ميلا يوويچ تقريبا بازي در هر نقشي را تجربه كرده؛ از ژاندارك تا يك دختر حاشيه نشين و حالا يك قهرمان اكشن
نگاهي به اطراف تان بياندازيد و ببينيد همين الان چه شكلي دارد، بعد آن را در حالي تصور كنيد كه نسل بشر منقرض شده باشد و تنها معدودي انسان روي زمين مانده باشد. همه يا دچار جهش ژنتيكي شده اند يا تيديل شده اند به خون آشام، البته نه آن خون آشام هاي كلاسيك داستان هاي قديمي. اين چيزي ست كه در فيلم ماوراي بنفش با بازي ميلا يوويچ رخ مي دهد. براي همين در نشستي با ميلا يوويچ در باره فيلم و نقشش در آن صحبت كرديم. اولين سوال را اين گونه پرسيدم: به نظر مي رسد ميلا براي بازي در فيلم هايي غير از اكشن مناسب تر باشد.
ميلا براي صحنه هاي اكشن با مايك اسميت تمرين كرده كه در فيلم سكون هم چنين وظيفه اي را داشت. مايك آدم باورنكردني بود چيزهايي در اين فيلم است كه تابه حال در يك اكشن غربي نديده ايد. من فكر مي كنم اين فيلم يك بدعتي باشد براي فيلم هاي مبارزه اي در سينماي غرب. و من واقعا خوشحالم كه جزو معدود دختران سفيد پوستي هستم كه فرصت حضور در چنين آثاري را پيدا كرده ام.
ماوراي بنفش را كرت ويمر نوشته و كارگرداني كرده است. او هنگامي كه اين فيلم نامه را مي نوشت تنها ميلا را براي بازي در نقش اصلي اش در ذهن داشت. اين واقعا باورنكردني بود چون شما هر روز با يك كارگردان و نويسنده روبه رو نمي شويد كه نوشته اش را براساس شما نوشته باشد. به خاطر همين من واقعا خوشحال شدم از اينكه او چنين كاري كرده بود. البته مطمئنم كه در هنگام نوشتن به لباس ميلا هم فكر كرده بود؛ من بدون شك ديگر آن لباس ها را تن ام نمي كنم. اگر هم قرار باشد روزي قسمت دوم فيلم را بسازيم بايد بنشينيم و لباس هاي ديگري طراحي كنيم. البته لباس هاي جالبي بودند اما پوشيدن شان در زندگي روزمره و عادي خيلي احمقانه ا ست. حتي يكي از دوستانم كه سر صحنه فيلم برداري آمده بود با تعجب گفت اين چه لباسي ست پوشيدي؟ عين دلقك ها شدي!
البته اين فقط ميلا نبود كه مجبور بود از اين لباس هاي عجيب و غريب به تن كند؛ نيك چين لاند هم كه نقش بدمن فيلم را بازي مي كند مجبور بود در تمام طول داستان يك شي توپ مانند را روي بيني اش نگه دارد. ميلا به شوخي در اين باره مي گويد: همه لباس هاي عجيب و غريب و ديوانه واري پوشيده بودند. فضا پر بود از مرداني با باراني هاي بلند و رنگارنگ و وسط آنها من ايستاده بودم، با آن لباس احمقانه، مثل چند سال پيش كريستينا آگويلرا! ميلا اين وضع را با دوراني كه به عنوان مدل عكاسي كار مي كرد مقايسه مي كند؛ من شباهت هاي زيادي بين بازيگري و مدل بودن مي بينم. چيزهاي زيادي كه شايد در زندگي عادي مضحك به نظر برسند اما در سينما اين گونه نيستند.اين همان جادوي سينماست. فكر مي كنم به همين خاطرست كه گاهي اوقات يك لباس در عكس بسيار جذاب به نظر مي رسد ولي وقتي آن را مي پوشيد آن طور نيست. اين چيزي ست كه من آن زمان ياد گرفتم. چيزهاي زيادي در عكس زيبا هستند اما در دنياي واقعي نه. به همين خاطر بايد واقعا مراقب باشيد.
ميلا تمرين براي حضور در ماوراي بنفش را از زماني آغاز كرد كه مشغول بازي در فيلم شيطان مقيم 2 بود. او حالا براي سومين قسمت از اين مجموعه آماده مي شود، اما ميلا نمي تواند چيز زيادي از داستان اين قسمت به ما بگويد و تنها مي گويد كه فيلم نامه به اتمام رسيده و همه چيز براي شروع فيلم برداري حاضر است. البته ميلا مطمئن نيست كه چه چيزهايي را مي تواند درباره پروژه جديدش لو بدهد اما درباره تفاوت هاي نقش اش در شيطان مقيم (آليس) و ماوراي بنفش (وايولت) مي گويد: به نظرم وايولت آن وجه اسطوره اي و افسانه اي ذهنم بود ولي آليس از قسمت مدرن تر ذهنم مي آيد. در واقع وايولت تعبير روياهايي بود كه در تمام عمرم داشتم و مي خواستم يك نينجا باشم. او دربرابر درد و ضربه خيلي واكنش نشان نمي دهد اما واكنش هاي آليس اندكي واقعي تر است.
ميلا سال گذشته در يك فيلم مستقل ديگر با نام 45 هم حضور داشت كه در آن هم بازي آيشا تايلر بود. او از حضور در اين فيلم و زحمتي كه براي آن كشيده، بسيار راضي است. فيلم جمع و جور و كم هزينه اي بود درباره خشونت خانگي. نويسنده و كارگردانش (گري لنون) قبل از اين، يكي از محبوب ترين نمايش نامه هاي من را به نام خاموشي نوشته بود. واقعا حضور در اين فيلم، تجربه باور نكردني بود چون همواره دوست داشتم زندگي مردمان اروپاي شرقي را تجربه كنم. به خاطر همين براي من خيلي مهم بود زني را تصوير كنم كه سعي مي كند از چرخه تاريكي كه در آن گرفتار شده، فرار كند. فوق العاده بود. اين يك فيلم مستقل واقعي بود.
ماوراي بنفش چه قدر به خون آشام ها مربوط است؟ ميلا نظر ديگري درباره تفاوت خون آشام هاي اين فيلم با خون آشام هاي كلاسيك دارد: خون آشام ها آدم هاي بيماري هستند كه اسم خودشان را گذاشته اند خون آشام. همان طور كه روزنامه ها به آدم ها اسم هاي جديدي مي دهند. چون گفتن خون آشام به آنها احساس برتري مي دهد. ما نمي خواستيم يك فيلم خون آشامي معمولي بسازيم چون اين يك فيلم اكشن بود.
حلقه مفقوده: روايت داستان
مسعود پويا- تا همين چند سال پيش سينماي رزمي، ژانر چندان مهمي محسوب نمي شد. محصولات اين ژانر جز چند استثنا نه اعتناي منتقدان را برمي انگيختند و نه اعضاي آكادمي روي خوشي به آن نشان مي دادند. اين البته تنها يك روي سكه بود.
روي ديگر سكه، مخاطبي بود كه پيگيرانه فيلم هاي رزمي را دنبال مي كرد و همين رويكرد مخاطب بود كه باعث مي شد سينماي اكشن و رزمي منقرض نشود. خاستگاه اصلي اين سينما آسياي جنوب شرقي بود و تا چند سال پيش بخش عمده تماشاگران فيلم هاي رزمي را آسيايي ها تشكيل مي دادند. هرچند در دهه 70 پديده اي چون بروس لي شهرتي جهاني يافت و نشان داد اكشن هايي كه اغلب در هنگ كنگ مقابل دوربين مي رفتند مي توانند تماشاگر اروپايي و آمريكايي را هم اغنا كنند. البته مرگ زود هنگام بروس لي، باعث شد تا اين روند كمي دچار وقفه شود.
از اواخر دهه۸۰ ظهور جان وو، بسترساز حضور اكشن سازان آسيايي در هاليوود شد. سبك و سياق منحصر به فرد جان وو كه در واقع تلفيقي از سنت هاي شرقي با مؤلفه هاي سينماي غرب( به خصوص فيلم هاي ژان پيرملويل) بود خيلي زود جاي پاي خود را در سينماي روز آمريكا محكم كرد.
اگر ملويل در دهه 70 غمخوار گنگسترها لقب گرفته بود، اين عنوان در دهه 90 به جان وو رسيد. با تخصص ويژه در طراحي حركات اكشن كه همان طور كه پيش بيني مي شد از سوي فيلمسازان آمريكايي مورد تقليد قرار گرفت.
اتفاق مهم بعدي با پديده اي به نام آنگ لي رقم خورد. يك آسيايي ديگر كه به هاليوود آمد و توانست اعضاي آكادمي را هم با خود همراه كند. درخشش ببر خفته، اژدهاي پنهان در مراسم اسكار حكم تولدي تازه براي سينماي رزمي داشت. آنگ لي استانداردهاي سينماي اكشن را تغيير داد و آنقدر تأثيرگذار بود كه فيلمساز شاخصي چون ژانگ ييمو هم سياق فيلمسازي اكشن را تغيير داد. فيلمساز محبوب جشنواره هاي اروپايي، فيلم رزمي ساخت تا ديگر كسي از محصولات اين ژانر با تحقير ياد نكند.
تأثير رزمي سازان آسيايي آنقدر گسترده بود كه نمي شود سهمشان را در سري فيلم هاي ماتريكس و انبوه نمونه هاي مشابه انكار كرد. سينمايي رزمي كه حالا مدرن ناميده مي شد و افسانه هاي شرقي را چنان مي پرداخت كه تماشاگر غربي را هم شيفته خود مي كرد. جايگاه سينماي رزمي مدرن حالا ديگر تثبيت شده به نظر مي رسد.
هرچند در نمونه هاي متأخر اين ژانر، رويكردي نگران كننده به چشم مي خورد. سندرومي كه به سينماي علمي- تخيلي لطمه زد حالا به جان سينماي رزمي افتاده است. افراط در فرم و دوري گزيني از روايت داستان. كم رنگ كردن خطوط قصه و حركت بي مهابا به سوي اكشن و عمليات رزمي تنها در سايه نبوغ است كه مي تواند به نتيجه اي در خور ختم شود. مثل جلد اول بيل را بكش . ولي اگر پاي مقايسه به وسط بيايد اين جلد دوم بيل را بكش است كه با غناي افزون ترش، نشان مي دهد كه روايت در فيلم داستاني اهميتي همپاي طراحي حركات رزمي دارد.