دو پاسخ به يك گفته؛ كيوان ساكت و سياوش بيضايي به محمدرضا لطفي جواب دادند
دامنه هنر و استنباط هاي شخصي
|
|
|
|
|
|
سيدابوالحسن مختاباد: استاد محمدرضا لطفي در مدتي كه در ايران حضور پيدا كرده است، يك اثر موسيقي انتشار داده و بيش از ۱۰ گفت وگوي بلند انجام داده است. اظهار نظرات آقاي لطفي به دليل جايگاهي كه در موسيقي ايراني دارد، حساسيت زا است و طبيعي است كه واكنش هايي هم به دنبال داشته باشد. تازه ترين گفت وگوي آقاي لطفي حاصل پرسش هاي علي صمدپور (موزيسين كمتر شناخته شده اما با مطالعه و بصير) با وي است كه واكنش دو هنرمند شناخته شده عرصه موسيقي را به دنبال داشته است. اول جناب كيوان ساكت؛ آهنگساز و نوازنده تار و سه تار و سپس سياوش بيضايي، استاد دانشگاه و آهنگساز خوش ذوق، كه هر دوي آنها متن را براي صفحه موسيقي روزنامه همشهري ارسال كرده و خواستار انتشار آن شده اند. خوانندگان همشهري از اوايل امسال كه در اين صفحه، مطلب آقاي لطفي و نيز پاسخ آقاي كلهر را منتشر كرده بوديم، با اين نزاع هاي فكري آشنا هستند. پاسخ هاي جناب سعيد فرج پوري و نيز آقاي مهدي آذر سينا نيز بخشي ديگر از اين جدلهاي قلمي بود كه در همين صفحه به چاپ رسيد. ضمن آن كه پس از اين كار همشهري، برخي از خبرگزاري ها و نيز سايت هاي خبري نيز وارد جرگه شدند و براين خاك، آب افشاندند و آن را با مصاحبه و نظرخواهي از ديگر دست اندركاران موسيقي بارورتر كردند. صفحه موسيقي همشهري همچنان آماده است تا نظرات دست اندركاران موسيقي، به خصوص اساتيدي كه دستي به قلم دارند و مي توانند با حفظ حرمت و قداست قلم و بحث بر اين درخت آب افشانند، را انعكاس دهد. همچنان كه پيشتر توضيح داده ايم، هنگامي كه سخنان و اظهار نظرات از پستوها به درآمده و در حيطه و حوزه اي عمومي طرح مي شود اين خاصيت را دارد كه نقدهاي آن سخنان را هم طرفين (از خواننده عادي تا اهل موسيقي و بزرگان آن) به داوري بنشينند و درباره آن قضاوت كنند. البته اين نكته را هم بايد در نظر داشت كه آقاي لطفي، در اين ميانه سهمي مبارك و مهم دارند، چرا كه جسارت و شجاعت ورزيده و به جاي طرح اين سخنان در پسله و پستو، آن را در منظري عمومي مطرح كردند و سبب شدند تا مناظره اي جدي و حاصلخيز دربگيرد. اميد كه اين بحث ها در سايه تامل و تحمل و شكيبايي و البته در پرتو خرد و عقل ثمراتي نيكو داشته باشد.
پاسخ اول كيوان ساكت؛ محمدرضا لطفي پس از بيست و يك سال دوري از ايران و فارغ از تحولاتي كه در عرصه موسيقي ايراني، چه مثبت و چه منفي، روي داده است و فارغ از تغيير سليقه هاي مردم و بخصوص جوانان، به ايران بازگشته است و در همان بدو ورود برخي از هنرمندان را كه مردم به آثار آنان دلبسته اند آماج انتقادهاي بي پرواي خود قرار داد؛ آن چنان كه باعث شگفتي همگان و اهل هنر شده است. آقاي لطفي پيش تر از آن، در نوشته هاي پيشين خود در كتاب «شيدا »و در مقاله «لغزش از كجا شروع شد»، نيز استاد علينقي وزيري را آماج اين انتقادهاي تند و به دور از واقعيت و غيرمنصفانه قرار داده بود و حتي از قول عبدالله خان دوامي حكايتي را نقل مي كند كه پس از بازگشت وزيري از فرنگ، وي روزي به منزل ميرزا عبدالله مي رود و بي اجازه شروع به نواختن مي كند و حاجي خان ضرب گير كه از اين حركت وزيري ناراحت شده بود، جلو آمده و چيزي مي نوازد كه وزيري درمانده و ناراحت مجلس را ترك مي كند و حاجي خان مي گويد: اين جوان از فرنگ آمده تا استاد ما را دست بيندازد كه البته اينجانب نادرست بودن اين واقعه را از جهت تاريخي اثبات كردم ، زيرا ۵ سال قبل از آمدن وزيري به ايران، ميرزا عبدالله فوت كرده بود. امروز، اما آقاي لطفي به نوعي ديگر اهل هنر را رنجانده است.
هر چند كه هنرمنداني مانند استاد حسين دهلوي- استاد هوشنگ كامكار- كيهان كلهر- آذرسينا و فرج پوري نيز واكنش و ناخرسندي خود را ابراز كرده اند، اكنون نيز در مصاحبه اي ديگر در مجله هفت مطالبي را اظهار كرده اند كه به برخي اشاره مي كنم. يكي از آنها رد آموزش موسيقي به وسيله نت است. اين پر واضح است كه نه خط نوشتار كلام و نه خط موسيقي به تنهايي قادر به بيان تمام حالات موسيقي نيست و اين ها فقط علايمي هستند براي ثبت كردن چارچوب كلي يك آهنگ و امثالهم، چه اگر غير از اين بود هنرجويان و تشنگان اين هنر براي دستيابي به اساتيد فن اين همه راه هاي دور و دراز طي نمي كردند، ولي از طرفي نقش آن را در آموزش و گسترش اين هنر نديده گرفتن به كلي خطاست. اي بسا اگر تلاش هاي فارابي و يا ديگران براي نوشتن موسيقي در همان زمان به نتيجه مي رسيد، بسياري از آهنگ ها و نغمه هايي كه دستخوش جفاي روزگار شده و از بين رفته اند، امروزه جزء گنجينه موسيقي ايراني مي شد. چنان كه اگر خط نبود هزاران هزار بيت شعر از شعراي ايراني نظير فردوسي، حافظ، سعدي،مولوي و... امروزه يا وجود نداشت يا فقط ابياتي پراكنده در ذهن برخي مانده بود.
اين گونه نگاه كردن به موسيقي و آموزش آن باعث خواهد شد كه بسياري از هموطنان و فرزندان ايران گمراه شوند و پس از گذشت سال ها، افسوس سال هاي از دست شده را بخورند. تعبير ايشان از فلسفه موسيقي نيز نادر است. در ص ۴۴ همان مقاله ستون ۳ سطر ۸ از بالا مي نويسند: «... در ريتم شرقي از جزء به كل مي رويم و در غرب ريتم از كل به جزء مي رود، از گرد ريز مي شود. يك نخ فرش جزء ماست كه مي رويم به كل فرش مي رسيم و...»
آخر اين چه تعبيري است كه چون نت گرد قابل قسمت به واحدهاي كوچكتر است پس موسيقي غربي از كل به جز مي رود و چون بافتن قالي از يك رشته نخ شروع مي شود و سپس كل قالي بافته مي شود پس موسيقي ما از جزء به كل مي رود؟! دليل اين همه استدلال بي حاصل چيست؟ پر واضح است و آنان كه تاريخ هنرها را مطالعه كرده اند مي دانند كه هنر نيز تحت تأثير شرايط حاكم بر جامعه خود بوده و هست. در اروپا طي قرن ها، نگاه حاكمان و دربار و كليسا به موسيقي به گونه اي بود كه باعث پيشرفت موسيقي شد و نوابغ بسياري ظهور كردند.ولي در همان دوران در ايران موسيقي كمتر مورد توجه بوده و در نتيجه فرصت لازم براي رشد را پيدا نكرده و امروزه به مدد جريان فكري كه از زمان استاد وزيري شروع شد و تاكنون ادامه دارد ما هنوز در ابتداي راه رشد خود هستيم.
در جاي ديگر در ص ۴۴ ستون ۳ سطر ۳ از بالا مي نويسند: «... وقتي من مي خواهم چهار چهارم را ياد بگيرم چرا بايد چارداش را ياد بگيريم؟ چرا بايد بروم مثلاً سمفوني هندل را كه در كتاب وزيري نوشته شده است، با تار بزنم؟...» آقاي لطفي، هيچ كس براي ياد گرفتن چهار چهارم چارداش نمي زند، بلكه علاقه به آن و زيبايي خود آن انگيزه نواختن است و در ثاني آنقدر ساده نيست كه هنرجوي ابتدايي براي يادگرفتن چهار چهارم آن را مشق كند.
نكته ديگر اين كه هندل هم سمفوني نساخته، در آن دوره چيزهايي نظير آن مي ساختند ولي سمفوني بعداً رواج پيدا كرد و تازه چه اشكال دارد كه جوانان و هنرجويان ما غير از موسيقي ملي خودمان كه بسيار زيبا و با ارزش است، با گنجينه هاي موسيقي جهان نيز آشنا شوند؟ مگر دانشجوي ادبيات ما اشعار و نوشته هاي معروف جهان مانند آثار شكسپير، گوته، پابلو نرودا، ماركز، اينيا تسياسيلونه، داستايوفسكي، كوئيلو، آنتوان چخوف و.... را نمي خواند؟ آن هم ترجمه اش را و گاهي چند بار ترجمه شده از چند زبان را؟
هيچ گاه نبايد اين قدر بسته به هنر نگاه كرد. در جاي ديگر ص ۴۵ ستون اول سطر ۱۴ اين طور اظهار نظر كرده: «... مثلاً چه مي دانم همين آقاي كورساكف! آقا اين مال موقع ديگري بوده، امروز شما مي بينيد درس داده مي شود. اين ديگر رفته در زباله دان تاريخ...» آيا ايشان نمي توانند در فرهنگ لغات كلمه مناسب تري را پيدا كنند؟
ثانياً چه كسي گفته كه كورساكف و تجربيات او به زباله دان تاريخ رفته؟ هنوز هم در بسياري از مدارس و كنسرواتورها كتاب با ارزش «اركستراسيون كورساكف» به عنوان يك كتاب منبع تدريس مي شود (كه اين كتاب به وسيله هنرمند گرامي هوشنگ كامكار به فارسي برگردانده شده است).
پس در اين صورت آيا درباره غزليات حافظ و سعدي و... هم بايد گفت آنها مال موقع ديگري بوده اند و حالا رفته اند زباله دان تاريخ!؟ صد البته كه اين چنين نيست، بلكه همه آثار هنرمندان بنام، چه ايراني و چه غيرايراني، در همه ادوار مورد احترام مردم بوده و هست و تجربيات هنرمندان قبل همواره راهگشاي معاصرين بوده است.به هرحال از چندين مصاحبه و گفت وگو با اين هنرمند اين انديشه به ذهن خطور مي كند كه ايشان جز خود كسي را در موسيقي نمي شناسد زيرا حتي در كتاب سال شيدا شماره ۴ ص ۳۸ اينطور نوشته اند: «متاسفانه در اثر مدرن گرايي ميرزا عبدالله نيز كه با تئوري رديف آشنايي كافي نداشت...» حال چرا ايشان با اصرار رديف ميرزاعبدالله را درس مي دهند جاي بسي شگفتي است. در جاي ديگري در همان مقاله در ص ۴۵ سطر ۱۴ ستون ۳ نوشته است: «.... به عنوان يك ايراني كه اين همه زحمت كشيده ام، براي موسيقي كشورم تار زده ام...»
آقاي لطفي، تار نواختن و آموزش موسيقي، خدمت سربازي نيست كه بگويند براي وطنش و كشورش تار زده، بلكه علاقه مند بوده ايد و پاسخش را هم گرفته ايد كه همان شهرت و... بوده است.
در خدمت سربازي، طرف جانش را و يا سلامتي اش را از دست مي دهد و در بسياري موارد، نامش هم نمي ماند ولي در موسيقي شخص، به ويژه اگر شرايط تاريخي هم به ياريش بيايد شهرت و احترام و... هم به همراه مي آورد. بنابراين هر كس در ابتدا براي علاقه و نياز دروني خودش به موسيقي روي مي آورد. اين گونه سخن گفتن از هنرمندي كه به قول خودش اغلب كشورها را ديده بسيار بعيد است.در جاي ديگر مقاله فرصتي براي تاختن به وزيري پيدا مي كند كه اين آخري به قول استاد احمد ابراهيمي، شاگرد بنان، در ميان افرادي كه با تحول و پيشرفت در موسيقي ميانه اي ندارند و فقط نگاه به گذشته دارند چيز تازه اي نيست. سئوال من اين است: آيا مي توان دامنه هنر را محدود به استنباط شخصي كرد و از آن يك فرمول و دستورالعمل همگاني ساخت؟ و هر كه غير از آن بينديشد را طرد كرد؟ يا اين كه هنر مفهومي بسيار عميق تر و گسترده تر دارد؟
پاسخ دوم سياوش بيضايي؛ چنين سخناني را قبلا هم شنيده بوديم. ظاهراً گفته هاي فرهنگي حساب شده است كه در مقاطع مشخصي از سوي كساني كه به جامه هاي رنگارنگ درمي آيند براي تمديد اعصاب دست اندركاران موسيقي به جامعه هنري ما تزريق مي شود. شايد هم براي اين كه به آنها بفهمانند كه آنها كيستند، از كجا آمده اند و جايگاه آنها كجاست و يك موقع امر به آنها مشتبه نشود كه موسيقي و موسيقيدان هم جزو هنرها و هنرمندان به شمار مي روند. يكي از ويژگي هاي اين سري مقالات و مصاحبه ها پريشان گويي هاي نظري و تاريخي است كه پاسخ به آنها مستلزم كتاب قطوري است كه واقعاً ارزش نوشتن را ندارد. طبيعتاً از كسي كه فكر مي كند نت گرد چهار ثانيه است و زمان هم ريتم است و سانتيمتر دو برابر ميليمتر و پس از دهها سال غور و تعمق در علوم مختلفه و عوالم ناسوتي و لاهوتي هنوز همان ها را تكرار مي كند نمي توان انتظار بيشتري داشت. كاش ايشان در مدت بيست و يك سالي كه به قول خودشان در غرب بودند به جاي مبارزه با غرب كمي زبان ياد مي گرفتند و با وجود منابع فراواني كه در آنجا وجود دارد، بيشتر درباره تئوري و تاريخ غرب مطالعه مي فرمودند و دانش ايشان تنها به چند اصطلاح دهن پركن فرنگي، كه معمولاً هم تنها به عنوان چماق از آن استفاده مي كنند، محدود نمي شد.در اين كه آموزش سينه به سينه بهترين شيوه براي فراگيري رشته هاي هنر است، هيچ شكي نيست و اين را در سراسر دنيا قبول دارند، وگرنه اين همه خواننده و نوازنده و آهنگساز در سراسر جهان براي استفاده از محضر اساتيد بزرگ از اين شهر به آن شهر، از اين كشور به آن كشور و از اين قاره به آن قاره سفر نمي كردند و همه به همان اصطلاح من درآوردي ايشان يعني «كتبي نوازي» اكتفا مي كردند. بديهي است هيچ نوشته يا نوار صوتي و تصويري جاي حضور يك استاد را نمي گيرد. موضوع تنها شكل و ميزان استفاده از روش هاي ديگر در آموزش است كه با وجود چنين مخالفت ها در ايران، هيچ گاه در بستر سازنده خود قرار نخواهد گرفت. هر اجرايي از روي نت، خلق جديد يك اثر است. حتي در غرب نيز يك نوازنده يك اثر را دوبار يكسان نمي نوازد چه رسد به نوازندگان مختلف و هنرمندان بزرگ. هر اجرا حتي اگر نت آن نوشته شده باشد، نوعي بداهه نوازي است. بداهه نوازي از دير باز در غرب نيز به اشكال گوناگون وجود داشته و هنوز هم وجود دارد و تنها به شرق محدود نمي شود.
نگارش موسيقي تنها يك ابزار كمكي است كه در غرب هم هميشه وجود نداشته و بسته به ضرورت تكامل يافته است. اين كه كسي با فراگيري شيوه هاي نگارشي خلاقيت و توانايي بداهه نوازي خود را از دست مي دهد يك نتيجه گيري نادرست و شخصي است. چنين كسي يا اصلاً خلاقيتي نداشته است كه بروز كند و يا در اثر آموزش نادرست فلج شده است. كسي كه از ريتم و تاريخ تحول آن در غرب آگاهي ندارد و هنوز فكر مي كند گرد چهار ثانيه است و نمي داند كه زمان در موسيقي نسبي است و تمام شيوه هاي نگارشي تقريبي و ناقص اند و تنها به عنوان ابزار كمك آموزشي به كار مي روند، چگونه مي تواند نتيجه تكامل بيش از دو هزار سال سيستم هاي نگارشي در موسيقي را انكار يا تكفير كند و يا حتي آن را آموزش و اشاعه دهد؟ يا نتيجه بگيرد كه در غرب ريتم از كل به جزء مي رود؟
ايشان در جايي مي نويسند كه امروزه هارموني فردي است و دوره اش تمام شده است يا كتاب اركستراسيون ريمسكي كرساكف ديگر به زباله داني تاريخ رفته است. چنين اظهار نظرهايي تنها از عدم آگاهي ناشي مي شوند. با چنين شايعه پراكني هايي چگونه يك هنرجو بايد راه خود را بيابد. هارموني از همان زمان شكل گيري اش هميشه فردي بوده است و قوانيني كه به عنوان درس هارموني آموزش داده مي شوند تنها براي همين است كه يك هنرجو يا آهنگساز آينده بتواند فرديت خود را بيابد. بدون اين آموزش چنين چيزي ممكن نيست. اين كه در موسيقي معاصر اشكال ديگري از هارموني نيز پديدار شده است بدين معني نيست كه هارموني كلاسيك اهميت خود را از دست داده است، يا ديگر به كار نمي رود. امروزه درصد كاربرد هارموني معاصر در توليد موسيقي بسيار پايين تر از هارموني كلاسيك است. حتي در موسيقي هنري معاصر نيز آهنگسازان نامداري هستند كه هنوز از شيوه هاي هارموني گذشته استفاده مي كنند و اين بخشي از سبك آهنگسازي آنها است. در هر صورت هر كسي كه دو واحد هارموني غربي را در هنرستان يا دانشگاه گذرانده باشد، صلاحيت قضاوت درباره آن و شيوه هاي آموزش آن را نخواهد داشت. مشكل بزرگ تر از جايي آغاز مي شود كه همين فرد بخواهد با دانش اندك خود موسيقي ايراني را نيز با همان دو واحد، هارموني گذاري كند.
در مورد «اركستراسيون» كافي است به مقاله «لغزش از كجا آغاز شد» مراجعه كرد تا روشن شود كه آقاي لطفي اصلا درك درستي از اركستراسيون ندارند و ظاهراً آن را با يك چيز ديگر اشتباه گرفته اند. كتاب اركستراسيون ريمسكي كرساكف داراي يك بينش ويژه اركستراسيوني بوده و هنوز داراي نكات فني بسيار باارزشي است كه در ديگر كتب اركستراسيون يافت نمي شود و هيچ موسيقيداني آن را به زباله داني تاريخ نمي سپارد. اگر قرار باشد چيزي به زباله داني تاريخ سپرده شود، تراوشات ذهني است كه ماهيت آن در جامعه ما ديگر آشكار شده است. ايشان در جايي ديگر به اين شايعه پراكني مي پردازند كه «تمام موسيقي كلاسيك اروپايي ورشكسته است، عزيز من! و تمام اركستر سمفوني ها ورشكسته شده اند.» اركستر، اپرا و همه گروه هاي بزرگ و پرخرج در سراسر جهان (حتي در ايران) همواره نياز به حمايت مالي داشته اند و شمار اركسترهاي مستقل در جهان به شمار انگشتان يك دست هم نمي رسد. تنها پذيرش ضرورت حضور چنين پيكره هاي اجرايي عظيمي در يك جامعه است كه به ايجاد و ادامه حيات آنها تحقق مي بخشد.در مورد ريشه هاي موسيقي مدرن و مدرنيزم در جهان و شكل هاي معاصر آن نيز بهتر است ايشان كمي بيشتر مطالعه كنند تا خنده شان نگيرد.
آقاي لطفي در نهايت حرف دلشان را مي زنند و خود را «آخر زنجير» تكامل چندين هزار ساله موسيقي ايران مي دانند كه بسياري از ابهامات را در مورد ايشان براي ما روشن مي سازد. به هر حال اميدواريم به زودي «حلقه هاي مفقوده» اين زنجير طلايي زنگاربسته را نيز پيدا كنيم.
|