سايه بان آرامش ما
تأملي فلسفي در آرامش بخشي هنر
مريم هاشمي جنت آبادي
|
|
اگر هنرمند، انديشه هاي ما را با بيشترين شباهت با آنچه واقعا در ضمير ما مي گذرد، بيان كند، اين طرز بيان در ما لذت و فراغت به وجود مي آورد. اين لذت، لذتي نيست كه ما آن را ازميان لذت هاي ديگر برگزيده باشيم بلكه لذتي بالاتر است كه انديشه، منشأ آن است؛ لذتي زيبايي شناسانه
۱ - درآمد
همه به دنبال آرامشند و آن را در چيزي مي جويند؛ دانش، قدرت، فقر، ثروت، دين داري و ايمان، لاابالي گري و بي ايماني، خوش باشي، زهد، تنهايي و سكوت، غوغا و حضور، مرگ و... هركس به فراخور تلاش، توان، امكانات اجتماعي و فهم خود، بهره اي از آرامش مي برد. يكي با به دست آوردن ثروت، به نوعي از خاطرجمعي مادي مي رسد و از اين كه مي بيند در وضع طبيعي زيست، يعني رفاه مادي، قرار دارد، خود را آرام مي يابد. ديگري با پناه بردن به ايمان و با سرسپاري به احساسي كه خاستگاه آن، وجودي ماورايي است، خود را در متن آرامش و فراغتي معنوي مي يابد. آرامش، در هريك از اين وجوه، معنا و منزلتي مخصوص به خود دارد. كسي كه آرامش و قرار روح خود را در بي ايماني و بي قيدي و رهايي از آداب پذيرفته شده از سوي دين داران مي داند، آرامش خود را واقعاً در اين بي ايماني مي بيند، اگرچه از نگاه ناظر بيروني چنين نباشد. دست كم اين كه او چنين مي پندارد كه اين بي قيدي ها در حال حاضر به او آرامش مي بخشد.
مي بينيم كه آرامش گستره معنايي وسيعي دارد. شايد به تعداد آدم ها بتوان براي آرامش، معناهاي بي شمار سراغ گرفت. ما در اين نوشته نمي خواهيم مفهوم علمي آرامش را تبيين كنيم. همچنين نمي خواهيم هنر را تعريف كنيم. اين دو، در واقع، كاري نشدني است؛ چرا كه اولي يك وضعيت دلخواه روحي و رواني است و درست به همين دليل به اندازه مفهوم انسان، پيچيدگي دارد و دومي نيز محصول تعالي روحاني است كه به گونه اي ناپيدا و ژرف با ظاهري به نام فرم آميخته است. اين نوشته در پي بيان اين نكته است كه هنر هم به اندازه عوامل ديگر و حتي بسيار بيشتر از آنها، البته با روش و در مقياسي ديگر، آرامش بخش است. اتفاقاً كساني كه باهنر، به معناي راستين آنچنان كه خواهيم گفت، دلگرم و سرگرمند و قرار روحاني خود را در هنر جست وجو مي كنند، در واقع، آرامش را در خود مي جويند و به قول شاعر معاصر ما، سهراب سپهري، در خود خيمه زده اند و خود، سايه بان آرامش خودند.(1) در اين نوشته از عدم امكان تعريف هنر آغاز مي كنيم و توضيح مي دهيم كه منظور ما از آرامش چيست و چه نيست. آنگاه به اين نكته مي پردازيم كه هنر چگونه آرامش مي بخشد.
۲ - هنر، معروف تعريف ناپذير
هنر نيز، مانند تمام مفاهيم معنوي ديگر، تن به تعريف نمي دهد. تعريف هايي كه اينجا و آنجا خوانده ايم و شنيده ايم، هريك، يا به كاركردهاي هنر نظر داشته اند و يا، در تركيب هايي مانند جامعه شناسي هنر و فلسفه هنر، نسبت ميان يكي از شاخه هاي دانش را با هنر مي سنجيده اند. هنر نيز مانند مفاهيمي چون عشق، خدا، زيبايي، عدالت، فضيلت، سعادت و دين حوزه معنايي پيچيده و گسترده اي دارد. اما يك ويژگي در هنر هست كه- خواه آن را جزء تعريف هنر به حساب بياوريم يا نياوريم- در تمام تعريف هاي پيشنهاد شده مي توان آن را سراغ گرفت: هنر، در معناي اصيل خود، با دروني ترين و روحاني ترين لايه هاي روان آدمي ارتباط دارد؛ يعني هنر در هر قالبي بنشيند (كلمه، رنگ، صدا، حركت و...) و هر عضو مادي از اعضاي بدن را به توجه فرا بخواند، تأثير هنري خود را- از اين لحاظ كه تأثيري هنري است- بر همان لايه هاي دروني مي نهد. اين كه مي گويند هنر با احساسات و عواطف بشر سروكار دارد نيز به همين معناست. ما اگرچه ساز و آواز را در موسيقي، رنگ و تركيب بندي و فضا را در نقاشي و هنر استفاده از زبان را در شعر با ابزارهاي مادي و مشهود مي شنويم و مي بينيم، اما بازتاب ماورايي اين چيزها در جهان جان ماست. از اين جهت، هنر پديده اي روحاني است و ما چگونه مي توانيم قواعد روحاني حاكم بر جهان روح خود را چنان تعريف و گزارش كنيم كه شنونده با شنيدن آن به همان آگاهي برسد كه ما رسيده ايم؟
هنر، به فراخور آگاهي و احوال روحاني مخاطب و نيز به فراخور بهره هنرمند از اصالت، بازتاب هاي گوناگون دارد: گاه مخاطب را به حيرت وا مي دارد و گاه به تفكر. گاه در او شور مي آفريند و برمي انگيزاند و گاه او را با خاموشي و سكوتي معنادار همراه مي كند. گاه او را به هيجان مي آورد و بي تاب مي كند و گاه آرامشي دلپذير به او مي بخشد. اگر هنرمند و مخاطب، قابل باشند و هريك كار خود را خوب بدانند، آن گاه تمام اين احساس هاي متناقض برآمده از هنر، تعالي بخش و عزيز خواهند بود. اما شگفت نيست كه بگوييم- دست كم براساس يك برداشت ذوقي- زيباترين بازتاب هنر همان آرامش است.
در چند سطر گذشته در باره امكان يا عدم امكان تعريف هنر، مطالبي گفتيم. شايد اين چند سطر نتوانسته باشد معلوم كند كه هنر چگونه چيزي است، اما خوشبختانه همه ما دريافتي اجمالي از هنر، دست كم از راه رو به رو شدن با يكي از نمودهاي آن داريم و از اين جهت، دشواري كار كسي كه مي خواهد در باره هنر و آرامش سخن بگويد، كم است. در هر حال، هنر، به قول شاعر معاصر، مهدي اخوان ثالث، همان معروف تعريف ناپذير است و به همين دليل، كار چنان كسي شايد اصلاً دشوار نباشد. البته اخوان ثالث درباره شعر چنين سخني مي گويد، ولي ماهيت سخن او به هنر نيز قابل تعميم است. از همين جا معلوم مي شود كه ما، در اين نوشته، مرز دقيقي را ميان هنر و ادبيات معلوم نكرده ايم و در واقع با كمي تسامح، ادبيات را نيز در نظر داشته ايم.
۳ - از آرامش تا آرامش
شايد با شنيدن يا خواندن تركيب هنر و آرامش مفهوم روان شناسانه آرامش به ذهنتان بيايد و ميان اين دو چنين نسبتي را برقرار كنيد. شايد تصور كنيد وقتي درباره هنر و آرامش، سخن مي گوييم، منظورمان همان چيزي است كه روان شناسان و روان كاوان از آن با نام هنردرماني ياد مي كنند. اين تصور مي تواند درست باشد و در واقع، يكي از شگردهاي روان شناسان همين است. اما منظور ما از آرامش ، مفهوم روان شناسانه آن نيست. حتي شايد بهتر است، وقتي نسبت ميان آرامش و هنر را برمي رسيم، كاري به جنبه روانشناسانه آرامش نداشته باشيم؛ چرا كه شأن هنر بالاتر از اين است كه آن را فقط واسطه اي براي رسيدن بيماران رواني به سلامت روحي به حساب بياوريم، تصور كنيد كه فردي به بيماري افسردگي يا فشارهاي رواني ديگر مبتلاست و يا فردي را تصور كنيد كه به نقص فيزيكي- روحي گرفتار است. او مي تواند به روانپزشك و روانكاو مراجعه كند و بيماري اش مثلاً با موسيقي درماني درمان شود و يا در آستانه درمان قرار بگيرد. چنين چيزي ممكن است و اتفاق هم افتاده است. اما سخن بر سر اين است كه در اين حالت، ما هنر را فقط واسطه و سببي فيزيكي مي دانيم كه ما را به اهداف درماني- و فقط اهداف درماني- مي رساند. در واقع در اين جا هنر وسيله است، نه چيزي كه به خودي خود- چه گره از كار فرو بسته بيماران بگشايد يا نگشايد- داراي ارزش است. معلوم است كه هنر آن قدر كارگشا هست كه به كار روانشناسان هم بيايد، اما چنين آرامشي گويي فقط در كلينيك هاي رواني به دست مي آيد. گويي بزرگترين رسالت هنر در اين حالت، كاهش احساس درد است نه بيان معارفي ژرف . آرامشي كه در اين حالت به دست مي آيد، برخاسته از فعاليتي پزشكي است، نه هنري، روان شناس و روانكاو مطابق حرفه خود عمل مي كنند كه اتفاقاً ممكن است در آن به مقصود نرسند و موفق نباشند. چنين آرامشي را انواع قرص ها و كپسول ها نيز مي توانند فراهم كنند. درست است كه رسيدن به همين مرز از آرامش هم كار كارستان هنر است، اما خوب است فكر كنيم كه آيا آرامش رواني مادر هنگام تولد نوزاد، كمك به كساني كه از عوارض سكته مغزي رنج مي برند، كمك به مبتلايان به آلزايمر براي به دست آوردن حافظه درازمدت، تقويت ذهن و زبان بچه مدرسه اي هاي تنبل، كمك به زوج هايي كه گرفتاري هاي ريز و درشت زناشويي دارند و... همان چيزهايي هستند كه ما مثلاً از موسيقي و نقاشي و ادبيات داستاني انتظار داريم؟ موسيقي اين هاست يا چيزي است كه بايد نغمه هاي ازلي عالم قدس را كه از خاطر ما رفته است- به گوش هوش ما برساند؟
تمام اين توضيحات براي اين بود كه بگوييم وقتي درباره هنر و آرامش سخن مي گوييم، بهتر است با نگاهداشت جانب هنر از آرامش معنايي را لحاظ كنيم كه به دليل هماهنگي آن با ذات شريف هنر، عميق تر، معنوي تر و تعالي بخش تر از فقط معناي روانشناسانه آن باشد.
تا اين جا به اختصار، معلوم شد كه منظور ما از آرامش، وقتي با هنر مقابل مي شود، چه چيزي نيست. حال بايد توضيح دهيم كه معناي هنري آرامش چيست و هنر چگونه آرامش مي بخشد. اما پيش از آن لازم است توضيح دهيم كه چه كسي قرار است با هنر به آرامش برسد.
۴ - چه كسي با هنر به آرامش مي رسد؟
ويژگي آرامش بخش هنر يك پيش بيني و پيش داوري نيست، بلكه نتيجه طبيعي آن است. اما دقت كنيم كه جلوه هنر در هر چشمي نمي نشيند و هنر با آگاه و ناآگاه به يكسان رفتار نمي كند؛ سهل است كه حتي ناآگاهان، هنگام روبه رو شدن با يكي از مظاهر هنر، كه اهل آگاهي هنگام مواجهه با آن به سرخوشي مي رسند، گويي اصلاً چيزي نديده اند و نشنيده اند. پس اين نكته مهم است كه بدانيم چه كسي مي خواهد با قافله هنر در سرزمين آرامش بار بيفكند. چنين كسي بايد اين ويژگي ها را داشته باشد.
الف- از اصول فني هنرها آگاهي نسبي داشته باشد. در غير اين صورت، محصول مواجهه او با آفريده هنري، نفهميدن، بدفهميدن و يا فهم سطحي و ظاهري است. اگر كسي از رنگ، تركيب بندي، ريتم و... آگاهي نداشته باشد، چگونه مي تواند از تماشاي يك تابلوي نقاشي لذت ببرد؟ بدون اين آگاهي ها، مفهوم والاي زيبايي تا حد خوشگلي سقوط مي كند. اين ويژگي معلوم مي كند كه در فهم هر اثر ادبي و هنري، توجه به آنچه آن را فرم مي دانند، بسيار مهم است. به نظر تمام فرم گرايان، جست وجو در اثر هنري، چه براي هنرمند، مخاطب يا منتقد، در فرم اتفاق مي افتد نه در محتوا، محتوا هميشه وجود دارد و هر هنرمند آن را با فرم برگزيده خود بيان مي كند.
ب. جست وجوگر است و آرامش خود را در يافتن حقيقت- اگر چه به اندازه فهم خود- مي بيند. جست وجوگربودن يعني اسير عادات، ظواهر، شعارها، كليشه ها و روز مرگي ها نبودن.
ج. او هنر را- به خودي خود- ارزشمند و محترم مي داند. آن را ابزار سرگرمي، گذران وقت و تفاخر نمي داند. چنين كسي فقط جمعه ها به سينما-آن هم سينماي سر خيابان- نمي رود. تابلوي نقاشي را فقط براي خوشگلي اتاق خوابش بر ديوار نمي آويزد. او از شعر آسماني حافظ چيزي مي فهمد و با آن مي گريد و مي خندد، نه اينكه فقط در مجالس فال، دست به ديوان خواجه ببرد. چنين كسي فقط قصه هاي عشقي سوزناك نمي خواند؛ او به دنبال قصه زندگي است. او با شنيدن نواي تار، احساس مي كند كه دست ازلي و زخمه زن موعود بر تار و پود جان او پنجه مي كشد و از آن صدايي برمي آورد كه گوش هوش او با آن آشناست. او در موسيقي آغاز مي شود. او هرگز نمي تواند با شنيدن صداي ناهموار آوازه خوان هايي كه از خواندن، فقط ادا و اطوار بلدند، لذت ببرد و به آرامش برسد.
اگر فرد با اصول فني هنر آشنا نباشد، تاثيرپذيري او سطحي، بازاري و مبتذل خواهد بود. در اين صورت است كه كشف به يافتن ، لذت اصيل به خوش آمدن ، عرفان به عاطفه و زيبايي - چنان كه گفتيم- به خوشگلي تنزل مي يابد. حتي ممكن است فرد، خيال كند چيزي را دريافته است، اما در واقع، راهي به دهي نبرده است و به قول حافظ از خنده مي در طمع خام افتاده است.(2)
ممكن است بگوييد كه بالاخره اين نمودها هم جلوه هايي از هنر است و اين كه به قدر دانش خود هر كسي كند ادراك . امااين سخن، واقعيت را تغيير نمي دهد؛ يعني تاثيرپذيري ما از هنر در هر مرتبه اي باشد، حقيقت اصيل هنري- در هر حال- يكي بيش نيست. از اين گذشته، تاثيرپذيري فردي كه جست وجوگرانه به تماشاي هنر مي آيد، نسبت محكم تري با واقعيت دارد. كسي كه واقعا مي خواهد هنر را موضوع تعالي روح و انديشه خود كند، بايد بداند كه اين جلوه هاي هنر فقط در نظر او زيبا و بزرگ جلوه كرده اند. ممكن است يك آفريده هنري يا ادبي، ظاهري زيبنده داشته باشد، اما تهي از هنر؛ به قول حافظ، قباي اطلس نيز مي تواند عاري از هنر باشد و اين قلندران حقيقتند كه اين ظاهر فريبا را به نيم جو نمي خرند:
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس آن كس كه از هنر عاري است
۵ - هنر چگونه آرامش مي بخشد؟
۱ – 5. هر اثر هنري راستين، رازي در خود نهفته دارد.
اگر فرض كنيم كه هنرمند و مخاطب، هر دو، ويژگي هاي هنرمند و مخاطب راستين را داشته باشند، آنگاه آفريده هنري، هم موضوع جست وجو و تأمل روحاني مخاطب و هم موضوع انديشه هنرمندانه هنرمند خواهد بود. چنين آفريده اي كاري بازاري نيست و برقراركردن ارتباط با آن از حد توان و حوصله مخاطبان ظاهربين بيرون است؛ مثلا بيننده اي كه به تماشاي تابلوهاي اغراق آميز گل و بلبل، گربه و تنگ ماهي يا تابلوي دختر جوان كوزه بردوش عادت كرده است، هرگز نمي تواند از تماشاي تابلوي گرانيكا اثر پابلوپيكاسو لذت ببرد و اصولاً آن را نقاشي بي سروتهي مي داند.
چرا تنها مخاطب اصيل و آگاه مي تواند به فهم معاني اثر هنري راستين، راه ببرد؟ زيرا در پس چنين آثاري، رازي و حقيقتي نهفته است و مخاطب آگاه با استفاده از انديشه و آگاهي هاي پيشين، به جهان آن اثر هنري گام مي نهد، از آن راز پرده برمي دارد و آن حقيقت را كشف مي كند. اين رازگشايي و كشف، فرايندي معنوي و روحي است كه بي اهميت تر از خلق چنان اثري نيست. پس از اين فرايند معنوي است كه مخاطب، حالتي از سرخوشي و خاطرجمعي را در خود مي يابد و به آرامش مي رسد. حقيقت در مفهوم فلسفي، تاريخي، عرفاني يا دست كم در مفهوم كاملاً ذوقي آن، چنان والا و شكوهمند است كه انسان با احساس دستيابي به آن، در حالتي قرار مي گيرد كه اگر آن را آرامش بناميم، حداقل به گوشه اي از آن مفهوم اشاره كرده ايم.
امروزه رسانه هاي همگاني به جاي آنكه به ما مجال انديشيدن بدهند، مسائل كاملا پيچيده را به گونه اي سطحي و ظاهري پيش چشم ما مي نهند. در چنين جهاني، آدم ها به شدت شبيه هم مي شوند و سليقه ها و علايق هماهنگ مي يابند. اما هنر به ما مي گويد كه جهان و انسان، پيچيده تر از آن است كه ما فكر مي كنيم، چرا كه با حقيقت ، نسبتي تام و تمام دارد و هنر هميشه در جست وجوي حقيقت است؛ جست وجويي كه پايان ندارد، چرا كه تحول حقيقت، پايان ندارد. با اين وجود، معلوم است كه اگر كسي از يك آفريده هنري كه مبلغ حقيقت شگرف وجود است به فهم آن معناي پيچيده راه ببرد، چه احساس خوبي خواهد داشت و راستي پرده برداري از جمال جميل حقيقت، جز آرامش چه نتيجه اي دارد؟
ما در رازگشايي از آفريده هنري، از حجاب فرم، فرا مي رويم و به جهان ذهن خلاق هنرمند وارد مي شويم. پس از اين، اگر محتواي بيان شده توسط او با احساس يا باور ما هماهنگ باشد، حسي از آرامش به ما دست مي دهد. چنين حسي وقتي با بيان هنري همراه شود، تاثيري متفاوت دارد. براي هنرمند نيز مايه خوشبختي است كه مخاطبان هنرش چنان با فرم و محتواي اثر او ارتباط برقرار كنند كه با احساس اوليه او هنگام آفرينش هنري هماهنگ شوند. اين احساس يگانگي، در واقع، نوعي كشف است كه به آرامش مي انجامد.
ما از چه چيز هنر رازگشايي مي كنيم؟ پيش از اين گفتيم كه جست وجوي ما براي كشف آن حقيقتي كه هنر بيانش مي كند، در فرم (چگونگي بيان هنري) اتفاق مي افتد، نه در مضمون. تابلوي نقاشي اي را تصور كنيد كه مفهومي را به شكل رئال (با همان مختصاتي كه در جهان بيرون هست) تصوير كرده است. شما براي فهم اين تابلو- اگر به آثار هنري رئال علاقه مند باشيد - به تلاش چنداني احتياج نداريد، چرا كه مثلا عناصري مانند رنگ و تركيب بندي در آن، دقيقا به همان گونه اند كه در جهان خارج هستند. چنين تابلويي، رازي ندارد تا با تامل ما گشوده شود زيرا شيوه بيان هنري آن (فرم) چنان سامان نيافته است كه رازآميز به نظر آيد. اما يك تابلوي آبستره يا هر نوع هنري انتزاعي را تصور كنيد: در اين اثر، شكل بيان به گونه اي است كه ما براي راه بردن به معناي نهفته در آن، بايد فرم آن را تحليل كنيم. آسان ياب نبودن محتواي چنين اثري به اين دليل است كه هنرمند، آفريده خود را با نشانه هايي همراه كرده است كه صريح نيستند و گويي با رازي آميخته اند.
۲ –5 آرام بخشي هنر، محصول خروج ما از دنياي واقعي است
گفتيم كه رسالت هنر، جست وجو و بيان حقيقت است. حقيقت، همان چيزي است كه از نظر هنرمند بايد باشد . اگر قرار باشد كه هنرمند فقط واقعيت را- يعني چيزي را كه هست - بيان كند، ميان بيان هنري و گزارش ساده چيزها چه تفاوتي خواهد بود؟ خلاقيت هنرمند در خيال پردازي اوست، نه پيروي محض از وقايع. هنرمند، در واقع معنايي را مي سازد . هنرمند- مثلا رمان نويس- داستان را نقل نمي كند؛ حتي آن را شرح نمي دهد بلكه آن را مي انديشد . اين مفهوم ساخته شده يا انديشيده شده، به شرط مهارت هنرمند در خيال پردازي و نيز برخورداري او از انديشه، با معادل واقعي و بيروني آن تفاوت دارد و برتر از آن است. ما با روبه روشدن با چنين اثر هنري اي از دنياي واقعي خود كه قواعد منطقي زندگي روزمره بر آن حاكم است، خارج مي شويم و به جهان جديدي كه هنرمند، آن را با نيروي تفكر و خيال خود ساخته است قدم مي گذاريم. ورود به اين دنياي خيالي، ما را با لذت و آرامش همراه مي كند، چرا كه ما در آنجا با احساس هايي همنشين هستيم كه بايد باشيم؛ همان احساس هايي كه آرزوي تحقق آنها را داريم و آنها را روياي خود مي دانيم. گاهي آرامشي كه ما پس از قرارگرفتن در اين دنياي جديد به دست مي آوريم، به اين دليل است كه خيالات انديشيده شده توسط هنرمند را با احساس ها و ضمير خود هماهنگ مي بينيم. در اين حالت، هنرمند با بيان عواطف ما، سبب رهايي از فشار آن عواطف مي شود زيرا بيان غم ها و عواطف، فشار آن را از بين مي برد. هنگام روبه روشدن با يك آفريده هنري اصيل، عواطف ما در يك نقطه متمركز مي شود و ما به آرامش مي رسيم.
آنچه هنرمند راستين مي گويد، از خيالات و انديشه هاي ما برتر است. اگر هنرمند، انديشه هاي ما را با بيشترين شباهت با آنچه واقعا در ضمير ما مي گذرد، بيان كند، اين طرز بيان در ما لذت و فراغت به وجود مي آورد. اين لذت، لذتي نيست كه ما آن را ميان لذت هاي ديگر برگزيده باشيم بلكه لذتي بالاتر است كه انديشه، منشا آن است؛ لذتي زيبايي شناسانه.
۶ - حساب هنرمند از مخاطب جداست
اگر هنر باعث آرامش مي شود، چرا هنرمندان خود، موجوداتي بي تاب و ناآرامند؟ اگر ما فقط از راه ارتباط با هنر آنان به آرامش مي رسيم، چرا هنرمندان كه در متن آفرينش هنري قرار داشته اند، گاه بسيار دور از آرامش اند؟ يك پاسخ، اين است كه اتفاقا به همين دليل كه آنان در متن آفرينش هنري قرار دارند. اگر فرض كنيم هنرمند و هنر مورد نظر ما اصيل و راستين باشند، آنگاه مي توانيم بگوييم آن حقيقتي كه هنرمند در پي جست وجو و كشف آن است، چنان ماورايي است كه هنرمند، خود را هنگام مواجهه با آن از ياد مي برد و بي تاب مي شود و به قول سهراب سپهري، از هجوم حقيقت به خاك مي افتد. اين حقيقت- چنان كه گفتيم- هميشه در حال تحول است و اين دگرگوني پيوسته، احوال روحي هنرمند را نيز هر لحظه به شكلي درمي آورد. ما بعد از آفرينش هنري به ميدان مي آييم و فقط محصول كار هنرمند را تماشا مي كنيم. در اين حالت، ديگر تب وتاب هاي كشف فرونشسته و هنرمند، آن جهان پرغوغا را پشت سرگذاشته است. در چنين وضعيتي، ما گويي بر خاكستر احساس هاي هنرمند مي ايستيم و تنها تصويري از روح آتشين او را تماشا مي كنيم؛ جلوه اي كه اينك بر بوم نقاشي نقش بسته است، به هيأت تنديسي درآمده ، بر روي كاغذ و در قالب كلمات نشسته است يا در جلوه صدا و آواز، از گلويي برمي آيد يا از سازي برمي خيزد.
و چنين است كه هنرمندان بزرگ كه از احساس ها و تفكر ژرف، بهره هاي فراوان برده اند، با پاي طلب از بيابان ظلمت جهان خاكي مي گذرند و آنگاه كه از خارزار رنجناك مكاشفه، سرخوشانه، به باغ حقيقت گام مي نهند، ما را به نور فرامي خوانند، به قراريافتن در سرزمين آرامش هاي معنوي و به زيستن در سحرگاه روشن زندگي.
پانوشت:
۱ - سپهري مي گويد: برخود خيمه زنيم/ سايه بان آرامش ماه ماييم . سطري است از شعر سايه بان آرامش ما، ماييم در مجموعه آوار آفتاب . براي خواندن تمام اين شعر نگاه كنيد به: سپهري، سهراب، هشت كتاب، انتشارات طهوري، چاپ بيستم، تهران: 1377، ص 174.
۲ - حافظ در نقد احوال آن گروه از سالكان مبتدي كه جلوه هاي ظاهري شهود را نشانه دريافت معاني غيبي مي دانند، مي گويد:
عكس روي تو چو در آينه جام افتاد
عارف از خنده مي در طمع خام افتاد
۳ - ابداع كوبيسم يكي از بزرگ ترين دستاوردهاي پيكاسو است. نقطه اوج اين سبك شخصي، پرده ديواري عظيمي به نام گرانيكا بود كه در سال 1937 براي غرفه اسپانيا در نمايشگاه بين المللي پاريس و به نشانه اعتراض به بمباران شهر گرانيكا در جنگ داخلي اسپانيا نقاشي كرد. پيكاسو در اين نمايش تمثيلي اوضاع ميهنش، كه نيروهاي دشمن در يك پيروزي لحظه اي به آن دست يافته بودند، تمام امكانات تجربه كوبيستي اش را به كار گرفت. رنگ هاي تند (سياه ها، سفيدها و خاكستري ها) و تصرف هاي غيرمنتظره و خشونت آميز خطي، هولناكي اين حادثه را به بيننده انتقال مي دهد. پيكاسو در اين تابلو با نشان دادن پيكره جنگجويان مرده، اسب رو به مرگ و گاوي كه ماغ مي كشد، نمادهايي جالب و عامه را براي نشان دادن اوضاع ميهنش آفريد. به گفته خودش، در اينجا ددمنشي و تيرگي يك عصر را مجسم كرده است. نگاه كنيد به: هلن گاردنر، هنر در گذر زمان، ترجمه محمدتقي فرامرزي، انتشارات نگاه، چاپ اول، تهران: 1365، ص 624.
|