چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۵
انديشه
Front Page

درباره انسان شناسي فيلسوفان وجودي
انسان  در مقام وجود
000297.jpg
هوشيارقادري
انسان علي رغم نزديكي بيش از حد به خويش هنوز در پي يافتن حقيقت خويش است و از آن جا كه حقيقتِ «داشتن مغزي بزرگ تر» از ساير جنبندگان براي او كافي نيست، لاجرم همواره در جست وجوي همان چيزي است كه در ناخودآگاه خود تجسمي عيني از آن را مي پرورد و به مثابه آينه اي مي تواند رويكرد او را به جهان پيرامون در احاطه گيرد. بازتاب اين موضوع در تمام دستاويزهايي كه بشر براي نيل به حقيقت وجودي بدان ها مي آويزد يكسان نيست، اما جملگي در تائيد اين حقيقت اوليه نمود دارد كه در صدد پاسخ به پرسش مذكور بر مي آيند؛ مثلاً اين مفهوم در آينه دين - كه ما را با اسلام آشنايي بيشتري است - در عبارت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بيان گرديده است و در رويكرد عرفاني نيز بشر به مثابه عالم صغير و جهان ، عالم كبير عنوان شده است و پرسش «من كيستم ؟» او و جهان را در جايگاه موضوع شناسايي خويش قرار داده است.«ابزارها» گوناگون اند و روش هاي حركت در راستاي اين هدف متفاوت است. در اين جا مي خواهيم به ابزار خود انسان براي نيل به مقصود چيستي بشر بپردازيم، يعني رويكردي درون گرايانه و اين كه« بشر هيچ نيست مگر آنچه از خود مي سازد » (سارتر- اگزيستانسياليسم)
پيش از آن كه بخواهيم تعريفي از شيوه تفلسف فيلسوف وجودي به دست دهيم نخست بايد مختصر تعريفي از وجود داشته باشيم.
در فلسفه وجودي، انسان از انسان آغاز مي كند نه از طبيعت؛ اما از انسان در مقام موجود و نه انسان در مقام فاعل شناسايي. هرچند سارتر محور اصلي فلسفه اش را سوژه مي داند، اما اشاره دقيق او «سوژه فردي» است كه فرديت در آن به موجوديت انسان اشاره مي كند. تاكيد بر وجود بدين معناست كه ما نمي توانيم فطرت يا ماهيتي براي انسان قائل شويم و سپس درباره او استنتاجي كنيم.
اصولاً تمايز وجود existence و ماهيت essence يكي از قديمي ترين تمايزها در فلسفه است و هنگامي كه از «وجود داشتن» چيزي سخن به ميان مي آيد به منشأ اثر بودن شيء در خارج اشاره مي شود و اين در سطحي متمايز با چيستي آن قرار مي گيرد.
به طور كلي ماهيت موصوف به صفت انتزاعي بودن و كلي بودن است و تمامي سنني كه از افلاطون سرچشمه مي گيرد ماهيت را به بهاي از دست دادن وجود ستوده است و عقل در پي ماهيات تغييرناپذير و كلي به جست وجوي قلمرو صور و مثل برمي آيد .
«وجود داشتن» در اصل به معناي برون ايستادن يا ظهور است؛ در نگاه فلسفي يعني برون ايستادن از نيستي. اما اين مفهوم امروزه انفعالي تر شده و به معناي قرار گرفتن در حول و حوش جايي فهميده مي شود. در واقع چيزي وجود دارد كه ما در جايي از جهان با آن روبه رو مي شويم، اما فلاسفه وجودي در نحوه استفاده خويش از واژه existence به وجودي توجه مي كنند كه متعلق به انسان است، يعني اعطاي مقام اول هستي به آن نوع هستي كه متمثل در انسان است. ناگفته نماند كه خصلت عمده وجود اين است كه همواره مي خواهد از خود پيشتر باشد و اين همان است كه سارتر projet مي نامد و تمثيل به جهشي مي كند توأم با آگاهي. سارتر همه كيفيات روحي را نيز ماحصل اين آگاهي مي داند و بشر با اين پيشبرد آگاهانه رشد مي كند. بنابراين هيچ آرزوي باطني و خواستني در گستره وجود فرد راه ندارد؛ چرا كه «خواستن» و خواهان كيفيتي بودن نسبت به جهش وجودي كه داراي شعور است پيش قدم است.
نزد نخستين فيلسوف وجودي يعني كي ير كگور، وجود در وهله نخست به معناي هستي ملموس و قائم به فرديت انسان است. پس موجود existent ممكن به امكان هاي خاص و جزيي است. نزد اين فيلسوف دانماركي تحقق هستي انسان منوط به وجود داشتن و ظاهر شدن به عنوان فردي در فرديت خويش در خارج از يك نظام است. كي يركگور انساني را كه بر فرديت خويش قائم گشته و در نداي وجودي كه از خويش ساطع مي شود جمله آدميان را مشمول مفهوم بشريت مي سازد، در بند دلهره اي موسوم به «دلهره ابراهيم» مي داند و فرد را به تنهايي مسئول پاسخ به اين دلهره قلمداد مي كند.
از آن جا كه فلسفه وجودي وجود را مقدم بر ماهيت مي شمرد، آن چه را كه بشر در طول حيات خويش براي خويش انتخاب مي كند همان چيزي است كه براي انسان ماهوي معتبر است. اين كه چه كسي بايد به انسان اطمينان بخشد كه مامور اين انتخاب است، منجر به دلهره ابراهيم -در قرباني كردن فرزند- يا همان angoisse يا به بيان هايدگر «ترس آگاهي» مي گردد.
در نزد ياسپرس نيز نحوه ديگري از سخن گفتن درباب وجود را مي يابيم. او از مفهوم دازاين يا existence صرفاً براي اشاره به اين واقعيت استفاده مي كند كه ما خويشتن را در جهاني مي يابيم كه به تعبير وي «دست نوشته هايي است كه نمي تواند تحت قرائت همگاني واقع شود» و در آن ما وجود را به عنوان «تجربه زيستن» به كار مي بريم كه تنها راه، «رمزگشايي» آن است.
اين واقعيت كه هر چيزي بايد به درون آيد تا براي ما واقعي باشد امري بديهي است، اما ياسپرس در خصوص كلمه وجود به اين امر اشاره مي كند كه existence نوعي از هستي است آن هم هستي بالقوه. به عبارت ديگر من وجود نيستم، بلكه امكان وجود هستم. من خود را ندارم، بلكه به خود مي رسم. ياسپرس existence را تحقق وجود محض dasein)) مي شمارد به همان گونه كه وجود نزد كي ير كگور به تحقق هستي انسان اشاره مي كند.
برگرديم به مقوله فلسفي ديدگاه اگزيستانسيال. سارتر مي گويد كه وجود انسان مقدم بر ماهيت اوست. ابتدا انسان وجود دارد و با خود مواجه مي شود و در جهان ظهور مي كند و از آن به بعد خود را تعريف مي كند: «انسان در ابتدا هيچ است. او چيزي نخواهد بود مگر اين كه بعدها بشود و در آن هنگام همان چيزي مي شود كه از خودش مي سازد.»
از آن جا كه ماهيت فلسفه وجودي اقتضا مي كند كه در آن برخي مضامين بيش از برخي ديگر مورد توجه قرار گيرند؛ مضاميني چون منطق و معرفت شناسي (epistemology ) در آن چندان مورد دقت قرار نمي گيرند. مفاهيمي چون آزادي، اختيار، تصميم، مسئوليت، تنهايي، يأس، غربت، مرگ و در مجموع نيمه پر دغدغه و تراژيك آدمي كه همواره در مناسباتي متشنج با عالم قرار دارد در فلسفه وجودي مورد توجه است و مسائل عاطفي آدمي و حالات دروني   زيستي او آماج تحليل هاي درخشاني از فلاسفه اگزيستانسيال قرار گرفته اند. همين امر مي تواند يكي از بزرگ ترين دستاوردهاي فلسفه وجودي براي آيندگان باشد.
شايد بتوان گفت كه انسان گرايي فلسفه وجودي بدين معناست كه از انسان و ارزش هاي شخصي و همچنين از تحقق يافتن وجود اصيل او بسيار سخن مي گويد. اما آن چه مهم است وجه تفاوت اين اصالت بشر است با انسان گرايي كه منجر به فاشيسم مي گردد و مبتني بر تحليل انسان گرايانه اگوست كنت، در راستاي پرستش آدمي پيش مي رود. اگزيستانسياليسم از اين شيوه تفكر به شدت طفره مي رود و در تفكر خويش انسان را در قالب معرفتي اصيل و ذاتي از خويش بازيابي مي كند.
فلسفه وجودي رسالتي پيامبرانه داشته و از جهان معاصر بسيار انتقاد مي كند و بيش از همه اين انتقاد متوجه چيزي است كه در صدد تهديد امكان انسانيت اصيل برمي آيد. اهميت فلسفه وجودي يا هر فلسفه ديگري را تا اندازه اي مي توان با اين بررسي سنجيد كه اين فلسفه چه نفوذي در ديگر فلسفه ها داشته و تاثير فرهنگي آن تا چه حد است.
با اين حال اگزيستانسياليسم قدرتي مطلق و واجب الوجود را طي رفتاري غيرمذهبي طرد نمي كند، بلكه او را صرفاً ناديده مي گيرد و هرچند با رويكردي راديكال با او برخورد نمي كند، اما حذف او را نيز موثر نمي داند و مفاهيم اخلاقي از پيش تجربي را در خطر اضمحلال مي بيند و راه حل را در انضمامي دانستن اخلاق مي جويد نه انتزاعي دانستن آن؛ بدين نحو كه محتواي اخلاق غيرقابل پيش بيني و مبتني بر موقعيت است و بايد نزد انسان آفريده شود و اين آفرينش بايد بر مبناي آزادي صورت پذيرد؛ چرا كه هدف اخلاق چيزي جز آزادي نيست و از آن جا كه انسان همواره در حال نو شدن و ايجاد است، اخلاق نمي تواند در موضع وضع اصول و قواعد قرار بگيرد و بدين سان انضمامي بودن آن بر اساس تجربه زيستن انسان و پويايي او در جهان قابل توجيه است.
فلسفه وجودي در زمينه اعتقاد به اصالت آدمي علاوه بر اخلاق در حوزه هاي ديگري از علوم انساني و هنرهاي بصري نفوذ قابل توجهي دارد. يكي از اين حوزه ها روان شناسي است. كاربرد عمده اين فلسفه با ظهور مكتب تازه اي در روان شناسي پا به عرصه ظهور گذاشته و روان شناسان امروز به اين باور دست يافته اند كه كوشش در جهت منطبق ساختن روان شناسي با دانش طبيعي اشتباه بوده و آن چه در فهم شخصيت چه در صحت و چه در بيماري مفيد فايده بيشتري قرار مي گيرد، فلسفه وجودي است و بدين نحو برخي الگوهاي قديمي تر از جمله الگوهاي فرويدي را مي شكنند.
مقوله تعليم و تربيت نيز با ديدگاه هاي اگزيستانسيال كه حاكي از بيرون نهادن و برون جستن است توجيه درخوري مي يابد. تربيت به معناي پرورش دادن يا
بار آوردن است و در معناي وسيع كلمه پروراندن امكان هاي پنهان در وجود فرد كه بايد از او بيرون جسته و در فضايي كه وجود شخص براي او مهيا مي كند رخصت نمود يابد و از او فرديتي اصيل بسازد.
در ادبيات تاكيد فلسفه وجودي بر امر انضمامي در رمان ها و نمايشنامه ها به وضوحي بيشتر از تفلسف ها در اين زمينه مشهود است. كامو، سارتر، گابريل مارسل، شايد بارزترين مثال هاي اين امر باشند كه تعاليم فلسفه وجودي در خلق مردماني نمودار مي شود كه در رمان هاي طاعون، تهوع، در بسته، در انتظار گودو، مسخ و ... زندگي مي كنند و هرگز رساله اي فلسفي نخوانده اند.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.

تازه هاي انديشه

000291.jpg
دموكراتيك شدن فرهنگ
كارل مانهايم / ترجمه دكتر پرويز اجلالي/نشر ني / چاپ اول ۱۳۸۵/۱۱۰۰ نسخه / ۱۴۰۰ تومان
كارل مانهايم، يكي از بزرگ ترين انديشمندان، در حوزه جامعه شناسي شناخت است. منتقدان مانهايم، معتقدند كه انديشه او در سه مقطع از حياتش، قابل تمييز و تشخيص است: ۱- زماني كه در مجارستان و تحت تاثير مكتب بوداپست بود ۲-زماني كه به آلمان رفت و در هيدلبرگ و برلين و فرانكفورت به حيات علمي خود ادامه داد ۳- زماني كه به انگلستان مهاجرت كرد و در پايان عمر در آن جا ماند. كتاب «دموكراتيك شدن فرهنگ» ، عمدتاًً بر فرهنگ سياسي متمركزشده است و اصول اساسي فرهنگ دموكراتيك و تفاوت ميان نگرش اشرافي و دموكراتيك و حلقه واسط ميان اين دو نگرش اومانيستي به انسان، سياست و روابط انساني را به دقت تحليل مي كند. كتاب از دو بخش تشكيل شده است:
بخش اول: برخي مشكلات دموكراسي هاي سياسي در مرحله رشديافتگي كامل. بخش دوم: مردم سالاري گرايي، همچون يك پديده عمومي فرهنگي. اين بخش از چهار فصل تشكيل شده است: سه اصل اساسي دموكراسي/ اصل برابري هستي شناسانه همه انسان ها / استقلال واحدهاي اجتماعي/ نخبگان دموكراتيك و شيوه گزينش آنها/ مسئله بي خويشي يا فنا.
000294.jpg
تطورات گفتمان هاي هويتي ايران
ايراني در كشاكش با تجدد و مابعد تجدد/نوشته: دكترحسين كچوييان/نشر ني / چاپ اول/ ۱۳۸۵/۱۱۰۰ نسخه / ۳۴۰۰ تومان
دكترحسين كچوييان در تازه ترين كتاب خود تلاش كرده است كه به تبيين هويت سازان يا راويان اصلي نظريه هاي هويتي بپردازد. البته در اين بررسي تنها به آنهايي استناد شده است كه شاخصه يك دوره گفتماني بوده اند. هدف اصلي در اين كتاب، بررسي مسئله هويت و گفتمان هاي هويتي ايران است. به عقيده كچوييان، نه تنها تاريخ تطورات هويتي در ايران از آغاز پيوند وثيقي با تاريخ تطورات هويتي تجدد حكايت دارد، بلكه نتيجه و انجام آن نيز بار ديگر اين بستگي و ارتباط را به بارزترين وجه بازنمايي مي كند. در اين بررسي، انواع گفتمان هاي هويتي ايران طي سه دوره تاريخي از آغاز پيدايي معضله هويت پيش از نهضت مشروطه تا عصر مابعد انقلابي، يعني دوران پس از انقلاب اسلامي واكاوي و توصيف شده است.كتاب از ۸ فصل تشكيل شده است: فصل اول. پيامدهاي تجدد: پيدايي معضله هويت / فصل دوم. نظريه هويت از تجدد تا مابعد تجدد: از عام گرايي و جمع گرايي تا خاص گرايي و تكثرگرايي / فصل سوم. مشكله هويت در شرق: معضله اي تمدني يا نزاعي هويتي؟ / فصل چهارم. ايران در چالش با تمدني نو: پيدايي معضله هويت و نفي خود / فصل پنجم. در جست و جوي خود: گفتمان هويتي بازگشت به خويش / فصل ششم: تجدد خود يا بازخيزي ايران در هويت اسلامي اش: هويت انساني و جهاني ايران / فصل هفتم. عصر مابعد انقلاب: استقرار هويت متجددانه ايراني و شكل گيري نزاع هاي هويتي با آن / فصل پاياني. پايان تجدد يا مابعد تجدد: ضرورت انساني _ تمدني بازگشت به هويت ديني.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   شهرآرا  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |