طرح : داود كاظمي
سيدضياءالدين شفيعي
در ميان انبوه شعرهايي كه در اين سالها به تشويق كنگره ها و جشنواره ها سروده مي شوند و جز كميتي درخور، كيفيتي نظرگير به ذخيره شعر مذهبي ما اضافه نمي كنند، برخي از شعرها چهره اي متمايز نشان مي دهند. شعر روياي هشتم ، از اين قبيل است. شعري در ستايش امام رضا(ع) اما نه با لحن منقبتي يا مرثيه اي متعارف، شاعر در اين شعر با روايتي معترض از برخي از نمودها و نمادهاي اجتماعي و ديني در جامعه شيعه امروز و با تلميحاتي به تاريخ رنج هاي امامان شيعه، با امام رضا(ع) به مخاطبتي متفاوت دست مي زند و حتي از منظر روايت شاعرانه برخي از زواياي مقتل امام رضا(ع) را ديگرگونه روايت مي كند. اين شعر سه روز پيش در حرم امام رضا(ع) به همراه 7 كتاب شعر ديگر رونمايي شد و سرودن و ويرايش آن حدود يك سال طول كشيده است. باهم مي خوانيم.
خواب مطلق
باران گرفت كم كم و رويا طلوع كرد
خورشيد نام تو، غزلم را شروع كرد
گفتم غزل ولي به نظر مثنوي شدم
حافظ اجازه داد شبي مولوي شدم
دنبال شمس گشتن و هر شب غزل غزل
معشوق را نديده مرتب غزل غزل
خواب و خوراك از سر شعرم پريده بود
عقلي كه پاك از سر شعرم پريده بود
***
بيهوده بود بايد از آغاز ديگري
مي آمدم به سمت تو با ساز ديگري
سازي كه كوك مي شد و طوفان سوار بود
سازي كه همصداي ني ذوالفقار بود
گفتم كه ذوالفقار، درست است ذوالفقار
ها، دست ني نوا ز علي ، دست ذوالفقار
ني مي زد و زمين و زمان خيره مي شدند
هو مي كشيد، جان و جهان خيره مي شدند
شمشير در مقام علي ني سواري است
زخمي كه تيغ نِي بزند، زخم كاري است
اي زخم هاي كاري صفين و نهروان
ني مي زند علي ، بگريزيد همچنان
ني مي زند، جهان رمه اي هول خورده است
خود را به دست مرتع شهوت سپرده است
ني مي زند، هنوز رمه غرق خوردن است
سرها فداي يك دو شكم كام بردن است
***
رويا تمام شد، نم باران فرونشست
ني ناله هاي مبهم باران فرونشست
رؤيا تمام شد، و اگر لايقم هنوز
گفتم بگويم اين كه تو را عاشقم هنوز
باران گرفت كم كم و پاسخ رسيده بود
رؤيا دوباره چشم مرا خواب ديده بود
يك بار ديگر از رفقايم جدا شدم
با عشق خو گرفتم و از عقل واشدم
عقلي كه پاك از سر شعرم پريده بود
خواب و خوراك از سر شعرم پريده بود
***
مي آمد از چهار جهت سمت كوفه ، اسب
پيچيده بود بوي خيانت ، علوفه ، اسب
پيچيده بود بوي خيانت ميان شهر
شمشيرهاي هرزه ي رنگين زبان شهر
در دل براي قدرت و غوغا نفس زدن
بر لب براي حضرت مولا نفس زدن
يعني درست مثل همين شهر ما شدن
گاهي به هم رسيدن و گاهي جدا شدن
بر لب خداخدا و به دل مثل بولهب
قرآن به دوش بردن و حماله الحطب
***
دشوار شد، سخن به صراحت بگو عزيز
حالا كه فرصتي شده ، راحت بگو عزيز
رؤيا كه جرم نيست بگو، مو به مو بگو
سر را بلند كن ، به خودم روبرو بگو
***
سر را بلند كردم و خواب از سرم پريد
دلشورة حساب و كتاب از سرم پريد
با خود حساب كردم اگر كربلا شود
ميدان انقلاب اگر نينوا شود
لابد حسين تشنه و تنها نمي شود
قبلاً اگر شده ، شده ، حالا نمي شود
ظهر است ظهر روز دهم ، ازدحام شد
تهران عزا گرفته و قم ازدحام شد
مردم براي طبل و دهل ، سينه مي زنند
از چار راه تا سر پُل ، سينه مي زنند
***
پرسيدم از شما و صدا بمب و بام بود
ميدان انقلاب فقط ازدحام بود
راه اداء كامل دين از كدام سوست
گم مي شوم ، امام حسين از كدام سوست
مقصد كجاست ؟ عاقبت از ياد مي رود
اين خط فقط به عشرت آباد مي رود
عشرت خطوط شهر شما را سياه كرد
خورشيد، راه آمده را اشتباه كرد
آقا! پياده مي شوم اينجا كه كوفه است
سرسبز نيست شهر شما، بي شكوفه است
***
جاي درنگ ، هلهله كردند عده اي
از حرف هاي من گله كردند عده اي
اين ازدحام ، هلهلة اهل كوفه است
نفرين ، هنوز هم صلة اهل كوفه است
***
بايد به خواب رفت ، جهان خواب مطلق است
چشمي كه باز نيست ، بدان خواب مطلق است
صحراست خواب ، تشنگي بي نهايت است
كابوس و وهم و هروله اي در حرارت است
خوابي كه در حضور تو باشد چه ديدني است
در بارگاه نور تو باشد چه ديدني است
رؤياي صادقي برسد هديه ي خداست
دشت شقايقي برسد هديه ي خداست
دشت شقايقي است كه در محضر شماست
اين خواب عاشقي است كه در محضر شماست
شاعر بايست ! ياد امام حسن چه شد؟
آن آتشي كه سوخته در پيرهن ، چه شد؟
شمشير در نيام فرومانده ي غريب ...
خواب دوم
درد دلي كه در شب مهتاب گفته ام
ديوانگي است گرچه كه در خواب گفته ام
گفتي بگو ملاحظه ي اين و آن مكن
شوريده تر شدم من و بي تاب گفته ام
شوريدگي امان مرا عاقبت بريد
اين چند بيت را، هم از اين باب گفته ام
حتي غزل شدم كه كمي معتدل شوم
تب داشتم مرتب و از تاب گفته ام
تاب و توان اين كه نگويم نداشتم
من خواب بودم و همه را خواب گفته ام
***
حالا كه فرصتي است بگويم چه گونه ام
باران دويده است به پهناي گونه ام
مي خواستم مرور كنم بخت خويش را
شب هاي در فراق شما سخت خويش را
شب هاي دلشكسته تر از آسمان شدن
خون خوردن و گريستنِ توأمان شدن
يك چشم اشك و چشم دگر خون گريستن
ليلا به خواب رفتن و مجنون گريستن
***
اين خواب چندم است ؟ يكي چشم واكند
شايد صدا رسيد، خدا را صدا كند
ما بي صدا، فقط به تو اين راز گفته ايم
رؤيا حقيقتي است كه ما باز گفته ايم
مشهد نه كربلاست اگر چند مقتل است
داغ حسين تا به ابد داغ اول است
او گفت كربلاست جهان ، كربلا شده است
مشهد از اين جهت به گمان كربلا شده است
گرنه ، يزيد و شمر به مشهد نيامدند
هرگز به سمت شرق به اين حد نيامدند
اينجا عطش مزاحم كام كسي نشد
آتش نگاه بانِ خيام كسي نشد
سرهاي ني سوار، نگشتند گردِشهر
با چشمِ اشكبار، نگشتند گرد شهر
مشهد فقط ادامه ي خونين كربلاست
يك ركعت از دوگانه ي خونين كربلاست
***
فرسنگ ها، غريب سفر كرد شاه طوس
اينجا وضو به خون جگر كرد شاه طوس
لب تشنه بود، ديدن فرزند را، دريغ
خونگريه هاي هرچه و هرچند را، دريغ
فردا مناره هاي سناباد گريه كرد
انگورهاي فتنه كه افتاد، گريه كرد
فردا تمام شهر، غريبانه مي گريست
خورشيد مانده بود، و در خانه مي گريست
مشهد، نه ... قتلگاه رضا شد تمام شهر
خوني نريخت ! كرب وبلا شد تمام شهر
***
حالا تمام شهر، فقط قتلگاه توست
گلدسته ها:كه پرچم سبز سپاه توست
حالا حرم ادامه ي چشمِ تر شماست
گنبد نگاه منتظر آخر شماست
***
اين چشم ها شراب به زوار مي دهند
مستي بي حساب به زوار مي دهند
وقتي دلي شكست به مستي چه حاجت است ؟
گاهي هم التهاب به زوار مي دهند
حجاجِ مشهدي ! به نظر دل سپرده اند
خدّامت آفتاب به زوار مي دهند
ديدار ممكن است ، اگر مشهدي شوم ؟
آئينه ها جواب به زوار مي دهند
***
باران گرفته بود كه بيدارمان كند
كم مانده بود خواب گرفتارمان كند
خواب آخر
باران گرفت كم كم و من دور مي شدم
تا شرح ماجراي تو، انگور مي شدم
باريده بود چشم من از ابتداي شعر
حالا بدون اشك ...اگر كور مي شدم !
ديدم كه در مرام شما حق گرفتني است
حق مي دهيد، بايد، منصور مي شدم
امروز هم امام ! وليعهد اگر شويد
انگور مي دهند و مجبور مي شدم ....
***
پيكي جواد را برساند براي تان
دعبل كجاست نوحه بخواند براي تان ؟
آقا عبا كشيد به سر، دعبلي نبود.....