چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۵
عاقلانه زيستن
007509.jpg
رامين كريمي
آدم هاي زيادي در اطراف ما هستند كه زندگي برايشان خاكستري است. دائم در حال ناليدن از دست زمانه و بدشانسي و بي انصافي  هاي ديگرانند. بعضي از ما با آدم هايي زندگي مي كنيم يا با آنها به نحوي سروكار داريم كه عبوس، افسرده، مضطرب يا ناموفقند. زياد مي شنويم كه كسي بگويد اون حق نداشت با من اين طوري رفتار كنه. يا من بايد حتماً امسال دانشگاه قبول شوم وگرنه برام از مرگ هم بدتره. يا نبايد كاري كني كه من دوست ندارم.
زندگي كردن با چنين افرادي بسيار دشوار است و در حقيقت اين افراد زندگي را هم براي خودشان و هم براي ديگران دشوار مي سازند. گاهي ما بدون در نظر گرفتن شرايط، جايگاه و نظر ديگران قضاوت مي كنيم و در تمام اين قضاوت ها مثل هر دادگاه ديگري يك گناهكار وجود دارد كه يا ديگران هستند و يا خود فرد. اگر ديگران باشند با آنها دشمني كرده و اگر زورمان نرسد به كينه توزي مي پردازيم. اگر هم گناهكار اين دادگاه فرمايشي خودمان باشيم، خود پنداره و عزت نفس مان را زير سؤال برده و اين امر در نهايت موجب كاهش اعتماد به نفس مان مي گردد.
به طور كلي آدم هايي كه راه عاقلانه زيستن را نيازموزند، زندگي شادمانه و موفقي نخواهند داشت. بهتر است اسم اين را بگذاريم قانون شماره يك .
نيروي انديشه
به نظر شما اول مرغ بود يا تخم مرغ؟ فكر مي كنيد اول از سوسك مي ترسيم و بعد فرار مي كنيم يا اول فرار مي كنيم و بعد مي ترسيم؟ به بيان ساده تر آيا انديشه مان موجب رفتار ويژه اي مانند ترس، خشم، عشق يا نفرت مي شود يا پرخاشگري، ترسيدن، عاشق شدن و متنفر بودن است كه موجب يك سري افكار در ما مي گردد؟
در يك كلام، ما زائيده افكارمان هستيم. آلبرت اليس بنيانگذار رويكرد درماني عقلاني- هيجاني- رفتاري يا R.E.B.T با صراحت عنوان مي كند كه ما محصول انديشه هايمان هستيم. اگر شاديم و آرامش داريم به اين دليل است كه فكرمان شاد و آرام است. اگر هم افسرده و مضطربيم به اين دليل است كه باورهاي ما موجب هدايت مان به اين سمت و سو گرديده است. پس قانون شماره دو ما زائيده افكارمان هستيم.
چند بار شده با خودتان گفته باشيد فلاني مخصوصاً اين كار را كرد. يا مي توانست مرا درك كند اما نكرد. براي همه ما موارد زيادي بوده كه عدم تعادل ميان احساسات و افكارمان موجب گرديده با كسي گلاويز شويم، به ناسزاگويي به راننده اي بپردازيم كه 50 تومان بي دليل كرايه بيشتري از ما گرفته و هزاران مورد ديگر.
روزمرگي هاي ما مملو از چنين عدم تعادل هايي است. قانون شماره سه مي گويد: هيچ جاي كتاب آسماني نوشته نشده كه ديگران بايد با ما منصفانه برخورد مي كردند، به ما خيانت نمي كردند، كرايه زيادتر نمي گرفتند يا ما حتماً بايد امسال قبول مي شديم.
بايدها و نبايدها
آخرين باري كه خارج از فرايند مشاوره و بيرون از كلينيك مشاوره گفتم بايد و نبايدي وجود ندارد، كلي برايم دردسر شد. مادر زنم اين طور برداشت كرده بود كه من مي خواستم با گفتن اين حرف گربه را دم حجله بكشم.! اميدوارم اين بار را خدا به خير كند...!
قانون شماره 4 بايد و نبايدي در اين كره خاكي وجود ندارد. چه كسي تضمين داده شما بايد قبول شويد؟ يا گفته نبايد كيوي را با پوست بخوريد؟ چرا خود را درگيرودار بايدها و نبايدها كه واژگاني خطرناك، بي مصرف، مشكل آفرين و ضد موفقيت هستند اسير مي كنيد؟ دردسر، افسردگي و رنج هاي شما زماني ايجاد مي شود كه مي گوييد من بايد...، من نبايد... يا او بايد...، او نبايد... هميشه يك درصد براي برآورده نشدن توقعات تان كنار بگذاريد. همين يك درصد بايدها و نبايدها را مي شكند. ما هرگز نمي توانيم ايده آل باشيم. انسان ها طوري برنامه ريزي شده اند كه در بهترين حالت به سوي ايده آل يعني كمال حركت كنند. كمال مطلق يعني خدا. ايده آل مطلق يعني پروردگار. ما تنها مي توانيم به سوي كمال و ايده آل حركت كنيم. پس قانون شماره پنج اين است: ايده آل نمي شويد تنها به سوي ايده آل حركت مي كنيد. مگر اين كه بخواهيد ادعاي خدايي كنيد!
افكار غيرمنطقي
وقتي از بايد و نبايد حرف مي زنيد يعني توي كله شما يك فكر غيرمنطقي از اين سوي مغز به آن سوي مغز يا از اين نيمكره به آن نيمكره در حال جولان دادن است! ذهن و فكر بسياري از ما پس از اين افكار غيرمنطقي و دردسرساز مي باشد. افكار غيرمنطقي سرطان آرامش هستند. چرا فلاني با من اين كار رو كرد؟ چرا ديگري كاري را كه من گفته بودم نكرد؟ چرا به نظرم اهميت نداد؟ بايد قبول مي شدي. نبايد با فلاني صحبت مي كردي و... . اين افكار غيرمنطقي هستند و وجه مشترك همه آنها جبري  بودنشان است. يعني يا با مني يا بر مني. راه ديگري وجود ندارد.
حالا ببينيم در ذهن و روان ما چه فرايندهايي روي مي دهد كه ما غيرمنطقي مي انديشيم و چه طور مي توان اين فكرهاي غيرمنطقي را تغيير داد.
هر رويدادي يك ABC دارد
(A) يك رويداد فعال كننده است. هر رويدادي در ما يك سري باور را فعال مي سازد كه همان (B)ها هستند. علت آن كه ما به يك باور خاص مي رسيم، پيامد آن رويداد يا همان (C)است. به عنوان مثال بيماري، فقدان يك عشق و ردشدن در امتحان رانندگي و مواردي از اين قبيل را اغلب نمي توان مهار كرد. اما دو مورد بعدي يعني باورهاي ما از آن رويداد و حتي نگرش مان از پيامد آن رويداد را مي توان دستخوش دگرگوني و تحول نمود.
در اين ميان Bها بيش از همه تحت كنترل ما قرار دارند. اگر انديشه مان را عوض كنيم، ديدگاهمان از دنيا تغيير مي كند. اگر ياد بگيريم براي نيمه پر ليوان زندگي كنيم اضطراب خود را كاهش خواهيم داد. مي گويند بعضي ها آن قدر براي غروب خورشيد و رفتن نور خورشيد گريه مي كنند كه زيبايي هاي غروب خورشيد را نمي بينند. اگر با سياهي ها زندگي كنيد، سپيدي ها را نخواهيد ديد.
از آن گذشته چه كسي گفته حتماً بايد آن طوري كه شما مي خواستيد مي شد؟ چه كسي گفته رئيس تان بايد حتماً آدم منصفي باشد؟ كجا نوشته او نبايد شما را ترك مي كرد؟ يا شما بايد حتماً در كنكور امسال قبول مي شديد؟
وقتي باورها داراي سوءتعبير باشند، ما فاجعه سازي مي كنيم. اگر درصدي براي عدم موفقيت كنار نگذاريم، اگر نپذيريم كه شكست معنا ندارد و به جاي آن از واژه تجربه تلخ استفاده نكنيم، شادكامي زندگي مان را ارزان فروخته ايم. بايد بعضي از پيامدها را پذيرفت. بايد بعضي از آدم ها را آن گونه كه هستند قبول كرد. هيچ كس وظيفه ندارد مطابق ميل ما رفتار كند و در تعريف هاي ما قرار بگيرد. اما ما مي توانيم روي باورهايمان كار كنيم و به جاي آن كه از زمين و زمان توقع داشته باشيم تا ما را درك كنند، كاري كنيم تا با شرايط كنار بياييم و سازگارشويم.
به مثال زير توجه كنيد:
روزي مراجعه كننده اي به دفتر كارم آمد وضع روحي مناسبي نداشت چون در عشق شكست خورده بود. علت اين جدايي، خيانت طرف مقابل بود. اين خانم دائم مي گفت اون حق نداشت، او نبايد... او چرا اين كار را با من كرد؟ به او گفتم چرا نبايد اين كار را مي كرد؟ او كه متعجب شده بود گفت شما كار او را تأييد مي كنيد؟ گفتم نه؟ اما اين بايد و نبايد، اين چراها چه دردي از تو دوا مي كند؟ گفت هيچ دردي را دوا نمي كند اما... گفتم مي خواهي كارت را توجيه كني؟ گفت نه. پس از آن برايش در مورد باورهاي نامعقولش صحبت كردم. در مورد بايدها و نبايدها و توقعشان. هدفم اين بود كه او دريابد اگرچه خوب است همه چيز مطابق خواست ما باشد اما اين كه رويداد نادر است و در دنياي واقعيت و در زندگي روزمره كمتر كسي پيدا مي شود كه خودش را تمام و كمال وقف درخواست هاي ما نمايد. اما در مقابل ما با نرم كردن باورهاي خشك مان مي توانيم اوضاع را به نفع خود تغيير دهيم.
باورهاي نامعقول  را زير سؤال ببريد
پس از آن كه باورهاي ناراحت كننده تان را پيدا كرديد، آنها را با پرسيدن پرسش هاي گوناگون زير سؤال برده و از جايي كه محكم و استوار قرار گرفته اند به پايين بياندازيد. شما با اين كار واقعيت را انكار نمي كنيد بلكه به نفع خودتان تعبير منطقي مي كنيد. مشكل ما اين جاست كه در ايران بيشتر دل ها به مغزها فرمان مي دهد نه مغزها به دل ها. به همين دليل گاهي بسيار افراطي تصميم مي گيريم. در عشق ورزي هايمان، كسب و كار، مشكلات و قبول نشدن در كنكور، ما اغلب از روي احساسات تصميم مي گيريم و عمل مي كنيم، اين موضوع يعني احساسي رفتاركردن افراطي اغلب ما را به دردسر مي اندازد.
براي ايجاد دگرگوني ها در زندگي پيش از هر چيز مي بايست باورهايتان را شناسايي كنيد. پس از آن از دريچه منطق آنها را اصلاح و تعديل نماييد و سپس به ارائه راهكار بپردازيد. اگر بدون منطقي سازي به ارائه و كاربرد راهكار اقدام كنيد، اغلب خرابكاري خواهيد كرد.
رمز شادمانه زيستن، عاقلانه زيستن است.

شادبودن را انتخاب كنيد
الهام مؤدب
آيا مسأله اي باعث اضطراب،  ناراحتي و آزار شما مي شود؟ آيا رئيس تان پرتوقع است؟ آيا همكارانتان بي توجه هستند؟ فرزندان پرسر و صدا هستند؟ آيا رفتارهاي خشن ديگران، افزايش جنايات يا بي تفاوتي نسل جوان شما را نگران مي كند؟ شايد از سلامت كافي برخوردار نيستند، مشكلات مالي داريد و از بي احترامي ديگران رنج مي بريد.
با مشكلات فراواني كه دست و پنجه نرم مي كنيد، آيا شادبودن را رؤيا يا هدف دست نيافتني مي دانيد؟
آيا مي دانيد كه نحوه تفسير و نگرش به رويدادها و حوادث باعث ناراحتي ما مي شود، نه صرفاً رويدادها و حوادث؟ در طي 50 سال گذشته متفكران برجسته بر اين امر تأكيد كرده اند. سرزنش رفتارهاي ديگران، يكي ديگر از علل ناراحتي ما به شمار مي آيد. اين روش گريز از مسئوليت پذيري، دفاع از خود ناميده مي شود.
اگر مسئوليت پذير باشيم، مي توانيم دلايل رفتارمان را تحليل كنيم و به دنبال راه هايي براي اصلاح آن باشيم.اگر مي دانيد كه نگرش ما موجب مي شود كه دائماً شاكي و ناراضي باشيم و دنيا و رويدادهاي آن در اين امر نقشي ندارند، پس چرا همچنان به ناراحت كردن خود ادامه مي دهيد؟
ناتواني در كاربرد آنچه كه آموخته ايم وعادت به رفتارهاي دائمي باعث ناراحتي ما مي شود. اين نويد را به شما مي دهم كه ما مي توانيم عادات بد را كنار بگذاريم و در جاده شادماني گام بر داريم.هر روز كه از خواب برمي خيزيد، به خود بگوييد، افراد و رويدادهاي مختلف باعث ناراحتي من نمي شود، بلكه من ناراحت بودن را انتخاب مي كنم. پس از امروز مي كوشم آگاهانه شادبودن را انتخاب كنم .
نگرش آگاهانه به رفتارتان داشته باشيد و از سرزنش كردن ديگران بپرهيزيد. همواره يك دفترچه كوچك با خود همراه داشته باشيد. در طول روز عوامل و رويدادهايي را كه ظاهراً تصور مي كنيد عامل ناراحتي و اضطراب شماست، يادداشت كنيد. روزانه، حداقل درج 3 مورد ضروري است. هر روز زماني را براي بررسي يادداشت هاي خود اختصاص دهيد. موارد زير به شما كمك مي كند افكار نادرست خود را اصلاح كنيد.
- مسئوليت پذيري نسبت به خود
- بررسي عللي كه باعث مي شود احساس ناخوشايندي نسبت به خود داشته باشيد.
- بررسي انتخاب هاي ديگر
مثال 1:
وقتي خسته از سركار برمي گشتم،  در اتوبوس شلوغ خسته بودم. يك آقايي دو صندلي را اشغال كرده بود. در حالي كه روي يك صندلي نشسته بود، ساكش را روي صندلي ديگر گذاشته بود. گرچه من در كنار او ايستاده بودم، او به من اعتنايي نكرد و ساكش را روي زمين نگذاشت.
اصلاح گفتار، نخستين اقدام است
به جاي آن كه بگوييد او مرا عصباني كرد بگوييد من عصباني بودن را انتخاب كردم .
در پي پذيرش مسئوليت رفتارهايتان، مي توانيد با تحليل افكار خودعلل خشم تان را مشخص كنيد.براي مثال شايد تصور مي كنيد كه آن مسافر بايد ملاحظه شما را مي كرد و وقتي مردم بي ملاحظه هستند، عصباني مي شوم.
اگر زندگي مطابق ميل تان نيست و همواره عصبانيت و ناراحتي را برمي گزينيد، شما محكوميد كه هر روز رنجش و مشكلات پايان ناپذيري را به جان بخريد.به جاي آن كه بگوييد چرا بايد اين مشكلات در زندگي من رخ دهد ؟ بگوييد چگونه مي توانم مشكلات را حل كنم ؟ مشكلات و سختي ها به شما فرصت مي دهد شاد و قوي باشيد.
با اشاره به مثال مسافر بي ملاحظه اتوبوس، در برابر چنين فردي چه اقدامي را بايد انجام داد؟
۱) ما مي توانيم قضاوت نكردن را تمرين كنيم.
شايد مسافر آنقدر درگير مشكلات و ناراحتي هاي خود بوده است كه متوجه حضور شما در كنار خود نشده است.
۲) ما مي توانيم پذيرش را تمرين كنيم.
اگر مسايل را همانطور كه هست بپذيريم و توقع و انتظاري نداشته باشيم،  به آرامش مي رسيم.
۳) ما مي توانيم صبوري را تمرين كنيم.
شايد مسافر يك يا چند ايستگاه بعد پياده شود.
۴) ما مي توانيم قاطعيت را تمرين كنيم.
مؤدبانه و با آرامش مي توانيد بگوييد، ببخشيد من مي خواهم روي صندلي خالي بنشينم،  لطفاً ساك تان را برداريد.
مثال 2:
وقتي لورا در ميهماني به من كم محلي كرد، خيلي عصباني شدم .
ابتدا مسئوليت رفتارتان را بر عهده بگيريد و گفته تان را تغيير دهيد. بگوييد: وقتي لورا به من كم محلي كرد، ناراحت بودن را انتخاب كردم .
سپس دلايل احساس ناخوشايند خود را پيدا كنيد. براي مثال از خود بپرسيد: چرا من چنين احساسي دارم؟ آيا من احساس امنيت نمي كنم؟ آيا وقتي كسي به من توجه نمي كند، اعتماد به نفس خود را از دست مي دهم؟
حال انتخاب هاي ديگر شما كدام است؟
۱ - مي توانيد در كلاس هاي قاطعيت شركت كنيد، يا كتاب هايي در اين زمينه مطالعه كنيد.
۲ - مي توانيد بخشندگي را تمرين كنيد.
شايد سر لورا خيلي شلوغ بود و متوجه نشد. در غير اين صورت به من بي توجهي نمي كرد.
۳ - سنجيده رفتار كردن را تمرين كنيد.
به جاي آن كه منتظر لورا باشيد كه به سراغتان بياييد، مي توانستيد شما پيشقدم شويد.
۴ - جسور بودن را تمرين كنيد.
مي توانيد با ميهمانان ديگر آشنا شويد و سر صحبت را باز كنيد.
۵ - همدردي را تمرين كنيد.
با معرفي خود به افراد تنها و خجالتي در جمع، باب صحبت را باز كنيد.
اكنون به اين نتيجه رسيده ايد كه هيچ كس جز شما باعث ناراحتي تان نمي شود. پس ما مايل نيستيم فرصت هايي كه باعث مي شود قوي و شاد باشيم ناديده بگيريم و شاد بودن را انتخاب نكنيم. مهمترين امر آن است كه آگاه شويم ديگران را سهواً عامل ناراحتي خود مي دانيم. افكارمان را تغيير و مسئوليت رفتارمان را بپذيريم. سپس دلايل احساس ناخوشايند خود را شناسايي كنيم. با انتخاب يك يا چند رفتار مثبت در جهت بهتر شدن شرايط بكوشيم.

پنجره
روانشناسي تفاوت هاي رفتاري و عملكردي افراد
با هوش اما كودن!
007512.jpg
اعظم هادي خامنه
چرا برخي مردم مي توانند از عهده برخي فعاليت هاي ذهني خاص برآيند، در حالي كه بعضي ديگر ناتوانند؟
چگونه است كه برخي از انديشمندان از درك يك ترازنامه عاجزند و برخي حسابداران دركي از طرح توليد ندارند؟ چرا برخي از صاحبنظران برجسته مديريت توانايي حل و فصل سياست هاي سازماني را ندارند و برخي ديگر كه فهم سياسي چشمگيري دارند از فهم ساده ترين عناصر علم مديريت در مي مانند؟چرا مردم گاهي با خواندن يا فهميدن مطالب بديهي كه بايد از پيش مي دانستند تا اين حد اظهار شگفتي مي كنند؟ و هزاران چراهاي ديگر، آنچه كه در اين مقاله ارائه مي شود علل اين چراهاست كه مربوط به ويژگي هاي دو نيمكره مغز انسان و اثر بخشي آن در عملكرد افراد است. دانشمندان به ويژه عصب شناسان، جراحان مغز و اعصاب و روانشناسان، از مدتها پيش دريافته اند كه مغزدو نيمكره متمايز از هم دارد. همچنين آنان پي برده اند كه هر نيمكره حركات سمت ديگر بدن را كنترل مي كند، اما آنچه آنان به تازگي كشف كرده اند اين است كه هر نيمكره از نظر جنبه هاي بنيادين ويژگي هاي خود را دارد.
افراد مي توانند در عين حال هم كودن و هم زيرك باشند، تنها به اين دليل كه يك سمت مغز وي از سمت ديگر رشد بيشتري كرده است. برخي از مردم (احتمالاً بيشتر وكلا، حسابداران و طراحان) فرآيندهاي تفكر پيشرفته تري در سمت چپ مغز خود داشته، در حالي كه ديگران (نقاشان، مجسمه سازان و شايد سياستمداران) فرآيندهاي رشد يافته تري در سمت راست مغز خود دارند. از اين رو، يك هنرمند شايد نتواند احساسات خود را به گونه اي كلامي بيان كند و يك وكيل شايد هيچ مهارتي در نقاشي نداشته باشد. يا يك سياستمدار شايد نتواند رياضي بياموزد، در عوض يك عالم مديريت شايد پيوسته در چنگال موقعيت هاي سياسي اسير باشد. حركات چشمي ظاهراً نشانه مناسبي است از رشد نيمكره مغز . اگر از بيشتر مردم بخواهيم حروف يك واژه بلند و پيچيده را در فكر خود بشمارند، آنان در نيمكره مخالف(نيمكره اي كه رشد نكرده است) به آن خيره مي شوند.(با وصف اين چپ دست ها را هم در نظر داشته باشيد.) ولي اگر سؤال ويژه يك نيمكره باشد(مثلاً اگر عاطفي، فضايي يا رياضي محض باشد) تعداد افرادي كه نيمكره چپ يا راست را به كار مي گيرند متفاوت خواهد بود. همچنين هريك از دو نيمكره مغز از ويژگي خاصي برخوردارند و با وظايف متفاوتي كه دارند به مشكلات خاصي رسيدگي مي كنند. نيمه چپ مغز، اطلاعات عددي و شفاهي را به طور مستقيم، منظم و مستمر هدايت مي كند و قسمت هاي فعال، منطقي، عقلاني و تجزيه و تحليل كننده مغز را در برمي گيرد. اين قسمت قادر است اطلاعات را به سرعت تجزيه و تحليل، طبقه بندي و نگهداري كرده و مورد استفاده قرار دهد. طرف راست مغز، بصير، خلاق و فكور است و با شكل ها و صور سه بعدي ارتباط دارد. كلي بين است (به جاي ديدن درخت، جنگل را تشخيص مي دهد) و قادر است ارتباط بين چيزها را به طور نسبي در تركيبات و ساختمان هاي پيچيده درك كند. دو نيمه مغز به و سيله يك رشته عصب به هم وصل شده اند و وظيفه تبادل اطلاعات، حافظه و يادگيري بين دو نيمه را به عهده دارد. افرادي كه بيشتر طرف چپ مغز خود را به كار مي گيرند، عموماً در حل مشكلاتي كه نياز به تجزيه و تحليل، برنامه ريزي و ساماندهي داشته باشند، زبردست ترند. آنها مي توانند روي جزئيات فكر كرده و به طور منظم و سيستماتيك مشكل يابي كنند. اما افرادي كه از طرف راست مغز خود بهره مي گيرند در حل مشكلاتي كه از پيچيدگي و ابهام بيشتري برخوردارند، راحت تر عمل مي كنند، آنها غالباً در حل مشكلاتي كه اطلاعات كمتري از آنها در اختيار است كاردان تر و با هوش تر عمل مي كنند و اغلب به راه حل هاي مختلفي براي حل هر مشكلي مي رسند. افراد چپ مغز در جمع آوري اطلاعات، معمولاً حقايقي را جست وجو مي كنند كه با تصورات ذهني آنها از كار مطابقت داشته باشد، در حالي كه افراد راست مغز،معمولاً دنبال حقايق و اطلاعات جديد مي گردند و به راحتي تصورات ذهني خود را مخفي نگاه مي دارند.
از توانايي هاي افراد چپ مغز مي توان به اين موارد اشاره كرد: اين افراد دنبال كوتاه ترين مسير براي حصول نتيجه هستند و معمولاً بهترين راه را جست وجو مي كنند. در برنامه ريزي و نمونه سازي خوب هستند. قضاوت هاي عملي مي كنند و رفتار آنها قاطع و از روي تجربه است. بر حقايق و عقايد تجربي بيشتر تكيه مي كنند. به اطلاعات واقعي ارزش بيشتري مي دهند تا تئوري. بيشتر به حقايق و نتايج توجه دارند، تصورات آنها هدفدار، عملي، محسوس و قابل تجزيه و تحليل است. دنبال راه حل هايي كه نيازهاي روزمره را برآورده كند مي گردند. به مواردي كه قابل اثبات هستند، اهميت مي دهند در كارها مصر هستند. ارزش هاي واقعي را قبول دارند موارد كمي را دنبال مي كنند. در تنظيم نيازها و توسعه برنامه ريزي زبردست و در برخورد با حقايق، منطقي هستند و در ايجاد روش هاي صرفه جويي در نيروي انساني و انرژي مهارت دارند.
افراد راست مغز نيز توانايي هايي چون موارد ذيل دارند: نقطه نظرهاي وسيعي دارند ،در فهم حقايق، مهارت دارند. مشابهت  ها را در چيزهاي متفاوت مي بينند. خوب فكر مي كنند روي فرضيات مبهم كار مي كنند. استعداد كار مستقل را دارند. احساسات هنري آنها قابل توجه است در كارهاي تجاري كوشش مي كنند. در ايجاد تصورات حقيقي و واقعي خوب هستند. از اشتباه يا سردرگمي ناراحت نمي شوند. ريسك مي كنند، مقرراتي را كه جلو پيشرفت آنها را مي گيرد، مي شكنند. با علاقه به هر چيزي توجه مي كنند.
در مجموع افرادي كه واقعاً برجسته اند بدون ترديد آنهايي هستند كه مي توانند فرآيندهاي اثربخش نيمكره راست(برداشت، داوري، تركيب و مانند آن) را با فرآيندهاي اثربخش نيمكره چپ(وضوح بيان انديشه، منطق،تحليل و مانند آن) درهم آميزند. اگر چنين نشود، نكته هاي بسياري در تاريكي و ابهام كشف و شهود باقي خواهد ماند.
در اين زمينه داستان قديمي ديگري وجود دارد كه نقل آن بي ارتباط نيست. داستان درباره افراد نابينايي است كه سعي مي كردند با لمس كردن يك فيل آن را بشناسند. يكي خرطوم فيل را مي گرفت و مي گفت بلند و نرم است، ديگري به پاي فيل دست مي كشيد و مي گفت استوانه اي و ستبر است، نفر سوم پوست آن را لمس كرد و گفت زبر و ناهموار است نكته نهفته در اين داستان چنين است: هريك از اين افراد كه در يك سمت فيل ايستاده است فقط ارزيابي محدود و تحليل خود را از موقعيت به دست مي  دهد، ولي ما نمي توانيم با تركيب ناهموار ، بلند و نرم ، استوانه اي و ستبر با هر نسبت قابل تصور، دركي از فيل داشته باشيم. بدون ايجاد يك تصوير كامل، با بررسي هاي فردي و پراكنده خود دچار سرگرداني خواهيم شد. چنين تصويري كامل، به قلمرو ويژه اي از دانش تعلق دارد و نمي توان به همانگونه آن را دريافت كه دانش جزيي را. چنين تصويري از به هم پيوستن يا تجمع خطي مشاهدات مستقل به دست نمي آيد. بنابراين مي توان گفت افراد موفق سعي مي كنند توانايي هاي نيمكره هاي مغزي خود را با هم درآميزند تا عملكرد بهتري نيز داشته باشند.

جدول اعداد (سودوكو) 232
007551.jpg
اعداد 1 تا 9 را در هر يك از سطرها و ستون ها و مربع هاي كوچك 3 در 3 طوري قرار دهيد كه فقط يك بار تكرار شود. پاسخ جدول را فردا در روزنامه ملاحظه خواهيد كرد.

اجتماعي
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
شهرآرا
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |