پنجره
روانشناسي تفاوت هاي رفتاري و عملكردي افراد
با هوش اما كودن!
|
|
اعظم هادي خامنه
چرا برخي مردم مي توانند از عهده برخي فعاليت هاي ذهني خاص برآيند، در حالي كه بعضي ديگر ناتوانند؟
چگونه است كه برخي از انديشمندان از درك يك ترازنامه عاجزند و برخي حسابداران دركي از طرح توليد ندارند؟ چرا برخي از صاحبنظران برجسته مديريت توانايي حل و فصل سياست هاي سازماني را ندارند و برخي ديگر كه فهم سياسي چشمگيري دارند از فهم ساده ترين عناصر علم مديريت در مي مانند؟چرا مردم گاهي با خواندن يا فهميدن مطالب بديهي كه بايد از پيش مي دانستند تا اين حد اظهار شگفتي مي كنند؟ و هزاران چراهاي ديگر، آنچه كه در اين مقاله ارائه مي شود علل اين چراهاست كه مربوط به ويژگي هاي دو نيمكره مغز انسان و اثر بخشي آن در عملكرد افراد است. دانشمندان به ويژه عصب شناسان، جراحان مغز و اعصاب و روانشناسان، از مدتها پيش دريافته اند كه مغزدو نيمكره متمايز از هم دارد. همچنين آنان پي برده اند كه هر نيمكره حركات سمت ديگر بدن را كنترل مي كند، اما آنچه آنان به تازگي كشف كرده اند اين است كه هر نيمكره از نظر جنبه هاي بنيادين ويژگي هاي خود را دارد.
افراد مي توانند در عين حال هم كودن و هم زيرك باشند، تنها به اين دليل كه يك سمت مغز وي از سمت ديگر رشد بيشتري كرده است. برخي از مردم (احتمالاً بيشتر وكلا، حسابداران و طراحان) فرآيندهاي تفكر پيشرفته تري در سمت چپ مغز خود داشته، در حالي كه ديگران (نقاشان، مجسمه سازان و شايد سياستمداران) فرآيندهاي رشد يافته تري در سمت راست مغز خود دارند. از اين رو، يك هنرمند شايد نتواند احساسات خود را به گونه اي كلامي بيان كند و يك وكيل شايد هيچ مهارتي در نقاشي نداشته باشد. يا يك سياستمدار شايد نتواند رياضي بياموزد، در عوض يك عالم مديريت شايد پيوسته در چنگال موقعيت هاي سياسي اسير باشد. حركات چشمي ظاهراً نشانه مناسبي است از رشد نيمكره مغز . اگر از بيشتر مردم بخواهيم حروف يك واژه بلند و پيچيده را در فكر خود بشمارند، آنان در نيمكره مخالف(نيمكره اي كه رشد نكرده است) به آن خيره مي شوند.(با وصف اين چپ دست ها را هم در نظر داشته باشيد.) ولي اگر سؤال ويژه يك نيمكره باشد(مثلاً اگر عاطفي، فضايي يا رياضي محض باشد) تعداد افرادي كه نيمكره چپ يا راست را به كار مي گيرند متفاوت خواهد بود. همچنين هريك از دو نيمكره مغز از ويژگي خاصي برخوردارند و با وظايف متفاوتي كه دارند به مشكلات خاصي رسيدگي مي كنند. نيمه چپ مغز، اطلاعات عددي و شفاهي را به طور مستقيم، منظم و مستمر هدايت مي كند و قسمت هاي فعال، منطقي، عقلاني و تجزيه و تحليل كننده مغز را در برمي گيرد. اين قسمت قادر است اطلاعات را به سرعت تجزيه و تحليل، طبقه بندي و نگهداري كرده و مورد استفاده قرار دهد. طرف راست مغز، بصير، خلاق و فكور است و با شكل ها و صور سه بعدي ارتباط دارد. كلي بين است (به جاي ديدن درخت، جنگل را تشخيص مي دهد) و قادر است ارتباط بين چيزها را به طور نسبي در تركيبات و ساختمان هاي پيچيده درك كند. دو نيمه مغز به و سيله يك رشته عصب به هم وصل شده اند و وظيفه تبادل اطلاعات، حافظه و يادگيري بين دو نيمه را به عهده دارد. افرادي كه بيشتر طرف چپ مغز خود را به كار مي گيرند، عموماً در حل مشكلاتي كه نياز به تجزيه و تحليل، برنامه ريزي و ساماندهي داشته باشند، زبردست ترند. آنها مي توانند روي جزئيات فكر كرده و به طور منظم و سيستماتيك مشكل يابي كنند. اما افرادي كه از طرف راست مغز خود بهره مي گيرند در حل مشكلاتي كه از پيچيدگي و ابهام بيشتري برخوردارند، راحت تر عمل مي كنند، آنها غالباً در حل مشكلاتي كه اطلاعات كمتري از آنها در اختيار است كاردان تر و با هوش تر عمل مي كنند و اغلب به راه حل هاي مختلفي براي حل هر مشكلي مي رسند. افراد چپ مغز در جمع آوري اطلاعات، معمولاً حقايقي را جست وجو مي كنند كه با تصورات ذهني آنها از كار مطابقت داشته باشد، در حالي كه افراد راست مغز،معمولاً دنبال حقايق و اطلاعات جديد مي گردند و به راحتي تصورات ذهني خود را مخفي نگاه مي دارند.
از توانايي هاي افراد چپ مغز مي توان به اين موارد اشاره كرد: اين افراد دنبال كوتاه ترين مسير براي حصول نتيجه هستند و معمولاً بهترين راه را جست وجو مي كنند. در برنامه ريزي و نمونه سازي خوب هستند. قضاوت هاي عملي مي كنند و رفتار آنها قاطع و از روي تجربه است. بر حقايق و عقايد تجربي بيشتر تكيه مي كنند. به اطلاعات واقعي ارزش بيشتري مي دهند تا تئوري. بيشتر به حقايق و نتايج توجه دارند، تصورات آنها هدفدار، عملي، محسوس و قابل تجزيه و تحليل است. دنبال راه حل هايي كه نيازهاي روزمره را برآورده كند مي گردند. به مواردي كه قابل اثبات هستند، اهميت مي دهند در كارها مصر هستند. ارزش هاي واقعي را قبول دارند موارد كمي را دنبال مي كنند. در تنظيم نيازها و توسعه برنامه ريزي زبردست و در برخورد با حقايق، منطقي هستند و در ايجاد روش هاي صرفه جويي در نيروي انساني و انرژي مهارت دارند.
افراد راست مغز نيز توانايي هايي چون موارد ذيل دارند: نقطه نظرهاي وسيعي دارند ،در فهم حقايق، مهارت دارند. مشابهت ها را در چيزهاي متفاوت مي بينند. خوب فكر مي كنند روي فرضيات مبهم كار مي كنند. استعداد كار مستقل را دارند. احساسات هنري آنها قابل توجه است در كارهاي تجاري كوشش مي كنند. در ايجاد تصورات حقيقي و واقعي خوب هستند. از اشتباه يا سردرگمي ناراحت نمي شوند. ريسك مي كنند، مقرراتي را كه جلو پيشرفت آنها را مي گيرد، مي شكنند. با علاقه به هر چيزي توجه مي كنند.
در مجموع افرادي كه واقعاً برجسته اند بدون ترديد آنهايي هستند كه مي توانند فرآيندهاي اثربخش نيمكره راست(برداشت، داوري، تركيب و مانند آن) را با فرآيندهاي اثربخش نيمكره چپ(وضوح بيان انديشه، منطق،تحليل و مانند آن) درهم آميزند. اگر چنين نشود، نكته هاي بسياري در تاريكي و ابهام كشف و شهود باقي خواهد ماند.
در اين زمينه داستان قديمي ديگري وجود دارد كه نقل آن بي ارتباط نيست. داستان درباره افراد نابينايي است كه سعي مي كردند با لمس كردن يك فيل آن را بشناسند. يكي خرطوم فيل را مي گرفت و مي گفت بلند و نرم است، ديگري به پاي فيل دست مي كشيد و مي گفت استوانه اي و ستبر است، نفر سوم پوست آن را لمس كرد و گفت زبر و ناهموار است نكته نهفته در اين داستان چنين است: هريك از اين افراد كه در يك سمت فيل ايستاده است فقط ارزيابي محدود و تحليل خود را از موقعيت به دست مي دهد، ولي ما نمي توانيم با تركيب ناهموار ، بلند و نرم ، استوانه اي و ستبر با هر نسبت قابل تصور، دركي از فيل داشته باشيم. بدون ايجاد يك تصوير كامل، با بررسي هاي فردي و پراكنده خود دچار سرگرداني خواهيم شد. چنين تصويري كامل، به قلمرو ويژه اي از دانش تعلق دارد و نمي توان به همانگونه آن را دريافت كه دانش جزيي را. چنين تصويري از به هم پيوستن يا تجمع خطي مشاهدات مستقل به دست نمي آيد. بنابراين مي توان گفت افراد موفق سعي مي كنند توانايي هاي نيمكره هاي مغزي خود را با هم درآميزند تا عملكرد بهتري نيز داشته باشند.
|