عكس ها: علي اكبرشيرژيان
محمد مطلق
لبوفروش هاي دو سوي خيابان، عابران خسته از خريد روزانه را به خوردن يك بشقاب لبوي داغ دعوت مي كنند. فرياد باربرها بلند است و موتورسواران با بوق هاي پي درپي، موسيقي عبور از دالان هاي تيره دود و چرك را مي نوازند.
اينجا گلوبندك است؛ پيرترين محله پايتخت و اگر در اين شلوغي و بلبشو اندكي غبار فراموشي را از ذهن خيابان پاك كرده باشي، صداي يورتمه اسب ها و درشكه ها را هم خواهي شنيد.
غرولند دو مرد كه راهشان را به سمت مجتمع قضائي كج كرده اند، خبر از نزاعي ديرين مي دهد؛ دعوايي كهنه و شراكتي از هم گسيخته. آن روبه رو، چوب فروش ها، كسالت بارترين روزهاي زمستاني شان را مي گذرانند، اما بازار عريضه نويسان مجتمع داغ است و تق تق ماشين تحرير هاي قديمي شان بلند.
آنها تمام قصه ها را از برند و همين كه بگويي طلاق ، انگشتانشان تق و تق به كار مي افتد؛ انگشتاني كبود از سرما و دست هايي ورم كرده از كار مدام. دست هاي عريضه نويسان پايتخت هيچ شباهتي با دست هاي هيچ نويسنده اي ندارد.
پيش از آنكه سري بزني به پشت ميله هاي عمود و خاكستري مجتمع، بار ديگر پياده رو را وارسي مي كني و پيرمردي را مي بيني با يك ساك كهنه برزنتي پر از كتاب و يك رديف كتاب جيبي و پالتويي كه در برابر چشم هاي جست وجوگر عابران بساط شده است؛ از قانون اساسي گرفته تا آيين نامه راهنمايي و رانندگي، قانون تشكيل دادگاه هاي عمومي و انقلاب، قانون امور حبسي، وصف جايگزيني، وصف تبعي، وصف تجريدي در اسناد تجاري، ضابطان دادگستري، قانون چك، كلاهبرداري، وصيت وارث، وكالت و مجموعه قوانين اجاره.
با خودت اين دعاي قديمي ترها را زمزمه مي كني كه الهي پايت به دادگاه باز نشود! تازه مي فهمي مشكل قديمي ها چه بوده؛ بله ادبيات قضائي حتي براي تو كه درس خوانده اي، مثل ديواري بلند، هراس انگيز است. اين را از بازار گرم كتاب مي شود فهميد. هركسي كه چك برگشتي دارد يا درگير طلاق است، بعد از اولين دادگاه يكراست مي رود سراغ پيرمرد و ساك برزنتي اش تا بفهمد اصلا مشكلش چيست، وكيلش چه نوشته و قاضي چه حكمي صادر كرده.
عابري مي گويد: قباله خانه و سند ازدواجم را صد بار بيشتر خوانده ام، اما چيزي از آنها نمي فهمم .
اينكه زبان قضائي ما متعلق به ادبيات دوره قاجار است، بماند. در اين ميان ادبيات سليقه اي هر عريضه نويسي هم به نوبه خود كارها را پيچيده تر مي كند؛ عريضه نويساني كه ميانگين سوادشان اول نظري هم نيست.
سري به خيابان ارك مي زني. آنجا مردي ميانسال را مي بيني با سبيل هاي بور كه در بادگير بلند و صورتي اش گم شده است. زيردستي و كاغذپاره ها را به طرز خاصي به پهلو زده، مدام سيگار مي كشد و زل مي زند به چشم عابران. سئوالت را چند بار مزمزه مي كني و پيش مي روي. دوست داري بداني چقدر درس خوانده و كجا آموزش مفاد قانوني ديده است. دلت مي خواهد بپرسي روزي چند عريضه مي نويسد و براي هر عريضه چقدر پول مي گيرد، اما او حوصله جواب دادن ندارد و وقتي اصرار مي كني، پك عميقي به سيگارش مي زند و مي گويد: مزاحم نشو، بگذار نانمان را بخوريم. برو هرچه دلت خواست بنويس، برو مزاحم نشو آقا!
آن طرف تر مرد 70 ساله درشت اندامي را خواهي ديد كه روي ديوار كوتاه دادگستري خم مي شود، چيزهايي مي نويسد، بلند مي شود، سه جمله تكراري تحويلت مي دهد و باز خم مي شود: من گاهي مي آيم اينجا؛ مجبورم، وضع مالي ام به هم ريخته . مي پرسي چقدر درس خوانده اي و چند سال است عريضه مي نويسي؟ . بلند مي شود و مي گويد: من گاهي مي آيم اينجا؛ مجبورم، وضع مالي ام به هم ريخته . و دوباره خم مي شود روي ديوار كوتاه دادگستري.
آن طرف تر اما آقاي تشكري دوست دارد حرف بزند و از سير تا پياز زندگي اش را برايت تعريف كند. كلاه باراتايي فاستوني اش را روي ابروها جابه جا مي كند و مي گويد: 10 سال است عريضه مي نويسم. رودسر كشاورز بودم، وضع كشاورزي خراب شد، آمديم شهر. كار ديگري هم كه بلد نيستم. چهار ماه است كرايه خانه نداده ام؛ اسيرم، اسير! .
خودش مي گويد تا نزديكي هاي ديپلم درس خوانده و در شهرك غرب مستاجر است. وقتي از پيچيده كردن سيستم قضائي به دليل ادبيات به هم ريخته عريضه نويسان مي پرسي، مي گويد: پيچيده نمي كنيم؛ خلاصه مي نويسيم مي دهيم به قاضي. شما هم خلاصه بنويسيد بدهيد به مردم تا بدانند ما چه آدم هاي بدبختي هستيم! .
فرامرز مي گويد: بلوار عريضه نويسان دوره گرد . او بيش از 30 سال است كه عريضه مي نويسد و خودش را سرپرست عريضه نويسان واحد قضائي معرفي مي كند. هفت نفر ديگر با او كار مي كنند و به جز رضا كلانتري همه پيرند؛ پير و كاركشته.
وقتي از خيابان ارك برمي گردي سمت پارك شهر، آن سوي ميله هاي عمود و خاكستري مجتمع قضائي، عريضه نويساني را خواهي ديد كه مثل كارمندهاي رسمي دادگاه، زير سرپناهي از نايلون نشسته اند و با تق تق ماشين تحرير هاي قديمي شان گوش عابران را نوازش مي دهند. شكايتي نداشته باشي، نگاهت هم نمي كنند و با چانه هايشان به فرامرز اشاره مي كنند كه او رئيس است، برو با او حرف بزن . حرف هاي پيرمرد همان چيزهايي ست كه قبلا در يكي از روزنامه ايران چاپ شده: بلوار عرضه نويسان دوره گرد، آبروي ما را هم برده است .
آنها گزينش شده اند. آنها امتحان داده اند. آنها پشت ميله هاي مجتمع و كنار ماشين هاي پارك شده داخل حياط مي نشينند. آنها ماشين تحرير دارند، كارت ويزيت و كمدهاي فلزي كهنه كه مي شود كاغذپاره ها و قند و چايي را در آن جابه جا كرد.
هفت طبقه چين پيشاني فرامرز، سال ها عريضه نويسي كنار خيابان را برايت به تصوير مي كشد. دست هايش شبيه دست هيچ نويسنده اي نيست؛ انگشت ها ورم كرده اند از ضربه هاي مدام ماشين تحرير و سرماي زمستان. برمي گردد سمت كمد فلزي اش و تكه بريده شده روزنامه اي را بيرون مي كشد كه با نوار چسب شيشه اي باندپيچي شده و عكس فرامرز آن وسط خودنمايي مي كند: بلوار عريضه نويسان دوره گرد آبروي ما را هم برده، اين من هستم بخوان! و همچنان كه جواب مشتري را مي دهد: آنها كار را خراب كرده اند. به اين آقاگفته اند پرونده ات را ارجاع مي دهيم به ديوان عالي كشور كه راي تجديدنظر را نقض كند، در صورتي كه ديوان، حكم تجديدنظر را نقض نمي كند . وقتي مي بيند با جديت در حال نوشتن هستي، جمله هايش رنگ عريضه ها و دادخواست ها را به خود مي گيرد.
ديوان اگر موادي در لايحه يافت كه دادگاه اول و دوم ارائه نكرده، با پيدايش يك مدرك مي تواند مفاد حكم را تغيير داده يا قسمتي از آن را نقض كند و در نهايت پرونده را از همان مرجعي كه قبلا مطالبه كرده، ارجاع كند تا حكم ديگري صادر شود .
باز با خودت زمزمه مي كني كه الهي پايت به دادگاه باز نشود! . آخر اين پيرمرد، مدرك سوم راهنمايي هم ندارد، اما اين ادبيات را از كجا مي آورد كه درس خوانده اي مثل تو نمي فهمد؟
سيدرضا معروف به رضا كلانتري از سال 60 تاكنون عريضه مي نويسد، اما دست هاي ورم كرده او هم شبيه دست هاي هيچ نويسنده اي نيست. بعضي از جمله ها را دوبار تكرار مي كند، ميانه اي با فعل ندارد و به حرف كه كه مي رسد، تا جايي كه امكان دارد تاكيد مي كند: 24 سال است كه روي ستون پنج گانه قانون اعم از جزايي، حقوقي، كيفري، مدني و ثبتي و نيز شكوائيه ها، لوايح و دفاعيه در مراجع سران كشوري عرايضي تنظيم و عريضه نويس هستم .
برمي گردد سمت كمد فلزي اش و يك فنجان چاي داغ تعارف مي كند. نوشيدن دارد چاي رضا كلانتري در اين هواي سرد. همچنان كه مشغول چيدن قنددان و چاي است، مي گويد: متاسفانه افرادي سودجو و به دور از تمامي اين مسائل و اظهاراتي كه بيان شد، با ترفندهايي خاص از نام ما كه عريضه نويسان مجتمع قضائي مركز، باتوجه به گزينش هايي كه توسط حراست و دايره فيزيكي مجتمع و حتي به پزشكي قانوني جهت عدم اعتياد و سوء پيشينه و تمامي تشريفات قانوني، جهت آوردنمان...
جمله هاي رضا كلانتري هنوز به فعل ختم نشده كه بخار فنجان چاي، عينكت را مات مي كند و عبارت ها همچنان مثل سيل بر سرت مي ريزد: لذا افرادي كه اعلام شد حداقل 10 تا 20 برابر نرخ ما را گرفته و عرايضي تنظيم كه بلد نبوده و نمونه كارشان در چندين فقره از طرف ما نگاه داشته كه نفرات شناسايي و مشخص شود كه چرا كاري كه بلد نبوده انجام و نام عريضه نويس را كه در طول تاريخ به نام ميرزا شناخته شده، بدنام و حتي تحقيق به عمل آمد كه تعدادي از آنها معتاد و مشغول خلاف هاي ديگرند .
او كه عمري براي ديگران شكايت نامه تنظيم كرده، حالا شكايت نامه نانوشته اي را برايت ازبر مي خواند كه: لذا اميدواريم كه با اين تفاسير، زحمتكشان روزنامه همشهري مساعدت فرمايند تا حداقل جا و مكاني كه به مدت سه سال است با كشيدن نايلون بالاي سرمان به خاطر اينكه مي خواستند مجتمع را ترميم و به اتمام رسيده، ولي هنوز ما در گوشه خيابان و با همان نايلون و ماهانه مقرري 60 هزار تومان پرداخت، به گوش مسئولان امر رسانده تا حداقل يك سرباز گذاشته و افرادي نام برده را از حوالي و اطراف ما رها كنند. ما جميع عريضه نويسان مجتمع قضائي مركز و امام خميني(ره) كمال تشكر و قدرداني از محضر تك تك شما عزيزان را داريم .
ميرزا امين كبودوند، پيرمرد 75 ساله گروسي و بازنشسته شهرداري خواه ناخواه آدم را به ياد ميرزاحسن خان گروسي، نثرنويس تواناي دوران قاجار مي اندازد؛ عالمي دارد با عريضه هاي خودنوشته اش. شكار اين شخصيت كه به قهرمان رمان هاي داستايوفسكي مي ماند، برايتان مرور تاريخ دادگاه و ادبيات يكصد ساله قضائي ست. پيرمرد عينك ته استكاني اش را جابه جا مي كند و مي گويد: 17 سالم بود كه برايم زن گرفتند. بعد از يك هفته زنم گفت: براي دايي ام نامه بنويس. گفتم: من كه سواد ندارم. گفت: اگر مي دانستم سواد نداري، زنت نمي شدم. اين حرف مثل كارد، مغز استخوانم را به درد آورد. نيمه شب اسبم را زين كردم و آمدم بيجار پيش يكي از آشناهايمان كه معلم شهربود. آن مرحوم گفت: امين جان تو ديگر بزرگ شده اي و نمي تواني سر كلاس بنشيني، اما قول مي دهم هر شب بيايم كاروانسرا و باسوادت كنم. يك هفته با من الفبا كار كرد و 32 حرف فارسي را يادم داد. بعد هم دوباره اسبم را زين كردم و آمدم روستا. به زنم گفتم: باسواد شده ام. بعد هر چيزي كه به دستم مي رسيد، مي خواندم؛ گلستان، روزنامه و ... . دو سه سال بعد با پدرم دعوا كرديم و من دوباره قهر كردم، رفتم شهر. آن موقع، هم امتحان دادم و مدرك ششم ابتدايي ام راگرفتم، هم يك كاروانسرا معامله كردم. مدتي گذشت و صاحب اصلي كاروانسرا پشيمان شد. رفتيم دادگاه و بعد از چند جلسه خود دادگاه يكهزار متر از زمين هاي صاحب كاروانسرا را به عنوان معامله پشيماني سند زد، اما تا حالا صاحب آن زمين نشده ام .
ميرزا بيش از 50 سال است كه هر شب براي دادگاه بعدي اش مي نشيند و عريضه مي نويسد و با وجود چند حكم قطعي و هفت من پوشه و عريضه و شكايت، هنوز مالك زمين يكهزار متري اش نشده است؛ زميني كه ديگر اكنون كوچه اي پر از خانه است.
يكي از عريضه ها را باز مي كني و مي خواني؛ ملغمه اي از ادبيات قجري و اصطلاحات كردي كه به فارسي دوبله شده اند با خطي زيبا و شكسته در آن عريضه موج مي زند. چيزي از آن سردرنمي آوري، اما عميقا درك مي كني كه چرا پيرمرد به عريضه نويسان پايتخت اعتماد ندارد.
فنجان چاي را مي نوشي و همچنان كه عينكت را در دست گرفته اي تا سرماي پياده رو بخار شيشه هايش را محو كند، گم مي شوي در بلبشوي گلوبندك و يك بار ديگر همه چيز را مرور مي كني.
راستي به قول رضا كلانتري اگر يك عكاس خارجي، عريضه نويسان مجتمع و وضعيت كار كردن آنها را سوژه كند، چه حرفي براي دفاع خواهيم داشت؟ آيا تنظيم كنندگان دادخواست ها و شكوائيه ها كه نقش در ورودي سيستم قضائي كشور را بازي مي كنند، بايد در آن وضعيت اسفبار با مشتي وسايل كهنه و مندرس زير سقفي از نايلون كار كنند؟
چه كسي مسئول رسيدگي به بلوار عريضه نويسان دوره گرد است؟ آيا هركسي كه زمين كشاورزي اش را فروخت و كار ديگري هم از دستش برنيامد، مي تواند يك زيردستي بردارد و بيايد خيابان ارك، روزي پنج عريضه بنويسد و 10 تا 15 هزار تومان پول به جيب بزند؟
ميانگين سواد عريضه نويسان مجتمع كه از رسمي ترين حالت كار برخوردارند و با گذراندن تست هاي مختلفي همچون اعتياد اجازه استفاده از محوطه مجتمع قضائي را پيدا كرده اند، سوم راهنمايي هم نيست. آيا آنها علاوه بر حفظ كردن مفاد قانوني مي توانند ادبياتي را به كار گيرند كه موجب سردرگمي ارباب رجوع يا آشفتگي ذهني قاضي نشود؟
عريضه نويسان تنها نويسنده عريضه ها نيستند، بلكه نقش راهنما را هم بازي مي كنند، اما اگر به دليل راهنمايي ناآگاهانه، كار يك ارباب رجوع بي سواد را شش ماه به تعويق انداختند، از چه مرجعي بايد پيگير شد و به كجا بايد اطلاع داد؟
براي به روز كردن ادبيات قضائي لااقل در حد اينكه يك فرد درس خوانده چيزهايي از آن بفهمد، چه بايد كرد؟
صداي لبوفروشان بلند است، باربرها فرياد مي كشند و موتورسواران با بوق هاي پي درپي موسيقي عبور از دالان هاي تيره دود و چرك را مي نوازند، ديگر صداي تق تق ماشين تحرير ها به گوش نمي رسد: الهي كه هيچ وقت پايت به دادگاه باز نشود!
توقف زبان قضائي در ايستگاه قاجار
ميرزاصالح شيرازي با راه اندازي كاغذ اخبار نخستين روزنامه ايران توانست مكتب پالايش زبان را كليد بزند. وي تلاش كرد از نثر مكلف و پرطمطراقي كه در مكاتبات منشيانه قجري مرسوم بود، فاصله بگيرد، اما با اين همه امروز كه كاغذ اخبار را مي خوانيم، براي فهم آن به مترجم نياز داريم. پالايش اين نثر مكلف و غير قابل فهم به واسطه قرار گرفتن در بستر مطبوعات، تسريع يافت و با آغاز مشروطه دچارتحولي قابل توجه شد.
اما موقعيت نثر در مكاتبات اداري به واسطه آنكه با مخاطب عام سخن نمي گفت و پالايش ناگزير زبان مطبوعات را از سر نمي گذراند، همچنان ايستا باقي ماند. از ميان تمامي حوزه هاي زباني بخش هاي مختلف، زبان قضائي جزو زبان هايي ست كه بيش از زبان هاي تخصصي علوم ديگر پس مانده هاي ادبيات قجري را درخود حفظ كرده است. زبان قضائي و حقوقي هنوز از اسناد و قباله هايي تغذيه مي شود كه گاه بيش از 200 سال قدمت دارند و ناگزير بايد واژه هاي تار عنكبوت بسته آنها را مبناي توليد زبان قضائي قرار داد. ضرب واژگان تازه قضائي و توليد ادبيات قضائي نسبت به ساير علوم صفر است، آنقدر كه واژه هايي چون تصرف عدواني، طلاق بر مبناي عسر و حرج، صدور مهجوريت و... در شمار قابل فهم ترين عبارت هاي اين زبان راكد قرار مي گيرد.