يكشنبه ۲۵ دي ۱۳۸۴ - - ۳۸۹۹
حكايت خرده جنايت هاي زن و شوهري نوشته اي از اريك امانوئل شميت
خرده نمايش هاي يك جنايت
000204.jpg
ليلي نيكونظر
آپارتمان، تاريك است. صداي قفل و كليد مي آيد. در باز مي شود و از لاي در، سايه دو نفر از وراي روشنايي قرمزرنگ راهرو به چشم مي خورد. زن وارد اتاق مي شود. مرد با چمداني در دست، كمي عقب تر در درگاه باقي مي ماند؛ انگار ترديد دارد كه داخل شود. ليزا به طرف پريز برق مي رود. با عجله تمام چراغ ها را يكي پس از ديگري روشن مي كند، بي صبرانه مي خواهد هرچه زودتر همه جا ديده شود. وقتي همه جا روشن شد درست مثل اينكه دكور نمايشي را آماده كرده باشد، دست هايش را باز مي كند و آپارتمان را نشان مي دهد.
***
ليزا دست هايش را باز مي كند تا نمايش براي ما و ژيل - شوهرش آغاز شود. نمايش خرده جنايت هاي زن و شوهري چند دقيقه اي است كه آغاز شده است.
سالن سايه، ساعت 8 شب:
سالن تاريك است. در انتهايي آرام باز مي شود. نور نارنجي رنگي تابيدن مي گيرد. سهراب سليمي ـ كارگردان نمايش ـ مي  گويد: رنگ نارنجي براي من نمايانگر گرفتگي است. كسوف روابط ژيل و ليزا . باران نم نم مي گيرد؛ صدايش به گوش مي رسد. افسانه ماهيان در نقش ليزا و ميكائيل شهرستاني در نقش ژيل سر مي رسند.
ليزا: خب؟
مرد سرش را به علامت نفي تكان مي دهد. زن نگران اصرار مي كند.
ليزا: چرا، عجله نكن، فكرت را متمركز كن.
مرد نگاه دقيق موشكافانه اي به اسباب ها مي اندازد. سپس با حالتي مغلوب و ترحم انگيز گردنش را كج مي كند.
ليزا: هيچي؟
ژيل: هيچي!
***
ژيل دچار فراموشي شده است. فعلا تا همين جا مي دانيم.
***
افسانه ماهيان نگران است؛ تشويش دارد. مدام ناخن هايش را مي جود. دارد نشان مي دهد در حال پنهان كردن چيزي است؛ دروغي در كارش است. از همين ابتداي نمايش نگاه هايش آشكارا پر از احساس گناه است و در هم شدن خطوط صورت و انقباض هاي چهره اش از عذابي خبر مي دهد كه بر روحش مي رود. تماشاچي نمايش از حالا منتظر ضربه اي است كه قرار است ببيند. اين احتمالا بزرگ ترين اشتباه كارگرداني سليمي و بازيگري ماهيان است. نمايشنامه براي ليزا برخوردهاي پيچيده در نظر گرفته و هرگز ما را به دروغ ليزا مطمئن نمي كند. هرگز به ما آشكارا نمي فهماند كه زن قصه، چيزي پنهاني دارد.
نمايشنامه مدام او را راستگو جا مي زند و دروغگو مي نمايد. ما مي دانيم شري در اين قصه نهفته است. مي دانيم چيزي سر ناسازگاري دارد. مي دانيم گرهي در كار است. مي دانيم چيزي هست، نقطه تاريكي در كار است، اما نبايد بدانيم دقيقا چه كسي دروغ مي گويد. نبايد بفهميم آن كس ليزا ست كه سري دارد و چيزي براي نهان كردن. نمايشنامه براي او برخوردهاي متناقضي پيش بيني كرده است؛ نه به خاطر آنكه نشان بدهد او دروغگوي ناواردي است بل از اين رو كه گره هاي داستان قرار است يكي يكي باز شود. نمايشنامه شبيه اغلب فيلمنامه ها و نمايشنامه هاي پليسي از ما جلوتر است. قرار نيست روي ليزا متمركز شويم، قرار نيست از ابتدا هرچه او مي گويد باور نكنيم، قرار است فقط به كل قصه مشكوك باشيم و منتظر اتفاقي. شايد افسانه ماهيان بايد از حجم تشويش هاي ابتداي نمايش كم كند، كمتر ناخن بجود، اضطرابش علني و گل درشت نباشد. او بايد فقط مشكوك باشد؛ شبيه ژيل كه گاهي مشكوك مي زند، شبيه قصه كه دروغي دارد. قرار نيست مطمئن باشيم. نكته ظريفي است. اين نكته ظريف، بزرگ ترين چيزي است كه بايد رعايت شود. از اينجا مي شود فهميد كه بازي ها آبرومند است. نمايش سنجيده و حساب شده اي است و گاهي حتي هنرمندانه و تكان دهنده مي شود.
***
از پشت جلد نمايشنامه:
ژيل بر اثر حادثه اي مرموز دچار فراموشي مي شود. همسرش نيز او را به خانه مي آورد، اما ژيل حافظه اش را از دست داده است و سعي مي كند از صحبت ها و تعريف هاي همسرش گذشته را بازسازي كند و هويت خود را بازيابد. اما آيا ليزا به او دروغ نمي گويد تا تصوير ديگري از زندگي زناشويي شان ارائه  دهد؟ اصلا اين زن كيست؟ آيا حقيقت دارد كه همسر اوست؟ خرده جنايت هاي زن و شوهري داستان زوجي است در پي حقيقت. در اين نمايشنامه اريك مانوئل شميت با طنزي سياه،تحليلي ظريف از دلدادگي و زندگي زناشويي ارائه مي دهد و خواننده را هرلحظه متحير و شگفت زده و غافلگير مي كند.
***
اريك امانوئل شميت كيست؟
در اين دهه اريك امانوئل شميت يكي از پرخواننده ترين و فعال ترين نويسنده هاي فرانسوي مطرح در جهان است. وي در سال 1960 متولد شده و تحصيلات خود را در دانشسراي عالي گذرانده است. او آنجا دكتراي فلسفه و بالاترين درجه استادي فرانسه را از آن خود كرده است. اريك امانوئل شميت همچنان به عنوان يك فيلسوف در كار نوشتن نمايشنامه، فيلمنامه و موسيقي فعاليت دارد.
***
يك ديالوگ خوب، شايد اصلي ترين ديالوگ نمايشنامه:
ژيل (متزلزل): از چيزي كه قراره دستگيرم بشه مي ترسم. از چيزي كه مي تونستم باشم، مي ترسم.
ليزا: احمقانه است، تو آدم خيلي خوبي بودي... يعني هستي.
ژيل: اين طور نيست. خوب حس مي كنم كه اين طور نيست.
ليزا: من دارم بهت مي گم.
ژيل: نخير، كي ثابت مي كنه؟
ليزا: من
ژيل: نخير، چه بسا يك گانگسترم، اونم يك گانگستر رذل كه حتي تو كار خودش هم نادرست بود و تو خيابون حسابي خدمتش رسيدن. حالام زنش داره سعي مي كنه به خوردش بده كه تصادف كرده تا شايد سر راهش بياره. از فراموشي م استفاده مي كني تا به راهم بياري.
ليزا: ژيل!
ژيل: شايدم يك قاتلي ام كه هنوز كسي بهش مظنون نيست و تو هيچي بهش نمي گي كه ازش حمايت كني. شايد يك بيمار خطرناك و تو مي خواي...
ليزا: بس كن! چرا خودتو اين طور وحشتناك تصور مي كني؟
ژيل: براي اينكه شديدا احساس مي كنم كه پشت سرم شره، خلافه؛ شري كه ول كنم نيست.
ليزا: اشتباه مي كني... تو رو خدا ول كن.
ژيل: دست وردار! اگرم راست بود باز تو همين رفتارو داشتي؛ ازم مي خواستي حرفاتو باور كنم. حقم داشتي. سرزنشت نمي كنم. اگه آدم رذلي ام، حالا كه مغزم قاطي كرده، وقتشه كه ازم آدم ديگه اي بسازي كه قانعم كني آدم ديگه اي بودم. مي خواي برام گذشته ديگه اي بسازي، ازم آدم سربه راهي بسازي. ليزا (با طعنه): حق با توئه. دارم خلقت مي كنم، بازسازيت مي كنم! از كهنه نو مي سازم. پيكره مردي رو مي تراشم كه از اوني كه مي شناختم بهتره، عيب هاتو پنهان مي كنم تا پاك شن، بهت محاسني مي بخشم كه نداشتي، ازت شوهري مي سازم باب دل من، مرد روياهام. در حال حاضر در حال مرمت زندگي زناشويي م هستم، داخل ساختمون رو بازسازي مي كنم ولي روبنا رو حفظ مي كنم. نمي دوني چه حالي دارم مي كنم! اين روياي هر زنيه كه بعد از پونزده سال شوهر جديدي بسازه و من دارم اين كارو مي كنم. خوب نگام كن؛ زني كه جلوت واستاده پرستارت نيست، رام كنندته.
(ژيل بي حركت به اين صحبت ها گوش مي كند. آرام شده است.)
ژيل: منو ببخش.
***
ژيل هم دروغ مي گويد. نبايد چيز بيشتري از قصه بگويم. اين گزارش هم بايد مبهم باشد؛ شبيه نمايشنامه كه گره دارد پشت گره؛ كه يك تعليق عجيب و غريب دارد و مدام تكانت مي دهد. ميكائيل شهرستاني اما دروغش را در طنز صدايش قايم كرده. ما نمي دانيم ژيل هم دروغ مي گويد، اما وقتي مي فهميم و به بازي ميكائيل شهرستاني برمي گرديم، متوجه مي شويم كه آره، او هم زياد عادي نبوده. با اين همه ميكائيل شهرستاني در آن و لحظه اجرا، دروغش را به ما نمي فهماند و اين، آن پيچ اجراي شهرستاني است و او عالي از عهده اش برآمده. شهرستاني يك بار ديگر ثابت مي كند كه متخصص اجراهاي ظريفي است كه احتياج به روانشناسي ويژه دارند. نمي دانيم؛ شايد هم سهراب سليمي، كارگردان نمايش مي خواسته ژيل دروغگوي بهتري باشد و ليزا، ناوارد و تازه كارتر. شايد به همين خاطر است كه به افسانه ماهيان تذكر نداده از حجم تشويش ابتداي نمايش بكاهد.
***
فصل به ياد آوردن خاطرات گذشته، در نمايش سالن سايه، ستودني است و در نهايت، انتخاب بازيگران اين نمايش بجا و درخور است. شيطنت نگاه هاي ماهيان و بدجنسي شهرستاني درست هماني است كه نقش ليزا و ژيل ايجاب مي كنند. طراحي دكور مناسب و رنگ هاي انتخابي مناسب است و از امكانات صحنه خوب استفاده شده. گره هاي قصه كه باز مي شود، ژيل و ليزا كه از نفس مي افتند و وقتش است كه خسته و بي حال پس از جنگ هاي مدام طاقت فرسا، قصه خرده جنايت ها... را ترك كنند، در باز مي شود و نور نارنجي مي تابد و باران شرشر مي گيرد و ليزايي كه از قصه بيرون رفته، دوباره به صحنه بازمي گردد و كنار ژيل مي نشيند و سهراب سليمي مي گويد: باراني كه شرشر مي بارد انگار تمام آلودگي ها و تاريكي ها را پاك كرده و شسته است و ژيل و ليزا خيره به هم نمايشنامه را به پايان مي رسانند و تماشاگران اين نمايش با حس يك همذات پنداري غريب و يك احساس قرابت عجيب با خرده جنايت هاي زن و شوهري و مسحور نمايشي كه از يك كالبدشكافي آزاردهنده جاري در روابط انساني حكايت مي كند و به قول منتقدي موريانه هاي ترديد ارتباطات انساني را به نمايش مي گذارد، سالن سايه را ترك مي كنند. شهلا حائري، مترجم نمايشنامه هم در ميان تماشاچيان ديده مي شود.
***
سهراب سليمي مجوز اين اجرا را از خود اريك امانوئل شميت گرفته و اريك امانوئل شميت در يكي از مكاتباتش با سليمي از نظريه اش راجع به خرده جنايت هاي زن و شوهري مي گويد و گفته هايش متن اصلي خبري مي شود كه در رابطه با اجراي اين نمايش به تحريريه فكس مي شود: چه بر سر رومئو و ژوليت بعد از 15 سال مي آيد؟! هيچ نمايشنامه اي راجع به دوام عشق وجود ندارد. تو مي تواني هزاران نمايشنامه راجع به آغاز عشق و پايان آن (رومئو و ژوليت) پيدا كني، اما هيچ كدام راجع به عشق جان سخت با استقامت و مداوم (ازدواج) وجود نداشته است. تئاتر تنها مشعوقه هاي تازه چهره يا معشوقه هاي غبارگرفته را به ما معرفي مي كند، ولي هيچ گاه تا به امروز تصويري از عشق زنده را ارائه نداده است. اين سقوط در گنجينه دراماتيك مرا مظنون كرد. اين تجربه به من نشان داد كه تشكيل يك زوج، پرمخاطره ترين سفر است؛ خطرناك ترين كاري كه مي توان در عشق انجام داد. انگار پيش پاافتاده ترين مسائل، وارونه جلوه مي كند و عشق آغاز مي شود؛ درست در زماني كه تو در حال متوقف كردن آن هستي. من هيچ وقت متوجه نشدم كه زندگي زناشويي به كدامين ژانر تعلق دارد؛ تراژدي يا كمدي .
***
و راستي به كدامين ژانر تعلق دارد خرده جنايت هاي زن وشوهري ؟!

خبرسازان
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
در شهر
سفر و طبيعت
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |