بازار و فراز و فرود بحران ها در تهران قديم
بازار در پهنه كارزار
|
|
سيروس سعدونديان
نه هميشه نوروز بود و نه بازار پيوسته در رونق. مي شد، و چه بسيار هم كه كسادي به هم مي رسيد و بحران روي مي نمود. در اين سان مواقع، چاره انديشي بود كه از در و ديوار مي باريد، هر كه را راهكاري بود و هر نوشته را مرهمي مداواي درد. گرچه اين حكايت به هر از چند ساري بود، آن مرهم و راهكارها را اما رونق نوروزي بعد مي شست و از اذهان مي روفت تا دگر بار در رسد روزگاري ناهموار و روز از نو و روزي هم مسلماً از نو. به هر روي، چه نوروز و چه غيرنوروز، كم و كيف تجارت بحث ديرسال بازار و بازاريان بود. گرچه بسياري از آن مباحث به عمل در نمي آمد. و اين هم يك دو نمونه از آن راهكارها، در انديشيدن چاره بر كساد بازار و تنزل تجارت داخله و تهران در سنوات سالفه: اولي از عصر ناصري و مندرج در جريده اطلاع ، قريب يكصد و دوازده سال قمري پيش از اين، 16 رجب 1315 هجري قمري، و راهكاري مبتني بر خودشناسي و خودكفايي و بسنده كردن به داشته هاي خودي. ديگري از نيم قرني پيش و يكي از موجباتش به نسيان سپردن آن راهكار ديرسال خودشناسي و خودكفايي پيشين و چاره اش قطع واردات غير ضرور و منع قاچاق كالاي ضرور خلق.
اطلاع مي نويسد: آيا يك ملت و مملكتي كه به اين درجه خود را محتاج به خارجه نموده باشد، ديگر براي استيلاي بيگانه و ضعف خويش انتظار چه را خواهد داشت. و ديگر از كدام حادثه در حذر خواهد بود؟ هيچ جاي شبهه نيست كه شخص هر چه از مال و مكنتش كاسته و دستش تهي تر گردد، پريشاني خيالش بيشتر و فكر و احتيالش در امور زندگاني كمتر مي شود. ما غافليم از اينكه همسايگان ما در سر بودن مال ما چه قدر با يكديگر رقابت دارند و چگونه هر يك در جلوه صنايع و ترويج امتعه و جريان تجارت خويش و شكستن و كاسد كردن صناع رقباي خود ساعي هستند. دمي نيست كه از اين فكر و انديشه فارغ بوده و حيلتي از نو نيانديشند. و ما غافل و فارغ نشسته، نقد عمر عزيز را پيوسته در سر قيل و قال و اعمال بي نتيجه و مآل صرف كرده، همه روزه چشم به راه داريم كه دشمنان دوست نماي ما چه متاعي تازه به اسم ما و باب ما ساخته و پرداخته و تعبيه نموده به مملكت ما بياورند كه ما دل و دين را بر سر آن باخته، هر چه داريم داده يا اگر نداريم، بي هيچ افسوس از فقد نقد به قرض و نسيه مقداري از آن متاع نوظهور را ابيتاع و استعمال كنيم. الحق، معني نيك بختي و سعادت و راه حسن عاقبت همين است!
... حالا چه بايد كرد؟ راهكار چيست؟ و تدبير صواب كدام؟ جواب عرض مي كنيم: اگر همه چيز ما رفته رفته از دستمان رفته است، چيزي كه هنوز سلب نشده و كسي منكر وجود آن نمي تواند شد، يك استعداد فطري و عقل و مدرك خداداد است كه تا يك اندازه در ما باقي است و ديگر نعمت امنيت ...
پس اين دو شرط عمده كه موجود است و موانع مفقود، بايستي وقت را مغتنم شمرده و با نهايت عجله و اهتمام اقدام به رفع احتياجات خود از بيگانگان بنماييم و پيوسته تدبيري انديشيم كه طرق سود و ثروت در مملكت ما به دست خودمان، نه به دست اجانب، زياد شود. و چندان كه مقدور باشد، به امتعه داخله خودمان قناعت ورزيم. يقيناً اگر امروز ما كرباس خويش را به جاي حرير بيگانگان پوشيم و به ترويج و ترقي و امتياز آن كوشيم، هيچ دولت و مملكتي از ما مؤاخذه و شكايت نخواهد نمود و هر چه بر متاع خويش كه محتاج اليه اجانب است بيافزاييم، از ما گله مند نخواهند شد، بلكه بر امتنان آنها خواهد افزود.
البته بارها مطالعه كنندگان محترم، چه دراين جريده، چه در ساير جرايد، مطالعه نموده و شنيده اند كه در مملكت ژاپون، كه جزيره كوچكي است در درياي چين در منتهي اليه حد شرقي اقليم آسيا، سي چهل سال قبل حال سكنه آنجا در توحش چه بوده و حالا در ترقي و تمدن به چه مقام رسيده اند. هيچ محل شبهه نباشد اول كار كه عقلاي آنها كردند، رفع احتياجات خودشان را از خارجه نموده، با اهتمام و جدي تمام به تكميل صنايع و ترويج و تكثير امتعه خود پرداختند. مثلاً در بيست و پنج و سي سال قبل از اين دختران دهاتي ژاپون اكثراً به شغل كرباس بافي اشتغال داشتند كه هر يك روزي يك دو ذرع كرباس خشن مي بافتند و با كمال ميل و رغبت از همان منسوج مي پوشيدند. در ظرف اين مدت قليله، همان ها متدرجاً به تكميل صنعت نساجي و احداث كارخانجات معتبر پرداخته و كار منسوجات داخله خود را به جايي رسانيده اند كه امروز مغبوط صنعتگران و نساجان انگليس است و خود انگليسيان اقرار و اذعان دارند كه اقمشه و نسايج ژاپون از منسوجات كارخانجات منچستر انگليس بهتر است و همان دخترها و زن هاي كرباس پوش ژاپون اكنون همان پارچه هاي لطيف و قماش هاي ظريف را كه با ديباي روم و فرنگ همسري بلكه برتري دارد، با نهايت استغنا و تكبر مي پوشند و زايد آن را با كمال افتخار به ملل و ممالك ديگر مي فروشند.
اين مسئله هيچ محل شبهه نيست، چه تواريخ اعصار قريبه ما به اين مطلب گواهي مي دهد و بلكه بعضي از معتبرين معمرين، كه هنوز زنده و از دوره قرن اخير به يادگار مانده اند، به رأي العين ديده و مي دانند كه تا هفتاد هشتاد سال قبل از اين ولايت ايران چه قدر كارخانجات نساجي و شعربافي داشته و چه صنايع بديعه از دست صنعتگران اين مملكت بيرون مي آمده كه هنوز نمونه و آثار آنها در خانواده هاي قديم باقي است. در آن عصر و زمان به قدري امتعه و منسوجات داخله ايراني وافر و رواج بوده كه خراج دولت را از بسياري از بلاد مانند كاشان و اصفهان و يزد و كرمان و غيرها جنس مي داده اند. پوشش خاندان سلطنت و تمام طبقات خدام دولت، از اهل سيف و قلم به تفاوت مراتب از همان امتعه و منسوجات بوده است. اصناف رعيت با اينكه به يك وضع و صورتي ساده، كه مقتضاي زمان و تحت العاده بوده زندگي مي نموده اند، همه صاحب سرمايه و ثروت و داراي نقود و ذخاير زرينه و سيمينه بوده اند. آيا آن كارخانجات نساجي و شعربافي كجا رفت؟ تواريخ ششصد و هفتصد سال قبل از اين شهادت مي دهد كه در يك دو قريه آران و بيدگل از قراي كاشان، دوازده هزار كارخانه نساجي داشته و اكنون بيست يك آن باقي نمانده است. آيا چه شده و سبب فقدان اين صنايع و انهدام اين مصانع چيست؟ آيا نه اين است از وقتي كه امتعه خارجه راه به مملكت ما يافته، رفته رفته امتعه و صنايع ما رو به كسادي و نيستي گذارده است؟ حالا براي ترويج صنايع داخله و كم كردن احتياجات خودمان از خارجه اگر بخواهيم امتعه خارجه را ممنوع از دخول نمود، كاري است غير ممكن، چه اين خلاف معاهدات و مغاير رسم و داد و مصافات است. البته بايد ابواب تجارت و مراودات از طرفين مفتوح باشد تا آنچه محتاج اليه ماست از ايشان جلب و تحصيل [شود]، و آنچه مايحتاج آنهاست ما تهيه و تكميل نماييم. پس، راه ترويج و تكميل صنايع داخله و تهيه مايجتاج خودمان فعلاً به چند قسم است:
يكي اينكه همين امتعه قديمه و صنايع حاليه خودمان را ترقي و توسعه دهيم. البته در اين كار تشويق و توجه و اقدام دولت و حكومت نيز لازم است... راه ديگر ترقي صنايع و توفير سود و ثروت و ايجاد و احداث كارخانجات بخار است و اين جز به طريق شركت و اتفاق در مملكت ميسر و مقدور نمي شود. ولي به شرط آن كه اجزاء آن منحصراً از اهالي داخله باشند، چه اگر به شركت خارجه يا صاحب امتياز مطلقاً از تبعه خارجه باشد، چندان سود و صرفه به حال رعيت نخواهد داشت و بلكه تقريباً مثل آن خواهد بود كه باز پول به خارجه فرستاده ابتياع متاع نماييم.
پس، بايد از اهالي داخله عقد كمپاني و شراكت نمود، چنان كه جناب صنيع الدوله مرتضي قلي خان ... با شراكت حاجي محمدتقي تاجر شاهرودي ... دو سه سالي است كارخانه ريسمان ريسي معتبري در خارج شهر دارالخلافه طهران احداث كرده اند و اكنون چندي است داير شده و ريسمان آن كه به معرض دادوستد و استعمال درآمده از ريسمان فرنگ بهتر است. اين سخن نه محض ادعا يا از روي اغراق باشد، بلكه از جمعي از تجار معتبر شنيديم كه تا به حال افتتاح تجارت اين ريسمان به كاشان و اصفهان و بعضي بلاد ديگر شده است و تجار اين بلاد ريسمان مزبور را از ريسمان فرنگ بهتر مي خرند و بيشتر طالبند. چون هنوز تكميل اسباب اين كارخانه نشده، فعلاً روزي چهل و پنج تومان خرج كارخانه است و شصت تومان دخل كه روزي پانزده تومان عجالتاً منفعت و حاصل عمل اين كارخانه است. اما آنچه گفتند، دو چرخ ديگر لازم دارد كه از فرنگ خواسته اند و در راه است كه عنقريب خواهد رسيد...
امروز جز معدودي از تجار ايران كه تجارت امتعه داخله را به خارجه مي نمايند، از روي حق و انصاف ديگر تجارتي در اين مملكت باقي نمانده است و هر كس چهار شاهي سرمايه دارد، يا بايد متاع فرنگ خريده به نسيه بفروشد و آخر آن سرمايه قليل هم سوخت شده از ميان برود، يا لابد به معاملات و كارهاي پست پرداخته از بلدي به بلدي ديگر حمل متاعي نمايند و به مختصر سودي قناعت كنند، يا به احتكار غله و حبوبات و ذغال و هيزم و مأكولات مختلف و دست فروشي بعضي اجناس، يا به مرابحات نقديه به طورهاي خيلي پست و بدخو كرده در واقع يك لقمه نان همديگر را مي ربايند، مثلاً برنج و غله و ذغال و هيزم و نظاير آن را كه مايحتاج تمام خلق است، به احتكار گران مي كنند، امر معيشت را بر خلقي سخت و دشوار مي نمايند، اسباب اغتشاش معاش ابناي ملت خودشان مي شوند. همه اينها علتش اين است كه در اين مملكت طرق تجارت و جلب منفعت تنگ و محدود است، بسطي در تجارت و دستي در كار داد و ستد نيست. اما همين قدر كه تشكيل كمپاني شود و بليت سهام را به مبلغي كم، يعني از ده الي بيست تومان قرار دهند و صحت و ترتيب كار معلوم و امنيت براي همه كس حاصل شود، آن وقت همه كس حتي گدايان و بينوايان مي توانند شركت كنند و اقلاً پنج شش كرور خلق به كمابيش سرمايه داخل يك چنين شركتي مي شوند و در آن حال اقلاً با پنجاه شصت كرور تومان سرمايه به بسياري از كارهاي بزرگ مي توان اقدام كرد، از راه سازي و احياي اراضي و اجراي قنوات و احداث كارخانجات صنايع و غيرها. و يقيناً به هر كاري با ترتيب صحيح و جد و جهد تمام اقدام و اهتمام شود، صورت صحيح مي گيرد و نتيجه مي بخشد؛ چنانكه ديگران كرده اند و شده است...
بحثي بود دراز دامن و توفيق در آن، شايد، بيش از همه تجهيز خودي به دانشي روزآمد. پولاك، طبيب ويژه ناصرالدين شاه بحث از تجربه اي مشابه دارد پيش از آن سنوات، تجربه اي كه در نبود دانش روز به شكست انجاميده بود. نامبرده در باب كارخانجات ناموفق حول و حوش تهران در عصرناصري از كارخانه شمع سازي گرفته تا كاغذسازي و غير مي نويسد: بيش از همه هم مصادر امور صرف برپا كردن كارخانه ريسندگي مطابق نمونه هاي اروپايي شد. ماشين هاي بخار و ساير دستگاه ها را ناگزير بودند با رنج و مشقتي غيرقابل وصف- يعني اغلب با صرف قواي بدني و با بسيج كليه روستاييان در جاده هاي دور و دراز و غيرقابل عبور به محل نصب منتقل كنند، به طوري كه مخارج اين لوازم و ماشين ها كمتر از يكصد و پنجاه هزار تومان نشد. مقداري نخ كه از چند كيلو تجاوز نمي كرد و به حضور شاه عرضه گرديد، تنها حاصل و ثمره اين همه كوشش و زحمت و پولي بود كه به هدر رفت و بس... پس از آنكه اين مبالغ هنگفت بدون نتيجه و هدف به هدر رفت، سرانجام به حرف من گوش دادند و تعدادي از جوانان را به اروپا، و آن هم در درجه اول به فرانسه فرستادند، تا در آنجا عملاً رشته هاي مختلف صنعت را فراگيرند. هر گاه اينها به سلاح آگاهي لازم و واقعي مسلح شوند و به كشور بازگردند، مي شود توقع داشت كه صنايع مملكت خود را پايه گذاري كنند، هر چند كه تركيب حكومت و جمعاً اوضاع و احوال حاكم بر دولت بيشتر دراين امر نقش ترمز كننده ايفا خواهد كرد تا تشويق كننده. سال ها از پي هم سپري شد، سلطان از پس سلطان برتخت شد و از تخت به ديار عدم راهي. بحران ها اما به هر از چند ديگر بار و ديگر بار روي نمودند و بحث ها از نو آغازيد، گرچه اسباب و علل ديگرگون شده بود و راهكارها ديگرسان، پاره اي صداهاي آشنا را كماكان مي شد شنيد. بشنويم:
سال 1335 هجري شمسي بود، نيم قرني پيش از اين، بحران ديگر گريبانگير بازار بود در شب عيد و يكي از جمله دلايلش هم ورود بي سابقه امتعه خارجي در دو سالي پيشتر.
اطلاعات هفتگي - سوم اسفند 1335 نوشت: اين گراني از تورم پول نيست. از كمبود و قاچاق مرتب كالاهاي ضروري مردم است. در اين هفته مجدداً شايعه اينكه بانك ملي مقدار بيشتري اسكناس در جريان گذاشته و اين اسكناس هاي اضافي عامل گراني قيمت ها شده است، ميان مردم انتشار يافته و مورد گفتگو گرديده بود... آنچه موجب اين نگراني سرسام آور شده تورم پول نيست، بلكه دو عامل ديگر است كه معلوم نيست اين دو عامل بالاخره كار اين گراني وحشتناك روزافزون را به كجا خواهد كشيد؟ يكي فقدان كنترل قيمت ها، ديگر كمبود محصول. به خصوص اينكه بعضي محصولات فلاحتي از يك طرف در چند سال اخير تقليل يافته و از طرف ديگر قاچاق روزافزون اين مواد غذايي موجب اين وضع اسف انگيز گرديده است... كسادي بازار و واخواست شدن مرتب سفته ها و كمي پول در اين ايام نزديك عيد نگراني را كه از چندي پيش وجود داشت روز به روز شديدتر كرده است. عامل اصلي اين ركود و كسادي، ضعيف بودن بنيه خريد مردم است كه متأسفانه اين ضعف قوه خريد مرتباً بيشتر مي شود. يك عامل خيلي مهم ديگر اين است كه مبالغ هنگفتي پول دست مردم در اين چند سال، به خصوص در دو سال و نيم گذشته، صرف خريد و معامله زمين شده و قسمت عمده اين پول ها، كه حدس زده مي شود بيش از صد و پنجاه ميليون تومان باشد، به وسائل مرئي و نامرئي به خارج كشور رفته و به بانك هاي خارجي منتقل گرديده است و حالا به تدريج اثر آن كارها نمايان مي شود. فعلاً نگراني شديدي در بازار وجود دارد و احتمال ورشكست عده اي از بازرگانان است كه اجناس شان موجود مانده و در مقابل بايد سفته و بروات خود را بپردازند .
در اين بحران هم، باز آن صداي آشناي پيشين جريده اطلاع در عصر مظفرالدين شاه به گوش مي رسيد. اطلاعات هفتگي مي نوشت: معامله زمين و سفته بازي زمين. آقاي مهندس اشراقي، وزير پست و تلگراف از سفر ژاپن و خاور دور برگشت. دست خالي هم نيامد. خبر داد قرار شده با شركت ژاپني ها چند كارخانه در ايران تأسيس گردد. بيشتر سرمايه داران خودمان كه متأسفانه تا وقتي سفته بازي و زمين و معامله زمين و پول تنزيل دادن توماني پنج شاهي و شش شاهي برقرار است، كارخانه درست كردن و اين حرف ها را حرام مي دانند. شايد چهار تا ژاپني پيدا شوند، بيايند يك گوشه منابع ثروت ايران را به كار اندازند، استفاده اش را هم خودشان ببرند، ضمناً چندرقاز نصيب ايراني ها كنند!
سال 1335 هجري شمسي بود، از ترور صنيع الدوله سال هاي سال مي گذشت، حاج محمدتقي شاهرودي هم روي در نقاب خاك كشيده بود، و مرداني چو او معدود بودند و در اقليت. دولت كودتا سازي نوكوك در دست داشت، سرمايه داران خودي را هم دغدغه هايي ديگر در سر بود. دغدغه هايي بس متفاوت با بازرگانان ايراني روزگار پيش، آن بازرگانان كه ايضاً پولاك، طبيب ناصرالدين شاه در سنواتي بس پيش از آن چنين به توصيف آنها نشسته بود: بازرگان ايراني در زندگي خود سادگي را بسيار رعايت مي كند. هر گاه ثروت سرشاري هم داشته باشد، باز از تجمل مي پرهيزد. زيرا هر گاه به تجمل رو كند، از اعتبارش نزد همكاران كاسته مي شود، بدون اينكه خدمه وي را مشايعت كنند در كوي و برزن راه مي رود؛ فقط به يك زن اكتفا مي ورزد، از آمد و شد با بزرگان اجتناب مي كند و فقط با همكاران و هم طبقه هاي خود آمد و شد دارد. با تبختر مي گويد: كاسبم، كسب مي كنم. سراسر روز را به كسب و كار مشغول است. ناهارش معمولاً نان است و پنير. مع هذا، علي رغم سادگي كه در سرو وضع او مشهود است، همه جا با احترام روبه رو مي شود و در واقع هم مستحق احترامي هست كه نسبت به او مرعي مي شود.
تضاد اقليت بازرگانان سنتي بازمانده و سرمايه داران طفيلي دولت كودتا دراز دامن بود و تا به ساليان ساري. اكثريت سرمايه داران و نوكيسگان زمين خوار و سفته باز را غايتي ديگر فراروي بود، و آن اقليت را هم انديشه هايي ديگر در سر. و باز هم سال ها بود كه ژاپني ها ديگر كرباس نمي پوشيدند!
|