روشنگري در قرن بيست و يكم
آندرو كوهن -مترجم: خسروقديري
|
|
زمان زيادي نمي گذرد كه پي برده ايم بخشي از روند عظيم تحولي ۱۴ ميليارد ساله هستيم؛ روندي كه اكنون ابعادش به روي ما گشوده مي شود.
پي بردن به اين مفهوم از تكامل، انديشه قديمي و ريشه دار ما را كه بر انگاره وجودهاي مستقل فردي فارغ از شرايط پيراموني استوار بود، متزلزل كرده است.شخصيت پست مدرن چيزي كمتر از ساحري بزرگ نيست كه توهمي عالي مي آفريند؛ فرديت! و براي ما انسانهاي پست مدرن، امروز تجربه دردناك اليناسيون روحي و معنوي به نقطه اوج تاريخي خود رسيده است.بسياري از ما در جستجوي خويش براي آزادي فردي، اجتماعي، معنوي و فلسفي، سنت هاي ارزشمند معنوي را زيرپا گذاشته ايم و در نتيجه ارتباط خود را با روح فردي و جمعي خويش از دست داده ايم و بي آنكه خواسته باشيم، خود را در جزيره خشك و غريب وجود خويش كاملا تنها يافته ايم.
براي آن گروه از ما كه مشتاقانه مي خواهيم جلوتر برويم، براي ما كه نمي توانيم به گذشته و به تلقي هاي قومي ،قبيله اي و ملي از خود بازگرديم، پرسش مقدر اين است: به كجا نظر بيفكنيم؟
آن گروه از ما كه توانسته ايم از ميان اين ساختار تثبيت شده متصلب، به بيرون نگاه كنيم، احساس مي كنيم ديگر نمي توانيم به روشهاي كهن ادامه دهيم و اگر آمادگي روحي داشته باشيم اما نتوانيم راه رفته را ادامه دهيم، خود را ناگزير از جستجوي يك خودآگاهي عميق تر و عالي تر مي يابيم.
در آغاز قرن بيست و يكم، براي انسانهايي كه نقش راهبري و هدايت دارند، تمناي پرشور فردگرايي و دفاع از اين انديشه به بن بست رسيده است و به همين دليل اكنون حركت به سوي تحولي عالي تر ، نياز به گامهايي بلند، فراتر از سپهر فردي دارد، گامهايي كه هرگز پيش از اين برداشته نشده است.
اشتياق به پارسايي و پرهيزگاري و خودآگاهي روشنفكرانه به طور سنتي در انحصار قهرمانان و شخصيت هاي غيرمتعارف بوده است؛ پارسايان و روشنفكران. اما امروز به نظر مي رسد ضرورت تكاملي زمانه، ما را ناگزير از تحولي فراتر از آنچه معرفت فردي مي خوانديم، ساخته است؛ بيداري عميقي كه از فرديت عبور مي كند.در دوران نوجواني، يك شب تجربه را كه از قديم «شعور كيهاني» خوانده مي شود، از سرگذراندم.براي يك مدت كوتاه بي هيچ ترديد احساس مي كردم همه هستي هستم و همزمان شاهدي بر هستي. درك عظمت عشقي كه در اين دوگانگي نهفته است بسيار سخت است. در سالهاي اول دومين دهه زندگي، من يك سالك با ايمان بودم. در ۳۰ سالگي به آنچه مي جستم دست يافتم.بعد از آنكه به تعليم پرداختم به دريافتي حيرت انگيز رسيدم؛ تجربيات روحي مشترك اطرافيان من اهميت بسيار بيشتري از تجربيات روحي فردي (غيرمشترك) آنان داشت. اگر چه تجربيات روحي فردي آنان نيز در پاره اي از موارد بسيار نيرومند بود.چند سالي گذشت تا درك مناسب از آنچه روي مي داد به دست آورم و بتوانم آن درك و تجربه را در يك مفهوم بگنجانم. بعد از آن چيزي نگذشت كه دريافتم يك تحولي در حال روي دادن است؛ با اين حقيقت آشنا شدم كه عنصر روشنگري جهش بلندي فراتر از فرديت كرده است.
زيست شناسان تكامل گرا به ما مي گويند فشار، عامل تحول است؛ عاملي كه ظهور اشكال جديد و پيچيده تر حيات را ناگزير مي سازد. زيست شناسان تكامل گرا به ما مي گويند شرايط متغير زندگي، عامل بروز معجزه آساي قابليتهاي حسي، رواني و معنوي در انسانهاست. آنچه امروز براي ما آشكار و ملموس است آن است كه در افق تحولات انساني، به نظر مي رسد خودآگاهي در حال عبور از مرزهاي فردگرايي است و در عين حال انسجام فكري عالي تري را با زمينه هاي جديد و غيرقابل تصور به ما نويد مي دهد.
به رغم خطرات بسياري كه در اين دوره حساس پيش روي ماست، من از اينكه در چنين دوراني به سر مي برم خوشحالم.
www.wei.org
|