يكشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۴ - - ۳۹۳۷
مروري بر فيلم هاي اصلي اسكار 2006- بخش پاياني
مشت در برابر مشت
002400.jpg
حميدرضا پورنصيري
روز گذشته قسمت اول بررسي فيلم هاي مطرح اسكار را خوانديد. امروز دومين و آخرين قسمت اين مطلب را مي خوانيد كه اختصاص دارد به بررسي سه فيلم ايالت شمالي ، غرور و تعصب و مونيخ .
و اين منم؛ زني تنها
ايالت شمالي با اين جمله آغاز مي شود: در 1975، اولين زن در معادن آهن استخدام شد اما در 1989 همچنان از هر 30 كارگر، تنها يكي از آنها زن هستند. داستان فيلم در همين سال 1989 مي گذرد و ماجراي زني به نام جوزي ست كه از بد حادثه مجبور مي شود به تنهايي بار زندگي را به دوش بكشد و پسر و دخترش را بزرگ كند. او به زادگاهش برمي گردد و همراه با چند زن ديگر در معادن استخراج آهن استخدام مي شود، اما به علت فضاي مردانه و جنسيتي حاكم بر چنين شغلي، مجبور است با مشكلات بسياري مقابله كند. او سعي مي كند با اين موانع كنار بيايد اما در نهايت تصميم مي گيرد عليه رؤسايش دادخواستي را ارائه دهد كه منجر به تصويب قانون مقابله با آزار جنسيتي در محل كار در ايالات متحده مي شود.
فيلم، نمايش دهنده همان كليشه ثابت و تكرارشونده زن تنها در برابر جمع است. داستان براساس يك اتفاق واقعي نوشته شده و ماجراي زني  است كه در اوايل دهه نود موفق شد قانوني را در حمايت از هم جنسان خود در محل كار به تصويب برساند. اما بزرگ ترين ايراد فيلم به همان كليشه ثابتش برمي گردد كه در اين سال ها بسيار تكرار شده است. به همين دليل نيكي كارو ـ كه براي اولين بار پس از فيلم تحسين شده وال سوار پشت دوربين ايستاده است ـ برگ برنده اي براي تماشاگر حرفه اي ندارد. تنها نكته بارز فيلم هم در بازي چارليز ترون خلاصه مي شود كه پس از هيولا ، نقش درخشان و موفق ديگري روي پرده نداشته است و همين حضور اوست كه مخاطب را تا انتها با فيلم همراه مي كند. او در ايالت شمالي هم همچون هيولا شخصيتي را بازي مي كند كه مهم ترين مشخصه اش تنهايي و استقلال است و موفق مي شود در اين مسير همدلي تماشاگر را برانگيزد. در كنار او فرانسيس مك دورماند هم حضور درخشاني در فيلم دارد. البته در كنار بازي هاي فيلم، نيكي كارو در يك عنصر ديگر هم موفق است و آن هم ساخت صحنه هاي احساسي داستان است. نمونه اي ترين سكانسي را هم كه مي توان براي اين موفقيت مثال زد، فصل طولاني   است كه وكيل جوزي پس از يك مشاجره طولاني با دادستان در دادگاه، از حاضران مي خواهد براي حمايت از جوزي از روي صندلي هاي خود بلند شوند.
نيكي كارو براي متمايز كردن فيلمش با نمونه هاي مشابه سعي كرده اندكي در روايت ماجرا تقطيع ايجاد كند و با بازي هاي زماني مخاطب را با داستان درگير كند، به همين خاطر در خلال روايت ماجرا، تكه هايي از صحنه دادگاه نهايي فيلم را هم گنجانده تا روايت مدرن تري را روي پرده بياورد. اما اين بازي و كلك زماني هم چندان كمكي به هدف كارگردان نمي كند. شايد تنها فصل تأثيرگذاري كه كارو با اين شيوه خلق كرده فلاش بك رابطه جوزي و معلم دبيرستانش باشد كه آن هم بيشتر به خاطر فضاي احساسي صحنه و خشونت جاري در آن، موفق است و نه كارگرداني و تدوين حساب شده اش.
در ستايش عشق
تابه حال اقتباس هاي متعددي از كتاب غرور و تعصب نوشته جين آستين صورت گرفته اما بدون شك فيلم جو رايت را نه تنها مي توان بهترين اقتباس از اين داستان كلاسيك دانست بلكه با شجاعت مي توان آن را يكي از بهترين اقتباس هاي ادبي اين چند سال نيز ناميد. داستان در قرن هجدهم ميلادي مي گذرد و ماجراي دختر جواني به نام اليزابت بنت است كه با مردي به نام دارسي آشنا مي شود. داستان همان داستان عشق كلاسيك است كه ابتدا با نفرت آغاز مي شود و پس از اندكي، به عشق بدل مي شود. اما آنچه اين فيلم را متمايز كرده نه در داستان تكراري و هزار بار گفته  شده اش كه در كارگرداني درخشان
جو رايت است. نيمه اول فيلم پر است از فصل هاي سرخوشانه مهماني رقص و رايت به خوبي توانسته از اين قابليت فيلمنامه براي شناساندن شخصيت ها و درگير كردن تماشاگر با سرنوشت آنها استفاده كند. اولين مهماني فيلم كه در همان دقايق آغازين شروع مي شود، فصلي ا ست كه شخصيت ها يكديگر را ملاقات مي كنند و تماشاگر هم آنها را مي شناسد. دوربين رايت در اين فصل حضور آرام و ساكني دارد و چندان در طول و عرض صحنه حركت نمي كند، به اين دليل كه تماشاگر هنوز شخصيت ها را نشناخته و حركت هاي اضافي او را گيج خواهد كرد. اما در دومين مهماني كه با فاصله  زماني كمي آغاز مي شود، تماشاگر قهرمان هايش را مي شناسد و اين به رايت اجازه مي دهد تا يكي از درخشان ترين فصول فيلم را تصوير كند. حركت هاي پرشمار دوربين و شخصيت هاي فرعي متعددي كه به تناوب در برابر آن ظاهر مي شوند و داستان خود را پي مي گيرند در كنار دكوپاژ درخشان صحنه، باعث شده تا اين فصل كليدي ترين و ماندگارترين فصل فيلم شود. البته يك بار ديگر هم رايت چنين تمهيدي را به كار مي برد، آن هم زماني ا ست كه از خارج خانه بنت ها به اتاق هاي آن سرك مي كشد. اما اين فصل نه به اندازه فصل مهماني بلند است و نه به لحاظ روايت، چنان اهميتي در داستان دارد.
ديگر نكته بارز فيلم هم در بازي كرا نايتلي نهفته است. نايتلي كه در اين يكي دو سال توانسته به سرعت جاي خود را به عنوان يك ستاره در هاليوود تثبيت كند، در غرور و تعصب به خوبي، هم از قابليت هاي چهره اش استفاده مي كند و هم بازيگوشي شخصيتش را به درستي نمايش مي دهد. در نيمه دوم فيلم كه ديگر خبري از آن مهماني ها و شيطنت هاي دوربين نيست، تنها عنصري كه ريتم فيلم را حفظ مي كند و آن را از نفس نمي اندازد همين بازي درخشان نايتلي  است. به طور كلي يكي از بزرگترين نقاط قوت فيلم در همين بازي هايش است و بازيگراني كه براي نقش هاي مكمل انتخاب كرده است. درخشان ترين اين نقش هاي مكمل هم در شخصيتي  است كه جودي دنچ آن را بازي مي كند و اگرچه حضور كوتاه و سايه واري در داستان دارد اما در همان مدت كوتاه هم در ارتباط با مخاطب موفق است.
غرور و تعصب نكات بارز ديگري هم دارد مانند فيلمبرداري اش كه جدا از آن حركت هاي بازيگوشانه مهماني، در نمايش مناظر و نماهاي قرن هجدهمي بسيار موفق است. البته بيشتر اين موفقيت را بايد به حساب طراحي صحنه و لباس فيلم گذاشت كه سهم مهمي در ماندگاري فيلم دارد. اما با اين حال همچنان معتقدم كه كارگرداني و فيلمنامه غرور و تعصب آنقدر درخشان است كه ديگر بخش ها در قياس با آن چندان به چشم نيايند.
صلحي نيست
مونيخ به ماجرايي واقعي مي پردازد كه همزمان با المپيك 1972 مونيخ رخ داد و طي آن چند جوان فلسطيني 11 ورزشكار اسرائيلي را گروگان گرفتند و در نهايت همه آنها با هم كشته شدند. فيلم از جايي شروع مي شود كه اتفاق رخ داده و حالا دولت اسراييل تصميم دارد از عاملان اين قضيه انتقام بگيرد. آونر (با بازي اريك بانا) براي اين عمليات انتخاب مي شود و گروهي را تشكيل مي دهد تا 11 نفر از مسببان اين فاجعه را از بين ببرد.
فيلم آن طور كه از استيون اسپيلبرگ ـ به دليل ساخت فيلمي مانند فهرست شيندلر ـ انتظار مي رفت اصلا در حمايت از اسرائيل و مقابله با فلسطيني ها نيست. او در اين فيلم به صريح ترين شكل ممكن تروريسم را از جانب هر دو گروه درگير تقبيح مي كند و بيش از هرچيز داستان زندگي آدم هايي را نشان مي دهد كه در اين بازي سهم چنداني ندارند و تنها از عواقبش آسيب مي بينند. جدا از اين بحث مضموني كه روشن ترين قسمت فيلم است، مونيخ كارگرداني و تدوين بي نظيري دارد. فيلم را در واقع مي توان در گونه تريلر دسته بندي كرد و به همين خاطر درخشان ترين فصول داستان لحظاتي  است كه آونر و رفقايش تصميم به كشتن يكي از هدف هاي شان مي گيرند. نمونه اي ترين فصلي را هم كه براي كارگرداني اسپيلبرگ مي توان مثال زد جايي  است كه آنها به سراغ اولين هدف شان مي روند و در اثر يك اشتباه نزديك است فرزند او را به قتل برسانند. اسپيلبرگ در اين فصل يكي از هيچكاكي ترين لحظات فيلمش را مي سازد و خيلي خوب اين تعليق را منتقل مي كند. فصل درخشان ديگري را هم كه مي توان در اين رابطه مثال زد جايي  است كه آونر و همكارانش به هدف اصلي شان نزديك مي شوند و در حالي كه ثانيه اي بيشتر تا اجراي نقشه فاصله ندارند، عمليات شان به علت مزاحمت چند ناشناس شكست مي خورد.
اما بي شك ماندگارترين فصلي كه از مونيخ در ذهن مي ماند، سكانس ماقبل آخر فيلم است كه با يك تدوين درخشان به يكي از شاهكارهاي امسال تبديل شده است. اسپيلبرگ در خلال روايت داستانش، آن اتفاق اول را هم از دريچه ذهن آونر روايت مي كند و همان طور كه آونر با كشتن هدف هايش پيش مي آيد، داستان آن فلسطيني هاي گروگانگير هم روايت مي شود. در سكانس ماقبل آخر هم كه كشته شدن گروگان ها و گروگان گيرها نمايش داده مي شود با يك تدوين منحصربه فرد و بازي درخشان اريك بانا، لحظات رخ دادن آن فاجعه همزمان با وحشت و ترسي كه در صورت آونر پديد مي آيد، به روي پرده مي آيد. پايان بخش فيلم هم ديالوگي  است كه آونر در جواب رئيسش كه مي گويد اين كارها براي صلح است، مي گويد آخر اين كار، صلحي نيست.
مونيخ علاوه بر كارگرداني و تدوين حساب شده اش، يك بازي خيلي خوب و كنترل شده هم از اريك بانا دارد كه به خوبي هم از اجزاي چهره اش براي انتقال حس هاي متضاد استفاده كرده و هم شخصيتش را خوب پرورانده است. براي نمونه توصيه مي كنم فصل هاي آشپزي آونر را چند باري تماشا كنيد تا منظورم را بيشتر بفهميد.

مرور جشنواره 24
اين نگاه معناگراي دروغين
امروز: به آهستگي(مازيارميري)
خسرو نقيبي
دومين فيلم بلند مازيار ميري در جزئيات فيلم خوبي است. هرچند فضاي آن تا حدي به سينماي روشنفكرانه و آرام دهه 60 پهلو مي زند اما به هر حال نشان مي دهد كه ميري در اجرا، اجزاي صحنه اش را مي شناسد و قاب بندي را هم خوب بلد است. آنچه اما دليل مي شود فيلمي چون به آهستگي و فيلم هايي ديگر از قماش آن را دوست نداشته باشم، نگاه حاكم به كليت اثر است؛ اتفاقي فراتر از سينما و ذات آن كه به هدف پشت فيلم برمي گردد. در واقع آنچه به آهستگي را پيش مي برد يك تناقض است. تناقض در نگاه حقيقي فيلمنامه نويس با آنچه كه فيلم قرار است از آن صحبت كند. فيلمنامه شهبازي - كه با آن تأكيد در تيتراژ، سهم زيادي از فيلم بايد به حسابش منظور شود - فيلمنامه اي است درباره قضاوت طبق باورهاي سنتي و وقتي قرار مي شود فيلم در شكل معناگرا جان بگيرد و همه چيز رو به يك لايه روي مذهبي- نه نگاه عميق- پيش برود آن وقت اين تناقض بزرگ كل فيلم را در برمي گيرد و به آهستگي را تبديل به اثري غير راستگو مي كند؛ اثري تقلبي.
چنان كه گفتم فيلم در جزئيات فني، اثر مهمي است. بازي محمدرضا فروتن پس از مدت ها نه تنها آزاردهنده نيست كه يك تنه فيلم را پيش مي برد و فيلمبرداري و موسيقي هم كاملاً در خدمت كارگرداني ميري هستند. ديالوگ نويسي و پيچ فيلمنامه شهبازي هم اگر تغيير لحن ناگهاني اش را ناديده بگيريم- مي تواند از نمونه هاي مطلوب يك فيلمنامه درست باشد، با اين حال داشتن حس افسوس تنها اتفاقي است كه بعد از ديدن فيلم مي افتد. افسوس براي فرصتي كه از دست رفته و ميري را - كه از اميدهاي نسل جوان فيلمسازي بود- به عنوان فيلمسازي غيرمستقل و وابسته به موج هاي روز معرفي مي كند.

از صبح تا شب
پيشنهاد اول سينما و ماورا است كه البته تا زمان نوشته شدن اين مطلب نام فيلمش مشخص نشده است. اما در ميان ديگر برنامه هاي امروز تلويزيون مي توانيد در ساعت 13 تكرار مجموعه آواي وحش را ببينيد كه شب گذشته از شبكه دوم پخش شده بود. ساعت 13:40 هم تكرار مجموعه و خداوند عشق را آفريد از شبكه سوم پخش مي شود. ساعت 19 هم اختصاص دارد به نمايش تكرار مجموعه پرطرفدار مظنونين كه از شبكه تهران پخش مي شود. در ساعت 21:30 هم مي توانيد قسمت تازه اي از مجموعه حس سوم را از شبكه دو تماشا كنيد؛ مجموعه اي به كارگرداني مهدي فخيم زاده و بازي خودش و نسرين مقانلو. اين مجموعه حال و هوايي كمدي ـ اكشن دارد.

خبرسازان
ايرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
درمانگاه
عكاس خانه
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  عكاس خانه  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |