شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
نگاه امروز
تقرب به راز وجود
سهند صادقي بهمني
كتاب «حقيقت و روش» با بحث در مورد زيبايي شناسي و هنر آغاز مي شود. يعني آنجا كه مارتين هايدگر كار خود را پايان داد. دوران جديد به زعم هايدگر چنان وضعيتي يافته است كه انسان، جامعه و طبيعت را به مخاطره افكنده است. دوران جديد محصول و پيامد طبيعي مابعدالطبيعه غربي پس از افلاطون بوده است و از اين رو از حقيقت و دستيابي به راز و رمز هستي دور مانده است .انسان كه روزگاري هم خانگي با هستي داشت اكنون حقيقت جهان را به طاق نسيان داده است اين حوالت دوران ماست كه جهان زندگي، زيستگاه و طبيعت ما را ابزاري نموده در دست انسان جديد؛ جهان، ابژه سوژه دكارتي شده است. به نظر هايدگر راه چاره اي نيز وجود دارد او بر اين باور است كه همانند يونانيان كه «تخنه» را در هنر و شعر پرورانده بودند، شكوفايي قدرت ناجيه را در شعر و هنر مي توان يافت. در هنر و شعر كشف هستي رخ مي دهد، هنر تقرب به راز وجود است. هنرمند حجاب از رخ هستي كنار مي زند و راز آن را برملا مي سازد اثر هنري هستي هستومندها را برملا مي سازد. «اثر هنري نه فقط جهان و زمين را مجسم مي كند بلكه آن دو را مي سازد.» بناسازي جهان و زمين دو ويژگي  اصلي اثر هنري است.
با اين توصيف مي توان فهميد كه چرا گادامر كتاب خود را با بحث هنر آغاز مي كند. تشريح تجربه هنري به زعم گادامر بيرون از حوزه علوم طبيعي و روش حاكم است. نحوه وجود اثر هنري را او در «بازي» مي يابد يعني همان خصوصيتي كه در بازي است در اثر هنري نيز يافت مي شود. او در تصويري كه از اثر هنري به كمك الگوي «بازي» ارائه مي دهد به دنبال تأسيس مبناي عام تري است. در نخستين گام او به دنبال بحث از علوم انساني است و با تشريح اثر هنري به مباحثي چون خودآگاهي، نحوه وجود تجارب تاريخي، وجود زبان و حقيقت مي پردازد. گادامر بحث خود درباره زيبايي شناسي را با نقد مهمترين مؤلفه مدرنيته يعني سوبژكتيويسم آغاز مي كند. زيباشناسي گذشتگان به ويژه كانت متأثر از تقسيم  بندي معروف سوژه- ابژه مي باشد.
نتيجه اين تقسيم بندي آن بود كه در دانش زيباشناسي همچون علوم تجربي، ذهنيت فاعل شناسا در يك سو قرار گيرد و موضوع هنري در سوي ديگر. در اين صورت «حقيقت هنري» به ذهنيت فاعل شناسا نسبت داده مي شود نه به خود «موضوع هنر». گادامر از اصل با اين نگرش مخالفت تام دارد. او معتقد است با دفع اين خطا مي توان حقيقت تجربه هنري را درك كرد و به ماهيت فهم و حقيقت تجربه هرمنوتيكي رهنمون شد از اين رو وي «بازي» كه وجه اساسي هنر مي شمارد امري غيرسوبژكتيو مي داند. گادامر هنررا كه تنها راه انسان در تقرب به حقيقت بود نيز از سوبژكتيو بودن ايمن نمي ديد پس در زدودن اين زنگار نخست از هنر آغاز كرد.

آميزش افق ها
فهم، واقعه يا رويدادي است كه براي مفسر به وجود مي آيد. چنين رويكرد هستي شناسانه اي به فهم متعلق به گادامر است. اين رويكرد كه مبتني بر رابطه اي ديالكتيكي است همواره با پرسش و پاسخ همراه است. اين پرسش و پاسخ در هرمنوتيك گادامر همان همپرسه در فلسفه افلاطون است. مفسر پرسش هاي خود را از متن، در برابر متن مي نهد و از متن متناسب با آن پرسش، پاسخ مي گيرد. براي اين پرسش و پاسخ نهايتي متصور نيست. گفت وگوي حاضر كه با دكتر محمد ضيمران صورت گرفته است به هرمنوتيك گادامر اختصاص دارد. از دكتر ضيمران تاكنون كتاب هاي: «ميشل فوكو، دانش و قدرت» ، «دريدا و متافيزيك حضور» ، «نيچه پس از هايدگر، دريدا و دلوز» ، «گذار از جهان اسطوره به جهان فلسفه» به چاپ رسيده است. اين گفت وگو را مي خوانيم:
000390.jpg
عكس: عليرضا بني علي
000396.jpg
000393.jpg
* گاهي تفكر را از آن جهت كه تفكر است ملاحظه مي كنيم و گاه تفكر را از آن جهت كه انعكاس عوامل و پيش زمينه هاي اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي است. هرچند انديشه را بايد مستقلاً مورد بررسي و نقادي قرار داد اما پيش زمينه هاي آن در شناخت ما از آن تفكر مؤثر است. با اين توضيح چه حادثه اي را در زندگي گادامر قابل تأمل مي دانيد؟
- پس از پايان جنگ اول كه گادامر از دانشگاه هوليسپريت فارغ التحصيل مي شود به دنبال اين است كه چه رشته اي را براي پژوهش و تحقيق انتخاب كند. از آنجايي  كه پدر او يك محقق علوم تجربي بود، اعتقاد داشت كه معارفي كه از كتاب هاي درسي به دست مي آيد چندان مهم نيست، بلكه آنچه در آزمايشگاه به دست مي آيد قابل تحقيق و پژوهش است. با اين زمينه خانوادگي و تحت تأثير محيط ،گادامر گرايش به علوم طبيعي پيدا مي كند، اما در اين رشته او چندان موفق نيست. از طرف ديگر، او حرف هايي را كه در حوزه هاي علوم اجتماعي و انساني از سوي اساتيد اين رشته مطرح مي شد پوچ مي يافت؛ پس از چندي تاريخ خواند و سپس متوجه فلسفه مي شود. بعد از مدتي علاقه به تاريخ هنر پيدا مي كند اما يكي از مسايلي كه جهت گيري فكر گادامر را شكل مي دهد شرايط خانوادگي اوست. هايدگر در خانواده اي كاتوليك بزرگ مي شود كه پدرش عضو كليسا است اما گادامر در خانواده اي پروتستان و بوروكرات و دانشگاهي بزرگ مي شود.
* يكي از كتابهاي مهم دوره اي كه گادامر در آن زندگي مي كرد كتاب «زوال غرب» اشپنگلر است. آيا گادامر از چنين بسترهاي فكري نيز متأثر بوده است؟
- قبل از هر چيز او تحت تأثير پل ارنست منتقد مكتب ايده آليسم آلماني قرار داشت. بعد از او كتاب انحطاط غرب اثر اسوالد اشپنگلر براي او الهام بخش بود. در جواني كتاب «اروپا و آسيا»ي تئودور لسينگ را مطالعه كرد، ولي طولي نكشيد كه لسينگ مورد سوءقصد قرار گرفت و كشته شد. نوشته او در مورد حكمت آسيا براي گادامر سخت آموزنده بود، نوشته هاي توماس مان و هرمان هسه نيز ديد او را راجع به زندگي ژرفا بخشيد، ريشارد هوينگزوالد او را با نقد روانشناسي آشنا كرد. كارل بارت، نيچه و ديلتاي، ديگر انديشمنداني بودند كه رويكرد او را به فلسفه و به طور كلي انديشه شكل دادند. در همين دوره او داستان هاي داستايوفسكي از جمله ابله و جنايت و مكافات و بعد نامه هاي ونسان ونگوگ و كي يركگارد را خواند. در همين زمان نوشته هاي رابيندرانات تاگور به دست او رسيد و از خواندن آن به گنجينه حكمت شرق دست يافت. الهيات كويكرها از فرقه پروتستان  او را به مبادي حقوق بشر و همنوع دوستي متوجه نمود. استادش نيكلاي  هارتمان  وي را با فلسفه افلاطون آشنا كرد. پل فريد لندر اطلاعات و دانش وي در مورد فلسفه افلاطون را تعميق بخشيد. در همين زمان با فلسفه هوسرل آشنا شد اما از همه مهم تر تأثير استادش هيدگر بر فكر و رويكرد او به فلسفه بود. بديهي بود كه هيدگر ديد تازه اي به افلاطون ارسطو، فلوطين، اكهارت، نيكولاي كوزا، لايب نيتس، كانت و هگل را به وي آموخت و براي نخستين بار گادامر را با رويكردي پديدارشناسانه با اين متفكرين آشنا كرد. او آموخته هاي خود از استادش هيدگر را در كتابي موسوم به «شيوه هاي هيدگر» تدوين كرده است.
* شرايط اجتماعي و فرهنگي- علمي آن دوره در آلمان از جمله روشنفكران و برخي از متخصصان نيچه، افلاطون و كانت در ساختن تفكر گادامر نقش داشته اند. اين تأثير را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- مهمترين آنها توماس مان در رساله معروف خود ملاحظات يك فرد غيرسياسي بود. در دوران اقامت در ماربورگ او را با انديشه هاي هومبولت آشنا كرد. بعد با تفسيرنامه هايي به روميان اثر كارل بارت آشنا شد. بعد به انديشه هاي ويلهلم ديلتاي و ارنست تروشت روي آورد. در همين دوره بود كه با اشعار استفان جورج آشنا شد. در همين زمان بود كه كتابهاي فردريش گوندلف او را به خود جلب كرد. در همين دوره تفسير ارنست برترام در مورد رهيافت نيچه را مطالعه كرد. تفسيرهاي تازه انديشه هاي كي يركگارد در آلمان گادامر را به بحث حقيقت از منظر اگزيستانسياليست ها متوجه نمود. به خصوص كتاب« ترس و لرز » و نيز رساله «اين يا آن» كه در چالش ديالكتيك هگل در ميان روشنفكران آلماني بازتابي گسترده يافت. به طور كلي مكتب فلسفي ماربورگ وجه نيچه باورانه خاصي را مطرح نمود. در ماربوگ ستاره درخشان فلسفه يعني پل ناتورپ توجه همگان را به اهميت مطالعه افلاطون به زبان يوناني برانگيخت. ناتورپ افلاطون را با رويكردي نوكانتي تحليل كرد. شايد بتوان گفت توجه گادامر به افلاطون و نوشته هاي او خود معلول دريافت هاي ناتورپ بود. جالب است بگويم در همين زمان ماكس شلر به ماربورگ آمد و پديدارشناسي عشق را به عنوان نقش مايه اصلي خود در ميان دانشجويان رشته فلسفه به موضوعي مناقشه برانگيز تبديل كرد. گادامر در چنين جوي بود كه رساله دكتراي خود را در سن بيست و دو سالگي در ۱۹۲۲ تحت نظر نيكولاي هارتمن و پل ناتورپ به پايان برد. موضوع رساله به افلاطون بازمي گشت. در سال ۱۹۲۳ به تشويق ادموند هوسرل و هيدگر به فرايبورگ رفت، اما در سال ۱۹۲۴ به تبعيت از هيدگر باز به ماربورگ مراجعت كرد.
* آيا درهمين دوره بود كه با تفسير نوكانتي ناتورپ مخالفت كرد؟
گادامر با نزديك شدن به هيدگر دو استاد مهم خود يعني نيكلاي هارتمن و پل ناتورپ را در ضمن مقاله اي به باد انتقاد گرفت. اولي را به عيني  گرايي كودكانه و دومي را به نظام سازي تمامت جويانه متهم كرد. در سال ۱۹۲۸ ضمن انتشار مقاله اي در نشريه معروف آلماني هرمس نقدي را به نظريه ورنريگر منتشر كرد.اين مقاله گادامر را در محافل فلسفي و زبان شناسي معروف كرد.
* توجه گادامر به هايدگر را بايد ناشي از چه عواملي دانست؟
علاقه گادامر به هيدگر داستاني طولاني دارد. اما به قول خود او علت كشش به سمت هيدگر اين بود كه فكر مي كرد هيدگر پاسخ پرسش هاي مبرم معاصر را به وجهي فلسفي داده است. هيدگر به دانشجويان خود آموخت كه چگونه با اشتغال به انديشه تاريخي پرسش هاي مرتبط با مسائل زمانه را طرح كنند. گادامر مي گويد هيدگر نحوه رويارويي با سنت را به دانشجويان خود آموخت، به همين دليل بود كه انديشه فلاسفه يونان را دست مايه تحليل هاي خود قرار داد. گادامر مي گويد تفسيرهاي يوناني هيدگر، دانشجويان و طرفدارانش را افسون كرده بود. در حقيقت هيدگر پروژه واسازي متافيزيك يونان را براي نخستين بار طرح كرد. او در ضمن همين رهيافت را در قرائت الهيات مسيحي به كار گرفت. جالب است گفته شود چه قدر بحث هاي هيدگر داغ و سؤال برانگيز بود. همكاران و همقطاران فلسفي او با نگاه نوكانتي و هگلي دانشجويان را در مورد مسائل روز دلسرد مي كردند، هيدگر بود كه با به كارگيري فلسفه ارسطو و افلاطون ،ايده آليسم استعلايي حاكم بر محافل دانشگاهي آلمان را از رونق انداخت.
او مي گفت مي توان با تأمل و مداقه در انديشه فلاسفه پيش سقراطي يونان ،مسائل مبرم اين دوران را مورد بحث و مناقشه قرار داد. يونانيها قادرند تا بندهشن فلسفي را به ما انديشمندان قرن بيستمي بياموزند، يكي از مهمترين افلاطون شناسان اين دوره يعني ژوليوس استنزل راز هم پرسه هاي افلاطوني را به ما آموخت. او مي گفت با مطالعه افلاطون ما  آلماني ها قادر خواهيم بود از تندروي هاي سوبژكتيويته جلوگيري به عمل آوريم. اين موضع با گفته هاي هيدگر نيز سازگار بود.
* حكمت عملي چه؟آيا گادامر اين را از هيدگر فرا گرفته است؟
گادامر از هيدگر آموخت كه دفتر ششم اخلاق نيكو ماخس از اهميت خاصي برخوردار است. زيرا در اين فصل وي با دو مفهوم حكمت عملي به طور عام و درايت Phronesis به معناي خاص آشنا شد. هيدگر پيوند ميان فرونسيس و تخنه را به دقت بررسي كرد. او درايت و حكمت عملي را با وجدان مرتبط نموده بر اين پايه بود كه هيدگر اراده معطوف به وجدان را طرح نمود. در اينجا بود كه همه ما مناسبت ميان دوناميس، قوه وانرگيا در فلسفه ارسطو را به صورتي تازه از هيدگر آموختيم. در همين دوره گادامر احساس كرد كه بايد تحت نظر پل فريدلندر افلاطون شناس و فيلولوژيست معروف فرهنگ يونان را عميق تر مورد مطالعه قرار دهد. از اين رو او نيز چهره درخشان پيندار را نزد استادش فريد لندر مطالعه كرد و رساله اي كوتاه نيز درباره وي نوشت. اولين كتاب گادامر كه تلخيصي از رساله دكتري و رساله استادي او بود «اخلاق ديالكتيكي افلاطون» نام داشت.
در اين كتاب او به فلسفه افلاطون و به خصوص ارسطو پرداخت و دو رساله ارسطو در مورد لذت را در اخلاق نيكوماخوس تحليل كرد. در واقع او در اين رساله مفهوم ارسطويي لذت را با بحث هاي مطروحه در گفت وگوي فيلبوس مورد بررسي قرار داد و تفاوت هاي عمده انديشه افلاطون و ارسطو را در مورد هنر و زيبايي تحليل كرد. او با به كارگيري روش پديدارشناسي هوسرل و هرمنوتيك وجودي هيدگر مفهوم لذت نزد ارسطو و افلاطون را به صورتي جديد شكافت. در همين زمان با ياكوب كلاين آشنا شد و نظريه هاي رياضي او را فرا گرفت، او نظريه اعداد و به خصوص آموزه جبر را از كلاين آموخت. در سالهاي ۱۹۳۳ مقاله معروف خود «افلاطون و شاعران» و نيز در سال ۱۹۴۲ «افلاطون و حاكميت تربيتي» را كه اولي تفسيري هرمنوتيكي بر جمهور افلاطون بود و مقاله دوم او در سال ۱۹۴۲ موضع فلسفي او را در برابر ناسيونال سوسياليسم روشن مي كرد، به نگارش درآورد. جمله نخستين اين مقاله حاكي بود كه هر كس فلسفه ورزي نمود با برداشتهاي زمانه سازگار نيست.
* پس او با اين جمله به خوانندگان خود يادآور مي شود كه با فلسفه ناسيونال سوسياليسم موافق نيست؟
- بله البته بديهي است كه اگر او مخالفت خويش با دولت رايش سوم را واضح تر بيان مي كرد يا بايد زندان را به جان بخرد و يا جلاي وطن كند. گفتني است كه يكي از معدود رساله هايي را كه در دوره حاكميت رايش سوم به چاپ رساند، مردم و تاريخ در انديشه هردر بود.
او در اين اثر كوشيد كه نقش قدرت در انديشه تاريخي هردر را به اثبات رساند، بديهي است كه او در اين رساله به طور ضمني به شرايط موجود نيز اشاره كرد. در اين دوره او در لايپزيگ در مورد انديشه هاي هوسرل سخنراني كرد و با مخالفت كارگزاران حزبي روبه رو نشد. گادامر به منظور جلوگيري از هرگونه برخوردي با اعضاي حزب نازي و ايدئولوژي حاكم خود را به متون مقيد ساخته و مي كوشيد تا از نگاه فيلولوژي انديشه هاي هگل را در تحليل آگوستين، توماس آكويناس، نيچه، هوسرل و هيدگر به كار گيرد. افزون بر اين او گاهي سمينارهايي در مورد ريلكه و هولدرلين برگزار مي كرد. به قول خود او سالهاي آخر جنگ دوران بسيار خطرناكي بود زيرا هرگونه بي مبالاتي فرد را در معرض تعقيب، آزار و اتهامات و محدوديت هاي گوناگوني قرار مي داد و گاهي حتي جان او را به خطر مي انداخت. گاهي به علت بمبارانهاي ممتد و همه جانبه دانشگاه موقتاً تعطيل و گاهي مكان تدريس به جاهاي امن تري منتقل مي شد. وقتي آمريكايي ها لايپزيگ را فتح كردند، گادامر مشغول خواندن جلد دوم و سوم پايدياي ورنريگر بود.پس از پايان جنگ گادامر به سمت رئيس دانشگاه لايپزيگ منصوب شد.در اين دوره به تفسير شعرهايي از شاعران بزرگ اشتغال يافت و آنها را در يك جلد موسوم به Kleine Schriften به چاپ رساند. در سال ۱۹۴۷ دو سال رياست دانشگاه دعوتي را از فرانكفورت پذيرفت و در بازگشت به تدريس و تحقيق پرداخت و به رياست دانشگاه ادامه نداد.او در مدت اقامت در فرانكفورت چند اثر را ويراستاري كرد از جمله دفتر دوازدهم متافيزيك ارسطو (يوناني و آلماني)، خلاصه تاريخ فلسفه اثر ويلهلم ديلتاي را مي توان نام برد. در سال ۱۹۴۹ نيز در كنفرانس مندوزا در آرژانتين شركت كرد و با فلاسفه ايتاليايي، اسپانيايي و آمريكاي لاتين در آن سرزمين آشنا شد، در سال ۱۹۴۹ نيز كرسي استادي كارل ياسپرس را به عهده گرفت.
در اين برهه بود كه گادامر با كساني چون ولفگانگ بارتوشا و روديگر بوبنر در كنار تئوابرت، هاينز كيمرل و ديگران به تحقيق و تدريس پرداخت، در اين ميان دانشجوياني نيز از ساير كشورها براي تحصيل فلسفه به آلمان مي آمدند از جمله از ايتاليا مي توان جياني واتيمو و ولريوپو را نام برد. از اسپانيا نيز اميليولدو از گادامر و كلاس هاي او بهره گرفت، آنچه از سال هاي بعد از جنگ جهاني گادامر را به خود مشغول ساخت فلسفه هرمنوتيك بود.
* گادامر تقريباً در تاريخ ۱۹۶۸ رسماً از سمت دانشگاهي بازنشسته شد و از آن زمان به عنوان فيلسوفي مسافر گشت و گذار فلسفي خود را آغاز كرد. اين دوره را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- در اين زمان بود كه دعوت دانشگاه آمريكايي وندرپيلت را قبول كرد و در آنجا سميناري را درباره شلاير ماخر آغاز كرد. از اين دوره بود كه به انديشه و ادبيات آنگلوساكسون سخت علاقه مند شد. او به منظور تقويت زبان انگليسي خود به مطالعه آثار تي اس اليوت، ويليام فالكنر، ييتس و والاس استيونس پرداخت. در همين زمان كوشيد ميان فلسفه قاره اي و فلسفه تحليلي پلي برقرار كند و درست اندكي پس از تكميل كتاب حقيقت و روش در سال ۱۹۶۰ به مطالعه ويتگنشتاين واپسين پرداخت و جهات اشتراك زيادي ميان فلسفه او و هرمنوتيك يافت. گادامر مدعي است در اوايل قرن بيستم رفته رفته مفاهيم و به طور كلي زبان مفهومي دستخوش تحولي  بي سابقه شد و پروژه پديدارشناسي معناي Concept را تغيير داد، بدين معنا كه Concept ديگر ابزاري براي شناخت محسوب نمي شد. بلكه خود به موضوع فلسفه تبديل شد. همين گرايش به مفهوم است كه هستي را به ذات و سپس مفهوم تبديل مي كند. در قلمرو مفهوم وجود و ماهيت وحدت پيدا مي كند، اين جريان و تحول را مي توان در واژه آلماني inbegriff  به وضوح ملاحظه كرد. هيدگر شايد اولين انديشمندي است كه در پرتو شگرد واسازي يا بن فكني كوشيد تا بنياد مفهوم را بنيان فكني كند و آن را داخل پرانتز قرار دهد. اولين بار هيدگر بود كه صبغه مفهومي فلسفه براي دانشجويان خود و از جمله گادامر را وضوح بخشيد.
او اصطلاح كنايات صوري را از كي يركگارد به عاريت گرفت و در پرتو آن مسأله پديدار شناسي ظهور ذاتي اشياء را مطرح كرد. در اينجا بود كه هيدگر زبان را از تعبير آلي خود بيرون آورد و آن را صبغه اي وجودي بخشيد. در اينجا گادامر ارتباط فلسفه هيدگر با ويتگنشتاين را مد نظر قرار داد و دريافت كه وقتي به قول ويتگنشتاين ما لب به سخن مي گشاييم در ساحت واژگان قرار مي گيريم؛ يعني واژه ها به ابژه تبديل نمي شوند: زبان عرصه ايست كه ما در آن به زيست خود ادامه مي دهيم. به همين جهت است كه هيدگر وظيفه اصلي فلسفه را بنيان فكني واژه ها دانسته است. هيدگر تحليل پديدارشناسانه مفاهيم را از استادش هوسرل آموخت، از اين رو بود كه به تاريخ و دودمان واژه ها عنايت نمود، در اينجاست كه هيدگر بر ساحت زباني وجود تأكيد كرد و گادامر نيز در كتاب حقيقت و روش خود همين نقش مايه را دنبال كرد.
* گادامر مهمترين كار خود را در سن ۶۰ سالگي با انتشار كتاب «حقيقت و روش» تدوين كرد. سه موضوع اصلي اين كتاب زيباشناسي،زبان و تاريخ است. آيا گزينش اين موضوعات با هدف خاصي صورت گرفته است؟
- به طور كلي مي توان گفت كتاب «حقيقت و روش» گادامر به سه ضلع يك مثلث قابل قياس است. بدين معنا كه در رأس مثلث محور فاهمه قرار دارد، در يك زاويه محور تفسير و در زاويه مقابل كاربرد آن. اين مثلث بدين نحو است كه فلسفه هرمنوتيكي مودي به اين مدعاست كه برخلاف هرمنوتيك رمانتيك معطوف به افاده روش چون علوم طبيعي نيست، يعني نبايد آن را روش شناسي علوم انساني تلقي كرد، بدين معنا كه غايت تمهيد فن و هنر فهميدن نيست. آنگونه كه الهيات سنتي در پي آن بود بلكه با رهيافتن به تجربه هنري و نيز سنت تاريخي آغاز مي شود. او اميليو بتي را متهم به چنين لغزشي نموده است. گادامر در مقدمه سال ۱۹۷۵ به كتاب حقيقت و روش صريحاً اعلام نمود كه هرمنوتيك مورد بحث او به هيچ وجه متدلوژي علوم انساني نيست بلكه مي كوشد هستي علوم انساني را فراسوي شعور روشي بشناسد. و به اين حقيقت واقف شود كه مجموعه تجربه ما از جهان چگونه با فهم هرمنوتيكي مناسبت پيدا مي كند. لذا در مقدمه چاپ دوم اين كتاب مي گويد مناقشات روشي ما را از اصل و گوهر مطلب غافل مي گرداند. به زعم وي ميان حقيقت و روش شكافي عميق وجود دارد. در اينجا حقيقت را بايد فراسوي روش لحاظ كرد. دو مضمون در اينجا براي فهم پروژه وي حائز كمال اهميت است: اول اينكه هدف گادامر جستجوي گوهر و كنه علوم اجتماعي و انساني است. در واقع نيمه اول اين اثر مفاهيم اساسي مورد بحث ويكوو ديلتاي و ساير نمايندگان سنت اومانيستي را تحليل كرده است و در كنار اين بحث تحليلي از تجربه هنري كه با تجربه حقيقت مناسبتي تنگاتنگ دارد مطرح شده است. دومين مضمون در اين كتاب كه بحث محوري اين اثر را تشكيل مي دهد و از اهميت بيشتري برخوردار بوده اين است كه تفهم چگونه حاصل مي آيد. او با بررسي مفهوم تفهم و تجربه ناشي از آن ماهيت فهم را وارسي مي كند و مدعي است كه اين پديده خود گوهري زباني دارد. از اين رو براي فهم هرمنوتيك گادامر ضروري است كه شرط لازم در فهم را در قلمرو زبان جستجو كنيم.
در اينجاست كه او از عنصر زباني سخن به ميان مي آورد. و اين عامل با فهم و عقليت آدمي ارتباط تنگاتنگ دارد. لذا تأكيد مي كند كه مطالعه هرمنوتيك در تحليل نهايي همانا مطالعه هستي است و بررسي هستي نيز در نهايت امر وجهي بررسي زباني است. از اينجاست كه نتيجه مي گيرد هر فهمي ماهيتي زباني دارد و لذا فهم در قلمرو علوم انساني خود متضمن بكارگيري زبان است.
*گادامر براي روشن كردن دريافت خود از هنر چه رهيافت هايي را مطرح كرده است؟
در تمهيد مسأله در بدو امر براي روشن نمودن معنا و هدف علوم انساني به بحث از چند موضوع مي پردازد. يكي تجربه هنري و زيبايي شناختي است و براي نشان دادن گوهر چنين تجربه اي به مفهوم بازي اشاره مي كند. سپس تاريخ علوم انساني را وارسي مي كند و بعد هستي شناسي را به زعم وي بحث تاريخ، ما را در برابر شيوه هاي تجربه اي قرار مي دهد كه در گستره آن دريافت ما از وجود را با نقش بازي مرتبط مي كند. محور سوم كه بعنوان مهمترين عامل در هرمنوتيك فلسفي گادامر مد نظر قرار گرفته همانا دور هرمنوتيكي است. گادامر دور هرمنوتيكي را به هيچ روي بسط و توسعه نداد زيرا كه استادش هيدگر ثابت نمود كه اين دور فاسد نيست بلكه امري است طبيعي زيرا متضمن مشكل روش شناختي نيست. طرح اين دور در قالب سوژه و ابژه است كه آن را از لحاظ روش شناختي فاسد مي كند. حال آنكه اين دور داراي ساختاري هستي شناسانه است و متضمن حركت فراداده هاست. او در بحث از اين دور هرمنوتيكي پايه هاي نظريه پيش داوري را بنيان مي نهد. اين مفهوم تعبير ديگري است از آموزه پيش ساخت هيدگر. بديهي است كه به نظر گادامر مفهوم پيش داوري متضمن تسليم انفعالي و بلاشرط در مقابل نيروهاي فردگريز نيست، بلكه بايد ميان پيش داوري هاي سازنده و مخرب قائل به تفكيك شد و يكي از وظايف هرمنوتيك فلسفه تميز و تشخيص ميان اين دو است. نكته واجد اهميت در اين ارتباط؛ يعني در هرمنوتيك فلسفي همانا ساحتي است كه او آن را فراداده هاي گذشته مي نامد. يعني آنچه را كه ما در گستره زبان خود از پيشينيان به دست مي آوريم و لذا شعور ما در پرتو آنها شكلي تاريخي محوري است كه گادامر بر آن تأكيد نهاده است.
* نقد هيدگر بر عينيت چگونه توجيه شده است؟ و شعور تاريخي از ديدگاه او چگونه تبيين شده است؟
- به طور كلي فهم ما از هستي متكي و موكول به اين فراداده هاست. اين بحث را گادامر تحت عنوان شعور تاريخي ما در «حقيقت و روش» مطرح نموده است. او اين موضوع را به خاطر نقد عينيت مطرح كرده است. به تعبيري شعور و آگاهي ما همواره در گستره تاريخ متقوم مي گردد. لذا شعور تاريخي خود متضمن وقوف بر پيش داوريهايي ناظر به فهم ماست. از اين رو غفلت از اين عنصر در كنش و فرايند فهم كه از خصلت هاي روش علمي است موجب تحريف در معرفت ما خواهد گرديد. در حقيقت تلاش طرفداران روش شناسي علمي پالايش تجربه از هرگونه عامل تاريخي و عينيت بخشيدن به چنين تجربه ايست. بديهي است اين وجه عيني سازي تجربه ما باعث سوءفهم ماهيت اصلي و اساس تجربه خواهد گرديد. وقتي شعور تاريخي مفسر در مناسبت با متن قرار گرفت گفت وگوي با متن سرانجام به برخوردي منجر مي شود كه محصول آن تجربه ايست بي سابقه كه گادامر از آن به نام آميزش افق ها ياد مي كند و اين آميزش خود معلول ديالوگ يا گفت وگو است.
* برخلاف كتاب «هستي و زمان» هايدگر كه «واو» بين هستي و زمان ايجاد عطف مي كند، «واو» بين حقيقت و روش دلالت بر انفصال دارد يعني همواره بين حقيقت و روش افتراق وجود دارد. به زعم گادامر تجربه زندگي انسان ها همواره بر نارسايي روش شناسي دلالت دارد مبناي سخن گادامر در اين مدعا چيست؟
- دغدغه اصلي گادامر در كتاب «حقيقت و روش» چالش در برابر پيش داوري هاي مكتب پوزيتيويستي و نيز مفاخرت آنها در تحصيل معرفت عيني و علمي نسبت به پديده هاي جهان هستي بود. خود گادامر در شرح حال خود صريحاً اظهار مي دارد كه تصويري كه علوم طبيعي از جهان هستي عرضه مي داشت يك بعدي بود و لذا شناخت و دريافت انسان نسبت به تجربه هاي خاص چون هنر، زيبايي و ديانت را ناديده مي انگاشت. لذا گادامر كوشيد تا با تدوين اثري اين نقيصه را برطرف كند. به خصوص كه در نظر او روش هاي علوم طبيعي قادر نيست همه تجربيات بشري را موضوع تحقيق خويش قرار دهد. از سوي ديگر  آنگونه كه مشتغلان به علوم طبيعي مدعي بودند حقيقت به معناي فلسفي آن در اشتغال به علوم طبيعي با تكيه بر روش هاي تجربي علمي قابل تحصيل نيست. لذا در عنوان كتاب خويش روش را با حرف «واو» در كنار حقيقت قرار داد و با اين كار كوشيد تا به مطايبه چنين ادعايي را در قلمرو علوم تجربي به چالش گيرد. خود او مي گويد وقتي نقد «كارل پوپر» به پوزيتويسم را خواند، دريافت كه نقد او به روش هاي تجربي به هيچ وجه فاقد اعتبار نيست و حتي انديشمندان تجربي و فلاسفه علم نيز همين نظر را به گونه اي ديگر مطرح كرده اند. به خصوص وقتي كه اثر معروف موريس شليك در مورد مبادي معرفت را مطالعه كرد، دريافت كه مدعاي انديشمندان پوزيتيويست از سوي خود فلاسفه علم هم مورد انتقاد قرار گرفته است. گادامر مي گويد به هيچ روي مدعاي طرح مسأله اي در علوم طبيعي و تجربي را ندارد و دغدغه او علوم انساني و اجتماعي است. وي كوشيد تا به ما بياموزد كه ما در فهم و دريافت امور آنقدرها هم احاطه نداريم و شرايط هرمنوتيكي برما چيره مي شود و لذا هر گونه قرائت و خوانش از اوضاع، خود متكي و مقيد است به واقع شدگي ما در جهان يعني همواره بايد نسبت به كرانمندي و تناهي وجودي و موقتي خويش آگاه باشيم تا با غفلت از اين كرانمندي در ورطه هوبريس به قول سقراط گرفتار نشويم. لذا مدعاي تجربه باوران تحصلي (پوزيتيويست) در مورد امكان حصول معرفت به شرايط عيني و حقيقي خود ناظر به همين هوبريس است.
* تجربه زندگي ساحتي از بودن در جهان انساني است كه تنها به واسطه زبان قابل بازشناسي است. چرا كه بدون زبان تجربه اي محقق نمي شود.زباني كه گادامر از آن سخن مي گويد نه زباني صوري بلكه يك وجه هستي شناختي است كه در هويت بخشي به انسان نقش بسزايي دارد نقش زبان و جايگاه آن را در فلسفه گادامر توضيح دهيد؟
- گادامر در بخش سوم «حقيقت و روش» مي گويد: «هستي كه قابل فهم و دريافت مي شود چيزي جز زبان نيست» . او در اينجا كوشيده است تا ادعاي كراتيلوس را كه گفت: زبان شايد بزرگترين و مهم ترين موضوع در كل هستي باشد به اثبات برساند. لويناس نيز در تفسير نقطه نظر كراتيلوس گفت زبان رسانه ايست كه ما به وسيله آن ملموس ترين ارتباط و تماس خود را در حيات اخلاقي امكان پذير مي دانيم. به طور كلي گادامر يكي از محورهاي اصلي هرمنوتيك خود را در گستره زبان قابل طرح مي داند. بدون زبان، هرمنوتيك اصلاً قابل نيست. به زعم او بدون واسطه زبان بسياري از امور اصلاً قابل حل و فصل نيست. حتي انديشه نيز بدون زبان امكان تحقق ندارد. او به تأسي از هيدگر يادآور مي شود كه انديشه مستلزم زبان است. از اين رو بايد ركن اساسي و پايه اصلي رويكرد هرمنوتيك را در زبان جست وجو كرد و اين زبان بيشتر در بافت جامعه و به طور كلي در گستره ديالوگ تكامل مي پذيرد. در نامه اي كه در تاريخ ۲۶ فوريه ۱۹۷۲ هيدگر به گادامر در مورد زبان نوشت يادآور شد كه چالش زبان در زندگي آدمي امري است جدي و اجتناب ناپذير. هرگونه ارتباط و تفهيم و تفاهمي در قلمرو هرمنوتيك بزعم وي در زبان تحقق مي پذيرد. در اينجاست كه هيدگر به ضرورت و نياز بشر به زبان اشاره مي كند و آن را يكي از مهم ترين وظايف هرمنوتيك قلمداد كرده است.بدين معنا كه در بحث از هرمنوتيك بايد نخست عامليت و محوريت زبان به اثبات برسد. انسان در كليه موارد وقتي مي خواهد نيازهاي خود را تحقق بخشد ناچار است آنها را در جامه واژگان بپوشاند و طرح آنها بدون واژه ها امكان پذير نيست. هيدگر از گادامر مي پرسد آيا مي توان از «هرمنوتيك واژگان» سخن گفت سپس به كرانمندي ناشي از زبان اشاره مي كند. اينجاست كه هيدگر به شعر هولدرلين و مسأله ناميدن اشاره مي كند و اضافه مي كند ناميدن گستره اصلي شعر محسوب مي شود و اين گستره را بايد قدسي دانست.
* نظر هيدگر در امر ترجمه چگونه تبيين شده است؟
هيدگر در بحث از نياز به زبان به نياز به ترجمه زبان اشاره مي كند و سپس مناسبت ميان زبان و ترجمه را مطرح و به گادامر يادآور مي شود كه اگر بگويي راجع به ترجمه چه فكر مي كني خواهم گفت تو چه كسي هستي؟ گادامر از اين رهيافت هيدگر در «حقيقت و روش» تبعيت كرده است و به همين اعتبار يادآور مي شود كه وقتي مي گوييم هستي قابل فهم و درك چيزي جز زبان نيست، مراد آن است كه آنچه هست به طور كامل قابل دريافت نيست. بحث زبان چنان اهميت دارد كه او مدعي است واژ ه هايي كه ما در محاورات خود به كار مي گيريم آنقدر به ما نزديكند كه به اعتباري ما در آنها زندگي مي كنيم يعني زبان رسانه  اي است كه ما در گستره آن به زندگي خود ادامه مي دهيم و مي توان گفت زبان براي ما همانقدر ضرورت دارد كه آب براي ماهي. زباني كه ما را با ديگري مرتبط مي كند زبان طبيعي و متعارف است. بديهي است كه زبان فلسفه زبان طبيعي نيست بلكه زباني است نامتعارف. زبان علم هم به همين منوال طبيعي نيست.
* با توجه به ماهيت زبان است كه گادامر معتقد مي شود كه حقيقت نه از راه روش، بلكه از راه ديالكتيك به وجود مي آيد. ديالكتيك مبنايي براي گفت وگو است. در واقع ديالكتيك جايگزين روش مي شود. ماهيت ديالكتيك چيست كه چنين نقشي را ايفا مي كند؟
- مراد از ديالكتيك عبارتست از هنر اشتغال به گفت وگو. اما اين گفت وگو بدايتا با خود آغاز مي شود و لذا فرد در اين گفت وگو با خود به وقوف نفس و خودشناسي نايل مي شود. اين وقوف متضمن هنر انديشيدن است. بدين معنا كه بايد آدمي به هنر پرسش در مورد آنچه مراد مي كند و يا مي انديشد و مي گويد نايل آيد .در اينجاست كه فرد سير و سفري را آغاز مي كند. در اين سفر هيچ گاه مقصد معيني وجود ندارد. زيرا تفكر ناكرانمند است. اين امر را بايد ذات و ماهيت ديالكتيك تلقي كرد. تفكر هيچ گاه به چيزي مختصر قانع نيست،بلكه تشنه سير به فراسوي خويش است. گادامر بر خلاف استادش هيدگر مدعي است كه ديالكتيك افلاطون و نظريه مُثُل او مقدمه نسيان هستي نيست، بلكه ديالكتيك مُثُل عبارتست از سير به جانب ساحتي فراسوي ايده  هاي ساده و پيش پا افتاده. اولين افلاطون باور به زعم او ارسطو است. به همين جهت او محور كار و هرمنوتيك خود را بر پايه آموزه ارسطو در فلسفه عملي به خصوص در قالب نظريه فرونسيس قرار داده است. از اين رو او ساختار فهم را بيش از آن كه بر پايه روش قرار دهد بر اساس گفتگو و يا ديالوگ كه خود با ديالكتيك افلاطون ارتباطي نزديك دارد پايه ريزي كرده است. به زعم وي فهم و دريافت ما تنها در برخورد با ديگري و در گفتگوي با او امكان پذير است. به گفته گادامر گفتگوي اصيل و واقعي عبارتست از برخوردي كه در آن هر يك از طرفين در پي وصول به حقيقت، وجود خويش را با صميميت در شرايط امكاني طرف مقابل قرار مي دهد و از اين رهگذر به جهل و خطاپذيري و لغزش خويش اعتراف مي كند و به صورت تلويحي مي پذيرد كه در ساحتي كرانمند به سر مي برد و لذا بر معرفت مطلق احاطه اي ندارد. لذا در پي مقهور نمودن حريف خويش نيست بلكه مي كوشد تا به جهات و جنبه هاي گوناگون موضوع وقوف يابد.
*پي آمد گفت وگو يا ديالوگ از نظر گادامر چگونه تبلور مي يابد؟
- خاتمه موفقيت آميز يك گفتگو در فهم و دريافت موضوع و به خصوص دگرديسي مواضع اوليه طرفين متجلي مي شود.
در واقع به زعم او ديالوگ و گفتگو روند و حركتي آموزشي است كه طرفين به قصد يادگيري و ارتقاء فهم خويش بدان مبادرت مي كنند. در واقع در گفتگوست كه افق معرفت و فهم و تجربه طرفين در هم مي آميزد. اگر بخواهيم به زبان افلاطوني همين موضوع را بيان كنيم، به گفته گادامر ريشه هاي ديالوگ افلاطوني عبارت از «دونامتعين» است. افلاطون مي گويد در ديالوگ دوگانگي به يگانگي تبديل مي شود. به تعبيري دوي نامتعين خاصي مستوري در نامستوري است. همين امر است كه فلسفه را از افتادن به ورطه يك نظريه روشي متصلب مصون مي دارد. در واقع افلاطون اين موضوع را تحت عنوان دوگانگي مطرح كرده است و گادامر با تفسير تئايتتوس اين موضوع را تفسير كرده كه شرح و بسط آن از حوصله اين گفتگو بيرون است. هيدگر همين موضوع را در قالب مستوري و نامستوري مورد توجه قرار داده است و مدعي است كه بودن يا هستي عبارت است از يك، دو يا به تعبير خود او هستي عبارت است از آله ته ئياي كه متضمن يك و دوست.
در اينجا او به تجربه سقراطي اشاره مي كند و مدعي است شيوه زيست فلسفي به «مراقبت از نفس» از طريق فهم و دريافت معطوف است و اين مراقبت مستلزم سه پويه هستي شناختي، مبتني بر گفت وگو و استعاري است.
مجموعه اين سه پويه آرته را به ارمغان خواهد آورد. گادامر در اينجا شيوه زندگي سقراط را به استخدام انديشه خود درآورده است و هرمنوتيك را در تجربه سقراطي متبلور مي سازد.
* گادامر معتقد است كه افق معنايي را سنت و موقعيت كنوني شكل مي دهد. وي مشخص شدن سرشت سنت را در زبان مي داند و سنت زباني را بر تمام اشكال سنت رحجان مي دهد. آگاهي ما متأثر از سنت و تاريخ است اما سنت به عنوان يكي از افق ها چه معنايي دارد؟
گادامر صريحاً اعلام نموده است كه فلسفه روشنگري مسئول دلالت هاي منفي پيش داوري و به طور كلي فراداده هاي سنت محسوب مي شود. زيرا كه در نظر انديشمندان روشنگري پيش داوري داراي دو سرچشمه عمده است: نخست آن كه ما با اتكا به نظرگاه هاي سنتي و احتراز از به كارگيري مستقل عقل به پيش داوري مبتلا مي شويم. دوم آن كه شتاب زدگي و به كارگيري غير روش مند عقل ما را در دام انحراف و كج انديشي اسير مي كند.
لذا در گذار از جهل به فهم عيني يك موضوع بايد عقل و روش را در مبارزه با پيش داوري و مرجعيت سنت به كار گيريم. گادامر در نقد اين رويكرد روشنگري صريحاً اعلام مي كند كه پيش داوري و فراداده هاي سنت را بايد پيش زمينه فهم و دريافت امور و پديده ها به شمار آورد. به تعبيري او از پيش داوري و سنت اعاده حيثيت مي كند و در اين فرايند به سه پويه اساسي اشاره مي كند: اولين گام متضمن به كارگيري نظر هوسرل به اين مضمون است كه هر فهمي از يك شيء متضمن دريافت آن به عنوان چيزي است. به ديگر سخن هر گونه فهمي خود متضمن برون فكني معنايي است كه ما آن را به اداراكات خود حمل مي كنيم و در خود ادراك چنين مفاهيمي وجود ندارد. بنابر اين پايه تجربه يك بعد از يك پديده سه بعدي را ما همواره سه بعدي تلقي مي كنيم. از اين رو مي توان گفت ادراك هر چيزي صرفاً متكي به معطيات آن پديده نيست بلكه همواره نظرگاه ما پيشاپيش بر آن تحميل مي شود. گادامر همين رويكرد هوسرل را دنبال كرده و مي گويد پيش داوري عبارت است از حكم و داوري كه قبل از ارائه دليل در مورد چيزي اتخاذ مي كند. به همين علت مي گويد كه فرض بي اعتبار بودن پيش داوري خود پيش داوري و تعصب نسبت به پيش داوري است.
قدم دوم: به ساختار فهم تاريخي پديده ها باز مي گردد. در اينجا گادامر از رويكرد هيدگر بهره گرفته و مدعي است كه فرافكني تفسيري ما همواره ريشه در وضعيت تاريخي ما دارد. اگر ما براي مثال هاكلبري فين رمان معروف مارك تواين را بر حسب كليشه هاي نژادپرستانه تحليل كنيم، اين امر به هيچ وجه به گونه اي عيني در خود كتاب حلول ندارد بلكه اين دريافت به موضعي باز مي گردد كه شخص ما در معنادهي به متن از آن بهره مي گيريم. شايد فردي ديگر موضع ديگري را در همين زمينه اتخاذ كند. هيدگر اين بحث را تحت عنوان ساختار پيشين فهم مطرح كرد. بدين معنا كه قبل از آن كه ما متني را تفسير كنيم و يا معناي آن را دريابيم، ما خود را در وضعيت خاص قرار داده و از منظر مخصوص كار تفسير را آغاز مي كنيم. در اينجاست كه گادامر نتيجه مي گيرد كه هيچ فهمي نمي تواند عيني باشد و در اثبات اين امر به هرمنوتيك پرتاب شدگي هايدگر تكيه مي كند.
قدم سوم: در حقيقت، واقع شدن ما در گستره تاريخ است. بدين معنا كه مسائلي را كه ما در فراگرد تفسير يك متن به كار مي گيريم دغدغه فردي ما نيست بلكه ريشه در سنت تاريخي دارد كه ما به آن تعلق داريم. بنابر اين فهم ما از انديشه هاي حافظ و مولوي ريشه در تاريخ فرهنگي ما دارد.
بدين معنا كه ما آثار اين بزرگان را بر حسب برداشتي كه پيشينيان براي ما به ميراث نهاده اند تفسير مي كنيم. بنابر اين هيچ اثر يا متني را ما ابتدا به ساكن و بدون پيش زمينه هاي فرهنگي تاريخي مورد تفسير قرار نمي دهيم. از اين رو بايد گفت برداشت هاي ما ريشه در مواريثي دارد كه داراي ماهيتي است جمعي و از نسل هاي پيشين به ما رسيده و در گذرگاه همين برداشت ها است كه آثار و متون را تفسير مي كنيم.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |