عكس :جوادگلزار
زهير توكلي
چندي پيش كتابي با عنوان «صد ليكو» توسط نشر مشكي به بازار آمد. اين كتاب گردآوري و ترجمه «منصور مؤمني» حاوي صد قطعه از يك گونه از شعر فولكلور بلوچي است. ليكو، شعري ست دو مصراعي و مقفي با وزن هجايي. آنچه مي خوانيد، گفت وگويي با مؤمني است درباره اين كتاب.
* معناي ليكو چيست؟
- معناي مشخصي برايش سراغ ندارم. در كردي قالبي شبيه ليكو هست به نام «كلمه» ، در افغاني هم قالب مشابهي داريم به نام «لَندي» به فتح لام.
* تنها نمونه شعر بومي (فولكلور) بلوچ همين ليكو است؟
- خير، نمونه مشابهي از تك بيتي ها هست به نام «موتك» كه بيشتر مخصوص مجالس سوگواري است ولي ليكو در اغلب موارد شعري بزمي است.
* در واقع بيش از شعريت، با تصنيف مطابق است؟
- دقيقاً؛ اصلاً ليكو بدون اجراي موسيقايي، خوانده نمي شود و «ليكوخواني» يكي از نمونه هاي موسيقي سنتي بلوچستان است. شاعر مشخصي هم ندارد.
* چرا در ترجمه ليكوها از زبان فاخر و سخته اي استفاده كرده ايد؟ با توجه به اين كه شعر، شعر محلي است و در زبان مبدأ علي القاعده اين مقدار فاخر نيست.
- دو نكته را در ترجمه مورد نظر قراردادم؛ يكي اين كه چون اين شعرها با موسيقي اجرا مي شوند، موسيقي جهش استيتك به زبان محاوره اي شعرها مي دهد.بنابراين در برگردان فارسي، كاملاً غياب عنصر موسيقي و انتقال آن قسمت از زيبايي هايي را كه موسيقي به ترانه عطا كند مراعات كردم و در بازسازي سعي بر انتقال آن داشته ام،اگر چه زبان فاخر شده باشد و حتي از تكرارهايي كه در خود ترانه نيست، اما ليكو خوان آن را در اجرا تكرار مي كند، استفاده كردم. نكته دوم اين است كه صد در صد به زبان اصلي وفادار ماندم و ترجمه من از ليكوها در اين كتاب، مطلقاً ترجمه آزاد نيست.
* در اين ليكوها، همنشيني هايي بين كلمات ايجاد شده است كه با خوانش شعر مدرن فارسي بخصوص شعر دهه هفتاد بسيار آوانگارد و تكان دهنده است مثل ليكوي شماره ۱۵ و تركيبي مثل «آدامس لبانت» ؛نظر شما چيست؟
- ليكو عين زندگي بلوچي است به هيچ وجه از آنچه زندگي بلوچ هست جدا نمي شود و به طرز غريبي قدرت استفاده از واژگان دم دستي را دارد، به هيچ وجه ذهن در كشمكش استفاده از كلمات در محور جانشيني نمي افتد. نكته ديگر درباره ليكو، انعكاس احساسات لحظه اي و آني، آن هم در جريان محاوره ي روزمره بلوچ است.برآيند اين دو عامل باعث مي شود كلماتي در شعر وارد شود كه شاعر حرفه اي فارسي زبان به اين سادگي ها جرأت ايراد آنها در شعر را پيدا نكند، بنابراين در عين بدويت ،برخي از ليكوها بسيار مدرن جلوه مي كند.
* ليكوهايي كه در اين كتاب مي خوانيم، اكثراً عاشقانه اند، آيا ليكو مضمون واحدي مثل عشق دارد؟
- تهيه اين كتاب حدود ۴ سال وقت گرفت و ۴۰۰ ليكو جمع آوري شد. در اين كتاب صد تا از آن ۴۰۰ تا و بيشتر با گزينش محور «عشق» آورده شده است والا ليكو مضامين مهم تري هم دارد.
* مثل...؟
- ليكو راوي دلتنگي هاست؛ دلتنگي هايي كه از خشونت ها و هيجان هاي يك زندگي عشيره اي در دوردست سرچشمه مي گيرد. يكي از مضامين مهم ليكو، غربت در وطن است كه در فقدان اهرم قدرتي به نام عشيره كه در قديم بود و نسل به نسل كمرنگ تر مي شود شكل مي گيرد؛ تو گويي در وطن هستند اما وطن اصلي يعني عشيره كجاست؟ و چه نقشي در دنياي شهرنشيني امروز دارد؟ ليكوهايي مثل ليكوي شماره ۸۳ يا ليكوي شماره ۳۰ يا ليكوي شماره ۱۰ بر محور اين مضمون شكل مي گيرند.
* حالا برمي گرديم به گزينش همين كتاب و مضمون اصلي آن يعني عشق. يكي ديگر از جنبه هايي كه در خوانش مدرن شعر فارسي از اين ليكوها به چشم مي آيد، فاصله گذاري و به اصطلاح سپيد خواني هايي است كه بين برخي از مصاريع اشعار عاشقانه به چشم مي خورد. ريشه اين فاصله گذاري ها در شعري كه به نظر مي رسد در بيان عشق كاملاً صريح است، چيست؟
- يك نكته اين است كه آن خشونت و بي پروايي زندگي عشيره اي حتي در بيان عشق، باعث اتفاقاتي در ليكو مي شود كه در فرهنگ و زبان مبدأ كاملاً رئال است اما در خوانش فارسي تأويل هاي شاعرانه پيدا مي كند، مثل ليكوي شماره ،۶۴ وقتي كه مي گويد قاتلم واقعاً مي خواهد بگويد من به خاطر عشق تو پايش بيفتد آدم هم مي كشم. اما وقتي كه در ترجمه به عنوان يك شعر عاشقانه خوانده مي شود اين كلمه قاتل تأويلات گوناگوني پيدا مي كند. ديگر اين كه ناموس در فرهنگ بلوچ بسيار حريم دارد و جدال هاي ناموسي، خونين ترين و در عين حال محترم ترين جدال ها هستند. از طرف ديگر، به مقتضاي نگاه بدوي و كاملاً رئال آن هم رئاليسم زندگي يك بلوچ، عشق در ليكو اصلاً جنبه نمادين ندارد بلكه كاملاً اروتيك است تركيب پارادوكسيكال آن حرمت ناموس و اين اروتيسم منجر به ليكوهايي مثل ليكوي شماره ۹۸ يا ليكوي ۷۶ شده است كه تعبيرهايي كوتاه، محجوبانه و بسيار درخشان از خواهش عشق هستند. درخشان به خاطر آن كه همين پرده حجب و حيا كه بر يك خواهش عاشقانه افتاده است ، در خوانش مدرن قابليت يك دنيا تأويل را به شعر عطا مي كند.
چند قطعه از كتاب «صد ليكو»
(۸۳)
نامه اي بده
تهران ام من
آه از همت اين ياران
آه
هنوز زندان ام من
(۳۰)
شكار كرده ام من
خرگوشي شكار كرده ام
پسري ندارم
تا شاد كند مرا
(۱۰)
ابرها كبودند و انباشته
مي بارد باران
كفش هاي علي جان اما
پوتين سربازي ست
(۶۴)
با همان سطل كوچك آبم ده
براي چشمان توست
فقط براي چشمان توست
اگر قاتلم من
(۹۸)
ساعت يازده و نيم است و وقت
وقت خواب
بستري بنداز
(۷۶)
از خواب خواب
بيدار كردمش
روبه روم بنشين
آشنا كن مرا با خود
(۵)
مردمان
منزل برداشته به كوهستان مي شوند
باد شمال بوزد اي كاش
بويتان را بياورد
(۶)
تيزتك شتري دارم
شيدا نام
جان تو پيداست زيبا
پيداست
از حرير پيراهنت
(۷)
كبوتر چاهي
بال مي زند
مي نشيند
دلم را برمي دارد از ريشه