چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵
اجتماعي
Front Page

هنوز فوتبال، هنوز جام جهاني
پيروزي يك وظيفه نيست
000540.jpg
عكس: عطاا... طاهركناره
محمد مطلق
«اين آينده نامعلوم است كه فوتبال را براي انسان ها جذاب و پركشش مي كند. شايد مردم شناسان در مقابل بگويند كه دقيقاً همين آينده نامعلوم در انسان ها ترس و هراس ايجاد مي كند، اما اين حرف در مورد فوتبال صادق نيست. تفاوت فوتبال با زندگي عادي در تكرار شدن آن است. بازي فوتبال شامل همه پستي و بلندي هاي زندگي انساني است با اين تفاوت كه در پايان بازي جهان به آخر نمي رسد و اين امكان وجود دارد كه همه چيز را از نو تجربه كني. بايد گفت پس از پايان هر بازي فردايي هم هست.»
اين بخشي ازگفت وگوي زيبا و بلند «سزار لويس منوتي» مربي  معروف آرژانتيني است كه در سال ۱۹۷۸ كشورش را به قهرماني جهان رساند. درباره او نوشته اند: منوتي تنها با رمز و راز فوتبال آشنايي ندارد. او مرد سياست و فلسفه و زيباشناسي هم هست. بنابر اين نظريات او تنها نظريه يك مربي نيست آن هم مربي در اوج بلكه نظريه يك تئوريسين فلسفي- سياسي و آشنا با پيچ و تاب هاي انديشه فرهنگي- اجتماعي است. كسي كه توانايي آن را دارد تا از دريچه هنر و زيباشناسي به تحليل فوتبال و حواشي آن بپردازد.
فقر و فوتبال
بسياري از صاحب نظران فوتبال، رابطه اي عميق ميان اين ورزش و فقر مي بينند، اگر يادتان باشد مصطفي دنيزلي مربي ترك تبار هم در ابتداي ورود خود به ايران در مصاحبه اي گفته بود كه «فوتبال ورزش فقراست اما هميشه ثروتمندان از آن بهره برده اند.»
محمد نصرتي، دفاع تيم ملي كه خود از خانواده اي فقير روي به فوتبال آورده نيز اين موضوع را تأييد مي كند: «اگر چه فوتبال كشورهاي توسعه يافته اي مثل فرانسه يا انگليس و آلمان فوتبالي قدرتمند است اما جز موارد استثنايي هيچ گاه در اين كشورها تكنيك ناب و پديده هايي كه خلاقيت ناب دارند نمي بينيد ولي برزيل كشوري فقير است كه سرمايه هاي فوتبالي آن بسيار غني است. حتي در كشور خود ما هم استعدادها از كوچه خاكي و توپ پلاستيكي شروع مي كنند.»
فوتبال ورزش فقراست، ورزشي كه براي پرورش استعدادها در آن با كمترين امكانات هم مي شود آغاز كرد، اما آيا سود سرشار اين ورزش هم براي فقراست؟
اين چيزي است كه منوتي به آن خطر كردن مي گويد: «سه چيز فوتبال را در سي سال گذشته به گونه اي فاحش تغيير داده است ؛فقر، تجاري شدن و مربيان بد. قبلاً براي مثال بسياري از بازيكنان آرژانتيني از روستاها و يا اقشار مياني شهرها مي آمدند. جامعه در اين دو حوزه به نحوي بكر و دست نخورده بود و حداقلي از زندگي برايش تأمين بود. براي نمونه مي شود به دانيل پاسارلا اشاره كرد كه از ايالت چوكاباكو آمده است، يا هرنان كرسپو كه از دهي در نزديك ويلاماريا و يا خوزخه والدانو كه در روستايي در نزديكي روساريو زاده و بزرگ شده.او تا ۱۵ سالگي در همان ده مانده بود، با زمين بازي نه چندان بزرگ و هم بازياني نسبتاً بزرگسال. در چنين شرايطي آموختن حال و هواي ديگري دارد.
اين نوع بازيكنان فقير بودند اما غم نان نداشتند اما امروزه جوانان (آرژانتين) با فقر و بيكاري دست به گريبان هستند. فوتبال براي آنها دريچه اي به بيرون و يك زندگي بهتر است. ولي اين دريچه ترس و نگراني هم ايجاد مي كند. چرا كه در عبور از آن چيزهاي بسياري را از دست مي توان داد. از جمله آينده را. اصل راهنماي گذار از اين دريچه و ورود به زندگي بهتر همانا خطر نكردن و بداعت نورزيدن است. هر پاس و هر دريبلي را بايد صد بار سبك و سنگين كني ، مبادا اشتباه كني و از همان ابتداي كار پرونده خودت را ببندي. نتيجه آن هم مي شود ميانمايگي كه اين سال ها شاهدش بوده ايم. ميانمايگي در فوتبال و هنر.
پاره هايي از اين گفت وگوي زيبا به ترجمه احمد سمايي چنان فرمان ايست كه دوست داريد آنقدر بمانيد و تأمل كنيد تا همه جمله ها خوب در ذهنتان رسوب كرده باشد.
منوتي معتقد است: در شرايط فقر زده يك فوتباليست سخت روي خودش كار مي كند تا شايد شرايط زندگي را تغيير دهد، اما اين سخت كار كردن به خوب بازي كردن منجر نمي شود چرا كه هميشه در آن نوعي ترس از آينده و تن سپردن به ميانمايگي وجود دارد و البته شكست. آيا بايد از شكست ترسيد؟ آيا شكست پايان راه است؟ منوتي مي گويد:
«لازم نيست هر انساني مارادونا باشد تنها كافي است كه مربيان درك كنند روايتي مارادونايي از فوتبال را براي فوتباليست هاي جوان توضيح دهند، روايتي سخت، جذاب كه از يك سو با زيبايي و از سوي ديگر با فقر ارتباط دارد... در اين شرايط پيروزي ديگر يك وظيفه نيست. آيا دقت كرده ايد كه اغلب انسان هايي كه پيروزي را وظيفه تلقي مي كنند چه رفتاري از خود نشان مي دهند؟ آنها كم و بيش دچار ترس و جبن مي شوند، ترس هم مادر محافظه كاري و احتياط است و اين دو به ميانمايگي منجر مي شود.» ذهن منوتي چنان بين مفاهيم فقر، محافظه كاري، شكست و ميانمايگي غوطه مي خورد كه تعجب برانگيز است. اجازه دهيد تفسيري ايراني از اين تحليل ارايه دهيم:
فوتبال در ايران هم مثل هر كشور ديگري ورزش فقيران است. فقيراني كه اگرچه شرايط مطلوب زندگي ندارند، اما غم نان هم ندارند اين موضوع صرفاً به عرصه بازيگري برنمي گردد چرا كه بنابه تحليل دكتر عنبري، جامعه شناس، علاقه مندان به فوتبال در تعارض بين ايفاي دو نقش متفاوت در حوزه تماشاگري و بازيگري معلق هستند، بنابر اين به همان اندازه كه بازيگران خواستار پيروزي اند و از شكست مي هراسند تماشاگران هم در هراس از شكستند، اما آيا به قول منوتي پيروزي يك وظيفه و يك مسئوليت است؟ به نظر مي رسد ما چنين برداشتي از پيروزي داشته باشيم آن هم نوعي از پيروزي كه در سايه تلاش سخت انتظارش را داريم نه خطر كردن.
بازي يا زندگي
با برپايي مسابقات جام جهاني گروهي از هواداران زندگي در كره جنوبي فعاليت گسترده اي را براي برگرداندن مردم اين كشور به حال و هواي زندگي روزمره آغاز كردند. آنها سعي دارند به مردم گوشزد كنند كه تمامي زندگي فوتبال نيست و كارهاي مهم تري از فوتبال هم وجود دارد، نبايد تمامي حيات خانواده و مناسبات اجتماعي را تابعي از فوتبال و مسابقات جام جهاني تلقي كرد. اگر چه اين شكل از رويكرد به فوتبال در كشور ما به بهانه حمايت از تيم ملي ديگرگونه است. يعني اكثريت مردم و به ويژه جوانان سرگرم كار خود هستند و در شكلي معقولانه حمايت خود را هم از تيم ملي كشورشان دريغ نمي كنند اما اظهار نظر مسئولين و گاه اربابان جرايد به گونه اي است كه تمامي حيات فردي و اجتماعي ما را به برد و باخت تيم گره مي زند. هر چند ظاهراً قيافه آدم هايي با درك عميق را به خود مي گيريم و مي گوييم «برد و باخت مهم نيست مهم حضور ما در جام جهاني و پيام فرهنگي ماست» اما با گرفتن بار برد و باخت هزار و يك بار معنايي ديگر را به اين دو- سه بازي مي چسبانيم؛ فوتبال و امنيت ملي، فوتبال و اخلاق فوتبال و پيام هاي فرهنگي، فوتبال و اقتصاد نوين، فوتبال و غرور ملي، فوتبال و...
يك نظريه بي ربط
كانت زيبايي را اصلي بي فايده مي داند. ايمانوئل كانت وقتي اين نظريه را در باب زيباشناسي داد، همه تعجب كردند تا آنجا كه سال ها بعد فريدريش نيچه با زباني آميخته به طنز كانت را مورد سؤال قرار داد و پرسيد «واقعاً هيچ فايده اي ندارد؟»
كانت حق داشت. اومي گفت يك شاخه گل وقتي زيباست كه در ذهنت فكر نكرده باشي عجب ادكلني مي شود از آن ساخت! زيبايي وقتي براي خودش نيست و به وسيله اي براي هدف ديگر تبديل شده است ديگر زيبايي نيست.
ويكتور هوگو از اين نظريه تئوري هنر براي هنر را در انداخت كه بازهم مورد انتقاد قرار گرفت. گفته هوگو و كانت را اين گونه مي شود تحليل كرد؛ آيا از آدم گرسنه نحيف جثه مي توان انتظار داشت كوله باري را براي ما از فلان نقطه به فلان نقطه ببرد؟ قطعاً نه، پس آدم گرسنه نحيف پيش از آن كه در خدمت چيزي باشد كه بايد از نقطه اي به نقطه ديگر برود بايد براي خودش باشد اما اتفاق جالب اين كه وقتي همان آدم نحيف بيمار چابك شد بي آنكه ما بگوييم كوله بارمان را به دوش خواهد كشيد.
نتيجه اين كه فوتبال زيباست نه براي درآمد، ايجاد امنيت، غرور ملي و... زيبايي فوتبال فقط به خاطر زيبايي فوتبال است و هر چه تلاش كنيم كوله باري از مفاهيم را بر دوش او بگذاريم جز آن كه زيبايي فوتبال را به هم ريخته ايم و مفاهيم را به مقصد نرسانده ايم كار ديگري از پيش نبرده ايم حال آن كه با توجه به خود فوتبال و فربه كردن اين ورزش بدون هيچ درخواستي هم به درآمد سرشار مي رسيم و هم... به قول منوتي:
«برزيل در جام جهاني ۱۹۸۲ شكستي توام با افتخار را به خانه برد چرا كه بازي اين تيم براي ما به نمادي از زيبايي و شكوه بدل شده است. در واقع اين خاطره انسان هاست كه خوشايندي يك بازي را مي پذيرند.»

خاطرات زندگي روزانه

در زندگي روزمره هريك از ما اتفاقات و رويدادهاي كوچك و بزرگ فراواني وجود دارند كه گرچه به سرعت مي گذرند، اما مي توانند قابل توجه باشند و در ميان خاطرات زندگي مان ماندگار شوند؛ اتفاق هايي كه آنها را براي دوستان و همكاران خود تعريف مي كنيم و گاه بعد از گذشت چند سال همچنان شنيدني و شيرين هستند؛ از يك ماجراي جالب در زمان خدمت نظام وظيفه تا خاطره از يك ميهماني خانوادگي و... هر يك از اين خاطرات كوتاه چون يك عكس يادگاري در آلبوم ذهن باقي مانده اند.
شما هم مي توانيد با ارسال خاطرات شيرين زندگي خود به آدرس روزنامه همشهري در ورق زدن آلبوم خاطرات با ما همراه شويد.
***
ژاپن هم مثل ايران باخت!
مي زنم بيرون. سرم گيج مي رود. در محل كارم از ميان پنجره زني را مي بينم كه مرتب دور خود مي چرخد. از يك نقطه آغاز مي كند و دوباره به همان نقطه باز مي گردد. مي تواند سوژه يك داستان باشد. تنبلي ام مي آيد اين شخصيت را در ذهن نگاه دارم. كلافه ام. در جهان مجازي چرخي مي زنم. چيزي دندان گير پيدا نمي كنم. به خودم فشار مي آورم تا در خيابان يله شوم. زني در ميان پنجره همچنان دور خود مي چرخد. خيابان به نظرم طور ديگري مي آيد. مثل روح از ميان آدم ها سر مي خورم و مي گذرم. در ميدان هفت تير هستم. پر ازدحام. پر از آدم. از پله برقي مي  روم بالا. از بالا عده اي پايين را نگاه مي كنند. ميدان شبيه يك وهم شده است. عده اي فرياد مي زنند. عده ديگر به طرفشان هجوم مي برند. كات. در اين صحنه زني كه دور خود مي چرخد اگر بود چه مي كرد. تنبلي ام مي آيد به ادامه اش فكر كنم. از پله برقي پايين مي آيم. ميداني كه هر روز برايم آشنا مي آمد. شبيه رماني شده است بي سروته. من به عنوان مخاطب حال ندارم تا اجزاي مختلف آن را سر هم كنم. تا به انسجامي برسم كه هر روايتي نياز دارد. از ميدان سر مي خورم به طرف ميدان ولي عصر. صداي گوينده مي آيد. ژاپن يك به صفر جلو است. بعد سه تا گل مي خورد و عقب مي افتد. مثل شب قبل. باختيم. نه اين قسمت را ناديده بگيريد. داستان ناخواسته به جلو پرت شد. بايد بروم كتابفروشي. استادي كه خود را متخصص پليمر مي داند بايد از من در باره جامعه باز پوپر سؤال بكند و بعد با من لج كند و كتابي بخرد درباره دكارت. من فكر مي كنم پس هستم. خنده ام مي گيرد. يك بازي زباني در يك قصه من فكر نمي كنم پس هستم. بايد بعد به يك سي دي فروشي بروم. سه فيلم بخرم. فروشنده بگويد ايران بايد دفاع كردن را از ژاپن ياد بگيرد. بعد به خانه برسم و پسرم بگويد ژاپن هم مثل ايران باخت، ياد حرف فروشنده بيفتم و با خود بگويم به جاي آن كه ما از ژاپني ها ياد بگيريم بايد داستاني بنويسيم در باره كسي كه مرتب در خواب است و حوادث در غياب او رخ مي دهد. حتي اين فكر را رها مي كنم و با خود مي گويم بي خيال قصه و آرام در خواب گم مي كنم خودم را...
محمد آقازاده

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |