چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۵
به انگيزه سالروز شهادت دكتر مصطفي چمران
فرزند زمان خويشتن
000537.jpg
كاظم شيخلر
اگرچه فراموشي رسم روزگار است، ولي تاريخ، نام و ياد مردان روزگار خود را به فراموشي نخواهد سپرد؛ مرداني كه فرزند زمان خويشتن بودند و با حضور خود به اعتبار تاريخ، آبرو بخشيدند.
شهيد دكتر مصطفي چمران، يكي از نوادر روزگار خود بود. كسي كه جان بر كف دو دست، نهاده بر طبق اخلاص و معرفت، رفت و در روزگاري، چون ستاره درخشيد كه بيش از ساير فضائل اخلاقي اش، شهامت و شجاعت بي نظيرش، جانمايه همرزمانش گرديد و خاك وطن را از لوث وجود بيگانگان پاك كرد.
حضور گرمش از دوران مبارزات سياسي دكتر مصدق و ملي شدن صنعت نفت تا روزگار خستگي پهلوي ها و تحولات روزهاي انقلاب اسلامي ايران، بر پهنه تاريخ اين مرز و بوم ثبت گرديده و شرح فعاليت هايش از آمريكا و لبنان گرفته تا نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و تصدي وزارت دفاع، برگ زرين كارنامه اين مرد خداست. او مرد خدا بود، مردي از تبار ياران حسين(ع)، مردي از جنس زمان غربت علي(ع) و خاندانش، مردي از جنس شهامت زينب(س). مردي كه از راهي به وصال دوست لبيك گفت كه كمتر از آن در شأن او نبود .

فرزند ۱۵خرداد
دكتر مصطفي چمران در سال ۱۳۱۱ در تهران، خيابان ۱۵خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد. وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز، دوران متوسطه را گذراند. در دانشكده فني دانشگاه تهران،  ادامه تحصيل داد و در سال۱۳۳۶ در رشته الكترومكانيك فارغ التحصيل شد و يك سال به تدريس در دانشكده فني پرداخت. وي در همه دوران تحصيل، شاگرد اول بود. در سال۱۳۳۷ با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد و پس از تحقيقات علمي در جمع معروف ترين دانشمندان جهان در دانشگاه كاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه آمريكا- بركلي- با ممتازترين درجه علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.
دكتر چمران از ۱۵سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت الله طالقاني، در مسجد هدايت و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي كرد و از اولين اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت نفت شركت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداري از نهضت ملي ايران در كشمكش هاي مرگ و حيات اين دوره بود.
بعد از كودتاي ۲۸ مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سخت ترين مبارزه ها و مسئوليت هاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناك ترين مأموريت ها را در سخت ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد. در آمريكا با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولين بار انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا را پايه ريزي كرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در آمريكا به شمار مي رفت كه به دليل اين فعاليت ها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع  شد.
پس از قيام خونين ۱۵خرداد سال۴۲ و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام خميني(ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت ساز مي زند و همه پل ها را پشت سر خود خراب مي كند و به همراه بعضي از دوستان مؤمن و همفكر، رهسپار مصر مي شود و مدت  دو سال، در زمان عبدالناصر، سخت ترين دوره هاي چريكي و جنگ هاي پارتيزاني را مي آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي شود و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهده او گذارده مي شود.
به علت برخورداري از بينش عميق مذهبي، از ملي گرايي وراي اسلام، گريزان بود و وقتي در مصر، مشاهده كرد كه جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقه مسلمين مي شود، به جمال عبدالناصر اعتراض كرد و ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض، به چمران و يارانش اجازه مي دهد كه در مصر، نظرات خود را بيان كنند.
حضور فعال در لبنان
بعد از مرگ عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا مي كند. از اين رو دكتر چمران رهسپار لبنان مي شود تا چنين پايگاهي را ايجاد كند. او به كمك امام موسي صدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان امل را براساس اصول و مباني اسلامي پي ريزي مي نمايد. اين سازمان در ميان توطئه ها و دشمني هاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا، در پي پياده سازي اهداف اسلام انقلابي، فعاليت هاي خود را آغاز نمود.
شهيد چمران، از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله هاي بلند كوه هاي جبل عامل و در مرزهاي فلسطين، از خود قهرماني هاي بسياري به يادگار گذاشت و در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جا گرفت. شرح اين مبارزات با قلمي سرخ بر دامنه كوه هاي مرزي اسرائيل ثبت گرديده است.
چمران به اميد نجات محرومان به همه خوشي ها پشت كرده و به لبنان رفته بود. اوايل حضورش، لبنان آنچنان بود كه او مي خواست ولي كم كم شعله هاي جنگ اين كشور را فرا گرفت. جملات زير، خاطره اي از حضور وي در آن روزهاست: «هر روز به ديدار جوانان جنگنده در سنگرها مي رفتم. يك روز كنار خيابان، پشت ديواري بلند ايستاده بودم و كمين گاه هاي روبه رو را نگاه مي كردم، خيابان ساكت بود و من در دنيايي از بهت و حيرت سير مي كردم، آن طرف خيابان در ۱۰متري من، خانه اي بود كه بچه اي دو يا سه ساله در آن بازي مي كرد، يك دفعه آن بچه به ميان خيابان دويد. بدون اراده فريادي كه تا به حال نظيرش را نشنيده بودم، از اعماق سينه ام بلند شد. در همين حال مادري جوان و مضطرب جيغ زد و با پاهاي برهنه به ميان خيابان دويد، هنوز دستش به كودك نرسيده بود كه صداي تير بلند شد، زن چرخي زد و به زمين افتاد، دست بر سينه گذاشت و خون از ميان انگشتانش فواره زد. دستش را به طرف بچه دراز كرد و گفت: آه فرزندم، آه فرزندم!...
نتوانستم تحمل كنم، جاي صبر نبود، به سرعت خود را به وسط خيابان رساندم، بچه را بلند كردم و خود را به طرف ديگر خيابان به داخل خانه كشاندم، گلوله بر سرم مي باريد و بچه زير بازويم دست و پا مي زد. به مادر نگاه كردم، هنوز دستش به طرف فرزند دراز بود. وقتي از سلامت ما اطمينان يافت، آهي دردناك كشيد و سرش را بر زمين گذاشت. بچه را در گوشه اي گذاشتم و آماده نجات مادر شدم، در اين هنگام، دوستان رزمنده ام از هر گوشه، رگبار گلوله به سمت روبه رو روانه كردند، كمتر از يك ثانيه، مادر را به خانه كشاندم، بچه خود را در آغوش مادر انداخت، مادر آهي كشيد و بچه را به سينه سوراخ شده خود فشرد، بچه گريه مي كرد و از گوشه چشم مادر، اشك سرازير بود، بعد از چند لحظه دست مادر، آرام آرام شل شد؛ آري، او جان داده بود».
... و انقلاب اسلامي ايران
دكتر چمران با پيروزي انقلاب اسلامي، بعد از ۲۱سال هجرت، به وطن باز مي گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي گذارد، خاموش و آرام، ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي پردازد و همه تلاش خود را صرف تربيت اولين گروه هاي پاسداران انقلاب در سعدآباد مي كند، سپس در شغل معاونت نخست وزيري، روز و شب خود را به خطر مي اندازد تا سريع تر مسئله كردستان را فيصله دهد. او در قضيه فراموش نشدني پاوه، قدرت ايمان، اراده آهنين و شجاعت و فداكاري خود را بر همگان ثابت كرد. در آن شب مخوف پاوه، همه اميدها قطع شده بود و تنها چند پاسدار مجروح و خسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اكثريت پاسداران، قتل عام شده بودند و همه شهر و تمام پستي و بلندي ها به دست دشمن افتاده بود، باران گلوله مي باريد و مي رفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد، ولي دكتر چمران با شهامت و شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناك را با پيروزي به صبح برساند و جان پاسداران باقي مانده را نجات دهد و شهر مصيبت زده را از سقوط حتمي برهاند. سطور زير خاطره اي ديگر از شهيد چمران درباره نجات پاوه است. «هليكوپتر ما ساعت ۵بعدازظهر، روي شهر پاوه ظاهر شد. از هر طرف به سوي ما گلوله مي باريد، بالاخره هليكوپتر در ميان گرد و خاك به زمين نشست و وارد ژاندارمري شديم. همه با چشم هاي نگران و قيافه هاي وحشت زده از ما استقبال كردند.
خداوندا! چه منظره وحشتناكي داشت خانه پاسداران! دختر پرستاري را كه پهلويش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود و خون، لباس سفيد او را گلگون كرده بود، از در بيرون مي بردند. نه پزشكي بود و نه دارويي. از ۶۰ پاسدار غيرمحلي فقط ۱۶ نفر مانده بودند. از آن تعداد هم ۶ الي ۷ نفر مجروح بودند و در مقابل آنان نيرويي بين ۲ تا ۸هزار نفر با اسلحه سبك و سنگين قرار داشتند كه كوه هاي اطراف آنجا را به شدت مي كوبيدند.
فرودگاه پاوه در دست دشمن بود. به جست وجو پرداختيم و بالاخره محل كوچكي در بالاي تپه اي براي فرود هليكوپتر انتخاب كرديم. ساعت ۲ بعدازظهر هليكوپتر آمد، آب و نان و خرما و مهمات آورده بود. كشته ها و مجروحان را سوار هليكوپتر كرديم، آخرين پيام ها را روي كاغذي  نوشتم و به خلبان دادم. هليكوپتر بلند شد، ولي خلبان زير رگبار گلوله ها كنترل خود را از دست داد، پروانه هليكوپتر به تپه خورد و شكست، هليكوپتر سقوط كرد، راستي چه فاجعه  بزرگي بود.
براي هيچ كس قابل تحمل نبود، همه ديوانه شده بودند و عده اي شيون مي كردند و سر خود را به ديوار مي كوبيدند. من نيز براي لحظه اي دنيا در نظرم تيره و تار شد. ولي يك باره به خود آمدم و تصميم گرفتم كه سنگ شوم، به خدا توكل كنم و با آغوش باز به استقبال سرنوشت بروم. به فرمانده گفتم جوانان خود را به مقر بازگردان و آماده شبي تاريخي  باش!
شبي كه قدر ماست و همه فرشتگان به ما درود خواهند فرستاد، به راستي كه چه قدر سخت بود پاسداري خسته و نااميد بتواند در مقابل سيل هزارها دشمن مقاومت كند. مي دانستم كه سرنوشت انقلاب ما به شب مخوف پاوه بستگي دارد. با غروب آفتاب جنگ سخت آغاز شد، چه شبي بود آن شب. من هيچ اميدي به صبح نداشتم. با زمين و آسمان وداع كرده بودم و فقط تصميم داشتم كه در آخرين معركه زندگي، آن چنان ضرب و شستي به دشمن نشان دهم كه هر وقت ياران كفر و نفاق آن را به ياد مي آورند، به خود بلرزند. ساعت ۴ صبح قتل و غارت شهر را فراگرفته بود و بلندگوها در وسط شهر مرتب مي گفتند: «ما آمده ايم پاسداران و دكتر چمران را سر ببريم.» بالاخره سپيده صبح دميد و هيچ يك از دو نقطه مقاومت ما، (خانه پاسداران و پاسگاه ژاندارمري) سقوط نكرد، صبح روز ۲۷ مردادماه در بالاي بام ايستاده بودم، گلوله از هر طرف مي باريد كه فرياد پاسداران به هوا بلند شد، گفتند: «امام خميني اعلاميه اي صادر كرده است.» اين اعلاميه سرنوشت كردستان و ايران را دگرگون كرد.
پس از اين جريانات، فرمان انقلابي امام خميني صادر شد و به ارتش فرمان داد تا در ۲۴ ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهده دكتر چمران واگذار شد.
با صدور اين فرمان و با تكيه بر همه تجارب انقلابي، قدرت رهبري و برنامه ريزي دكتر چمران در عرض ۱۵ روز همه شهرها و راه ها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروهاي خودي درآمد و بدين ترتيب كردستان از خطر حتمي نجات يافت.
دكتر مصطفي چمران، بعد از اين پيروزي بي نظير و بازگشت به تهران، از طرف بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، امام خميني به وزارت دفاع منصوب گرديد. وي در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش به يك سلسله برنامه هاي وسيع بنيادي دست زد كه پاكسازي ارتش و پياده كردن برنامه هاي اصلاحي از اين قبيل است.
شهيد چمران، در اولين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم گرفت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابِي، به خصوص در ارتش، حداكثر سعي و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشته ارتش را تغيير دهد.
چمران سپس به نمايندگي حضرت امام، در شوراي عالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا به طور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه نمايد.
000516.jpg
شروع جنگ تحميلي
پس از شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران، دوران پرتلاش ديگري آغاز مي شود. دكتر چمران در آن دوران نمونه كامل ايثار، شجاعت و در عين فروتني و كار مداوم و بدون سروصدا و فقط براي رضاي خدا بود. او بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهاي ايران و يورش سريع آنها به شهرها و روستاها و مردم بي دفاع، نتوانست آرام بگيرد و به خدمت امام(ره) رسيد و با نظر ايشان به همراه آيت ا... خامنه اي كه در آن زمان نماينده ديگر امام در شوراي عالي دفاع و نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي بود، به اهواز رفت. از آنجايي كه او هميشه خود را در گرداب خطر مي افكند و هراسي از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست به كار شد و در شب اول حمله چريكي اي را عليه تانك هاي دشمن كه تا چند كيلومتري شهر اهواز پيشروي كرده بودند، آغاز كرد.
شهيد چمران، گروهي از رزمندگان را به گرد خود جمع كرد و با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگ هاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كم كم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگ هاي نامنظم يكي از اين برنامه ها بود كه به كمك آن، جاده هاي نظامي به سرعت و در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ هاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود ۲۰ كيلومتر و عرض يك صد متر در مدتي كوتاه، آب كارون را به طرف تانك هاي دشمن روانه ساخت؛ به طوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتر عقب نشيني كنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند. اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سر دشمنان دور كرد.
يكي ديگر از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده اين حركت و شيوه جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود، تاكتيك تقريباً جديد جنگي بود. چيزي كه ابرقدرت ها قبلاً فكر آن را نكرده بودند. متأسفانه اين هماهنگي در خرمشهر به وجود نيامد و نيروهاي مردمي تنها ماندند. او تصميم داشت به خرمشهر برود، ولي به علت خطر سقوط جدي اهواز، موفق نشد، ولي چندين بار نيرويي بين ۲۰۰ تا ۱۰۰۰۰ نفر را سازماندهي كرده و به خرمشهر فرستاد كه توانستند در جنگي نابرابر مقابل حملات پياپي دشمن تا مدت ها مقاومت كنند.
پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، رژيم بعث عراق، سخت به فتح سوسنگرد، دل بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين بار به آن شهر مظلوم حمله برد و ۳ روز تانك هاي حزب بعث شهر را در محاصره گرفتند، روز سوم تعدادي از آنها توانستند به داخل شهر راه يابند كه موجبات برآشفتگي دكتر چمران شد و وي نيز ارتش را آماده ساخت كه براي اولين بار دست به يك حمله خطرناك و نابرابر بزند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش، سازمان دهي كرد و با نظامي نو و شيوه اي جديد از جانب جاده اهواز- سوسنگرد به دشمن يورش بردند.
شهيد چمران پيشاپيش يارانش به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد به سوي اين شهر مي شتافت كه در محاصره تانك هاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند و خود را به حلقه محاصره دشمن انداخت. در اين هنگام بود كه نبرد سختي درگرفت،  نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانك ها به او حمله كردند و او نيز در مصاف با دشمن، از نقطه اي به نقطه ديگر مي رفت. كماندوهاي دشمن او را به زير رگبار گلوله هاي خود گرفته بودند، تانك ها به سوي او تيراندازي مي كردند و او شجاعانه و بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها، سريع و چابك به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي داد. در اين درگيري چمران از دو قسمت پاي چپ زخمي شد. با پاي زخمي به يك كاميون عراقي حمله برده و آن را به غنيمت گرفت. او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود در داخل كاميون نشست و از دايره محاصره خارج شد.
دكتر چمران با همان كاميون خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد، اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ هاي نامنظم رفت و دوباره با پاي زخمي به كار خود پرداخت. حتي در همان شبي كه در بيمارستان بستري بود جلسه مشورتي فرماندهان نظامي (تيمسار شهيد فلاحي، شهيد كلاهدوز، و سرهنگ محمد سليمي) استاندار خوزستان و نماينده امام در سپاه پاسداران (شهيد محلاتي) در كنار تخت او در بيمارستان تشكيل شد. او در همان حال و همان شب پيشنهاد حمله به ارتفاعات الله اكبر را مطرح كرد.
شهيد چمران به رغم اصرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگ هاي نامنظم و حركت به تهران براي معالجه نشد. تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در كنار بسترش و در مقابلش، نقشه هاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خودي نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي جبهه رفتن را نداشت، دائماً به آنها مي نگريست و مرتب طرح هاي جالب و پيشنهادهاي سازنده در زمينه هاي مختلف نظامي، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه مي داد.

نگاه امروز
مردي كه زياد مي دانست
فرشاد مهدي پور
چهره چمران، در تاريك- روشن تاريخ انقلاب گرفتار آمده (تاريخي كه كمتر كسي به سراغش رفته و زواياي ناگفته اش را باز گفته) است. ستاره بي بديل فناوران، جنگاور محبوب فلسطين و لبنان و فعال سياسي مشهور ايران را بسيار كم شناخته و باور كرده ايم؛ و باور نكرده ايم كه آب در كوزه است،  ما نبايد گرد جهان بگرديم و اگر باورش داشتيم مي دانستيم كه يك تجلي قطعي و حتمي «ايراني مي تواند» ، شهيد مصطفي چمران است.
اول: هنوز كه هنوز است، مردمان لبنان برايش به احترام كلاه از سر برمي دارند و ايراني هايي كه كمي  با او آشنا شده اند در دلشان از داشتنش مسرورند. چمران دوست داشتني است و بسيار باورپذير؛ زندگي اي داشته شبيه همه آدم ها و مثل يك «آدم» . هر گوشه اش را كه كسي به نظاره بنشيند و تفسير و تحليل كند، در جذبه اي عجيب و طولاني فرو مي رود و صد افسوس درباره او كه تصويري ترين نام در ميان مردان انقلاب ايران است، هنوز كاري درخور انجام نشده و جز يكي دو كار ناموفق و تصاويري كوچك، كمتر روايتي ديده شده است؛ تا شايد طرحي كه اين روزها به همت «ابراهيم حاتمي كيا» در دست انجام است، به انتها برسد و كاري پسنديده ديده شود.
دوم: بسياري اسطوره ها را در هزارتوي گذشته مي جويند و باورشان آمده كه راه آسمان بسته و مسير سرفرازي مسدود شده است،  اما به راستي چمران اسطوره معاصر همه ما نيست؟ مردي در همين نزديكي ها كه هنوز فرصت نكرده ايم به درستي بشناسيمش. اين اسطوره زدايي راه را بر افسانه سازي مي گشايد و هر از راه رسيده اي مي شود ستاره آفاق. بحران «فهم» در دنياي ما بيداد مي كند و بسياري ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستي، عاشق نمي شوند و كار جهان هم به سر مي آيد.اسطوره چمران را بايد پاس داشت تا در سايه سارش، بسياري از نابودها، نابود شود؛ با همين قطعيت و استحكام. چرا كه جايي كه آب هست، تيمم جايز نيست.
سوم: چگونگي چمران شدن هم از آن پرسش هاي پاسخ نايافته است؛ هرچه آهن آخته تر شود، استحكام فزون تري مي يابد. دشواري هايي كه او در آمريكا و بعدها در لبنان (و مصر) تجربه كرد، چنان آب ديده اش كرده بود كه كمتر مشقت و شدتي مي توانست خمي  بر جبينش بياورد؛ اين چنين در كوره راه درگيري هاي داخلي، راست قامت و بلند همت به ميدان در مي آمد و ناممكن ها را ممكن مي ساخت. با اين وصف او در كوره داغ انقلاب، در حالي كه هنوز نامش در فهرست سياه ساواك بود، به تهران آمد و در آن بازار پرهياهو، آرام و بي گفت وگو، كارهايش را به پيش برد و در حاشيه سياست، نظم و نسقي را بر ديوان نظام مستقر كرد و در نظم مشهور به بي  نظمي، حماسه هاي فراواني را رقم زد. تهران،  پاوه و هويزه، همه جاي ايران سراي او بود تا آباد شود.
افسوس كه كم ماند و زود رفت و ديگر نيست. افسوس...

نگاه
راه شهادت
000513.jpg
دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبهه ها وجود داشت دائماً رنج مي برد و تلاش مي كرد با ارائه پيشنهادها و برنامه هاي ابتكاري حركتي به وجود آورد. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه هاي الله اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگه چزابه كه نزديكي مرز است رسانده تا ارتباطات شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود، بالاخره در ۳۱ ارديبهشت سال ۱۳۶۰ با يك حمله هماهنگ و برق آسا، ارتفاعات الله اكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود، در حالي كه دشمن هنوز در نقاطي مقاومت مي كرد او و فرمانده شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد با تعدادي از ياران خود توانستند با قدرت تمام، تپه هاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف درآورند.
پس از فتح ارتفاعات الله اكبر نيز چمران اصرار داشت، نيروهاي ايراني هرچه زودتر قبل از اين كه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و خود او طرح تسخير دهلاويه را به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت.
آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود، در سحرگاه ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ علاوه بر رستمي فرمانده منطقه دهلاويه، قرباني هاي ديگري نيز گرفته بود. دكتر چمران دستور داد، رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگيرند، يارانش از او فاصله گرفتند و هريك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه اي جانكاه بودند،  كه خمپاره ها در اطراف او به زمين خوردند.
تركش خمپاره به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش هاي ديگر صورت و سينه دو يارش را شكافت. او را به سرعت به آمبولانس رساندند، خون از سرش جاري بود و چهره ملكوتي و متبسم و در عين حال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آن كه عميقاً سخن ها داشت، ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگاه نكرد. در بيمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهيد دكتر چمران ناميده شد، كمك هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بي جانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد.

سياست
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |