سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
سياست
Front Page

نگاهي به فرايند بازسازي هويت شيعي در دوران صفويه
ميراث عصر صفوي
دكتر علي اكبر ولايتي
001830.jpg
001791.jpg
تا قبل از قاجار، عصر صفويه در افكار عمومي مردم و علماي ايران، از جايگاه رفيعي برخوردار بود. قاجارها نسبت به صفويه رفتاري خصمانه داشتند. تبلور دشمني آنها را مي توان در برخورد ظل السلطان با اماكن باقي مانده از عهد صفوي در اصفهان ديد كه به تقريب، نزديك به يكصد بناي عهد صفوي را با خاك يكسان كرد و زماني كه مورد اعتراض علما قرار گرفت، مدعي شد كه شاه بابا (ناصرالدين شاه) بيش از آن متوقع بود كه ظل السلطان خراب كرده بود! و اگر بست نشيني آقانجفي نبود، عالي قاپو خراب شده و اگر اقامت جماعت در مسجد شاه نبود آن مسجد نيز خراب شده بود.(۱) نكته جالب توجه اينكه فرنگ رفته ها و جماعتي كه تحت تأثير افكار فرنگي قرار داشتند نيز اغلب در اين صفوي ستيزي با قاجارها همراهي مي كردند. احمد كسروي در نوشته هاي خود از صفويه يك دشمن جماعت ايراني و امت اسلامي ساخت. در عصر ما نيز برخي از روشنفكران ديني حتي دل سوخته نيز براي خدمت به شيعه، تشيّع را به دو نوع صفوي و علوي تقسيم كردند! و برخي از ملي - مذهبي ها هم (در كمال شگفتي) صفويه را خنجري از پشت بر مركز خلافت اسلامي (عثماني) دانستند. و شگفت آنكه پس از انقلاب اسلامي نيز برخي از مورّخين مسلمان، دامن همّت به كمر بستند كه اثبات كنند ايران و ايراني ها نقش اساسي در رونق تشيّع نداشتند و اصلاً صورت مسئله را پاك كردند و عطاي ايران صفوي و غيرصفوي را به لقائش بخشيدند كه به اصطلاح سرنوشت تشيّع را از سرنوشت ايران جدا كنند!
اگر اين مجموعه تلاش ها را در كنار اقداماتي بگذاريم كه شوونيست هاي جهان عرب در سالهاي پس از انقلاب، عليه ايران انجام دادند كه نماد برجسته آن، حمله صدام حسين به ايران و مجوس خواندن ايرانيان در جنگ تبليغاتي و در جهت توجيه حمله نظامي به ايران بود، آن وقت نتيجه اي كه به دست مي آيد بسيار نگران كننده مي باشد.
مسلمانان در زمان خليفه دوم، ايران را فتح كردند زيرا مناسبات و نظام فرهنگي، اجتماعي، سياسي و حتي ديني ساسانيان به اندازه اي دچار ناكارآمدي و پوسيدگي شده بود كه به رغم جلال و جبروت ظاهري آن، در برابر جماعتي باديه نشين كه نور اسلام آنان را به تازگي از توحّش جاهليت رهانيده بود، تاب مقاومت نياورد و فروپاشيد. و به قول آل احمد، ايرانيان (به جان آمده از ستم ساساني)، نان و خرما به دست از اعرابي استقبال كردند كه به غارت تيسفون مي رفتند. مردم ايران، پاسخ ربعي بن عامر به رستم فرخ زاد را كه پرسيده بود چرا به ايران حمله كرده ايد و گفته بود: «براي رهانيدن بندگان خدا از بندگي غيرخدا، هدايت مردم از تنگي دنيا به فراخي آن و از جور اديان به سوي عدل اسلام.» باور داشتند. اما رفتار زنده كنندگان جاهليت عرب، يعني بني اميه، ايرانيان را به واكنش واداشت كه اين واكنش، هم سرنوشت خلافت اسلامي را عوض كرد و هم ايران را! در هيچ كجاي جهان اسلام نهضتي چون شعوبيه و شاعري چون فردوسي و كتابي همچون شاهنامه در برابر جاهليت احياء شده عربي توسط بني اميه، كه پوستين اسلام را امّا وارونه به تن كرده بودند، بوجود نيامد. ايرانيان بپاخاستند و مروان حمار را از تخت به تخته تابوت كشيدند ولي از اسلام روي برنتافتند و به دليل اينكه اسلام اصيل را در نزد اهل بيت پيامبر (ص) يافته بودند، پناهگاه علويان و پايگاه شيعيان شدند.
براساس آخرين آمار منتشره تعداد ۶۳۸۱ بقعه متبركه(۲) يعني مقابر فرزندان و اعضاي خاندان پيامبر (ص) و سادات علوي و بزرگان شيعه در ايران وجود دارد كه چنين تعدادي از مضاجع بزرگان اهل بيت (ع) و شيعه در ديگر ممالك اسلامي بي نظير و غيرقابل مقايسه است. طبيعتاً تاريخ شهادت و يا فوت اين سادات و نقباي علوي مربوط به قرون اوّليه اسلام است. يعني قرن ها قبل از تأسيس صفويه. پيشكسوتان از علماي شيعه در قرون ۳ و ۴ و ۵ هجري، نظير شيخ كليني، شيخ صدوق، شيخ طوسي مؤلفين كتب اربعه شيعه، ايراني بودند.
قيام ايرانيان در برابر بني اميّه (كه بنابه تصريح يزيد، در پي ريشه كن كردن اسلام بودند اما بر سر خوان يغماي غنائم اسلامي نشسته و به تاراج بيت المال و تجارت برده مشغول بودند)، حادثه اي موفق و بي نظير بود. شيعيان زيدي در مازندران و خراسان، اسماعيليان در الموت و قهستان، اماميه در گيلان، سبزوار، قم و كاشان پاگرفتند و بساط حكومت بپا كردند. فشار خليفه بغداد و غزنويان و سلجوقيان موجب شد كه خواصّ ايرانيان به عرفان و عوام آنان به نهضت عياران پيوستند. براساس اصل هوشمندانه تقيّه، نام شيعه بر خود نگذاشتند كه قاضي نوراللَّه شوشتري (شهيد ثالث) در مجالس المؤمنين(۳) و ملّا حسين واعظ كاشفي سبزواري در فتوت نامه سلطاني به تفصيل تمايل اهل بيتي آنان را برشمرده اند.(۴) رونق عرفاني و عيّاري به جائي رسيد كه حتي آن دسته از بزرگان علم و فرهنگ اين مرز و بوم، در قرون هشتم و نهم، حتي اگر به تشيّع معروف نبودند، دِيْن خويش را به اهل بيت (ع) و تشيّع به نوعي ادا مي كردند. كساني چون عبدالرحمن جامي كه كتاب شواهد النبوة را در زندگي و اوصاف ائمه اثني عشر(ع)(۵) و ملاحسين واعظ كاشفي سبزواري، كتاب روضةالشهدا را در شرح واقعه عاشورا نوشتند. عروسِ تيمور گوركان، مسجد گوهر شاد را در كنار مرقد حضرت علي بن موسي الرضا(ع) ساخت و سلطان حسين بايقرا، از هرات، براي اداي نذر و شكر سلامت، به مشهدالرضا آمد و كُوس و كَرناي سلطاني را در آستان قدس گذاشت كه سلطان واقعي اوست كه هر صبح و شام بر بام سراي آن بزرگوار كُوس بكوبند و در كَرنا بدمند كه «دور دور سلطان علي بن موسي الرضاست». الناصر لدين اللَّه، خليفه عباسي، در كسوت فتيان درآمد و به نجف رفت و در برابر حرم مطهر اميرالمؤمنين (ع) سراويل فتوّت پوشيد.
جاي شگفتي نيست كه بساط ارشادي كه شيخ صفي الدين در گيلان و اردبيل گشود به نسل سوم يعني خواجه علي سياه پوش كه رسيد آشكارا رنگ تشيّع به خود گرفت يعني تركيبي از شريعت محمّدي، ولايت علوي و طريقت صفوي اركان اعتقادي و تبليغي آنها را تشكيل مي داد.
به عكس آنچه كه برخي ترسيم مي كنند، شعور جمعي مردم ايران در طي قرون پس از اسلام، با انسجام كامل و جهت دار، به سمت بازسازي هويت ديني و ملي خويش پيش رفت. «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق»، سپهسالار خراسان، امر به ترجمه خداي نامه توسط ابوعلي محمد بن عيسي دامغاني به زبان فارسي دري كرد.(۶) نقل است كه «ابومنصور»به «ابيوردي»، حاكم طوس گفت: «چرا به زيارت حضرت رضا (ع) نمي روي و در آنجا از خدا نمي خواهي كه به تو فرزندي عنايت كند زيرا كه من در آنجا حاجات فراواني از خداوند خواستم و همه به بركت آن امام معصوم و قبر مطهرش روا شد.» او فرمان به جمع آوري و تدوين شاهنامه ابومنصوري داد كه منبع اصلي شاهنامه حكيم طوس بود. همو ميزبان شيخ صدوق در سفرش به خراسان بود.(۷)
اين كارهاي نمادين سپهسالار خراسان، در طول تاريخ ايران پس از اسلام، ادامه يافت تا به عصر صفوي رسيد. تشيّع علوي، طريقت صفوي، غيرت تركمانان قزلباش، همّت جمعي علماي تشيع، تدبير ديوانيان و زمينه ريشه دار محبت اهل بيت (ع)، مجموعاً عواملي بود كه بار ديگر ايرانيان پراكنده را پيوند داد. در اين مقال، بيش از اينكه از شاهان صفوي سخن بگوئيم مناسب است كه فرايند بازسازي و احياي يكپارچگي ايران و تثبيت و ماندگاركردن پايگاه و ملجائي براي پيروان مذهب اهل بيت (ع) را بررسي و تحليل كنيم.
۱- پس از فتح ايران به دست سپاهيان اسلام، براي دو قرن، ايران جزئي از كل يكپارچه جهان اسلام بود، ضمن اينكه در بين ملل مفتوحه، بيشترين سهم را در تحولات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و پيشرفت علمي جهان اسلام داشت. در چند سده نخست پس از اسلام، گرچه ايران سياسي وجود نداشت اما ايران فرهنگي كه با پذيرش عنصر اسلام، در هويت خويش كمال يافته بود به حيات خود ادامه داد. وجود اين ايران فرهنگي، همان عامل متفاوتي است كه كشور ما را به سرنوشت مصر دچار نكرد، مصري كه همچون بخش هاي بسيار زيادي از خاورميانه و آفريقا با پذيرش هويت و زبان عربي سرنوشتي كاملاً متفاوت با ايران يافت.
سلسله بني اميه را ايرانيان ساقط كردند، با اين برداشت كه بني عباس از اهل بيت پيامبر (ص) هستند آنها را جانشين امويان نمودند. گرچه بسيار زود به اشتباه خود پي بردند! تضعيف تدريجي خليفه بغداد از يكسو و حركت هاي استقلال خواهي هر قوم و قبيله اي از سوي ديگر موجب پيدايش حكومت هاي گوناگوني در سراسر جهان اسلام شد كه از جمله آنها تشكيل حكومت هاي كوچك و بزرگ در سرزمين ايران توسط ايرانيان اصيل و مهاجرين و مهاجمين به سرزمين ايران شد.
برخي از اين حكومت ها نظير سلجوقيان كه از مهاجرين آسياي مركزي تشكيل شده بودند براي مدتي آنهم به مدد تدبير سياستمداران كاردان ايراني نظير خواجه نظام الملك طوسي بر بخش اعظم قلمرو ايران حكومت كردند ولي پايدار نماندند. حملات مغولان و تيموريان هم در تأخير انداختن تشكيل يك حكومت پايدار مركزي در ايران مؤثر بود، اين ناپايداري تاريخي و عدم ثبات مرزهاي جغرافيائي، قرن ها تشكيل حكومت واحد در سرزمين ايران را به تأخير انداخت.(۸)
۲- پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، مسلمانان دو گروه شدند. يك گروه كه براساس سفارش نبي اكرم (ص) متمسّك به ثقلين يعني قرآن و اهل بيت (ع) بودند و شيعه خوانده شدند و گروه ديگر كه خويش را متمسّك به قرآن كريم و سنت نبي اكرم (ص) مي دانستند. بدون ورود به ماهيت اختلافات پيروان اين دو دسته از مذاهب اسلامي، اگر آنچه را كه امروز مورد وفاق غالب متفكرين و علماي اسلام است ملاك قرار دهيم، سير به سمت وحدت سني و شيعه در تقابل با دشمنان مشترك اسلام و تلاش براي پيشرفت جوامع اسلامي و جبران عقب ماندگي هاي تاريخي مسلمانان، از وظايف حتمي هر كسي است كه به اسلام باور و دل در گروي عزّت مسلمين دارد. اما اين وحدت خواهي به معناي صرف نظر كردن از آزادي و استقلال عمل پيروان مذاهب اسلامي در طرح مسائلي عقيدتي و توسعه تحقيقات و مطالعات در مباحث فكري و ترويج و تضارب آراء و افكار متنوع نيست.
اين سخن، به دليل تبعيت از فضاي كنوني صحنه بين المللي در آزادي فكر و انديشه و انتخاب مذهب و عقيده نيست بلكه اين اصل اسلامي است كه در قرآن كريم بر آن تأكيد شده است كه: «فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه». اما از آغاز تاريخ اسلام تاكنون فشارها و مضايق زيادي عليه ائمه اطهار عليهم السلام و علماي اسلام از مذاهب مختلف اعمال شده است. از اين رو شيعه، براي حفظ عقايد خويش مجبور به استفاده از اصل حكيمانه تقيّه شد. علماي شيعه به صرف اينكه ظن تشيّع در مورد آنها مي رفت مورد تعقيب، زجر و شكنجه و قتل قرار مي گرفتند.(۹) تا جايي كه يحيي بن زيد شهيد، «خائفاً يترقب» كتاب شريف صحيفه سجاديه را كه شامل دعاهاي مأثور امام زين العابدين (ع) بود تحويل كسي مي دهد كه آنرا به امام صادق(ع) برساند.
قاضي نوراللَّه شوشتري (شهيد ثالث) به دليل تأليف كتاب مجالس المؤمنين در شرح حال بزرگان شيعه كه مخفيانه نوشته بود، مورد غضب جهانگير، پادشاه بابري هند قرارگرفت و با ضربات چوب خاردار به شهادت رسيد. مرحوم علامه اميني كتابي تحت عنوان شهداي راه فضيلت تأليف نمود كه در آن، شرح حال بيش از يكصدوسي عالم شيعي را ذكر كرده كه به صرف اعتقاد به تشيّع علوي به شهادت رسيدند.(۱۰)
۳- به دليل اينكه در طول تاريخ و عرض جغرافياي اسلامي، اغلب حاكمان و فرمانروايان از اهل سنت بوده اند، شيعيان همواره به دنبال فضاي امني بودند كه اصول عقايد و احكام اسلامي را براساس تعليمات ائمه اطهار (عليهم السلام) تحقيق، تدوين، تعليم و ترويج و عمل نمايند. تشكيل سلسله هاي، آل بويه در ايران، بني حمدان در عراق و شام، سربداران در خراسان و.... بطور موقت فضاهاي آزادي را براي شيعه فراهم كرد ولي اين سلسله ها پايدار نماندند و حوزه هاي علميه شيعه مجال توسعه نيافتند و با زوال آن سلسله ها بارديگر محدوديت ها و مضيقه ها برقرار شد. تشكيل سلسله صفويه در ايران و استمرار آن تا زمان ما، يك دوره پانصد ساله آزادي تحقيق و تدريس و تعليم و تعلّم را فراهم آورد و از ايران يك جزيره آرامش براي علما و محقّقين پيرو اهل بيت (ع) فراهم ساخت.
۴- بازسازي و شكل دهي ادبيات داستاني، حماسه هاي باستاني و فرهنگ عاميانه ايران شيعي، از كارهاي شگرف عصر صفوي بود كه در تاريخ ايران بي سابقه است كه نقش اساسي در انسجام و باز تعريف هويت ملي ايفا كرده است. از يك سو، شاهنامه خواني، به عنوان پديده اي كه توسط حكومت ترويج مي شد و قبلاً به اين شكل سابقه نداشت، در قهوه خانه ها و مجالس و محافل مردمي انجام مي شد و در آن، شرح پهلواني ايرانيان و استقامت آنان در برابر بيگانگان توسط نقالان و شاهنامه خوانان با آب وتاب شرح داده مي شد.(۱۱) از سوي ديگر، در اين دوره، اشعار حماسي فارسي كه زندگي و سرگذشت بزرگان دين مطابق ذائقه و فرهنگ ايراني توسط شاعراني كه مورد حمايت دربار صفوي بودند سروده و به صورت ديوان هائي تدوين مي شد، مانند «حمله حيدري» كه ديواني است در بردارنده شرح زندگي پيامبر اكرم(ص) و جنگ هاي حضرت علي (ع) به سبك شاهنامه و در بحر متقارب مثمّن مقصور يا محذوف اثر ملا بمانعلي راجي كرماني.(۱۲) شرح افسانه وار زندگي اسكندر مقدوني به نام اسكندر نامه (منثور) كه متفاوت از اسكندرنامه منظوم نظامي گنجوي است در زمان شاه طهماسب صفوي توسط منوچهر خان حكيم تأليف شد كه در آن ذوالقرنين پيامبر را كه در قرآن كريم از او نامبرده شده بر اسكندر مقدوني تطبيق داده است و نكته جالب تر اين است كه براي وي تبار ايراني قائل شده و وي را فرزند دارا پسر بهمن و نوه اسفنديار روئين تن شاهزاده ايراني خوانده كه براي حفظ جانش از او كه داماد فيليپ بود نامي نبردند و اسكندر را به نام فيليپ يا فيلقوس (پدر بزرگش) نام گذاري كردند كه اين خود حكايت از فضاي حاكم بر مردم و حكومت مي كند كه درصدد باز گرداندن اعتماد به نفس ايرانيان پس از حمله مغول و تيموريان و از هم پاشيدگي ملي بودند و معنا و مفهوم اين داستان پردازي اين است كه اگر لشكر يونان ايران را فتح كرده اولاً در رأس آن لشكر، رسولي بوده كه قصدش كشورگشائي نبوده و به هدف دعوت خلائق به توحيد و دين حنيف بود و به علاوه آن پيامبر، تباري ايراني داشته است!(۱۳)
نمونه ديگر، كتاب امير حمزه صاحبقران است كه در وصف رشادت ها و دلاوريهاي حمزه ابن عبدالمطلب عموي پيامبر اكرم (ص) به نثر فارسي و با فرهنگ ايراني است. اعتقاد برخي اين است كه اصل قصّه مربوط به داستان زندگي حمزه پسر آذرك شاري (معروف به عبداللَّه خارجي قرن سوم هجري قمري) است كه بعداً آن را بر زندگي حمزه بن عبدالمطلب تطبيق كردند. حمزه خارجي عليه خليفه عباسي قيام كرد و مناطق وسيعي را در سيستان، كرمان، خراسان، افغانستان و سند در تصرف خويش در آورد. نفس چنين عملي خود حكايت از بازنويسي قصه ها و داستان هاي تاريخي ايران براساس تحول جديد عهد صفوي مي كند.(۱۴)
ادامه دارد
پي نوشت ها
۱) علي اكبر ولايتي، نقش جهان آئينه تمام نماي ايراني، روزنامه شرق، سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴.
۲) نامه شماره ۱۴/۴/۵۲۰۲۰۵۶۸۵ مدير كل هيئت امناء بقاع متبركه مؤسسات خيريه سازمان اوقاف و امور خيريه.
۳) قاضي نوراللَّه شوشتري، مجالس المؤمنين، تهران، اسلاميه ۱۳۵۴.
۴) حسين واعظ كاشفي سبزواري، فتوت نامه السلطاني، به كوشش محمدجعفر محجوب، تهران: بنياد فرهنگ ايران ۱۳۵۰.
۵) عبدالرحمن جامي، شواهد النبوه، به كوشش حسن امين، تهران ۱۳۷۹.
۶) عبدا... طاهري، گاهشمار اسلام و ايران، مؤسسه انتشاراتي روزنامه ايران، تهران ،۱۳۸۴ ص ۲۲۸.
۷) غلامرضا ستوده، نميرم از اين پس كه من زنده ام، مجموعه مقالات كنگره جهاني بزرگداشت فردوسي، دانشگاه تهران، ،۱۳۶۹ مقاله علي اكبر ولايتي، ص ص ۳۵-۴۴.
۸) نك: آن لميتون، تداوم و تحول در تاريخ ميانه ايران، ترجمه يعقوب آژند، تهران ،۱۳۷۲ ص ۷۸-۷.
۹) عبدالحسين اميني نجفي، شهيدان راه فضيلت زندگينامه ۱۳۰ شهيد عالم شيعه از قرن ۴ تا ،۱۴ ترجمه ف.ج.انتشارات روزبه، تهران ،۱۳۵۵ جاهاي مختلف.
۱۰) همان، ص ۲۹۵-،۲۷۵ محمد شفيع حسين عاملي، محافل المؤمنين في ذيل مجالس المؤمنين، تصحيح و تحقيق ابراهيم عرب پور و منصور جغتايي، مشهد ،۱۳۸۳ ص پانزده تا چهل و دو.
۱۱) ملابمانعلي راجي كرماني، حمله حيدري، تصحيح يحيي طالبيان و محمود مدبري، كرمان ۱۳۸۳؛ ذبيح اللَّه صفا، ج ۳/،۵ ص ۱۵۰.
۱۲) همان، ج ۱/،۵ ص ۵۸۹.
۱۳) منوچهر خان حكيم، كليات هفت جلدي اسكندرنامه، انتشارات محمدحسن علمي [تهران ] بي تا، ص ۳-۲.
۱۴) صفا، همانجا، ص ۵۸۵.

نگاه امروز
از ارداويراف نامه تا معراج نامه
ياسر هدايتي
hedayati@hamshahri.org

۱. و ديدم روان زنان با بسيار انديشه نيك، با بسيار گفتار نيك و با بسيار كردار نيك، [خوب آموخته شده] توسط پيشوايان ديني، كه شوهر خود را چون سالار دارند، در جامه اي زينت يافته از زر، زينت يافته از سيم، زينت يافته از گوهر ۲.و پرسيدم اين روانها كدامند ۳.سروش اهلو و آذر ايزد گفتند: «اينها روان زناني هستند كه در گيتي آب را خشنود كرده اند، زمين، گياه و همه آفريده هاي خوب ديگر اورمزد را خشنود كرده اند ۴.آنها يزش، درون و خشنودي و پرستش ايزدان را به جاي آوردند نثار و ستايش ايزدان مينوي و ايزدان گيتي كردند و... بر دين مزديسنان بي گمان بودند... (اردا ويراف نامه- فيليپ ژينيو، ترجمه ژاله آموزگار) بازتعريف هويت ايراني مسلمان يا بهتر بگوييم مسلمان ايراني دغدغه چيره چند ده سال اخير بسياري از اهل فكر است. در تحليل و توصيف اين بازتعريف، ما دو سوي از يك معادله را داريم؛ ايران باستاني و ايران اسلامي و تمام پرسشها دقيقاً در آونگ ميان اين دو بازه است كه اتفاق مي افتد.
ما چگونه از ايران باستاني به ايراني اسلامي رسيديم و اصولاً بر هويت باستاني ما چه رفت؟ توان صدمه ديده دولت ساساني از نبرد با روميان و جامعه تحت فشار طبقاتي و پاشيدن اين دولت در هجوم اعراب مسلمان يك تكرار تاريخي است كه تنها با واكاويدن آن مي توان به نقطه ثقلي براي حركت به سمت روشنايي فهم چگونگي اين تحول پيدا كرد. فهم دينيت و مليت ما در اين واكاوي نيازمند فهم پيش زمينه هاي جامعه ايراني اسلامي از روزگار حمله خليفه دوم و سپاهيان مسلمان به سپاه بي روح ساساني است. آنچه به نظر مي رسد در اين ميان بتواند نقطه عزيمت ما براي فهم اين پيش زمينه ها باشد، فرهنگ ديني ايراني است.
اگر «دينيت» را به تعبير برخي از پژوهشگران روشنفكر معاصر جنبه فطري شده پندارها و رفتارهاي ديني بدانيم، ديگر مي توانيم شكوه محمد(ص) را جانشين جايگاه والاي زرتشت ببينيم و ايمان به يگانگي الله را همان اهورا مزداي دادگر، كه اين بار عميق تر و دروني تر باور به آسمان را در شخصيت و روح مليت ما مي دمد.
اين گونه است كه از ارداويراف نامه تا معراج نامه هرچه راه سپرده مي شود اين جان ايراني است كه ثمردارتر مي شود. ريشه تشيع و عرفان در ايران زمين دقيقاً ميوه مبارك همان شكوفه هاي ديرپاست كه مليت و دينيت ما را در شاخساري واحد طعمي ناب مي بخشد و با اين وصف بايد بسياري از تحليل هاي كژ رفته را درخت و بار ناديده تلقي كرد.
درازناي تاريخ ايران زمين نيز با تمام سرگذشتهايي كه بر خود ديده است، حديث پر پيچ و خمي شبيه داستان پردازي هنديان و نمونه ايراني اش هفت پيكر است كه خود داستان در داستان است و هر دولت ايراني ماننده بانوي گنبدي و به رنگي داستان خود را دارد از آن هنگام كه ايران جزئي از كل حكومت اسلامي پنداشته مي شد تا امروز كه خود كلي است از جزئي از دولتهاي اسلامي. حكايت بهرام شاه و بانوي گنبد سياه كه يادتان هست. از هركدامِ مليت و دينيت خود كه جدا بمانيم سرنوشتي جز آن نداريم كه در هبوط حيرت دميده خود سياه پوشان شويم.

به بهانه ۵ مرداد، سالروز عمليات مرصاد
كمينگاه مرصاد
مهدي قمصريان
اردوگاه اشرف، محل اصلي اعزام نيروي منافقين به جبهه جنگ عليه ايران (مرصاد)
001788.jpg

گروهك منافقين كه در هسته اوليه خود در شهريورماه سال ۱۳۴۴ توسط محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان و با نام سازمان مجاهدين خلق تأسيس شد، بنيانگذاراني از ميان جوانان مسلمان و برخي از اعضاي نهضت آزادي داشت. پس از قيام پانزده خرداد ۱۳۴۲ متأثر از تحولي كه آن قيام در جامعه ايجاد كرده بود و با تصور ناموفق بودن قيام مردمي، مشي مسلحانه را بر روش سياسي نهضت آزادي ترجيح دادند و سازماني تحت نام «سازمان آزاديبخش ايران» و بعدها در سال ۱۳۵۰ به عنوان «سازمان مجاهدين خلق ايران» را پايه گذاري كردند. اين سازمان اگرچه با بعضي از روحانيون در ارتباط بود، ليكن در ديدگاه هايش تبعيت از مرجعيت جايي نداشت و آموزشهاي سياسي و ايدئولوژيك آن بر پايه مطالب فرا گرفته از نهضت آزادي و آموزه هاي ماركسيستي بود. تغيير رسمي ايدئولوژي سازمان در سال ۱۳۵۴ اتفاق افتاد. در فاصله سالهاي ۱۳۵۰- ۱۳۵۳ بسياري از اعضاي آن به زندان افتاده و يا كشته شدند. اما پس از پيروزي انقلاب اسلامي مجدداً وارد صحنه تحولات كشور شده وبه رغم عدم همراهي با نهضت مردمي امام ادعاي سهم خواهي را مطرح كردند.اين سازمان اندك اندك با عملكرد متظاهرانه و ترورها به منافقين مشهور  شد. پس از مدت كوتاهي رهبر اين سازمان تروريستي(مسعود رجوي) به همراه رئيس جمهور مخلوع از كشور خارج و در فرانسه مستقر شد و پس از بهبود نسبي روابط ايران و فرانسه، در سال ۱۳۶۴ به عراق پناهنده شدند. صدام حسين رئيس جمهور وقت عراق هم آن زمان از اعضاي اين سازمان در جاسوسي و عمليات نظامي عليه ايران بيشترين بهره برداري را كرد. پس از اشغال عراق توسط آمريكا، اعضاي اين گروهك عملاً و رسماً به يونيفورم پوشان آمريكايي پيوستند.
براي بررسي مواضع گروهي مانند منافقين، اولين نكته اي را كه بايد در نظر داشت اين است كه سازمان براي موضع گيري هاي خود از چه محدوديت ها و محذوراتي برخوردار بوده است. با اندكي تحقيق به سادگي مي توان دريافت كه اين گروه در ميان مواضع خود از حداقل صداقت و صراحت نيز برخوردار نبوده است. تحليل اوليه منافقين در مورد جنگ، در راستاي همان رياكاري و نفاق دروني، عليه جمهوري اسلامي ايران بود. آنان به صراحت، جنگ را «ارتجاعي» قلمداد و اعلام كردند كه چنين تحليلي اجازه ورود به جنگ را به آنان نمي دهد. اما عمده ترين هدفي كه منافقين با عنايت به اوضاع و شرايط اجتماعي آن زمان دنبال مي كرد، تبديل جنگ مزبور به يك جنگ داخلي بود كه به تعبير آنان به عنوان «رهايي خلق هاي تحت ستم دو رژيم» بايد صورت مي گرفت. در حقيقت اين نهايي ترين هدفي بود كه اين نيروها درصورت داشتن شرايط يا نداشتن توان لازم، بايد بر تمهيدات سياسي- نظامي اين هدف پرداخته و شرايط لازم را براي تحقق آن به وجود مي آوردند. در تمهيدات سياسي، دامن زدن به نارسايي ها و بحران هاي اجتماعي- اقتصادي ناشي از جنگ و تبديل آنها به نارضايتي مردم از عمده ترين مسائلي بود كه در دستور كار نيروهاي ماركسيستي قرار گرفت.
اما در عرصه نظامي، هدف اصلي ظرافت خاصي پيدا مي كرد؛ يعني بايد تا آنجا كه ممكن بود از توان نظامي كشور اطلاعات كسب شود. همين طور بايد نقاط ضربه پذير بررسي شده و مناسب ترين موقعيت براي ضربه اي كاري انتخاب گردد. محورهايي كه در دستور كار قرار مي گرفت عبارت بود از: ۱- سنجش دقيق كيفيت نيروهايي كه نظام مي تواند به درگيري هاي داخلي اختصاص دهد ۲- بررسي دقيق نقاط ضعف در جبهه ها (تجهيزات، آرايش نيروها و مهارتهاي نظامي) ۳- به دست آوردن طرح هاي نظامي كه در جبهه ها عمل مي شد، ۴- شناسايي مراكز حساس و راه هاي نفوذ در آنها ۵- برنامه ريزي براي تدارك هرچه بيشتر امكانات نظامي، ذخيره سازي مهمات و پيش بيني مقدمات لازم براي آنها. از اينجا بود كه شركت منافقين در جبهه ها معناي خود را پيدا مي كرد. در اين زمينه فقط به قسمتي از نامه يك عضو انجمن دانشجويان مسلمان (شاخه دانشجويي سازمان منافقين) بسنده مي كنيم. وي در قسمتي از نامه اش چنين مي گويد: مجاهدين از بدو ورودشان به جبهه ها شروع به عكس گرفتن و جمع آوري اطلاعات مي كردند. مقامات ارتشي به آنها گفته بودند كه گرفتن عكس از جانب شما اشكال زيادي ندارد اما عكس هايي را كه مي گيريد به ما نشان دهيد تا ببينيم به لحاظ امنيتي احياناً مسأله اي نداشته باشد. سازمان با اين مسأله مخالفت ضمني مي كند و به كار خود ادامه مي دهد و پس از مدتي نيروهاي ارتش، خود رأساً خانه مجاهدين را محاصره و مدارك موجود را ضبط مي كنند. در ميان اين مدارك اطلاعات وسيعي راجع به وضعيت استراتژي ارتش مثلاً تعداد ضدهوايي ها و امثال آن به دست آمده بود كه البته به گمان خودشان چون از اين اطلاعات استفاده انقلابي خواهد شد مقامات حق ندارند كه با آنها اين گونه رفتار كنند.
چرخش
گفته شد كه مركزيت منافقين در اولين تحليل خود از جنگ تحميلي، آن را جنگي تحميلي و جنگي ارتجاعي عنوان كرده و در عين حال آن را عاملي جهت وابستگي هرچه بيشتر ايران به آمريكا مي دانست. اما اين نظر به دليل وجود شرايط موجود در آن زمان در بين بخشي از توده هاي هوادار، آن طور كه مركزيت انتظار داشت جا نيفتاده و در پوششي از شك و ترديد قرار گرفت. بر همين اساس، مركزيت سازمان بر آن شد تا صحت تحليل خود را در چند مرحله براي هواداران اثبات و به اصطلاح با عيني كردن اين مسأله كه رژيم به واسطه جنگ به دامان امپرياليسم خواهد غلطيد، هر نوع شك و ترديدي در زمينه مقابله با آن را از هواداران برطرف نمايد، البته اين تحليل مختص منافقين نبوده، بلكه ساير نيروهاي چپ وطني و قدرتهاي خارجي با در نظر گرفتن برتري قدرت نظامي عراق مي پنداشتند كه جمهوري اسلامي ايران به ناچار در برابر آنها سر تسليم فرود خواهد آورد، به طوري كه كارتر در يكي از نطق هاي خود پس از جنگ تحميلي گفت: «اميدوارم اين جنگ، ايران را بر سر عقل بياورد!» اما غافل از اين كه پيروزي انقلاب اسلامي خود بر هم زننده معيارهاي مادي و نقش آن در پيروزي يا شكست نهايي بود. در اين ميان هنگامي كه مسأله تسخير سفارت سابق آمريكا و گروگانهاي جاسوس آمريكايي مطرح شد، منافقين انتظار خود را پايان يافته تلقي مي كنند كه بالاخره نظام به واسطه تنگناهاي اقتصادي- نظامي كه از اين جنگ گريبانگيرش شده، تاب تحمل نياورده و چرخش خود را به سوي امپرياليزم آغاز مي كند. بر اين اساس براي جا انداختن مسأله سازش، فعاليت گسترده اي درباره مسأله گروگانها با كمك ليبرالها در نشريه مجاهد شماره ۱۰۲ تحت عنوان «گروگان ها از آزادي تا اعدام» در تحليلي كه در مورد مواضع به اصطلاح سازشكارانه رژيم ارائه داد، به طور مشخص روي مسأله جنگ به عنوان عامل اصلي اين سازش انگشت گذاشت. رجوي در مصاحبه اي كه در همان شماره درج شد به طرح مسأله پرداخته و مي گويد: چگونه مي توان ترديد كرد كه با اين همه مشكلات و مسايل بغرنجي كه اينك مملكت گرفتارش شده و حداقل زير اجبار اقتصادي- اجتماعي آنهايي كه اين چنين به آزاد كردن گروگانها تن داده اند، به تسليم و سازش با امپرياليزم تن نخواهند داد!
دهه ۶۰
هر بار كه از زاويه اي وقايع آن روزهاي انقلاب را مورد بررسي قرار دهيم، ابعاد تازه اي از رويدادهاي شكننده آن ايام خود را مي نماياند، به خصوص در حوادثي كه در سال هاي دهه ۶۰ بر نظام نوپاي جمهوري اسلامي گذشت. در آغاز سال ۱۳۶۰ سازمان منافقين قدم به مرحله نظامي گذاشت و به تخريب و ترور مسئولان و افراد معمولي روي آورد. تيم هاي عملياتي با موتور و ماشين در خيابان ها به گشت مي پرداختند و هر كس را كه تشخيص مي دادند حزب اللهي است، در صورت امكان، ترور مي كردند. منافقين كه مترصد بودند ضمن مطرح كردن خود به عنوان آلترناتيو دروني و بين المللي از پشتيباني جهاني برخوردار گردند تا زمينه جهاني براي حكومت آينده شان مناسب گردد فرصت را غنيمت شمرده و سرا پا در خدمت دشمن قرار گرفتند و به اين صورت آنان كه در ابتدا شعار ضدليبرالي مي دادند، به سوي ليبرال ها كشيده شدند و تحت نام «دفتر هماهنگي هاي رئيس جمهوري با مردم» جبهه واحدي را تشكيل دادند. البته در خصوص تعامل منافقين و ليبرال ها نكات ديگري نيز به چشم مي خورد. بيش از دو هفته از به قدرت رسيدن دولت موقت مهندس بازرگان نگذشته بود كه سازمان منافقين خيلي صريح عليه دولت بازرگان و نهضت آزادي موضع گيري مي كند. اما پس از فعل و انفعالات قدرت ميان شرق و غرب، منافقين جذب زرق و برق آمريكا شدند و به ناچار سعي كردند ضمن استغفار از گذشته، نظر ليبرال ها را جلب نمايند. هنوز هفته اي از مانور نيروهاي واكنش سريع آمريكا در خليج فارس نگذشته بود كه حوادث پنج شنبه شوم دانشگاه تهران (۱۴/۸/۵۹) به وقوع پيوست. گارد رياست جمهوري با همكاري ميليشياي گروهك ها (گروه هاي شبه چريكي)، موجوديت نيروهاي واكنش سريع ديگري را در داخل اعلام داشتند. اين درحالي بود كه كشور مورد تجاوز دشمن بعثي عراق قرار داشت و مسائلي از اين دست سبب شده بود تا موضوع جنگ و دفاع تحت الشعاع مسائل انحرافي قرار گيرد. هر چند اگر بخواهيم به جزئيات خيانت هاي منافقين نسبت به ملت و كشور ايران بپردازيم، خود نيازمند جمع آوري و استخراج صدها صفحه سند و مدرك است.
منافقين در ۱۵ روز آخر شهريور و اول مهرماه، حركاتي از قبيل نوشتن شعار عليه جمهوري اسلامي روي اسكناس، روي بادكنك و فرستادن آنها به هوا، پخش تراكت و اعلاميه و چندين انفجار ماشين كه از جمله آنها انفجار دو بمب در نزديكي هتل آزادي(اوين) بود، انجام دادند كه انعكاس وسيعي نداشت. اقدامات خصمانه سازمان منافقين در كوران جنگ تحميلي همچنان ادامه داشت، به طوري كه بارها از سوي آمريكايي ها مورد تاييد و تكريم قرار گرفت. در تاريخ ۴/۲/۱۳۶۳ روزنامه واشنگتن پست طي گزارشي نوشت: ريچارد مورفي، معاون وزارت خارجه آمريكا مجاهدان (منافقين) را يك نيروي صاحب نقش در ايران امروز توصيف كرد كه با آنها در واشنگتن به گفت وگوي سياسي پرداخته است. وال استريت ژورنال هم نوشت: اگر قرار باشد رژيم(ايران) سرنگون گردد، از راه يك قيام عمومي و اتحاد ناراضيان داخلي با نيروهاي كنارزده شده از ارتش و اتحاد اين دو منبع قدرت با چريك هاي وابسته به مجاهدان است. روزنامه نيويورك تايمز هم دليل كمك هاي واشنگتن به منافقين را سرنگوني دولت ايران مي داند و نه صرفاً اعطاي كمك مالي.
اخراج از فرانسه
با آغاز رابطه سياسي ايران و فرانسه، مسعود رجوي، مسئول سازمان مجاهدين خلق در خرداد ۱۳۶۵ از فرانسه اخراج شد و ورود او به بغداد با استقبال رسمي معاون رئيس جمهوري عراق (طه ياسين رمضان)، وزير دفاع (عدنان خيرالله) و وزير كشور(سعدون شاكر) روبه رو شد. اين سازمان با توجه به برخي برتري هاي كمي و كيفي نسبت به ديگر گروهك هاي ضدانقلاب و با فراخواندن اعضا و هواداران خود از كشورهاي ديگر، سه محور عمده را براي اقدامات خود برنامه ريزي كرد كه دو محور آن نظامي و محور ديگر، اجتماعي بود. اين محورها عبارتند از:
۱) اجراي برخي عمليات محدود گشتي- رزمي در جبهه به منظور شكل گيري سازمان به عنوان يك نيروي نظامي
۲) كسب اطلاعات و اخبار از چگونگي استقرار، جابه جايي، اعزام بسيجي ها به جبهه و تعداد نيروهاي اعزام شده و... اين اقدامات سرآغازي شد براي انجام عمليات گسترده عراق در سال ۱۳۶۶ در محورهاي مياني جبهه (سومار، مهران، دهلران و چنگوله)
۳) در زمينه فعاليت هاي اجتماعي و تبليغاتي نيز اين سازمان اقدام هاي گوناگوني در داخل انجام مي داد كه اشاعه فحشا، خريد و فروش اسلحه، ترور، تلاش براي جذب ايرانيان به منظور پناهنده شدن به بيگانه و... از جمله آنها بود. مثلاً چهار وزنه بردار عضو تيم ملي اعزامي به بازي هاي آسيايي سئول، در آن زمان پس از پايان آن بازي ها، از رفتن به اردوي تيم وزنه برداري امتناع كردند و پس از چند روز اعلام شد كه آنها به منافقين پيوسته اند.
در اين مقطع زماني، اقدامات گروه هاي ضدانقلاب در مناطق كردنشين بسيار افزايش يافته بود. عراق پس از شكست در جبهه هاي نظامي مي كوشيد با تقويت گروه هاي ضدانقلاب، آنان را به انجام دادن هر چه بيشتر عمليات در مناطق شمال غرب وادارد تا بخش عمده اي از نيروهاي خودي را درگير سازد. علاوه بر آن، با شهيد و يا اسير كردن شماري ديگر از نيروها توان نظامي جمهوري اسلامي را تقليل دهد. همچنين طي عمليات هاي متعدد و كمين كه اغلب قريب به اتفاق آنها را نيروهاي حزب دموكرات كردستان ايران غالباً در محورهاي مختلف مناطق كردنشين در استان آذربايجان غربي انجام مي دادند، جمعي از نيروهاي خودي شهيد، مجروح و يا اسير شدند.
در آن دوره همچنين ضدانقلاب عمليات هاي متعدد بمب گذاري را در شهر تهران و قم انجام داد كه بعد از سال هاي بحراني اوايل انقلاب در نوع خود كم سابقه بود. اين بمب گذاري ها كه در مردادماه به اوج خود رسيد، بدون هيچ هدف نظامي و سياسي صورت گرفت و به نظر مي رسيد كشتار مردم در هر موقعيت، از اهداف اصلي اين اقدام ضدانقلاب بود. با تلاش نيروهاي اطلاعاتي، سه نفر از عوامل اين اقدام كه از كردهاي سلطنت طلب وابسته به سالار جاف بودند، دو روز پس از آخرين بمب گذاري دستگير و پس از محاكمه، مجازات شدند.اقدامات خرابكارانه و انفجارات و ترورهاي كور همچنان ادامه داشت.

نگاه
صحنه عمليات

گروه سياسي: قطعنامه ۵۹۸ در ۲۷ تير ۱۳۶۷ از سوي جمهوري اسلامي ايران پذيرفته شد، اما نظاميان عراقي در يك يورش سازمان يافته، تجاوزات خود را در جنوب و غرب كشور به منظور تصرف مجدد مناطق آزاد شده ايراني آغاز كردند. در اين زمينه مي توان به اقدام مشترك عراق با سازمان منافقين اشاره كرد. به محض صدور فرمان لازم، نيروهاي سازمان منافقين خط مرزي را درنورديده و با استفاده از خودروهاي وانت كه روي آنها مسلسل هاي سنگين نصب شده بود و همچنين با استفاده از نفربرهاي زرهي و زره پوش هاي چرخدار روسي و فرانسوي (PMP1)، بنهارد و (PTR60) پيش روي مكانيزه سريع خود را آغاز كردند. پيش روي سريع و اوليه نيروهاي منافقين به اين دليل بود كه تا تنگه پاتاق در عمق ۲۰ كيلومتري خاك ايران هيچ نيرويي به جز توپخانه ارتش در تنگه وجود نداشت. هواپيماهاي جنگنده ميگ بيست و سه و ميراژ اف- يك عراقي به منظور حفاظت از نيروهاي عمل كننده در برابر دخالت احتمالي نيروي هوايي ايران، اقدام به پروازهاي گشتي مسلحانه و برقرار كردن پشتيباني هوايي نزديك كردند. پيش روي اوليه سبب شد تا اين نيروها به عنوان يك نيروي كاملاً غافلگيركننده و قوي به پيش روند و به شهر اسلام آباد واقع در يكصد كيلومتري خط حركتشان دست يابند. آنها نيروهاي موجود در اين شهر را غافلگير و پادگان ها و مناطق حساس اين شهر را ظرف چند ساعت به اشغال خود درآوردند. پس از آن نيز براي فتح تهران به سمت كرمانشاه حركت كردند.
يكي از يگان هاي سپاه كه از جنوب وارد منطقه شده بود، خود را به فرودگاه اضطراري واقع در شرق اسلام آباد، ابتداي جاده اسلام آباد- خرم آباد رساند و در اين محل عقبه منافقين را مسدود كرد. در پي آن رزمندگان در شرق تنگه «چهار زبر» واقع در ۳۵كيلومتري غرب كرمانشاه، راه را بر آنان بسته و به اين وسيله درگيري ميان دو طرف آغاز شد. عمليات مرصاد در تاريخ ۵ مرداد ۶۷ و با رمز مبارك «يا علي(ع)» به منظور مقابله با منافقين در منطقه اسلام آباد و كرند غرب آغاز شد. رزمندگان اسلام در حدود ۳۵ كيلومتري شهر باختران راه را بر ستون هاي منافقين بستند. جاده باختران- اسلام آباد در همان لحظات اوليه انباشته از ادوات سنگين سوخته مهاجمان شد. رزمندگان پس از تغيير مواضع دشمن در يك حركت تاكتيكي كه باعث گمراهي منافقين شد، شبانه شهر اسلام آباد را تخليه و اقدام به عقب نشيني كردند. منافقين به اميد تداوم عمليات موسوم به «فروغ جاويدان» پيش روي مجدد خود را به سوي شهر آغاز كردند. پس از آن رزمندگان در حالي كه تبليغات دشمن در اوج خود قرار داشت با هلي برد توسط هلي كوپترهاي هوانيروز در جاده كرند و تنگه پاتاق عقبه منافقين را مسدود و ارتباط آنها را قطع كردند. منافقين در زير تهاجمات و ضربات سهمگين رزمندگان طعم تلخ شكست را چشيدند و تلفات و خسارات سنگيني به آنها وارد آمد و شهر اسلام آباد بعدازظهر همان روز پاكسازي شد. تعداد زيادي از منافقين در عقب نشيني به طرف تنگه پاتاق در محاصره رزمندگان گرفتار شدند. برخي از آنان دست به خودكشي مي زدند؛ عده اي توسط مسئولان و سرتيم هاي خود به رگبار مسلسل بسته مي شدند و عده اي سرگردان در كوهپايه هاي اطراف به اسارت مردم درآمدند. كشته هاي دشمن در اين عمليات بيش از چهار هزار نفر برآورد شد و شكست در اين عمليات همچون پتكي بر بقاياي گروهك در درون شهرها فرود آمد.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   سياست  |   شهرآرا  |   موسيقي  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |