گزارشي از قديمي ترين متهم زنداني زن ايران
رها شده از بند
|
|
عكس: هادي مختاريان
محمد باريكاني
همه چيز از يك اتفاق كليد خورد. از گزارش يك مرگ مشكوك و زني كه متهم به قتل ميهمان شد.
همه چيز از يك حادثه شروع شد. از مرگ مشكوك مجيد ، مرگي كه سيزده سال پيش رخ داد و زن كه مجبور شد قتل را به گردن بگيرد.
بازجويي ها مشخص كرد زن قاتل است ولي هر بار كه دادگاهي تشكيل شد او گفت بي گناه است.
فاطمه زني كه سيزده سال پيش به اتهام قتل زنداني شد حالا هم كه روبروي من نشسته است از آن روز، تنها همان سه ليوان خالي و بساط ترياك را به خاطر دارد و اينكه مدام از شوهرش مي خواست تا بگويد نفر سوم كيست؟ و او گفت: مجيد !
صبح روز بعد خبر رسيد مجيد مرده است. در مراسم سومين روز مرگ به فاطمه گفتند كه از مسجد خارج شود چون خانواده و بستگان مقتول به او و شوهرش شك كرده بودند.
همسرم گفت اگه از تو سؤالي كردن بگو كه دو سه روزيه از مجيد خبري نداريم. در حالي كه همه مي دانستند مجيد آن روز به خانه ما آمده بود. آگاهي هم كه من رو دستگير كرد گفته هاي شوهرم رو تكرار كردم.
يك ماهي از مرگ مجيد گذشت كه ما دستگير شديم. از مجيد پرسيدن و من گفتم كه دو سه روز است به خانه ما نيامده.
سيزده سال پيش بود كه زن خانه دار نخستين بازجويي را پس داد. در مسير بازجويي كه بود، شوهرش رفت تا به او بگويد: كلامي حرف نزن فاطمه به همسرش گفته بود كه بازجويي چقدر سخت است. حتي به او گفت كه ديگر طاقت بازجويي ها را ندارد. مي خواست به همه بگويد كه مجيد آن روز به خانه شان آمده بود ولي شوهرش به زن بيچاره گفت كه كلامي حرف نزن و چيزي نگو...اگه طاقت نداري بگو كه سم رو مجيد آورد تا بدم به شوهرم بخوره ولي من سم رو حل كردم تو دوغ و دادم خودش خورد.
***
زن به بازجويي دوم رفت و جمله هاي ديكته شده را به بازجو گفت و حرف هايش ثبت شد. بازجويي كه تمام شد پرونده رفت براي آقاي بازپرس.
بازپرس گفت چرا اينكارو كردي؟ گفتم به خدا من كاري نكردم! گفت، سم چه رنگي بود؟ گفتم به خدا نمي دونم! گفت، چطوري سم رو دادي مجيد خورد؟ گفتم من ندادم! گفت، پس چرا تو بازجويي گفتي خودت سم رو دادي به مقتول؟ گفتم، من ندادم! و اينطور شد كه بازپرس از بازجوي پرونده خواست كه زن را از اتاق بازپرسي خارج كند و با او صحبت كند.
خارج كه شدند شوهر فاطمه در گوشه اي از راهرو ايستاد تا باز هم در فرصتي مناسب به فاطمه بگويد: هيچي نگو... نترس ... چيزي نمي شه... فقط هيچي نگو.
بازجو بار ديگر با زن صحبت كرد. گفت و گويي سخت و فاطمه زني كه سيزده سال پيش به زندان افتاد به اتاق بازپرسي برگشت و به آقاي بازپرس گفت: حاج آقا هرچي كه تو كاغذ نوشته شده من قبول دارم.
شوهر فاطمه، پدر چهار فرزند او هنگام بازجويي از همسرش آزاد بود تا وقتي او به دادگاه منتقل مي شد در يك پمپ بنزين بار ديگر همسرش را ملاقات كند. درست وقتي كه مامور پياده شد تا باك خالي را پر كند، مرد جلو رفت و سرش را به شيشه عقب خودرو چسباند. زن هم شيشه را پايين كشيد و پچ پچي در گرفت.
فاطي جون هيچي نگو... خواهش مي كنم... فقط بگو من كردم... ببين اگه بگي من كردم ديگه كاري باهات ندارن... فقط بگو كه قتل كار تو بوده تا از بازجويي بري دادگاه... دادگاه كه رفتي دنبال كارت هستيم... .
مرد سه هزار تومان هم به فاطمه داد تا او حرفي نزند و بعد به خانه آمد و ماجرا را تعريف كرد تا ليلا عروس بزرگ خانواده ماجرا را به اطلاع مقامات پليس برساند.
در برگه هاي بازجويي، اعتراف فاطمه به قتل ثبت مي شد و در دادگاه انكار بود كه بر زبان زن جاري مي شد. با اين وجود شواهد متقن و علمي بر اثبات اتهام قتل به فاطمه وجود نداشت و به همين خاطر براي او مراسم قسامه ترتيب دادند تا آدم ها شهادت بدهند كه او قاتل است.
***
سايه ها آمدند و ايستادند و قسم خوردند كه زن قاتل است. قاتل مجيد ، مرد جواني كه دوست صميمي همسرش بود.
در آخرين سوگند، همه عليه او شهادت دادند تا فاطمه به اعدام محكوم شود. ليلا عروس بزرگ فاطمه هم قسم خورد كه زن قاتل است. بانوي جواني كه بعدها به پسر او خيانت كرد و به زندان افتاد. درست همانجايي كه فاطمه كابوس اعدام را پشت سر مي گذاشت.
برادر بزرگ همسر فاطمه هم همين كار را كرد. ايستاد و قسم خورد كه زن قاتل است.
فاطمه مرد را خوب مي شناخت. مردي كه خودش مي گويد: يك روز پس از مرگ مجيد با من تماس گرفت و گفت داغ مجيدرو به دلت گذاشتن اگه بخواهي حرفي بزني خودت و بچه هات همه كشته مي شن.
حتي به من گفت كه مرد روزي به خانه اش رفت و گلويش را فشرد. آنقدر محكم كه جاي پنجه ها روي گلوي زن ماند و شوهرش هيچ نپرسيد. آدم هاي ديگري هم آمده بوند تا قيام كنند عليه زن. دخترها و پسرهاي جواني كه سيزده سال پيش هنگام مرگ مجيد ده ساله، دوازده ساله و سيزده ساله بودند.
واقعاً خندم مي گرفت.... فقط مِي گفتم چرا؟ ... مي دوني وقتي بچه بودن خيلي اذيتشون مي كردم... نمي دونستم حالا بايد چيكار مي كردم.
سايه ها سه مرتبه سوگند خوردند و هر بار زن به اعدام محكوم شد ولي هر بار رأي ديوانعالي حكم اعدام فاطمه را نقض كرد.
در اين سيزده سال كه فاطمه در بند زنان زندان اوين بود روزها آنقدر گذشت تا او لقب قديمي ترين متهم زندان شده زن ايران را گرفت و هر بار كه شوهرش به ملاقاتش مي رفت باز هم از او مي خواست چيزي نگويد، بعضي وقت ها به او التماس مي كرد و بعضي وقت ها هم روبروي او مي گريست تا زن مهر سكوت را بر لب هايش حفظ كند.
هر بار كه شوهرم به بهانه ملاقات به زندان مي آمد از من مي خواست كه چيزي نگويم و من هر بار كه مي خواستم حرف بزنم يا گريه مي كرد يا مي گفت چيزي نگو، نذار پرونده خراب بشه تا اينكه يك خانمي وكيل خوبي را به من معرفي كرد.
***
نام مردي كه مي بايست وكالت فاطمه را عهده دار مي شد پس از سيزده سال در جايي كه او نزديك به بيست بار اقدام به خودكشي كرده بود به گوش زن رسيد. نخستين خودكشي فاطمه در زندان با پنجاه عدد قرص آرام بخش انجام شد. قرص ها را يكي يكي گذاشت توي دهانش و ليوان آب را سركشيد. همان طور كه روي تخت، داخل اتاق در بند زنان نشسته بود هنوز پنج قرص ديگر مانده بود كه او بيهوش شد و رفت به بيمارستاني خارج از زندان و از مرگ نجات يافت.
حالا كه از خودكشي هاي پياپي خود در زندان تعريف مي كند كمي خجالت مي كشد، سرش را پايين مي اندازد و روسري اش را جابجا مي كند. حالا از دختر و دامادش هم خجالت مي كشد.
بار دوم كه خودكشي كردم شيشه مربا را خرد كردم و داخل غذا ريختم و خوردم. بلافاصله چند تا قرص خوردم و روي آن هم داروي نظافت. چشم كه باز كردم ديدم روي تخت بيمارستانم و دوباره به زندان برگشتم. فاطمه واقعاً تصميم گرفته بود كه خودش را نابود كند. او دريافته بود كه شوهرش در تمام اين سالها او را فريفته است. به همين خاطر بود كه مي خواست مدام خودش را نابود كند. ولي هيچ وقت موفق نشد. حتي آن شب كه همه روي تخت هايشان در بند، خوابيده بودند و فاطمه روسري اش را گره زد دور گردنش و آنقدر كشيد كه دست هايش بي حس شد و زنداني هاي ديگر از صداي خرخر او بيدار شدند و به او كمك كردند كه زنده بماند.
آقاي وكيل پرونده قديمي ترين متهم زن زنداني ايران را كه خواند دانست كه فاطمه سه ماه در بيمارستان رواني (امين آباد) بستري بود، همين طور دانست كه او يك بار با خوردن وايتكس در زندان دست به خودكشي زده است. اين تمام ماجرا نبود. فاطمه يك بار هم در زندان خودسوزي كرد. روزنامه ها رو پهن كردم و نشستم اون وسط بعد هم آتش زدم دست هايم را زدم زير چانه و همين طور نشستم تا لباس هايم آتش گرفت... يكي از بچه ها وارد اتاق شد و فرياد زد كه واي يك نفر اينجا خودشو آتيش زده. زنداني كه فرياد كشيد تمام هم بندي هاي فاطمه آمدند، پتوها را از روي تخت ها كشيدند و آتش را خاموش كردند تا او بار ديگر از مرگ نجات يابد و پس از سيزده سال واقعيت را بگويد.
***
عبدالصمد خرمشاهي، مردي كه وكالت فاطمه را عهده دار شد چند ماه پيش كه پرونده را بررسي كرد خواست تا نتايج پزشكي قانوني را در مورد سمي كه مجيد با آن به قتل رسيد بار ديگر بررسي كند. او دانست مجيد با سم مايع به قتل رسيده است. درحالي كه فاطمه در تمام اين سال ها در بازجويي هايش گفته بود سم پودر بوده. به همين خاطر ظن آقاي وكيل قوي شد و از فاطمه خواست تا واقعيت را بگويد ولي زن همچنان اصرار داشت قتل را به گردن بگيرد.
فاطمه حالا زير يك آينه بزرگ كه تصوير تابلوي منجوق دوزي شده اي را انعكاس مي دهد كه او در زندان بافته است، به يك پشتي طرح تركمن تكيه مي زند. وقتي از او مي پرسم تمام اين سال ها چرا واقعيت را نگفتي؟ دست هايش را به هم گره مي زند و مي گويد: اول به خاطر بچه ها چون نمي خواستم اونا آسيب ببينن و بعد هم به خاطر حرف هاي شوهرم... غافل از اينكه تمام اين سال ها مرا فريب داد و دروغ گفت...
عبدالصمد خرمشاهي وكيل فاطمه پس از آنكه زن از او خواهش كرد كمكش كند و پس از آنكه گفت حالا فهميده فريب خورده است وكالت زن را پذيرفت. حتي آن دو انگشتر طلايي را كه تمام دارايي فاطمه بود قبول نكرد و پس از اطلاع از پرونده زن به او گفت كمكش مي كند.
او حالا در دفتر وكالت خود. پشت يك ميز چوبي كمي جلوتر از كتابخانه ديواري مملو از كتابهاي حقوقي و تخته وايت بردي كه بريده جرايد را به آن زده است به من از چگونگي يافتن واقعيت مي گويد.
اول از همه نتايج سم شناسي را گرفتم... فهميدم سم مايع بوده نه آن پودري كه فاطمه در تمام اعتراف هايش از آن نام برده بود...مي خواستم بدانم چرا فاطمه تمام اين سال ها قتل ناكرده را گردن گرفته است... در راهروي دادگاه وقتي او به شوهرش گفت مي خواهد واقعيت را بگويد... وقتي گفت 13 سال بي گناه حبس كشيده... وقتي گفت ديگر خسته شده است و شوهرش التماس كرد كه واقعيت را نگويد... شك كردم قتل كار فاطمه نيست و او بي گناه است.
آقاي وكيل لايحه دفاعيه را تنظيم كرد و به دادگاه سپرد. او حتي در دادگاه آخر از فرزندان متهم هم دعوت كرد حضور داشته باشند تا ماجراي جر و بحث فاطمه و همسرش را علني كند و زن مجبور به اعتراف واقعيت شود.
شايد اگر اين دفاع هوشمندانه نبود فاطمه سالهاي ديگر نيز در زندان مي ماند شايد هم اعدام مي شد. كسي چه مي داند.
پيش از دفاع آخر شوهر فاطمه به همسرش گفت كه او را از زندان فراري مي دهد و زن پذيرفت.
از دادگاه آمديم كلانتري، شوهرم ناهار آورد با هم خورديم بعد گفت مي خوام فراريت بدم... غذاتو كه خوردي از كلانتري برو بيرون... بعد من ميام با هم فرار مي كنيم.
فاطمه به بهانه دستشويي از كلانتري بيرون رفت و از در خارج شد به همين راحتي. بعد هم شوهرش آمد او را سوار يك پيكان سفيد كرد و با هم فرار كردند.
روزنامه ها تيتر زدند فرار قديمي ترين زنداني زن ايراني . آقاي وكيل كه اين را شنيد با مرد تماس گرفت و همسر فاطمه به دروغ گفت كه تمام خيابانها را به دنبال زن زير پا گذاشته است. فاطمه ولي كنار همسرش نشسته بود. آقاي وكيل فقط به مرد گفت: هر جا كه هستيد با هم برگرديد.
مرد همسرش را به خارج از تهران منتقل كرد و در بين راه با برادرش تماس گرفت. همان كه روزي گلوي زن را آنقدر فشرده بود كه جاي پنجه هاي مردانه روي گلوي فاطمه ماند و شوهرش هيچ نپرسيد. صداي پشت تلفن به شوهر فاطمه گفت كه همسرش را به چابهار ببرد و اين كه هيچ تماسي با موبايل يا تلفن خانه نگيرد. زن يك لحظه احساس خطر كرد و ترسيد، تلفن بعدي مربوط به پسر بزرگ فاطمه بود؛ مردي كه همسرش عليه فاطمه شهادت داد و به او خيانت كرد و رفت.
- الو مامان حالت خوبه... با آقايي... مواظب خودت باش نكنه يه موقع بخوان سرت رو زير آب كنن.
...و وحشت فاطمه بيشتر شد. حالا آنها به يزد رسيده اند؛ شهري كويري با گورستاني بياباني. همسر فاطمه علاقه عجيبي به گورستان پيدا كرد و به زن گفت كه با هم به تفريح بروند و سنگ قبرها را تماشا كنند. آنها به گورستان رفتند و بين قبرها قدم زدند.
هيچ كس آنجا نبود... بعد كه پسرم گفت مواظب باش نكنه كه بخوان بلايي سرت بيارن... ترسم بيشتر شد... يه ماشين اومد... زن و مرد جوان و يه بچه كوچولو... شوهرم سريع گفت بايد از اينجا بريم، ديگه درست نيست اينجا باشيم... و مرا از قبرستان بيرون آورد.
***
شك بر اين بود كه تنها دختر فاطمه از ماجراي فرار اطلاع داشته باشد. پس آنها به خاطر زن بازداشت شدند تا اينكه فاطمه با محل كار دامادش تماس گرفت و متوجه شد كه او هم دستگير شده است. زن بناي ناسازگاري با مردي را گذاشت كه سيزده سال اصرار داشت كه او واقعيت را نگويد حتي حاضر بود كه زن قصاص شود. ناسازگاري هاي فاطمه سرانجام آنها را به تهران بازگرداند و زن با پليس تماس گرفت و گفت: من مرد نيستم ولي حرف من مردانه است. فردا صبح به كلانتري خواهم آمد.
روزنامه ها باز هم تيتر زدند بازگشت قديمي ترين زنداني زن ايراني .
... فاطمه سرانجام واقعيت را گفت ولي او سيزده سال با به گردن گرفتن يك قتل به مجرمي كمك كرد كه آزاد باشد و به موجب قانون مجازات اسلامي محكوم به يكسال و نيم حبس است.
***
بيست ميليون تومان وثيقه براي آزادي و يافتن پسر دوم در گرمخانه كارتن خواب ها نخستين هديه آزادي فاطمه بود. شوهر فاطمه حالا در زندان است تا واقعيت مشخص شود. اولياي دم هم دنبال همين هستند. اين را برادر مجيد به من گفت. مردي كه خودش آمد و ايستاد قسم خورد كه زن قاتل است.
اتفاق ديگري كليد مي خورد براي واقعيت، تا زن به همه بگويد من قاتل نيستم! اتفاق ديگري خواهد افتاد، براي تمام سايه هايي كه مي آيند و مي ايستند و قسم مي خورند كه مردي يا زني قاتل است. اتفاقي كليد مي خورد تا سيزده سال بگذرد و زن فرزندش را در گرمخانه اي به آغوش بگيرد و بگريد از كتمان واقعيت.
|