چهارشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۵ - - ۳۹۵۲
مثل هيچكس
ميلا يوويچ تقريبا بازي در هر نقشي را تجربه كرده؛ از ژاندارك تا يك دختر حاشيه نشين و حالا يك قهرمان اكشن
003684.jpg
نگاهي به اطراف تان بياندازيد و ببينيد همين الان چه شكلي دارد، بعد آن را در حالي تصور كنيد كه نسل بشر منقرض شده باشد و تنها معدودي انسان روي زمين مانده باشد. همه يا دچار جهش ژنتيكي شده اند يا تيديل شده اند به خون آشام، البته نه آن خون آشام هاي كلاسيك داستان هاي قديمي. اين چيزي ست كه در فيلم ماوراي بنفش با بازي ميلا يوويچ رخ مي دهد. براي همين در نشستي با ميلا يوويچ در باره فيلم و نقشش در آن صحبت كرديم. اولين سوال را اين گونه پرسيدم: به نظر مي رسد ميلا براي بازي در فيلم هايي غير از اكشن مناسب تر باشد.
ميلا براي صحنه هاي اكشن با مايك اسميت تمرين كرده كه در فيلم سكون هم چنين وظيفه اي را داشت. مايك آدم باورنكردني بود چيزهايي در اين فيلم است كه تابه حال در يك اكشن غربي نديده ايد. من فكر مي كنم اين فيلم يك بدعتي باشد براي فيلم هاي مبارزه اي در سينماي غرب. و من واقعا خوشحالم كه جزو معدود دختران سفيد پوستي هستم كه فرصت حضور در چنين آثاري را پيدا كرده ام.
ماوراي بنفش را كرت ويمر نوشته و كارگرداني كرده است. او هنگامي كه اين فيلم نامه را مي نوشت تنها ميلا را براي بازي در نقش اصلي اش در ذهن داشت. اين واقعا باورنكردني بود چون شما هر روز با يك كارگردان و نويسنده روبه رو نمي شويد كه نوشته اش را براساس شما نوشته باشد. به خاطر همين من واقعا خوشحال شدم از اينكه او چنين كاري كرده بود. البته مطمئنم كه در هنگام نوشتن به لباس ميلا هم فكر كرده بود؛ من بدون شك ديگر آن لباس ها را تن ام نمي كنم. اگر هم قرار باشد روزي قسمت دوم فيلم را بسازيم بايد بنشينيم و لباس هاي ديگري طراحي كنيم. البته لباس هاي جالبي بودند اما پوشيدن شان در زندگي روزمره و عادي خيلي احمقانه ا ست. حتي يكي از دوستانم كه سر صحنه فيلم برداري آمده بود با تعجب گفت اين چه لباسي ست پوشيدي؟ عين دلقك ها شدي!
البته اين فقط ميلا نبود كه مجبور بود از اين لباس هاي عجيب و غريب به تن كند؛ نيك چين لاند هم كه نقش بدمن فيلم را بازي مي كند مجبور بود در تمام طول داستان يك شي توپ مانند را روي بيني اش نگه دارد. ميلا به شوخي در اين باره مي گويد: همه لباس هاي عجيب و غريب و ديوانه واري پوشيده بودند. فضا پر بود از مرداني با باراني هاي بلند و رنگارنگ و وسط آنها من ايستاده بودم، با آن لباس احمقانه، مثل چند سال پيش كريستينا آگويلرا! ميلا اين وضع را با دوراني كه به عنوان مدل عكاسي كار مي كرد مقايسه مي كند؛ من شباهت هاي زيادي بين بازيگري و مدل بودن مي بينم. چيزهاي زيادي كه شايد در زندگي عادي مضحك به نظر برسند اما در سينما اين گونه نيستند.اين همان  جادوي سينماست. فكر مي كنم به همين خاطرست كه گاهي اوقات يك لباس در عكس بسيار جذاب به نظر مي رسد ولي وقتي آن را مي پوشيد آن طور نيست. اين چيزي ست كه من آن زمان ياد گرفتم. چيزهاي زيادي در عكس زيبا هستند اما در دنياي واقعي نه. به همين خاطر بايد واقعا مراقب باشيد.
ميلا تمرين براي حضور در ماوراي بنفش را از زماني آغاز كرد كه مشغول بازي در فيلم شيطان مقيم 2 بود. او حالا براي سومين قسمت از اين مجموعه آماده مي شود، اما ميلا نمي تواند چيز زيادي از داستان اين قسمت به ما بگويد و تنها مي گويد كه فيلم نامه به اتمام رسيده و همه چيز براي شروع فيلم برداري حاضر است. البته ميلا مطمئن نيست كه چه چيزهايي را مي تواند درباره پروژه جديدش لو بدهد اما درباره تفاوت هاي نقش اش در شيطان مقيم (آليس) و ماوراي بنفش (وايولت) مي گويد: به نظرم وايولت آن وجه اسطوره اي و افسانه اي ذهنم بود ولي آليس از قسمت مدرن تر ذهنم مي آيد. در واقع وايولت تعبير روياهايي بود كه در تمام عمرم داشتم و مي خواستم يك نينجا باشم. او دربرابر درد و ضربه خيلي واكنش نشان نمي دهد اما واكنش  هاي آليس اندكي واقعي تر است.
ميلا سال گذشته در يك فيلم مستقل ديگر با نام 45 هم حضور داشت كه در آن هم بازي آيشا تايلر بود. او از حضور در اين فيلم و زحمتي كه براي آن كشيده، بسيار راضي  است. فيلم جمع  و جور و كم هزينه اي بود درباره خشونت خانگي. نويسنده و كارگردانش (گري لنون) قبل از اين، يكي از محبوب ترين نمايش نامه هاي من را به نام خاموشي نوشته بود. واقعا حضور در اين فيلم، تجربه باور نكردني بود چون همواره دوست داشتم زندگي مردمان اروپاي شرقي را تجربه كنم. به خاطر همين براي من خيلي مهم بود زني را تصوير كنم كه سعي مي كند از چرخه تاريكي كه در آن گرفتار شده، فرار كند. فوق العاده بود. اين يك فيلم مستقل واقعي بود.
ماوراي بنفش چه قدر به خون آشام ها مربوط است؟ ميلا نظر ديگري درباره تفاوت خون آشام هاي اين فيلم با خون آشام هاي كلاسيك دارد: خون آشام ها آدم هاي بيماري هستند كه اسم خودشان  را گذاشته اند خون آشام. همان طور كه روزنامه ها به آدم ها اسم هاي جديدي مي دهند. چون گفتن خون آشام به آنها احساس برتري مي دهد. ما نمي خواستيم يك فيلم خون آشامي معمولي بسازيم چون اين يك فيلم اكشن بود.
003699.jpg
حلقه مفقوده: روايت داستان
مسعود پويا- تا همين چند سال پيش سينماي رزمي، ژانر چندان مهمي محسوب نمي شد. محصولات اين ژانر جز چند استثنا نه اعتناي منتقدان را برمي انگيختند و نه اعضاي آكادمي روي خوشي به آن نشان مي دادند. اين البته تنها يك روي سكه بود.
روي ديگر سكه، مخاطبي بود كه پيگيرانه فيلم  هاي رزمي را دنبال مي كرد و همين رويكرد مخاطب بود كه باعث مي شد سينماي اكشن و رزمي منقرض نشود. خاستگاه اصلي اين سينما آسياي جنوب شرقي بود و تا چند سال پيش بخش عمده تماشاگران فيلم هاي رزمي را آسيايي ها تشكيل مي دادند. هرچند در دهه 70 پديده اي چون بروس لي شهرتي جهاني يافت و نشان داد اكشن هايي كه اغلب در هنگ كنگ مقابل دوربين مي رفتند مي توانند تماشاگر اروپايي و آمريكايي را هم اغنا كنند. البته مرگ زود هنگام بروس لي، باعث شد تا اين روند كمي دچار وقفه شود.
از اواخر دهه۸۰ ظهور جان وو، بسترساز حضور اكشن سازان آسيايي در هاليوود شد. سبك و سياق منحصر به فرد جان وو كه در واقع تلفيقي از سنت هاي شرقي با مؤلفه هاي سينماي غرب( به خصوص فيلم هاي ژان پيرملويل) بود خيلي زود جاي پاي خود را در سينماي روز آمريكا محكم كرد.
اگر ملويل در دهه 70 غمخوار گنگسترها لقب گرفته بود، اين عنوان در دهه 90 به جان وو رسيد. با تخصص ويژه در طراحي حركات اكشن كه همان طور كه پيش بيني مي شد از سوي فيلمسازان آمريكايي مورد تقليد قرار گرفت.
اتفاق مهم بعدي با پديده اي به نام آنگ لي رقم خورد. يك آسيايي ديگر كه به هاليوود آمد و توانست اعضاي آكادمي را هم با خود همراه كند. درخشش ببر خفته، اژدهاي پنهان در مراسم اسكار حكم تولدي تازه براي سينماي رزمي داشت. آنگ لي استانداردهاي سينماي اكشن را تغيير داد و آنقدر تأثيرگذار بود كه فيلمساز شاخصي چون ژانگ ييمو هم سياق فيلمسازي اكشن را تغيير داد. فيلمساز محبوب جشنواره هاي اروپايي، فيلم رزمي ساخت تا ديگر كسي از محصولات اين ژانر با تحقير ياد نكند.
تأثير رزمي سازان آسيايي آنقدر گسترده بود كه نمي شود سهمشان را در سري فيلم هاي ماتريكس و انبوه نمونه هاي مشابه انكار كرد. سينمايي رزمي كه حالا مدرن ناميده مي شد و افسانه هاي شرقي را چنان مي پرداخت كه تماشاگر غربي را هم شيفته خود مي كرد. جايگاه سينماي رزمي مدرن حالا ديگر تثبيت شده به نظر مي رسد.
هرچند در نمونه هاي متأخر اين ژانر، رويكردي نگران كننده به چشم مي خورد. سندرومي كه به سينماي علمي- تخيلي لطمه زد حالا به جان سينماي رزمي افتاده است. افراط در فرم و دوري گزيني از روايت داستان. كم رنگ كردن خطوط قصه و حركت بي مهابا به سوي اكشن و عمليات رزمي تنها در سايه نبوغ است كه مي تواند به نتيجه اي در خور ختم شود. مثل جلد اول بيل را بكش . ولي اگر پاي مقايسه به وسط بيايد اين جلد دوم بيل  را بكش است كه با غناي افزون ترش، نشان مي دهد كه روايت در فيلم داستاني اهميتي همپاي طراحي حركات رزمي دارد.

ميلا يوويچ
003687.jpg
بيشتر شهرتش را در اين سال ها مديون بازي در قسمت اول و دوم فيلم شيطان مقيم است و اگر از ماوراي بنفش صرف نظر كنيم، سال گذشته در فيلم هاي Fade Out و 45 هم بازي كرد. Fade Out را مايكل كريستوفر براساس فيلم نامه اي از خودش جلوي دوربين برد و علاوه بر يوويچ، بيلي باب تورنتون هم در آن حضور داشت. 45 هم دست پخت گري لنون است و براي اكران امسال در نظر گرفته شده. آن طور هم كه در خلاصه داستانش آمده داستان دختري با بازي ميلا يوويچ است كه از او سوء استفاده شده و او حالا تصميم دارد از عاملان اين قضيه انتقام بگيرد.
پروژه ديگري هم حضور يوويچ در آن قطعي شده و الان در مرحله پيش توليد است قسمت سوم مجموعه شيطان مقيم با عنوان انقراض است كه طبق برنامه قرار است ماه آينده فيلم برداري آن در مكزيك شروع شود. اگر هم آثار قبلي يوويچ در خاطرتان نيست بهتر است نگاهي به فيلم هاي عنصر پنجم و هتل ميليون دلاري بياندازيد.

كمرون برايت
003690.jpg
همان پسربچه اي ست كه احتمالا با ديدن فيلم تولد از بازي اش حيرت كرده ايد. در آن فيلم نقش پسركي را داشت كه 10 سال پس از مرگ همسر نيكول كيدمن، به سراغ لو مي رفت و مي گفت كه همسرش است. در ماوراي بنفش هم نقش مك گافين داستان را دارد و تمام جناح هاي درگير در ماجرا، سعي مي كنند او را به دست آورند.
برايت در مدت زمان كوتاهي كه وارد سينما شده، دوران پركاري را پشت سر گذاشته و مي توان نام هاي متعددي را مشاهده كرد. از اثر پروانه و Godsend گرفته تا تولد و از سيگارتان متشكرم . پروژه بعدي اش هم كه تا يك ماه ديگر اكران خواهد شد قسمت سوم فيلم موفق و پرطرفدار مردان ايكس است كه در آن نقش ليچ را بازي كرده. برخلاف دو قسمت پيشين كه برايان سينگر آنها را كارگرداني كرده بود، در اين قسمت برت راتنر (ساعت شلوغي) پشت دوربين ايستاده است. تقريبا اكثر بازيگران دو قسمت پيشين هم در اين فيلم حضور دارند.

نيك چين لاند
003693.jpg
بيشتر شهرتش را مديون بازي در يكي از سريال هاي محبوب اين سال ها، همسران نااميد است اما اگر در تعطيلات نوروز فيلم افسانه زورو را ديده باشيد حتما او را در ماوراي بنفش به جا مي آوريد. در اين فيلم نقش داكسوس را برعهده دارد كه قطب مقابل وايولت است و مي خواهد هر جور كه شده او را از سر راهش بردارد تا به شش برسد.
او امسال دو فيلم ديگر هم در مرحله پس از توليد دارد كه به همين زودي ها اكران خواهند شد. يكي بيمار پنجم است كه در آن نقش اصلي ماجرا را بازي مي كند و درباره كسي  است كه در يك بيمارستان افريقايي به هوش مي آيد و چيز زيادي از گذشته اش به خاطر نمي آورد. علاوه بر اين از طرف حكومت محلي به جاسوسي هم متهم مي شود. فيلم دوم كه چين لاند در آن يك نقش حاشيه اي را بازي مي كند سمي نام دارد و آلن پائو آن را كارگرداني كرده است. او در چند قسمت از سريال عامل ناشناخته هم كه مدتي ست از شبكه سه پخش مي شود، بازي كرده است.

كرت ويمر
003696.jpg
كارش را به عنوان نويسنده فيلم نامه در سينما آغاز كرده و از سال 92 تابه حال براي 9 فيلم، فيلم نامه نوشته كه دو تاي از آنها را خودش هم كارگرداني كرده؛ يكي همين فيلم ماوراي بنفش و ديگري موازنه كه در سال 2002 ساخته شد و كريستين بيل و شان بين هم در آن بازي مي كردند. خود ويمر هم در آن فيلم نقش كوتاهي را بازي مي كرد اما آن فيلم هم مانند ماوراي بنفش نه در گيشه اثر موفقي بود و نه در ميان منتقدان طرفداري پيدا كرد.
احتمالا معروف ترين اثري هم كه نام ويمر در ميان سازندگانش بوده، فيلمي ست با عنوان كارآموز/تازه وارد كه ويمر آن را نوشته بود و آل پاچينو و كالين فارل نقش هاي اصلي اش را برعهده داشتند. داستانش هم درباره پليس تازه كار و بااستعدادي  است كه توجه يك پليس كاركشته را جلب مي كند و به همين خاطر سعي مي كند او را آموزش دهد. اين طور هم كه به نظر مي رسد و با توجه به شكست تجاري ماوراي بنفش چندان نبايد اميدوار بود كه ويمر به اين زودي ها دوباره پشت دوربين بايستد.

يادداشت
دو روي سكه
حميدرضا پورنصيري
در مقدمه آن مطلب بلندي كه پيش از عيد درباره فيلم هاي سينمايي تلويزيون نوشتم، اشاره كردم كه تماشاي چنين آثاري از تلويزيون دو وجه متناقض دارد: يكي اينكه مي توانيم راحت و بي دغدغه روي مبل هاي راحتي خانه مان لم بدهيم و آخرين محصولات هاليوودي را با بهترين كيفيت از رسانه ملي مان تماشا كنيم و ديگر اينكه شايد نسخه هاي به نمايش درآمده از اين آثار از تلويزيون، چندان ربطي به نسخه هاي اوليه و اصلي آن فيلم ها نداشته باشند و در حين مراحل دوبله و آماده سازي براي پخش، حتي مضمون شان نيز تغيير كرده باشد. فكر مي كنم در اين دو هفته كه هر روز حداقل 5 فيلم سينمايي از تلويزيون نمايش داده مي شد، شما هم اين دو وجه ماجرا را تجربه كرده باشيد.
بگذاريد از آن وجه شيرين ماجرا شروع كنم. امسال جام جمي ها در ادامه سياست هاي يكي دو سال اخيرشان، باز هم انتخاب هاي مناسب و غافلگيركننده اي براي نوروز داشتند. مناسب را براي اين مي گويم كه تقريبا تمام مخاطبان سينما، با هر نوع سليقه اي، مي توانستند فيلم باب طبع خودشان را پيدا كنند؛ از فيلم هاي هندي و ملودرام هاي ايراني گرفته تا اكشن هاي پر زرق و برق هاليوودي و اقتباس هاي پرهزينه ادبي. غافلگيركننده را هم از اين جهت مي گويم كه احتمالا اگر چهار گوشه دنيا را بگرديد هيچ تلويزيوني را پيدا نمي كنيد كه در كمتر از چهارده روز آخرين و درخشان ترين آثار بازيگراني همچون داستين هافمن، تام كروز، براد پيت، اسكارلت يوهانسون، جودي فاستر، آنجلينا جولي، نيكلاس كيج، كلايو اوون، كرا نايتلي، آنتونيو بندراس، كاترين زيتاجونز، جيم كري، مريل استريپ، نيكول كيدمن، جود لاو و رني زل وگر را نمايش دهد. آن هم به صورت دوبله شده. لذت غريبي  است، مخصوصا اگر چنين آثاري به خاطر حمايت از سينماي ملي هيچ گاه روي پرده سينماها هم به نمايش درنيايند و اگر خيلي مشتاق ديدن شان باشيد مجبور شويد نسخه هاي بي كيفيت و غيرقانوني شان را از دستفروش هاي كنار پياده روها تهيه كنيد.
اما قضيه وقتي غير قابل درك مي شود كه جام جمي ها مجبور مي شوند براي نمايش اين آثار در رسانه ملي مان، اندك اصلاحاتي در آنها انجام دهند. البته اين اصلاحات گاهي اوقات از حذف برخي صحنه هاي غيرقابل نمايش هم فراتر مي رود و داستان را هم تحت تأثير قرار مي دهد. منظورم حذف صحنه هاي كليدي داستان نيست، كه اگر اين بود چندان جاي خرده گرفتن نبود چون وقتي صحنه اي با معيارهاي اخلاقي ما سازگار نيست، طبيعي ا ست كه حذف شود و اين چندان ربطي به كليدي بودن يا نبودن آن صحنه ندارد. منظورم آنجاست كه به هنگام دوبله و آماده سازي، گاهي اوقات مضمون ديالوگ ها هم تغيير مي كند و يا حتي ديالوگي حذف يا اضافه مي شود. نمونه بارز اين مسأله را مي شد در فيلم نقشه پرواز ديد. اگر نسخه اصلي فيلم دست تان رسيده باشد مي دانيد كه اين فيلم هيچ مشكلي براي پخش ندارد و علاوه بر اين يكي از تحسين شده ترين آثار سال 2005 سينماي آمريكاست و تقريبا همه منتقداني كه فيلم را ديده اند، از آن به نيكي ياد كرده اند. جايي در ميانه هاي فيلم وقتي خدمه و خلبان هواپيما به سلامت رواني جودي فاستر شك مي كنند، او سعي مي كند از دست شان فرار كند، اما به ناگهان به لطف يك مسافر عرب تعادلش به هم مي خورد و با صورت به يكي از صندلي ها برخورد مي كند. اگر فيلم در اين نقطه به پايان مي رسيد مي شد به جرات گفت كه كارگردان از تصور رايج و غلطي كه درباره عرب ها (و مسلمانان) در آمريكا وجود دارد استفاده كرده و هوشمندانه احساس تنفر تماشاگرانش را نسبت به اعراب برانگيخته است. اما در فيلم صحنه ديگري هم هست كه در نسخه دوبله شده نشاني از آن نمانده و در آن نقش اول داستان، به تنهايي سعي مي كند از خجالت آن مسافر عرب درآيد و وقتي در انتهاي فيلم مشخص مي شود آن مرد عرب، نقشي در دزديده شدن دختر كوچك جودي فاستر نداشته و به او در جمع آوري وسايلش هم كمك مي كند، سازنده فيلم به ظرافت آن تصور رايج و اشتباه درباره اعراب و مسلمانان را به نقد مي كشد و درواقع مرد عرب را كاملا تطهير مي كند.
نكته جالب ماجرا اين جاست كه اين حذف و تغييرها تنها شامل حال آثار آمريكايي و اروپايي نمي شود و فيلم هاي ايراني را هم در بر مي گيرد. جالب تر اين جاست كه اين آثار به سنت يكي، دو سال اخير جزو سينماي معناگرا به شمار مي روند. نمونه بارزش فيلم تحسين شده خيلي دور، خيلي نزديك كه تقريبا تمام مخالفان و موافقان سينماي معناگرا، آن را يك فيلم شريف و با ارزش مي دانند. در اين فيلم شخصيتي وجود دارد به نام دكتر عالم كه در ظواهر دنيا غرق شده و خدا و آخرت را فراموش كرده. كارگردان براي تاكيد بر اين خصوصيت نقش اول داستانش و تاثيرگذاري انتهاي فيلم، در نيم ساعت اول فيلم، لحظاتي را گنجانده كه نشان مي دهد دكتر عالم چندان به ارزش هاي اخلاقي پايبند نيست. اما وقتي فيلم از سينما به تلويزيون آمده، چند تكه از آن درآمده و مثلا در اين نسخه نشاني از گفت وگوهاي ميان دكتر عالم و منشي مطبش ديده نمي شود. در گاهي به آسمان نگاه كن هم بستر ماجرا يك آسايشگاه رواني  است و در آن دو شخصيت شيرين و آذري زبان وجود دارد كه به فراخور نيازشان دست به حركات موزون مي زنند. اما در نسخه اي كه از شبكه چهار سيما به نمايش درآمد هيچ نشاني از اين صحنه هاي نبود و حتي يكي، دو فصل كليدي فيلم هم به صورت نصفه و نيمه نمايش داده شد. جالب اين جاست همين حركات و فصل ها در يكي از همين سريال هاي پيش پا افتاده و نود شبي مشكلي براي پخش ندارد و حتي در شبكه هاي پرمخاطب تري (نسبت به شبكه چهار) مجوز نمايش كسب مي كند.
مثال هاي ديگري هم مي توان در اين زمينه آورد مثل فيلم دختري با گوشواره مرواريد كه حتي اگر كتابش را هم خوانده باشيد مي دانيد كه هيچ نسبتي با اين نسخه نمايش داده شده از رسانه ملي ندارد و يا فيلم آقا و خانم اسميت كه حدود نيم ساعت از نسخه اصلي اش، كوتاه تر بود، اما با اين حال نمي توان از چند نكته قابل ستايش تلويزيون هم صرف نظر كرد مانند نمايش سه گانه ماتريكس با دوبله خوب و سر و شكلي آبرومندانه و يا دوبله نسبتا خوب فيلم ارباب جنگ . همان طور كه در ابتداي مطلب هم گفتم، نمايش چنين آثاري دو وجه دارد، گاهي اوقات وجه اول پررنگ مي شود و گاهي وجه دوم.

نگاه
زرد قناري
رضا مسلمي
نويسنده و كارگردان: كرت ويمر‎/ بازيگران: ميلا يوويچ، كمرون برايت، نيك چين لاند، سباستين اندريو، ويليام فيچنر‎/ محصول كمپاني سوني
ماجرا در اواخر قرن بيست و يكم رخ مي دهد. زماني كه در اثر يك ويروس ناشناخته عده اي از انسان ها بدل به خون آشام شده اند. هنگامي كه تعداد شبه خون آشام ها زياد مي شود، جنگي ميان انسان ها و آنها در مي گيرد كه هدفش نابودي خون آشام هاست. در اين ميان زني به نام وايولت از ميان خون آشام ها ماموريت مي يابد تا پسربچه اي به نام شش را بدزد و از بين ببرد. اما او در ميانه ماموريت، تصميم مي گيرد جان پسرك را نجات دهد...
اگر بخواهيم با دسته بندي هاي معمول، ژانر فيلم را مشخص كنيم بايد آن را در گونه فيلم هاي كاميك بوكي قرار بدهيم؛ هرچند كه فيلم براساس كاميك بوكي ساخته نشده باشد و تمام اتفاقاتش ناشي از خيال پردازي هاي نويسنده و كارگردان (كه هر دو يك نفرند) باشد. اصولا در چنين فيلم هايي كه قرار است با يك دنياي فانتزي و كارتوني مواجه شويم، بيشتر از هر چيز شخصيت پردازي قهرمان داستان مهم است. نمونه شاهكار و بي نظيرش دو قسمت اسپايدرمن ساخته سم ريمي ا ست كه اگر از شهر گناه صرف نظر كنيم-چون در اين تعريف نمي گنجد و نمونه نادري در ميان فيلم هاي كاميك بوكي ست- بدون شك بهترين نمونه براي اقتباس سينمايي از كاميك بوك هاست. بزرگ ترين جذابيت پيتر پاركر يا همان اسپايدرمن، به اين برمي گردد كه اصلا در نگاه اول قهرمان نيست؛ يك پسر دست و پا چلفتي ست كه چشم هاي ضعيفي هم دارد و معمولا به سرويس مدرسه هم نمي رسد. تازه وقتي هم كه متوجه مي شود قابليت هاي فوق انساني پيدا كرده، فورا راه نمي افتد در خيابان و مجرم ها را بره سزاي اعمال شان برساند. نويسنده، اول برايش يك انگيزه ايجاد مي كند و بعد او را مي فرستد در دل ماجراهاي داستان. از همه مهم تر اينكه از پيتر يك قهرمان افسانه اي و فوق انساني نمي سازد، بلكه يك آدم معمولي را نشان مي دهد كه تنها در اثر يك اتفاق- نيش يك عنكبوت- تبديل شده است به اسپايدرمن. درخشان ترين فصل اسپايدرمن 2 هم به  نظر من جايي ا ست كه پيتر در حال ساندويچ گاز زدن، شاهد فرار چند دزد از چنگ پليس است و چون ديگر از قهرمان بودن خسته شده، دست هايش را در جيب هايش فرو مي كند و بي خيال در پياده رو قدم مي زند.
اما ماوراي بنفش هيچ كدام اينها را ندارد، نه پيش زمينه مناسبي براي شخصيت اول داستانش تعريف مي كند- به جز نريشن ابتداي فيلم كه بود و نبودش چندان تفاوتي ندارد- نه انگيزه قوي و درستي به قهرمانش مي دهد و نه مي تواند فضاي داستان را به خوبي تصوير كند. درواقع فيلم نماد بارز آن ايرادي ست كه مخالفان جلوه هاي ويژه در سينما، عنوان مي كنند. آن هم اين  است كه ديگر سينما به جاي روايت داستان، تبديل شده است به مجموعه اي از جلوه هاي ويژه بي هدف. البته ماوراي بنفش در خلق جلوه هاي ويژه مناسب يك فيلم سال 2006 هم مشكل دارد، اما مشكل اصلي اش در اين است كه داستاني براي گفتن ندارد. كارگردان فيلم براي نگه داشتن مخاطبان در سينما تنها يك حربه داشته و آن هم لحظه هاي اكشن داستانش است كه تا توانسته، آنها را در گوشه و كنار فيلم قرار داده و به همين خاطر بعد از 20 دقيقه ابتدايي فيلم ديگر مشتش باز شده و چيزي براي رو كردن ندارد. از همه بدتر اين كه همين صحنه هاي اكشن را هم بي هيچ تعليق و هيجاني تصوير كرده، به عنوان مثال در اواخر فيلم وايولت قرار است به تنهايي با يك جمعيت عظيم مبارزه كند. در ابتداي اين فصل وايولت خطاب به آنها مي گويد كه به زودي كشته خواهند شد و بعد تصوير كات مي شود به جايي كه وايولت همه آنها را كشته و دارد از دري عبور مي كند.
نكته ديگري كه درباره فيلم نبايد ناگفته بماند اين  است كه آن را مي توان دنباله منطقي فيلم هايي مثل زن گربه اي ، الكترا و ايان فلاكس قلمداد كرد. به اين خاطر كه در همه شان قهرمان داستان مونث است و همه آنها آثار ضعيف و غيرقابل تحملي از آب درآمده اند. فكر مي كنم بتوان نتيجه گيري كرد كه نه فيلم نامه نويس ها مي توانند يك superhero مونث را به درستي خلق كنند و نه تماشاگرها و منتقدها آنها را باور مي كنند، آن هم در دوره اي كه فيلم هاي كاميك بوكي جزو موفق ترين و پرفروش ترين محصولات هاليوود هستند.

شهر تماشا
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
زيبـاشـهر
نمايشگاه
سلامت
شهر آرا
|  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |