوت ها حوصله نداشتند كه پنج شعر آن جوان را فقط بخوانند اما او حتي نقد مي نوشت و اينها همه روحيه معلمي ست؛ اينها چيزهايي ست كه از يك شخصيت روستايي سرمي زند. من چند ساعت قبل از درگذشت او بر بالين اش بودم؛ ساعت ده شب قبل از فوت او به بيمارستان رفتم. ديدم لحن و لهجه و حرف زدن و حركات او هنوز كاملا مثل يك مرد روستايي ست و همه اينها نشان مي داد كه او به شهر آلوده نشده و زندگي در آپارتمان ها او را مفلوك شهرنشيني و شهرزده نكرده است.
همانطور كه آتشي هميشه كولي و آواره ماند.
دقيقا. هميشه كولي و آواره بود و بارش را كه وبالش نبود براحتي روي دوش مي كشيد كه كوله باري از معرفت و مرام و يك زندگي ساده بود؛ زندگي در شيراز يا بوشهر يا تهران؛ منوچهر آتشي همين بود.يك خاطره هم بگويم كه اميدوارم با كليت گفت وگو ارتباطي داشته باشد تا معنا پيدا كند و نگويند كه فلاني دين فروشي مي كند. شايد كمتر از يك ماه پيش سر چهارراهي با عليرضا قزوه مي رفتيم كه منوچهر آتشي را ديديم. مي دانست كه من تازه از سفر خانه خدا آمده ام. وقتي كه من را ديد، در آغوش گرفت و بوسيد و بوييد گفتم: استاد! من بارها مشرف شده ام و سفر حج از آن سفرهاي شگفت است . آتشي با عشق گفت كه من هم خيلي آرزو دارم كه به اين سفر بروم. سفري كه جلال آل احمد را آنگونه منقلب كند كه خسي در ميقات را بنويسد نمي  تواند يك سفر عادي باشد. يكي از آرزوهاي من سفرخانه خداست . وقتي جدا شديم به عليرضا قزوه گفتم كه از الان مسئوليت به دوش من و توست. هرجور كه مي داني بايد همراهي و همدلي كنيم كه استاد آتشي به حج مشرف شوند. هفته بعد همين صحبت ها را در برنامه اي كه خاطراتم از سفر حج را براي مردم مي گفتم، در راديو يادآور شدم.
و در مورد غزل هاي آتشي كه كمتر به آن پرداخته شده هم توضيحي بدهيد.
روزي به من گفت كه مجموعه تازه ام چاپ شده و برو آن را بگير. خودش هم آن مجموعه را نداشت كه به من بدهد. باران برگ ذوق مجموعه اي ست كه در آن چون آتشي ذاتا شاعر تصويرهاست، اداي دين كرده به مثلا صائب تبريزي يا آنچه كه گرايش تصويري داشته در شعر كهن ما. حتي گاهي قالب غزل باعث شده كه آتشي لحن عرفاني پيدا كند، آنچنان كه درغزل استاد همه ما هوشنگ ابتهاج ديده مي شود. نكته ديگر اينكه يكي از شاعراني كه شعرهاي آنها در خارج از ايران به وسيله فارسي زبان ها شنيده شده، منوچهر آتشي ست. استاد ناشناس يكي از بزرگترين خوانندگان كشور افغانستان است. نواري از ايشان را سال ها پيش دكتر سرور مولايي به صفا و كرامت به بنده رساندند. در اين نوار استاد ناشناس غزلي از آتشي را روايت مي كرد و نمي دانم كه آيا استاد مي دانست اين غزل از يك شاعر معاصر ايراني ست يا خير. او اين غزل را روايت مي كرد: براي مرگ جوانم، براي ماندن پير‎/ بگو چگونه كنم اين شگفت را تفسير . به نظر من اين غزل آتشي يكي از ماندگارترين غزل هاي امروز است. اگر كسي بخواهد صدغزل صدسال اخير را انتخاب كند، ناگزير است كه اين غزل آتشي را نيز برگزيند.

شاعري كه با اسب آمد
خسرو احتشامي هونه گاني- خبر رجعت ناگهاني منوچهر آتشي شاعر پرآوازه معاصر- مرا هم به تاريخ رجعت داد؛ به روزي كه مسعود ميرزا ظل السلطان حاكم مستبد اصفهان- از ابراهيم خليل خان اصفهاني پرسيد: آن اسب هاي خوب چه شدند؟ و پاسخ شنيد: آن اسب هاي خوب را مردان خوب سوار شدند و رفتند .به يادم آمد آتشي هم يك روز با يكي از اين اسب ها از جنوب گرم آمد. با گل و تفنگ و سرسب و بوسه و پيمان و خنجر از تنگه ديزا شكن. از ازدحام كبود كبوتران قنات هاي دشتستان. همراز ساز قليان هاي خستگي. آمد و خورجين هاي عصمت روستايي را زير چتر سيمان و آجر و آهن گشود تا مگر آرامش ديرينه را به پياده روهاي پرتشويش پايتخت ارزاني دارد؛ شاعري كه درختان خرم شعرش را يك شبه هيمه تنور ياران كرد. در همان روزگار منتقد طلا در مس نوشته كه امسال سال اسب هاي نجيب بود. از در و ديوار بر سرم اسب مي باريد و اسب هاي وحشي داشتند موقعيت فرهنگي خود را باز مي يافتند. نخست اسب هاي لوركا در نارنجستان ها و اسب هاي مجار و روس در تبريز خودمان و اسب هاي وحشي گوگن در ترجمه ها و درنهايت به اين نتيجه رسيد كه شعر آتشي در كنار وحشي بودن، حماسي هم هست. لبريز از تصاوير زيبا و تخيل نيرومند و جهان بيني طبيعت پرستانه و زباني غني . اين منتقد كه هيچ تنابنده اي گريز از تيغ زبان او را نداشت با همان انگشت نهادن ها و سخن آتشي نتوانست از كنار او طنزگونه و آسان بگذرد.آتشي ماند و ماند و ماند. از آهنگ ديگر گذشت، به ديدار در فلق رسيد و سرانجام در سايه سار گندم و گيلاس آرميد و ثابت كرد كه حاصل شعرش صادقانه نگريستن بوده و ما كه اكنون سياه پوش آن شاعر كهرسواريم كه يك روز با نوزيني نجيب آمد و ديروز با كهندي نجيبانه رفت.اما فكر مي كنم افق ادبيات معاصر ايران هيچ گاه از شيهه اسبان او تهي نمي ماند. قلم را مي گذارم، چرا كه هواي گريه دارم.

آتش كاروان
سعيد بيابانكي- من سردم است؛ آتشي خاموش شده است. آتشي كه از كاروان به جا مانده بود به كاروان پيوست. آتشي ماندگار شد. از ملك ادب حكم گزاران همه رفتند. آتشي هم تاب نياورد و به ياران رفته پيوست... .
اينها نمونه اي از پيام هاي كوتاه شاعران سرشناس كشور بود كه بعد از ظهر 29 آبان ماه بر پيشاني تلفن هاي همراه نقش بست و خبر، خيلي سريع در كشور پيچيد كه منوچهر آتشي كه همين يكي- دو هفته پيش او را به عنوان چهره اي ماندگار ديديم، ديگر در جمع ما نيست. شايد آتشي را نخستين شاعري بتوان گفت كه از اسب اين حيوان نجيب و سربه زير اسطوره اي ساخته كه نماد خشم فروخفته يك فرهنگ اصيل است. اسب در شعر آتشي به يك نشانه و كليد تبديل شده؛ آنگونه كه اگر ما در يك شعر و بخصوص شعر نيمايي به واژه اسب برسيم، بي اختيار به ياد آن اسب سفيد وحشي مي افتيم كه اندوهناك سينه مفلوك دشت هاست. و امروز خالق اسطوره اي آن اسب سفيد در جمع ما نيست، ولي نه شعر مردني ست، نه شاعر. اگر آتشي دو هفته پيش به عنوان چهره ماندگار هم معرفي نمي شد، روح حقيقت جوي تاريخ و هنر، نام او را در رديف ماندگاران عرصه شعر و ادبيات مي نگاشت.

حماسه ماندگار
استاد دكتر سيدعلي موسوي گرمارودي نام آشناتر از آن است كه نياز به معرفي داشته باشد. او در گفت و گو با ما از آتشي گفته است.
لطفا در خصوص شاخصه هاي ادبي آتشي نظر خود را بفرماييد.
مرحوم آتشي از شاعران برجسته معاصر بود. بي گمان آتشي نامي ست كه شعرش در تاريخ ادبيات ما خواهد ماند واين مرد كه از دشت هاي دشستان به جنگل آهن و سيمان تهران هجرت كرده بود، برخلاف نظر برخي از منتقدان كه معتقدند لحن حماسي او بعد از اين هجرت افت كرده، بنده به هيچ وجه معتقد به اين مسئله نيستم و اعتقادم اين است كه آتشي در درون خودش و در قريحه شعري خودش هجرتي به سوي كمال داشت؛ حتي بعد از هجرت از دشستان به تهران. اين منتقدان معتقدند كه لحن حماسي آتشي پس از هجرت به تهران به لحن غنايي گراييده، در حالي كه به نظر من اين طور نيست. لحن حماسي از ديدگاه بنده مثل تعهد، صفت شاعر است، نه صفت شعر. درست مثل اينكه در متن فردوسي لحن حماسي به هر حال هست، چون صفت خود فرودسي ست؛ يعني فردوسي اگر در بحر متقارب هم شعر نمي گفت، باز لحني حماسي داشت و لذا مي بينيم كه او وقتي زنجموره هم مي كند، حماسي زنجموره مي كند. يعني نمي گويد: من پير شدم، من ناتوان شدم، من بي پول شدم، من عليل شدم و دست و پايم آهو (عيب) گرفت . مي گويد: دو دست و دو پاي من آهو گرفت‎/ تهيدستي و سال نيرو گرفت . يعني مي بينيم كه اينجا باز هم صحبت از نيرو و گرفتن است،  نه ضعف و دادن . اين نتيجه لحن حماسي  اوست. سعدي شاعر بزرگي ست و بالاي سر همه ما جا دارد، اما اين بحر متقاربي كه او در بوستان انتخاب كرده و در واقع نوعي چالش با فردوسي ست، متاسفانه باعث شده كه سعدي با همه عظمتش موفق نباشد؛ يعني او در حماسه موفق نيست، چون سعدي حماسي نيست. شعر در بحر حماسه است،  ولي چون شاعر حماسي نيست، نتيجه حتي در تعريض هاي او به فردوسي هم نتوانستن است. علت هم اين است كه روحيه سعدي حماسي نيست، چنانكه مسعود سعد نيز حماسي نيست و چنانچه متقابلا ناصر خسرو هست و مي بينيم كه مسعود سعد دارد جلب محبت مي كند و مي گويد: ز رنج و ضعف بدان جايگه رسيد تنم‎/ كه راست نايد اگر در خطاب گويم من . يعني اگر در مكالمه با كسي كلمه من را به كار ببرم  درست نيست، چون ديگر من ي وجود ندارد، در حالي كه برعكس اين زنجموره مسعود سعد كه اتفاقا شاعر بسيار قدرتمندي هم هست و مظلوم مانده، ناصرخسرو مي گويد: منگر بدين ضعيف تنم زان كه در سخن /زين  چرخ  پرستاره فزون است اثر مرا .در مورد آتشي هم بايد گفت كه ممكن است ژانرهايي كه آتشي انتخاب كرده، برخي از منتقدان خام دست را به اشتباه انداخته باشد كه فكر كنند لحن حماسي او افت كرده، ولي اين طور نيست. به هر روي فقدان اين شاعر بزرگ ضايعه اي براي ادبيات ماست و يقينا چنين است كه آثار او ماندگار خواهد بود، چنان كه يال زرين و افشان اسب سپيد وحشي او در افق ادبيات ما تا دامنه قيامت در دست نسيم تاب خواهد خورد و همه از شعر حماسي او لذت خواهند برد.

نگاه
شاعري مادرزاد
006192.jpg
علــي باباچـــاهي يكي از شاعران نامدار ديارجنوب است. با او
گفت و گوي كوتاهي انجام داده ايم كه مي خوانيد.
درخصوص جايگاه آتشي در ادبيات معاصر، چه مي توان گفت؟
آتشي با كتاب آهنگ ديگر در واقع خودش را به جامعه ادبي ايران نشان داد. البته مي شود با كمي درنگ گفت  كه مجموعه آهنگ ديگر يكي از بهترين نخستين مجموعه هاي شعر امروز ايران بود؛ آن هم به اين دليل كه توجه آتشي به فضاي شعري نيما و آميزش طبيعي با طبيعت جنوب توانست فضايي تازه و بومي را وارد شعر امروز ايران كند. بنابراين شناسنامه دادن او به اشيا و عناصري كه مربوط به طبيعت جنوب بود، يكي از تمايزات كار آتشي ست و بعد از آهنگ ديگر تا امروز او صاحب مجموعه شعرهاي فرواني ست. آتشي  از جمله شاعراني ست كه توانست با جريان هاي مختلف شعري با حفظ احتياط هماهنگي داشته باشد؛ به اين معنا كه اين شاعر در واقع نوآوري را در بستر نوعي اعتدال و ميانه روي پيگيري كرد. آتشي را يكي از شاعران خلف نيما به شمار مي آورند. معني اين حرف اين است كه آتشي در مقابل استاد هيچ وقت ايستادگي نكرد، يعني عصياني از خود نشان نداد. نظر من اين است كه يك شاگرد خوب، شاگردي ست كه گاهي در برابر استاد از خود عصيان و سركشي نشان بدهد. در عين حال اين متانت حضور آتشي در برابر سنت شعرنيمايي چون آميخته و آغشته با نوعي نوآوري متعادل هست، مورد ستايش قرار مي گيرد. او معمولا سعي مي كرد كه در واقع برنوآوري هاي نسل جوان اشراف داشته باشد و به ستايش آنها بپردازد، از اين رو در واقع از همين منظر او شعري را پرورش داد و دامن زد و تشويق كرد كه به اسم موج ناب در آستانه انقلاب معرفي شد. جايگاه آتشي بي گمان در شعر امروز ايران جايگاه مشخصي ست. ايشان داراي تشخص زباني و تشخص فضاي شعري ست و البته آنقدر شعر ايشان جوششي ست كه گاه جنبه كوششي آن يعني جنبه تكنيكي و تمهيدات زباني دست كم گرفته مي شود و اين البته يك حسن تلقي نمي شود.
تاثيري كه آتشي از جريان ها مي پذيرفت و منجر به
نو شدن هايي مي شد كه مرتب در كار او مي ديديم، چقدر توانست تا روزهاي آخر موفق باقي بماند؟
خوشبختانه چون آتشي بالفطره شاعر است و مادرزاد شاعر آفريده شده، جهان او را محكوم به شاعر بودن كرده است. بنابراين او از هوشياري  و فراستي برخوردار بود كه در مواجهه با شعر جوان به كشف زواياي تازه اي در شعر خودش هم برسد و البته اين گفته به اين معنا نيست كه از نسل جوان تاثير مستقيم پذيرفته، بلكه اشراف او بر معاصريت انسان يا شاعر امروز توانسته او را از غفلت از جريانات جديد و جوان در امان بدارد.
ناگفته نماند كه نسل جوان بي شك وامدار بسياري از چهره هاي مشخص(حداقل 30 چهره شعر امروز ايران) و از جمله منوچهر آتشي ست، اما چون شعر آتشي شعري ست كه شديدا معطوف به اقليم خاصي ست، در خودش به نوعي اشباع رسيده؛ البته اشباع مطبوع؛ به اين معنا كه ديگر جايي براي اينكه كسي دستبرد بزند به شعر آتشي يا اينكه كسي بتواند به شيوه آتشي دست به توليد هنري و شعري بزند، نگذاشته و ضمنا چون مضامين و افق نگاه آتشي معطوف به يك دنياي مشخص و ملموس اقليمي  ست، اين هم خودش نوعي تمايز در كار او نشان مي دهد. ناگفته نماند كه البته آتشي گرچه تا آخرين لحظه زندگي همچنان به نوآوري و درك آرا و عقايد فلاسفه و صاحب نظران جديد مي پرداخت و توجه داشت، در عين حال شاعري بود كه هميشه در نوآوري، ميانه را برمي گزيد. بنابراين از اين رو آتشي به گمان من در جرگه شاعراني قرار نمي گيرد كه دست به آنچنان جسارتي بزنند كه گاه همراه با خسارت باشد. در عين حال شعر آتشي داراي ژانر خاص خودش است و به موازات شعر امروز ايران تشخص خاص خودش را دارد و كلام آخر اينكه شعر امروز ايران بدون آتشي چيزي كم دارد.

ياد يار
آتشي، مانا و ماندگار
محمدرضا عبدالملكيان- آنچه موجب مانايي هنرمند است، ديگرگونگي هنر اوست؛ تفاوت اثر خلق شده با ساير آثار پيش از آن. ديگرگونگي را مي  گويم؛ كشفي كه بايد اتفاق بيفتد؛ كشفي ديگر و جان كلام، همين كلمه يا اصطلاح ديگر است؛ همان كه در شعر مولاناي بزرگ، هر وقت ظرف كلمات از بضاعت مناسب براي بيان مقصود باز مي  مانند، مولانا از همين كلمه فشرده و هزارتو كمك مي  گيرد: گر چيز دگر خواهي، آن چيز دگر... .و اين روزها كه دل و جان، اندوهناك سفر سوزناك آتشي بزرگ است، با حالي ديگر به سراغ شعرهايش رفتم و كتاب اولش آهنگ ديگر و مقدمه اين كتاب اين شعرها حرف  هاي من است... اما با ديد و شناختي ديگر و شايد مسئله در همين باشد؛ بايد به زندگي خيره شد، چشم  ها را تنگ كرد و ... و همين چند جمله مرا به صداي پاي آب مي  رساند؛ چشم  ها را بايد شست / جور ديگر بايد ديد؛ چيز ديگر! آهنگ ديگر! جور ديگر! و راز مانايي در همين كلمه است؛ همين كلمه هزارتوي ديگر ، رسيدن به جانمايه همين كلمه كه مولانا رسيد، سپهري رسيد و آتشي هم رسيد.

يادداشت
پيرمرد مهربان
آزاده بهشتي - هنوز هم وقتي از ميدان هفت تير رد مي شوم، گاهي راهم را كج مي كنم و سري به كوچه عارف اديب مي زنم. آن سال ها دفتر كار او هنوز در انتهاي آن كوچه قرار داشت و من كه تازه سال اول رشته روزنامه نگاري بودم در آن زمستان سرد، گرم كارهاي مطبوعاتي بودم. وقتي خبر دهان به دهان در روزنامه گشت و به گوشم رسيد، چهره مهربان و جدي منوچهر آتشي در اولين برخورد در مقابلم رژه مي رفت . اينكه اولين كار جدي مطبوعاتي ام مصاحبه با منوچهر آتشي بود هميشه جزوافتخارات ويژه ام محسوب مي شود، هرچند مصاحبه هيچ وقت جايي چاپ نشد و روز مصاحبه آنقدر هول بودم كه خيلي از نكات مصاحبه را يادم رفت. در آن جلسه كم كم ورق و كاغذ را كنار گذاشتم و بيشتر از آنكه به فكر رعايت نكاتي باشم كه در كتاب هاي درسي خوانده بودم به دنبال هزار خم تجربه هاي منوچهر آتشي رفتم تا ناپختگي جواني را با گفت وگوي دو ساعته اي كمي تعديل كنم. ناگفته هايي از زندگي را پيش رويم گشود وهنوز هم بعد از سال ها صداي آرام و پا به سن گذاشته اش در گوشم صدا مي كند. حال چند روزي ست كه آتشي در زمستان به جانمان افتاده است و صداي بلند بچه ها كه گوش به گوش خبر رفتنش را مي دهند. زمستان امسال را بايد بدون آتش سر كرد.
آقا معلم! اجازه؟
پوپك ده شهري- و راه / پايان مي پذيرد هرگز‎/ نه به واحه اي / نه به ساحلي / و همه راه ها هميشه / با آخرين قدم ها آغاز مي شوند... به گمانم، همان ساعاتي كه جمعي از ايرانيان غربت نشين در گورستان پرلاشز پاريس گرد آمده بودند تا بيستمين سالروز خاموشي زنده ياد غلامحسين ساعدي را گرامي بدارند، هزاران فرسنگ دورتر، اينجا در قلب تهران منوچهر آتشي هم رفت. حديث تنهايي و بي كسي اهل فرهنگ روايتي تكراري شده است؛ چه نامت غلامحسين ساعدي باشد و در تنهايي سال هاي دهه شصت زير سقف آن خانه سرد و نمور حومه پاريس در غربت و بي كسي آنقدر خون استفراغ كني تا جان بدهي و در خاك غربت آرام بگيري، چه شاملو باشي و در سالگرد رفتنت به جوانان خواب زده شهر التماس كنند كه مگر چند تا شاملو داريم؟ آنگاه 50 40نفر در امامزاده طاهر گرد آيند، و چه نامت منوچهر آتشي باشد و بي همراه و آشنا در ميانه اين شهر شلوغ بي هويت قلبت بايستد. آتشي در اين روزهاي آخر و در كنار تمام نامهرباني ها هرگز شرم جنوبي اش را فداي پاسخگويي به هيچ كس نكرد. هم آناني كه قداره بستند و بر آتشي تاختند و قرار بود پاسخ آتشي در انتشار سطر سطر دينگ دانگ  اش باشد، اما افسوس... .به گمانم آقاي نماينده هيچ وقت در گرماي بوشهر مردي را با چشماني سبز نديده كه با گچ و تخته و نيمكت آشنايي ديرينه دارد. منوچهر آتشي پيش از آنكه چهره  اي ماندگار شود، يا شاعر چيره دستي باشد معلم بود. پس به احترام آقاي معلم: بر پا!

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
در شهر
فرهنگ
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  فرهنگ  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |