متكديان پس از جمع آوري، به مركزي در اسلامشهر منتقل مي شوند
بيست روز انتظار
|
|
آزاده بهشتي
ساختماني متروكه كه رنگ هاي قديمي اش از پشت ديوار تازه رنگ شده، باز هم به چشم مي آيد. پتوهاي نيمه مندرس و آدم هايي كه با وجود استحمام، هنوز هم از پشت چهره هاي كدر و آفتاب سوخته شان چيزي معلوم نيست. اينجا محل نگهداري كارتن خواب هاست؛ تصوري باقيمانده از آدم هاي خميده اي كه در رفت و آمد هرازگاه شان خمودگي زندگي را به ياد مي آورند.
خيابان سوسنگرد را كه بيشتر به شكل جاده تازه جان گرفته اي است تا جايي نزديك به انتهاي آن مي پيماييم. آفتاب بالاي سر بيابان است و بيابان داغ، زير كفش هايي كتاني كه محكم پايم را چسبيده تا گرما كف پاها را سوزن سوزن كند. گاهي كه به سايه پناه مي برم، باد شيطنتي مي كند، به سرورويم مي خورد و خنكاي فراموش شده اي را به رخم مي كشد.
مسير را تا انتها پياده گز مي كنيم. روبه روي ساختمان آجرسه سانتي تازه ساز كه مي ايستيم، تمام تصورمان از مركز نگهداري متكديان فرومي ريزد. آجرها روي هم چيده مي شود تا مركزي نوساز و تميز قد بكشد. نمي دانم از زيادي تابش آفتاب سر ظهر است يا تازه ساز بودن ساختمان كه روشنايي زياد آفتاب چشم را مي زند و ناخواسته نگاهم را از ساختمان سه طبقه مي دزدد. سر را به هر طرف كه مي چرخاني، نور به چشم ها مي تازد. از پله هاي ورودي بالا مي رويم و در سايه اتاقك نگهباني پناه مي گيريم. روشنايي، هنوز هم از اتاقك شيشه اي به درون سرك مي كشد اما در زير سقف، خبري از گرماي آفتاب نيست.
مركزي در اسلامشهر
عقربه ها از ساعت ۱۱ گذشته كه اتاق نگهباني را به سمت بخش مددكاري ترك مي كنيم. رئيس مركز، پله هاي جلو ساختمان را دو تا يكي بالا مي رود و من مي مانم و مددكاري كه از دادن اطلاعات، دريغ مي كند. از چارچوب آهني رد مي شويم و پله ها را به سمت بخش مددكاري كه در زيرزمين ساختمان قرار دارد، پشت سر مي گذاريم. مسئولان پذيرش، مددكاران و كاركنان در اتاقك هاي شيشه اي نشسته اند و روزانه بين ۱۰ تا ۱۵ متكدي را پذيرش مي كنند. تعداد زيادي از آنها هم به دليل نبود جا، آزاد مي شوند. اين اطلاعات را مددكاري كه به او سپرده شده ام، با بي حوصلگي مي گويد و ادامه مي دهد: «سه وعده غذاي گرم، جاي خواب، حمام و...» . انگار حرف ها روي هوا رها مي شوند و از اتاق بيرون مي روند.
حدود ۳۵۰ متكدي در اين مركز پذيرش شده اند و اين تراكم جمعيت، باعث شده كه آرام آرام، پديده كف خوابي در مركز اسلامشهر شكل بگيرد.
گفت وگو با كاركنان، اين موضوع را برايمان آشكار مي كند. طبق پيش بيني هاي صورت گرفته در طرح جمع آوري متكديان، بايد ظرف ۴۸ ساعت حكم قضايي آنها صادر شود اما وقتي تاريخ پذيرش آنها از لابه لاي برگه ها بيرون مي آيد، نشان مي دهد تعدادي از متكديان حدود ۲۰ روز است كه در اين مركز هستند و هنوز هيچ حكمي براي آنها صادر نشده است. محل فعلي نگهداري متكديان، در واقع جايي است كه براي جمع آوري كارتن خواب ها در نظر گرفته شده و بعد از شروع اقدامات اجرايي جمع آوري متكديان، به آنها اختصاص يافته است.
«ساعت از ۲ شب گذشته بود كه ميني بوس وارد مركز شد. ۴ زن و ۸ مرد براي تحويل، به واحد پذيرش معرفي شدند. حشرات از سر و روي آنها بالا مي رفتند و تعدادي از آنها حاضر نبودند حمام كنند. تعدادي از مدديارها آنها را شسته و تازه وقتي خواستيم لباس هايشان را عوض كنيم، لباس تميز در مركز نبود و مجبور شديم به جاي لباس، به آنها ملحفه بدهيم.» ؛ اين را يكي از مددكاران مي گويد.
در اردوگاه از كار خبري نيست
ساعت از ۱۲ ظهر گذشته و هنوز اجازه ورود به بخش نگهداري زنان يا مردان را پيدا نكرده ايم. دختر آذري كنارم نشسته؛ وقتي در اتاق نگهباني بوديم، پدرش آمده بود تا زنش را كه در اين مركز نگهداري مي شود تحويل بگيرد و حالا او به نمايندگي از طرف خانواده در اتاق مددكاري بود تا مادرش را ببيند.
- مادرم تو بهشت زهرا قبر مي شسته، حكمش سه روز پيش داده شده، اما هنوز آزاد نشده.
صداي دختر مي لرزد و حلقه هاي اشك توي چشمش دودو مي زند. مددكار گوشي را برمي دارد. زن ۶۰-۵۰ ساله كه وارد مي شود، ما هم پله هاي زيرزمين را به سمت بخش نگهداري زنان بالا مي رويم. صداي هق هق دختر هنوز توي گوشمان است كه آفتاب چشم در چشممان مي دوزد.
رئيس مركز عجله دارد و من را به مسئول بخش زنان مي سپارد كه همين وضعيت باعث مي شود نتوانيم مركز را درست ببينيم. بخش زنان با يك ديوار و يك در از ساير قسمت هاي مركز جدا شده است. سرپرستار با گشاده رويي قول مي دهد گردشم بيش از ۱۰ دقيقه طول بكشد و در حين ردشدن از چارچوب در مي گويد: «بهتره بگيم دكتري تا برات دردسر نشه...» .
وارد كه مي شويم، چهره هاي پير، سرحال، خسته و شاد مددجو و مددكار به استقبالمان مي آيد. سرويس بهداشتي در سمت راست و سه اتاق در روبه رو و يك اتاق نسبتاً بزرگ كه پر از تختخواب است در سمت چپ قرار دارد.
«اتاق، روزي دوبار تميز مي شود و پتوهاي خواب هفته اي دوبار تعويض» ؛ اين را مي گويد و خطاب به پيرزني كه با خنده قربان صدقه ام مي رود مي گويد: «برو كنار! بگذار خانم دكتر اطراف رو بازرسي كنه» . همان پيرزن نيم ساعت بعد توي اتاق پرستاري فالم را مي گيرد و با التماس مي گويد كه گدا نيست؛ از مشهد نبات مي آورد تهران مي فروشد، مي رود كرمان زيره مي برد مشهد و اين چرخه در زندگي اش سال ها ادامه داشته است.
زماني كه صحبت از كار مددجوها در اين مركز به ميان مي آيد، تازه مي فهميم پشت ساختمان بيابان است و خبري از اردوگاه هاي كاري كه نوريان وعده داده بود نيست.
در واقع، متكدياني كه اينجا نام مددجو را يدك مي كشند، بايد براي آزادي منتظر حكم قضايي يا تعهد خانواده باشند. به گفته سرپرستار بخش، معتادان مرد به قرچك ورامين، زنان معتاد به اوين، بچه ها به مركز ياسر و متكديان خارجي با دستور قضايي به مركز اتباع خارجي تحويل داده مي شوند، اما در نهايت بعد از ۳۰ روز، دوباره با حكم قضايي آزاد مي شوند.
يك پرستار، چهار مددكار و چند مادريار در بخش زنان، مسئول نگهداري ۲۶ زن ساكن در اين بخش هستند؛ افرادي كه با حقوق اندك حاضرند خطر قرارگرفتن در معرض هپاتيت، ايدز، وبا و حتي ضرب و شتم از سوي مددجويان را به جان بخرند.
پس از يك ماه
با گذشت نزديك به يك ماه از جمع آوري متكديان از سطح شهر تهران، حدود ۸۰۰ متكدي از سطح شهر جمع آوري شده اند ولي عملكرد بهزيستي، كميته امداد، نيروي انتظامي و حتي قوه قضاييه در برخورد با افراد جمع آوري شده چندان مناسب نبوده، به طوري كه هفته گذشته از سوي نوريان اعلام شده كه متكديان با چهره جديد و كاملاً تميز و مرتب وارد شهر مي شوند و اين موضوع، عملكرد ارگان ها در برخورد با اين آسيب اجتماعي را زير سؤال مي برد. از سوي ديگر بهزيستي نيز به دليل كمبود بودجه و محل نگهداري، دستان خود را در برخورد با متكديان بالا برده است.
اين در حالي است كه قانوناَ وظيفه ساماندهي متكديان به عهده سازمان بهزيستي است و عدم توانايي اين سازمان براي انجام وظيفه خود باعث خواهد شد تلاش سازمان هاي ديگر هم در اين زمينه به هدر برود.
|