عكس: علي اكبر شير ژيان
محمد مطلق
نيمكت هاي كهنه چوبي با آن رنگ هاي سبز و آبي براق تا همين سال هاي نه چندان دور آرامشي عميق در جان خسته مردان شهر مي ريخت. قهوه چي با دست هاي پر استكان لبريز از چاي خوش رنگ و داغ، نعلبكي ها را با آن موسيقي دلنشين اش با ورود هر تازه واردي مدام به ته استكان مي كوبيد تا با بازي شوخ استكان و نعلبكي، خوشامدي گفته باشد به مرد تازه وارد و بعد موسيقي اش آرام آرام گم مي شد در قلقل قليان و چهچهه بلبل و قناري و قمري.
پيرمردها مشغول معامله تسبيح هاي شاه مقصود و صندلوس بودند با آن انگشترهاي درشت عقيق و ساعت هاي سيكو پنج مردانه؛ تسبيح ها با آتش فندك هاي نفتي امتحان مي شد:
- نه اجزا نيست .
منظورشان پلاستيك بود. ساعت ها را زير زبان پنهان مي كردند و گوش ها را با انگشت كيپ تا كيپ مي گرفتند تا از نبض دقيق شان مطمئن شوند و انگشترها آنقدر به سفيدي دست ها كشيده مي شد تا ردي سياه از فلز باقي مانده باشد.
- نه، نقره اش خوب است!
تا همين سال هاي نه چندان دور، پيش از آنكه قهوه خانه ها انزوا كده اي شوند براي مرور خبرهاي روزنامه و نيمرو خوردن هاي دور از چشم همكاران، جايي براي تكيه زدن در جمع مردانه دوستان بودند و خبر از حال هم گرفتن و گوش دادن به راديو هفت موج مبلي؛ اصلا بهانه بود قل قل قليان. پاي درد دل ابراهيم راستگو مي نشينيم. او 59 سال دارد و قهوه چي و آشپز قهوه خانه اي است كه هم سن خود اوست؛ پيش از آنكه از پله هاي چايخانه فردوسي پايين بروي، گرماي مطبوعي صورتت را نوازش مي دهد و بوي ديزي و قليان بي تابت مي كند؛ اما نه حتي چايخانه فردوسي هم با آن طاق هاي هلالي هيچ نشانه اي ندارد از قهوه خانه هاي قديم.
ابراهيم مي گويد: 30 سال است اينجا كار مي كنم، حالا هم اجاره اش كرده ام؛ 7 ميليون پيش و ماهي يك ميليون اجاره . وقتي مي خواهد برگردد به سال هاي نه چندان دور، لبخند تلخي مي زند و آهي نصفه نيمه مي كشد:
آنوقت ها خيلي خوب بود، اينجا پر مي شد از سرهنگ ها و كارمند هاي بازنشسته؛ مي گفتند، مي خنديدند، ما هم با قليان هاي كاشان و اصفهان پذيرايي مي كرديم. يك راديو هفت موج بزرگ هم داشتيم كه بعدها با تلويزيون عوضش كردند، اما همين چند مدت پيش تلويزيون و يكسري از وسايل قديمي را جمع كرديم و داديم به سمسار . به قول اخوان تلويزيون جاي نقال ها را گرفت و همين بهتر كه حسرت در دل اخوان ثالث نمانده باشد.
پيرمرد با دو انگشتش كه دور تا دورشان را چسب زخم پيچيده به جايي نامعلوم اشاره مي كند و مي گويد:
ها ... توتون! توتون ها خيلي خوب بود. توتون كاشان ملايم بود كه آدم هاي ملايم هم مي پسنديدند، اما توتون اصفهان كمي تندتر و خشك تر. نظامي ها و هنرمندها بيشتر دوست داشتند اصفهان بكشند، اما حالا همه اش شده خوانسار كه هم تندتر از اصفهان است هم تلخ تر؛ البته خوانسار خوب هم پيدا نمي شود. اين قليان ها همه اش الكي است. جوان ها رفته اند سراغ قليان ميوه اي، اما قليان ميوه اي كه نشد قليان . ناز قليان كشيدني است و من / آنقدر مي كشم كه دود شوم .
قهوه چي ها بايد از حمامي ها هم زودتر سركارش حاضر شوند، سماورها را روشن كنند، ديزي ها را بار بگذارند و ميز و صندلي را مرتب كنند تا عابراني كه صبح علي الطلوع بي صبحانه به خيابان زده اند يا مسافراني كه نيمه شب به شهر رسيده اند، مامني براي آرامش سحر داشته باشند. ابراهيم مي گويد:
كار سختي است، ولي وقتي مشتري را مي بيني كه راضي بيرون مي رود خستگي به تنت نمي ماند. قديم ها بهتر بود؛ قهوه خانه ها شلوغ تر از اين مي شد، همه دور هم جمع مي شدند و حرف مي زدند، اما حالا هر كسي كه وارد مي شود دنبال كنج خلوت مي گردد. علاقه مردم به چاي و غذا خوردن در اين جور جاها كم شده، مگر كساني كه مجبورند؛ كسبه اطراف و آنهايي كه از زور خستگي مستاصل شده اند .
در سال هاي نه چندان دور، هر قهوه خانه را با يك ويژگي خاص مي شناختند. بعضي از قهوه خانه ها حياطي بزرگ داشتند با حوضچه و فواره اي كوچك. بعضي از قهوه خانه ها محل تجمع هنرمندان بودند و گاه پستوهايشان را براي نوشتن نمايشنامه هاي ابزورد اجاره مي دادند. با سيرابي و تكه اي پاچه گوسفند به عنوان عصرانه از مشتريان پذيرايي مي كردند و باز هم قل قل قليان بهانه بود.
اگر به اروميه رفته باشيد، نرسيده به ميدان مركز قهوه خانه اي در طبقه دوم مغازه اي خواهيد ديد كه مشتريانش همه شاعرند؛ شاعران كشاورز بديهه سرا كه چاي مي نوشند و با قل قل قليان شعر مي سرايند؛ بزرگ مجلس، شعرش را با مدح يكي از بزرگان دين آغاز مي كند، شاعر بعدي وارد ميدان مي شود و با احترام به او گوشزد مي كند كه چه سويه هايي از مقام آن بزرگوار را فراموش كرده اي؛ شاعر بعدي، شاعر بعدي و ... .
آنجا بايد اهل سكوت باشي و شنيدن، وگرنه قهوه چي در كمال احترام عذرت را خواهد خواست.
قهوه خانه ها تا همين سال هاي نه چندان دور، محلي براي باليدن و نفس كشيدن در ادبيات فولكلور بودند و همين طور مزمزه كردن مدام شعرهايي كه ستون هاي ادبيات كلاسيك ما را پي افكنده اند؛ اين را از شاهنامه خواني و نمايش هاي روحوضي قهوه خانه هاي قديم تهران تا ترانه عاشيق هاي آذري مي تواني ديده باشي. جالب آنكه بدانيد سبك هندي كه شاخه قدرتمند و مردمي شعر كلاسيك ماست در قهوه خانه هاي اصفهان شكل گرفت. احمد قهوه چي كه ديگر در قهوه خانه اش صداي هيچ بلبلي به گوش نمي رسد، مي گويد: مثلا راه آهن، قديمي ترين محل تهران است، اما از آن رسوم قديمي قهوه خانه هايش هيچ خبري نيست . او هم مثل ابراهيم آذري است و سفارش مي كند تا براي ديدن قهوه خانه هاي سنتي به تبريز برويم، اروميه، مياندوآب، اردبيل و مراغه. مي گويد: قهوه خانه مي خواهيد برويد قهوه خانه عاشيق دهقان، آن وقت مي بينيد چاي و قليان با صداي ساز و داستان سارا و اصلي و كرم يعني چه؟
راه قهوه خانه را برف گرفته سارا
مرا ببخش
سارا كه به رودخانه افتاد تا همسر خان نشود، عشق به چوپان را ميان مردان قهوه خانه نشين آذري جاودانه كرد:
بگوييد چوپان ديگر به روستاي ما نيايد
خونش به ناحق ريخته خواهد شد
بگوييد سيل، ساراي تو را برد
دختر بلندبالاي چشم آبي را
اصلا قلقل قليان بهانه بود وگرنه تا همين سال هاي نه چندان دور، قهوه خانه ها محلي بودند براي جويا شدن از حال يكديگر، پيش از آنكه انزواكده اي باشند براي نيمرو خوردن هاي دور از چشم همكاران. احمد قهوه چي آنقدر كار دارد و هي مي آيد و مي رود كه نمي تواني بپرسي از گلريزان هاي قديم چه خبر؟ با اين همه در ميان تق وتق استكان و نعلبكي و قل قل قليان هاي تلخ و بدمزه خوانسار همين قدر مي فهمي كه قديم ها مشتريان ما تنها براي ديزي و نيمروي ناهار اينجا نمي آمدند. آنها به هم عادت كرده بودند و قهو ه چي به همه آنها. وقتي براي يكي مشكلي پيش مي آمد، پچ پچ ها گر مي گرفت، وقتي چند روز مدام سرو كله يكي پيدا نمي شد، همه به هول و ولا مي افتادند كه چه خبر از فلاني، اتفاقي نيفتاده باشد؟ حالا همه دنبال گوشه خلوتي هستند تا دور از چشم ديگران ناهاري نصفه- نيمه بخورند و بروند دنبال كار .تا همين سال هاي نه چندان دور، قهوه خانه ها بوي فرهنگ قهوه خانه اي مي دادند، آنجا جرات نمي كردي سيگارت را با آتش سر قليان روشن كني، وقتي استكانت را برمي گرداني، يعني دنبال شر و مرافعه اي. اصلا توي قهوه خانه همه چيز با همه چيز حرف مي زد، مثل انساني باستاني كه تاريخي يكهزار ساله را از سر گذرانده باشد. وقتي شيلنگ قليانت را روي ميز مي گذاشتي يعني اينكه بايد قهوه چي به آتش نيمه جانش برسد و هيچ گاه تمام پيچ هاي شيلنگ را باز نمي كردي؛ اين يعني جواني و خام و هنوز رسم قهوه خانه نشيني را بلد نيستي. اگر مي خواستي قليانت را به بغل دستي ات تعارف كني مي بايست سر قليان را برمي داشتي و دودش را فوت مي كردي بيرون. قهوه چي از اينكه چاي نمي نوشي و فقط به گپ و گفت وگو با بغل دستي ات مشغولي، هيچ وقت ناراحت نمي شد، اصلا قهوه خانه با گپ و گفت وگوها جان مي گرفت، اما بايد نعلبكي ات را روي استكان برگرداني تا قهوه چي ديگر برايت چاي نريزد.قهوه خانه يعني تاريخي دور، تاريخي پر از حماسه و ترديد، تاريخي پر از گفت وگوهاي سياسي روزانه و مرور آنچه كه تاريخت از سر گذرانده است. ديگر جاي تعجب ندارد كه اين تاريخ دور، جمله هاي قهوه چي را مثل الماس تراش داده باشد تا همچون رمزي بي بديل در ادبيات قهوه خانه اي خوش بنشيند: پسر يك نيمروي دو قاشقه آماده كن . اصلا قل قل قليان بهانه بود.