پنجشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۸۲ - سا ل يازدهم - شماره ۳۰۱۸ - April.10,2003
چند فرهنگ گرايي و همگرايي ـ واپسين بخش
حقوق اقليت ها و عدالت اجتماعي
008525.jpg
درحالي كه ميلر مستقيما مخالفتي با اقدام مثبت ندارد، تلاش مي كند تا نوعي تضاد بين ايده فرصت برابر و تفاوت گروهي ترسيم نمايد. وي معتقد است كه چند فرهنگ گرايي افراطي به مراتب پا را فراتر از تساهل متقابل مي گذارد و باز از نظر وي چند فرهنگ گرايي افراطي به اين ايده متكي است كه هر شخصي بايد بدون توجه به جنس، طبقه، نژاد و غيره فرصتهاي سياسي برابر داشته باشد، چون از نظر آن هدف واقعي سياست اينست كه بر تفاوت گروهي صحه گذارد. تضاد بين تساهل متقابل و فرصت هاي برابر و تأييد تفاوت گروهي موجب يك دوگانگي كاذب نسبت به حمايت از «تفاوت» مي شوند كه بايد صراحتا با آن مخالفت كرد. چند فرهنگ گرايي و تفاوت گروهي هر دو ابزارهايي براي تساهل متقابل دارند. سياست هايي مانند «اقدام مثبت» كه به تفاوت گروهي احترام مي گذارند هدفشان تأمين فرصت هاي كاملا برابر است. در بررسي مفهوم برابري لازم است در نظر بگيريم كه كدام يك از گروهها بيشترين قدرت تصميم گيري را دارند؛ هر گروه از چه ميزاني از امنيت فرهنگي برخوردار است، آيا اقليت و اكثريت در يك زبان مشتركند، آيا عملكردهاي مذهبي اقليت با عرف عمومي سازگارند يا نه و مانند اينها. يكي از راه حل هاي حاميان تفاوت گروهي براي اين مسائل اينست كه به جاي كنار گذاشتن گروهها، چنين اعتراضاتي را بپذيريم، اين روش جدا مكانيسمي براي گردآوردن مردم دور هم مي باشد. يعني شناسايي تفاوت گروهي پيش شرطي براي برابر ساختن فرصتها به منظور تحقق مشاركت يا براي ايجاد يك توافق عادلانه به طريق اصول كاملا شناخته شده برابري و عدالت مي باشد.
احتمالا در اينجا نگراني اي كه ممكن است منتقدان داشته باشند اينست كه برنامه هايي مانند اقدام مثبت كه به تفاوت گروهي اهميت مي دهند به جاي آنكه متكي به عامل پيوند دهنده جامعه باشند كه  به گونه اي ديگر تسهيل كننده روابط اجتماعي است متكي به استراتژيهاي سركوبگرانه هستند. همان طور كه قبلا توضيح داديم توزيع مجدد منابع اجتماعي در اينكه حسن نيت دوطرفه را مسلم فرض مي كند متكي به اعتماد است. بدون اعتماد همكاري و مذاكره پرهزينه شده و دستيابي به آن مشكلتر مي شود. به عبارت ديگر اعتماد به منظور تأمين همكاري نياز به اعمال استراتژي هاي سركوبگر را كاهش مي دهد. بازنويسي اعتراض بدين شيوه نگراني هاي كساني را كه مخالف «اقدام مثبت» بودند برجسته تر ساخت بدين صورت كه قانونگذاري اقدام مثبت به طور غيرمنصفانه اي سركوبگر است چرا كه كارمندان را با مجازاتهاي قانوني تهديد مي كند مگر اين كه آن، رويه هاي استخدامي شان را به منظور تضمين استخدام زنان و افراد بيشتر از اقليتهاي عمده تغيير دهد.
مسأله دوم اينكه تفاوت گروهي نقش مهمي در عضويت ملي ايفا مي كند. ميلر ادعا مي كند كه چند فرهنگ گرايي افراطي نياز و تمايل بخشي از اقليتهاي قومي را براي احساس تعلق به جامعه ملي به عنوان اعضاي كامل ناديده مي گيرد.... اما به نظر مي رسد كه اين تفسير نسبت به مسيري كه از طرف حاميان تفاوت گروهي در پيش گرفته شده كاملا تفسير غلطي باشد. يكي از مشكلات اصلي كه در مورد سياستهاي چند فرهنگي عنوان شده است اينست كه افراد متعلق به اقليتهاي قومي حتي كساني كه از زمان تولد اعضاي كشور هستند هنوز از بعضي لحاظ به عنوان تازه واردان لحاظ شده و مشروعيت كاملي براي مشاركت در تصميم گيري مربوط به اين كه هويت ملي چگونه شكل گيرد را ندارند. اين مسئله باعث ايجاد چالشي از طرف اقليتهاي قومي و ديگر اقليتها براي دولت ليبرال گرديده است، نوعي بي عدالتي كه اقليتها از آن رنج مي برند مرهون ابهام در به اصطلاح عضويت كامل است. از يك طرف اصول ليبرال، مشوق آزادي فردي و برابري فردي، شامل حق رفتار برابر بدون توجه به قوميت، مذهب يا جنسيت است. از طرف ديگر رسوم اجتماعي و نهادي، امتيازات ويژه اي براي آراي قومي، مذهبي و جنسي در نظر مي گيرد.
به عقيده ادوارد سعيد مشكل مشابهي براي اكثر اقليتهاي فرهنگي كه در غرب زندگي مي كنند وجود دارد و اين مشكل، تصور تاريخي غربيها ازخود به عنوان استعمارگران و تمدن سازان جهان كشف نشده و بدوي مربوط به ساختار فرهنگي غيرغربي شرقيها (مردمان آفريقايي، آسيايي و بومي) به عنوان «غير» بدوي و كودكانه، مي باشد كه به مهارت هاي حكومتداري و تمدن غربيان نياز دارند. اين تعبيرات به رغم اينكه بخشي از بافت فرهنگي هستند كه غربي ها از آن، مفاهيمي را براي ايجاد احساس و تعمق در زندگي خويش بيرون مي كشند اما نژادپرستانه و انحصاري اند. اين نگراني وجود دارد كه دانشجويان آسيايي، آفريقايي و خاورميانه اي كه «آثار بزرگ» غرب را بدون هرگونه ديد انتقادي نسبت به اين ساختارهاي فرهنگي مطالعه مي كنند مجموعه فرهنگي خود را مضمحل، بدوي و وحشي تصور كنند.
به خلاف ادعاهاي ميلر داير بر اينكه چند فرهنگ گرايان افراطي، تمايل اقليتهاي قومي را براي تعلق به جامعه ملي به عنوان اعضاي كامل ناديده مي گيرند، تفاوت گروهي از طرف فرهنگ گرايان به عنوان ابزاري مورد حمايت قرار مي گيرد كه از طريق آن اقليتها مي توانند از طرف خود و ديگران به عنوان اعضاي كامل جامعه ملي كه اغلب محاط بوده و از طريق تست ها و رويه هاي حذف كننده(۲) تعريف شده اند به رسميت  شناخته شوند.(۳) حاميان تفاوت گروهي معتقدند كه ملت ليبرال عليرغم اينكه رفتار برابر را تضمين مي كند، نسبت به ارزشها و سنت هاي مختلف بي تفاوت نيست. در حقيقت نياز ظاهري به پذيرش تمايزات مبتني بر هويت تا اندازه اي متكي به اين ايده است كه كامل كردن بي طرفي فرهنگي اگر محال نباشد غيرممكن است.(۴) عضويت در دولت- ملت ليبرال مبهم است، به سبب اينكه اگرچه فرض شده است كه دولت بايد از اصول بي طرفي حمايت كند اما جريان غالب از طريق رويه هاي خاص فرهنگي و مذهبي تعريف شده است. در عين حال كه به نظر مي رسد منابع به هر كس بايد به طور برابر يا حداقل از طريق مقررات مشابه(جهانشمول) اعطا شود اما گروههاي اقليت بازندگان آشكار هستند چرا كه از امنيت فرهنگي،  زباني يا مذهبي به مراتب كمتري نسبت به اكثريت برخوردارند.
به طور خلاصه هر دو استدلال در مورد اقدام مثبت و عضويت گروههاي متفاوت در جامعه ملي اين مسئله را به ياد مي آورد كه چند فرهنگ گرايي تا اندازه اي شكلي از اختلاف سياسي است كه به سبب اعمال بي عدالتي نسبت به گروههاي ضعيف اقليت سر برآورده  است. بنابراين حتي اگر استدلالهاي مربوط به پذيرش تفاوت گروهي بوست شدن تعهدات موجود اجتماعي يا شالوده هاي روابط اعتمادآميز تأثير داشته باشد، هيچ يك از اين پيامدها مبناي كافي براي رد چند فرهنگ گرايي يا رد استدلالهاي مربوط به پذيرش تفاوت گروهي به دست نمي دهد. چنين استدلالاتي كانون هويت و ارزش هاي اجتماعي را به چالش مي طلبند، از ديدگاه كسي كه چنين چالشي را به راه مي اندازد جامعه به شيوه هاي غيرعادلانه عمل مي كند. بنابراين همانطور كه ميلر پيشنهاد مي كند در صورتي مي توان بي عدالتي هايي را كه اقليت هاي فرهنگي بدان مبتلا هستند به بهترين شكل توضيح داد كه گروههاي (اقليتها) مورد بحث، هويت را «تنها از طريق تعلق داشتن به جامعه مشترك اكثريت بشناسند، اما اين نگرش در درك ماهيت آن نوع بي عدالتي كه حاميان تفاوت گروهي به آن اعتراض مي كنند كاملا ناتوان است. اولين نوع بي عدالتي اين است كه اقليت هاي فرهنگي اغلب به عنوان اعضاي كامل جامعه ملي شان در نظر گرفته نمي شوند حتي زماني كه اين جوامع آرمانهاي ليبرالي را مورد ستايش قرار مي دهند.»
نوع دوم بي عدالتي اين است كه بدون پذيرش تفاوت گروهي، بسياري از گروهها از فرصت هاي برابر برخوردار نخواهند شد. اقليت ها و اكثريت اغلب در مورد اينكه فرصت هاي برابر چگونه بايد تأمين شود يا عضويت چگونه بايد تعيين گردد اختلاف نظر دارند. در سياست، اين اختلاف نظرها مانع از آن است كه احزاب سياسي و اتحاديه ها از همبستگي لازم كه بايد بدون در پيش گرفتن سياست هاي فرهنگي (مثلا سياست هاي فمينيستي) دارا باشند، برخوردار شوند. اما اين اختلافات سياسي معادل از بين رفتن همبستگي اجتماعي يا تخريب روابط اعتماد آميز نيستند. برعكس، اين اختلافات تعهدات اجتماعي موجود را به منظور ايجاد يك جامعه متفاوت سست مي كند.
نتيجه گيري
هدف از اين پژوهش اين بود تا انتقادي را كه اخيرا نسبت به چند فرهنگ گرايي مطرح شده بررسي كنيم. انتقاد به اينكه چند فرهنگ گرايي با سست كردن تعهدات اجتماعي، شالوده هاي روابط اعتماد آميز را در جوامع تضعيف مي كند و بنابراين باعث مي شود كه تأمين همكاري اجتماعي كه براي دموكراسي و تداوم دولت رفاهي ضرورت دارد پرهزينه تر و مشكل تر شود. من استدلال كرده ام كه چنين انتقادي به طور جدي هم در نظريه  و هم در عمل با شكست مواجه مي شود.
در عمل براي مثال سياست هاي چند فرهنگي اي كه در كانادا اتخاذ شده آنگونه كه از انتقادات منتقدان انتظار مي رفت باعث تجزيه نشد. در واقع چندفرهنگ گرايي مصمم است تا اقليت ها و اكثريت  را با ايجاد روابط اعتماد آميز از سه طريق ادغام كند: افزايش احتمال روابط متقابل، پرورش درك متقابل و تلاش براي ايجاد وفاداري هاي مشترك. به علاوه شواهد نشان مي دهد كه برنامه هاي مربوط به افزايش همگرايي اقليت ها در زندگي ملي كانادايي موفقيت آميز بوده اند.
من همچنين در اين تحقيق استدلال كردم كه پروژه طرفداران نگرش تفاوت گروهي اين است كه جوامع را از طريق ارزشهايي همگرا كنند كه دربرگيرنده همه اعضا  باشد. حق افراطي ترين طرفداران تفاوت گروهي، مانند يانگ كه از نمايندگي مبتني بر گروه در همه نهادهاي تصميم گيري حمايت مي  كند، اين نظريات را به عنوان بنيادي براي يك جامعه متحد در نظر مي گيرد، اتحادي كه به وسيله سنتها و رويه هايي ايجاد شده است كه تفاوت گروهي را به رسميت شناخته و به آن احترام مي گذارند. به علاوه اشاره كرديم كه گروههايي را كه خواهان پذيرش تفاوت گروهي هستند بايد به عنوان گروههاي درگير در اختلاف سياسي قلمداد كرد. طرفداران تفاوت گروهي متوسل به ارزشهايي مانند عدالت مي شوند تا در واقع اكثريت از طريق آن متعهد شود. آنها خاطر نشان كرده اند كه عملكرد ها و سنت هاي اكثريت و احتمالا حتي جنبه هايي از هويت اكثريت و وفاداري هاي مشترك در انكار عضويت كامل و فرصت هاي برابر براي اقليت هاي فرهنگي تأثير داشته است. استدلال آنها در صورت موفقيت ممكن است تهيه كننده پايه هاي روابط اعتماد آميز در جامعه اكثريت باشد. اما اين دليل كافي براي رد استدلالهاي اقليت با استفاده از چند فرهنگ گرايي و تفاوت گروهي براي ارائه اين استدلالها نيست.
ترجمه: خضر نصراللهي آذر
*پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است

گفت وگو با دكتر سيدمحسن فاطمي
هرمنوتيك و فراسوي كلام
008520.jpg
اشاره؛ هرمنوتيك را روش يا ترفند تفسير و تعبير كلام دانسته اند. ريشه كاربرد اين واژه به دوران فلسفه يونان برمي گردد. اگرچه درآغازهرمنوتيك به طور گسترده در تفسير متون ديني به كار گرفته شد اما امروزه رويكردهاي متفاوتي در آن ريشه دوانده است. هايدگر، گادامر و ريكور از جمله مهمترين پژوهشگران هرمنوتيك معاصرند كه در آن موجد تحولات زيادي بوده اند.
دكتر سيدمحسن فاطمي، كه در زمينه هاي مختلفي چون زبان و ارتباطات، روانشناسي ذهني، روانشناسي رسانه ها و تحليل گفتمان هم اكنون در دانشگاه هاي كانادا تدريس مي كند، در گفت وگوي زير به بحث فشرده اي در باب ابعاد گوناگون هرمنوتيك پرداخته است.
* بحث هرمنوتيك بسيار كلي و فراگير است. شايد بهتر باشد در ابتدا حيطه آن را مشخص كنيم. هرمنوتيك چه حيطه اي را پوشش مي دهد و از چه طريقي به واقعيت مي پردازد؟
- هرمنوتيك را نيز بايد چون هر پديده ديگر شناخت، اما اين مقوله به دليل فراگيري خاص آن، اگر خوب شناخته نشود، هم سوء تفاهم هاي زيادي ايجاد مي كند و هم در عمل اعوجاج و انحرافات معناشناختي مختلفي به وجود مي آورد. حال براي اين كه اساس هرمنوتيك شناخته شود بايد به مقدمات بحث پرداخت و چيستي يا ماهيت آن را روشن كرد.
* همانطور كه شما مي گوييد، ماهيت و بستر شكل گيري چنين مفهومي حايز اهميت است، اما به نظر مي رسد تعيين و كاركرد هرمنوتيك در مواجهه با واقعيت در اولويت باشد
- بله. اما انواع مختلف هرمنوتيك وجود دارد. هرمنوتيك تحليلي نوعي از هرمنوتيك است كه تجلي آن را مي توان در آراء انديشمنداني چون «وينچ»، «وان رايت» و حتي «ياكوهين تيكا» ديد. نوع ديگر هرمنوتيك در رابطه با تئوري انتقادي (Critical theory) مطرح مي شود. هرمنوتيك معرفت شناختي نيز وجود دارد، كه براساس مسايل معرفتي و شناخت شناسي مطرح مي شود. «پل ريكور» هرمنوتيك كسي چون «يورگن هابرماس» را هرمنوتيك سياسي مي داند و البته هرمنوتيك خود «ريكور» هرمنوتيك نقاد است. بنابر اين وقتي از هرمنوتيك بحث مي شود، زير شاخه هاي گوناگوني تحت پوشش قرار مي گيرد. پس هرمنوتيك چيز واحدي نيست. حال بايد دانست كدام نوع از آن، يا چه دستگاه هرمنوتيكي اي را مدنظر داريم.
هرمنوتيك در طول تاريخ نيز تحولات متعددي را پشت سرگذاشته است. به طور كلي زماني كه هرمنوتيك آغاز شد، صبغه اي مذهبي و ديني يافت. البته از بعدي ديگر، ريشه فلسفي در يونان دارد. يعني هرمنوتيك در اوج فلسفه يونان مطرح مي شود. اين روند با تفاوت هاي خاص خود ادامه يافت تا به دوران جديد و مدرنيته رسيد. اساسا صورتبندي مدرنيستي، شكل نويني به اين مباحث داد. بنابر اين پيش از هر چيز بايد دانست رويكرد ما از منظر «هايدگر» است يا از منظر «گادامر» و «هوسرل».
«گادامر» در نقد خود به انديشمندان پيشين يادآور مي شود كه آنها بيش از حد معمول به روش شناسي توجه داشته اند. خلاصه آن كه ما بيش از حد به روش شناسي توجه كرده ايم. اگر پرسيده شود كه بهتر است از روش تجربي استفاده شود يا از روش فلسفي و ديگر روش ها «گادامر» مي گويد، به جاي پرداختن به اين بحث، بهتر است به تحقق و كاربست هاي گفت وگو و گفتمان (discourse) در ارتباط با معنا توجه كنيم. البته «هايدگر» به صورت ديگر به هرمنوتيك مي پردازد. او متن را در معناي بسيار باز و وسيع مدنظر دارد. يعني متن به معناي سنتي را قبول ندارد. «هايدگر» مي گويد زندگي مانند متن است. پس يكي از كارهاي هرمنوتيك بازگشايي معناي مكتوم و نهفته زندگي به مثابه متن است.
* البته سؤال بنده ناظر به يك تحليل كلي است. اين كه هرمنوتيك را يك گفتمان فرض مي كنند و از ديدگاهي فراگفتماني (Meta-discoursive) به دنبال تعيين حوزه آن برمي آيند و مي گويند، هرمنوتيك به عنوان يك مقوله روان شناختي نوع خاصي از معرفت شناسي و به تبع آن هستي شناسي را رقم مي زند. آيا شما با چنين تحليل هايي موافقيد؟
- فكر مي كنم بايد با دقت بيشتري به چنين تقسيم بندي هايي نگاه كرد. به عنوان مثال آراء انديشمندي چون «هايدگر» ناظر به نوعي انتقال و تغيير از جنبه معرفت شناختي به جنبه وجود شناختي است. به طور ي كه آنچه براي «هايدگر» مطرح است، تفسيري از بعد معرفت شناختي در سطح موضوع و محمول يا مدرك و مدرك است. او از جنبه معرفت شناختي فرا مي رود و با تغيير موضع، تفسيري وجودشناختي به دست مي دهد. به همين دليل او «وجود» را در ارتباط مستقيم با گفتمان و زبان مطرح مي كند. به عبارت ديگر انسان زبان است و زبان جنبه اي از انسان و زندگي اوست. با اين تفصيل رابطه ما با جهان، از جنبه وجود شناختي و در بعد زبان كشف مي شود. در ارتباط با اين مسأله «هايدگر» از جنبه معرفت شناختي عبور مي كند و اين بعد را مطرح نمي كند. بلكه بيشتر به بعد وجود شناختي مي پردازد.
*به هرحال آيا مي توان هرمنوتيك را يك گفتمان دانست و از ديدگاه فراگفتماني به آن پرداخت؟
- بايد مشخص كرد، منظور از اين كه هرمنوتيك يك گفتمان است و همين طور نگاه فراگفتماني به آن چيست.
* به نظر مي رسد سؤال اول مهمتر است. يعني بايد مشخص كرد، ماهيت گفتماني هرمنوتيك چيست زيرا شايد بتوان گفت، گفتمان هاي مختلف در هرمنوتيك مطرح است؟
- همانطور كه ذكر شد، وقتي مي گوييم هرمنوتيك گفتمان است؛ بايد منظور خود را روشن كنيم. در اكثر كتابهاي تحليل گفتمان، در صفحات اول، به تعريف مفهوم گفتمان مي پردازند. اما اين موضوع بيش از هر موضوع ديگر در بحث از گفتمان، مناقشه برانگيز است. «پل ريكور» در بحث گفتمان به بعد هرمنوتيكي اشاره مي كند. براي او بحث از گفتمان نقش مهمي در مقوله اي چون هرمنوتيك دارد. اما در چنين بحثي نيز بايد تعريف ما از گفتمان و رويكرد فراگفتماني مشخص باشد. زيرا وقتي اين بحث روشن نباشد، نمي توان پاسخي مناسب براي سؤال شما يافت. مثل اين است كه من به پاي خرگوش فكر كنم و شما به خود خرگوش. اگر چه هر دو از لفظ خرگوش استفاده مي كنيم، اما دلالت هاي ذهني ما متفاوت است. بحثي كه «كواين» و «ويتگنشتاين» مطرح مي كنند اين است كه در بسياري از زمينه ها، افراد تناظر و توافق هاي زيادي با يكديگر دارند، اما در عين مشابهت هاي ظاهري در زبان، مفاهيم متفاوتي را مدنظر دارند. ممكن است شما مفاهيمي را در نظر داشته باشيد كه با مفاهيم من كاملا متفاوت باشند. اين عاملي مي شود تا در عين برقراري ارتباط و گفت وگو، به هيچ وجه از منظور يكديگر آگاه نباشيم. چنين شرايطي باعث مي شود ما به اختلافات و سوءتفاهم هاي خود با ديگري واقف نشويم.
گاه بسياري از مباحث و مشكلات در حوزه علوم اجتماعي و انساني ناشي از عدم وضوح و گاهي از اختلافات در مطلع بحث است. يعني از ابتدا مشخص نيست كه بحث در چه بستر و دستگاهي مطرح مي شود. به عنوان مثال بحث گفتمان در آثار «فوكو» كاملا با بحث انديشمنداني چون «براون»، «ريكور» و... متفاوت است.
* هرمنوتيك در چه بستري به رشد و بالندگي رسيد؟
- اين واژه از «هرمنوئين» (hermenuein)مشتق شده است. اين فعل در زبان يوناني به معني تفسير كردن است. اما چون تعاريف معمولا انتزاعي هستند، بايد ريشه هاي عيني آن را نيز مدنظر داشت. از ريشه هاي عيني در هرمنوتيك، شما با «هرمس» برخورد مي كنيد. «هرمس» در يونان باستان از جانب خدايان پيام مي آورد. در كنار هرمس، البته در محاكات زميني، از «هرميوس» بحث مي شود. افراد در معابد دلفي سخنان غيبي را از او دريافت مي كردند. «هرميوس» اين گفته ها را در معبد براي مردم تفسير مي كرد.
چه در محاكات زميني و چه در بعد رب النوعي، شما در مواجهه با متن و مطالب، همواره با نوعي ابهام و پيچيدگي روبه رو هستيد. يعني در معنايي كه مدنظر بوده، نوعي ابهام، ايهام و نكات مكتوم وجود داشته است.
نكته مهم آن است كه هم «هرمس» و هم «هرميوس» كلام را در قلمرو بدون كلام مي دانند. اين دو به قلمروي استناد مي كردند كه در آن عرصه كلام، به صورت متعارف، معنايي نداشته است. بنابر اين در عرصه پيام آوري، كلام ايجاد مي شد. در اين معنا، هرمنوتيك بدوا ارتباط ناگسستني با «گفتن» پيدا مي كند. زيرا «هرمس» و «هرميوس» كلام را با ارجاع به جهان فراسوي آن پديد مي آوردند. ايجاد معنا در قالب كلام و معناآفريني، طي اين فرايند و ارتباط با كلام شكل مي گرفت.
* شما به گذشته بعيدي رجوع كرديد. اين شرايط در عصر «سقراط» حاكم بود. اما پي گيري و توجه به عرصه ماوراء كلام تا كجا ادامه داشت. به عبارت ديگر مراحل بعدي در اين سير تاريخي چگونه بوده است؟
- اين روند ادامه مي يابد تا به «ارسطو» مي رسيم. او در «ارغنون» ذيل مباحثي چون بديع، نحوه بيان و... به مقوله هرمنوتيك نيز مي پردازد. بحث او پيرامون اين موضوع در بخشي از «ارغنون» با نام «درباب تفسير» بيان مي شود. وقتي موضوع را پي مي گيريم، علاوه بر اين ريشه يوناني كه در ارتباط با گفتمانهاي مطرح غرب همواره نقش تعيين كننده داشته، هرمنوتيك ريشه اي مذهبي نيز دارد. بدين معنا در مسيحيت و يهود سخن از چگونگي تفسير و معنايابي مفاهيم ديني است. يكي از دلايل طرح بحث هرمنوتيك اين بود كه بسياري از متألهان و متكلمان در ارجاع به متن دچار مشكل بودند. اختلافات و افتراق هاي ناشي از تفسير متن مقدس مباحثي را دامن زد كه اين مباحث خود، زمينه پويايي هرمنوتيك را فراهم ساخت. بدين منوال هرمنوتيك به عنوان هنر تفسير متن جلوه مي كند و صرفا بر متون مقدس و مذهبي تأكيد مي كند.
* با اين تفصيل آيا تفاوت اصلي دو فاز مختلف در رشد هرمنوتيك، مذهبي بودن و غيرمذهبي بودن يا به عبارت بهتر توجه آن به متن مقدس و متن عام است؟
- اين اختلاف وجود دارد. اما توجه به اين نكته بسيار مهم است كه تفاوت اصلي رويكرد مذهبي با رويكرد «هرمس» و «هرميوس» در اين است كه «هرمس» و «هرميوس» به عالم فراسوي كلام و كلمه مراجعه مي كردند؛ اما در تأكيد بر متن مقدس ما به عالم كلام و كلمه ارجاع داريم. در اين رويكرد ما همواره به متن مقدس مراجعه مي كنيم و تعيين متن را در كلمات متجسم مي بينيم. اين مسئله اي است كه در رويكرد اول ديده نمي شود. آنجا هرچه رخ مي دهد در فراسوي كلام و متن است. اگرچه اين تفاوت بسيار نمود دارد، اما اين دو رويكرد شباهتهايي نيز دارند. از جمله اين كه هر دو رويكرد به دنبال روشن ساختن و آشكار كردن معناي مكتوم و مبهم هستند.
* شايد درست آن باشد كه بپذيريم هرمنوتيك مفهومي مدرن است كه در ارتباط با سوژه مدرن، به مفهومي دكارتي آن، مطرح مي شود. از سوي ديگر امروز در هرمنوتيك حركت از متن به زمينه و بافت متني صورت گرفته است. اگر اين دو موضوع بنيادين را بپذيريم، آيا سخن گفتن از هرمنوتيك در دوران پيشامدرن ميسر است؟
- بله! يكي از بسترهاي اصلي هرمنوتيك، جريان مدرن و سوژه خودآگاه دكارتي است. اما اين تنها بخشي از جريان است. پس خلاصه كردن كل اين بستر به آغاز مدرنيته چندان صحيح نيست، زيرا در تاريخ كلاسيك همواره آن دو بعد مطرح مي شود. جالب آن كه در فرهنگ اسلامي، از جمله در آثار «حاج ملا هادي سبزواري» و ديگران نيز بحث تأويل و معنا به صورت عميق مطرح است. اصولا بحث تفسير و معنا يا دلالت در انديشه اسلامي جايگاه خاصي داشته است. بنابراين بازيابي و ريشه شناسي هرمنوتيك تنها به دنياي مدرن خلاصه نمي شود.
* پس به طور كلي شما اين تقارن دروني بين سوژه مدرن و هرمنوتيك را نمي پذيريد؟
- بحث از نفي اين تقارن نيست. هرمنوتيك در دوران مدرن خود را به گونه اي ديگر نمايان مي سازد. بحثي كه در اين دوران مطرح مي شود، ارتباط داده هاي ذهني با جهان واقع و بيرون از ذهن است. اين موضوع ذهن بسياري از انديشمندان مدرن را به خود مشغول كرد. اين كه ذهنيت ما چه نسبتي با حقيقت خارج از ذهن دارد، نقش هرمنوتيك را نيز تغيير داد. مقوله اي چون حقيقت از ديرباز، دو رويكرد متفاوت را دامن زده است. يكي مطلق انگاري يا حصرگرايي و ديگري نسبي گرايي است. افراد مختلف نيز در اين باره مواضع گوناگوني اتخاذ كرده اند. مثلا در تفيسر آراء «ويلهلم ديلتاي» برخلاف نظر رسمي او، نوعي نسبي گرايي را بازمي جويند. «اشلاير ماخر» نيز در پي همين رويكرد مباحث خود را تبيين كرد.
«هوسرل» در بحث از پديدارشناسي، به دنبال تبيين قطعيتي است كه كاملا قابل اتكا مي باشد. او نسبي گرايي را به چالش كشيد و آن را مورد نقد قرار داد. البته «هايدگر»، كه خود شاگرد « هوسرل » بود، روش « هوسرل » را نقد مي كند و از اين منظر قطعيت پديدارشناختي را به چالش مي كشد.
اگر بخواهيم اين مقابله را بررسي كنيم كار به درازا مي كشد. آنچه در بحث ما اهميت دارد نقش ارتباطي هرمنوتيك در اين ميان است. از اين منظر هرمنوتيك در دوران مدرن پلي براي برقراري ارتباط بين اين دو نگاه كاملا متفاوت مي شود. يعني در دوران مدرن نقش هرمنوتيك ايجاد ارتباط بين مطلق انگاري و نسبي گرايي راديكال است.
* شما در بحث خود به دو رويكرد كلاسيك اشاره كرديد و تمايز اصلي را در توجه به حيطه كلام و فراسوي كلام دانستيد. آيا امروز نيز مي توان از هرمنوتيك ناظر به فراسوي كلام سخن گفت. مثلا مي توان ناخودآگاه فرويدي يا حركت از متن به زمينه و بافت متني را رويكردي به فراسوي متن و كلام دانست؟
- بله! وقتي «پل ريكور» به «فرويد» استناد مي كند و به تبيين متن در هرمنوتيك مي پردازد، چنين مباحثي را مد نظر دارد. او بر «آسيب شناسي زندگي روزانه» فرويد تأكيد مي كند و سهو كلام و لغزشهاي زباني را ناشي از ناخودآگاه مي داند.
«ريكور» بحث هرمنوتيك را در ارتباط با متن و فراسوي متن مطرح مي كند. البته اين موضوع تنها به «ريكور» خلاصه نمي شود. به عنوان مثال «هوسرل» نيز در پديدارشناسي خود از حيث التفاطي سخن مي گويد. حيث التفاطي، در معناي محدود، ناظر بر «متعلق به» آگاهي است. يعني آگاهي همواره، موضوع آگاهي را نيز دربردارد. به عبارت ديگر ما نسبت به چيزي آگاهي داريم. البته همان طور كه شما لحاظ كرديد امروز فراسوي متن از منظري ديگر مطرح است و اين بحث ناظر به آن ايده اوليه كه «هرمس» و «هرميوس» داشتند، نيست.
* پديدار شناسي در پي به تعليق درآوردن پيش داوريها و پيش داشتهاي ذهني ما براي رسيدن به شناخت پديدارها است. در پرانتز قرار دادن پيش گزاره ها يك اصل در رويكرد پديدارشناسي است. اما هرمنوتيك در نقطه مقابل آن، دقيقا به دنبال تبيين جايگاه اين پيش داوريها و پيش داشت ها برمي آيد. با لحاظ اين موضوع آيا شباهتي بين پديدارشناسي و هرمنوتيك وجود دارد. خصوصا كه بسياري از انديشمندان در بررسي انديشه «هايدگر» به هرمنوتيك پديدار شناختي اشاره مي كنند؟ يا با وجهه افتراقي كه ذكر شد، اين دو قابل جمع هستند؟
- اين موضوع دقيقي است كه شمامطرح مي كنيد. اما همان طور كه گفتم، رويكرد و دستگاه نظري ما در تبيين اين مسائل دخيل است. مثلا «پل ريكور» اين انتقاد را به «هايدگر» وارد مي  داند كه او به بعد معرفت شناختي موضوع در ارتباط با پديدار شناسي نمي پردازد. «ريكور» در ذيل اين بحث به دنبال حل مشكل عينيت و ذهنيت برمي آيد.
اگر هرمنوتيك را به صورت عام در نظر بگيريم پديدار شناسي موضوعي مي شود كه هرمنوتيك با آن مواجه است. از سوي ديگر وقتي «گادامر» از پيش داوريها سخن مي گويد و مقوله سنت را مطرح مي كند، آنها را در تأويل و شناخت ما مؤثر مي داند. اما اين به معني محصور ماندن ما نيست، «گادامر» برخورد آزاد و باز جهان را در داشتن همين پيش داوري ها، پيش گزارها و به طور كلي در سنت مي داند. اگرچه منظرها و افق هاي ما محدود است، اما محدود كننده، به معنايي كه منتقدان راديكال اين رويكرد مي گويند نيست. بلكه ما در تكاپو و با پويايي، مي توانيم ساير منظرها را نيز تجربه كنيم.
آراء «هومبولت» نيز با اين بحث ارتباط مستقيم دارد. تأكيد بر اينكه هر درك و شناختي منوط به فهم و درك پيشين ماست، با بحث «گادامر» همخواني دارد. معرف ها در ارتباط با معرف ها معنا مي يابند. ما در چرخه اي از معرف ها قرار نداريم، زيرا در اين صورت، شناختي حاصل نمي شود.
البته انتقاد اين است كه شناخت معرف توسط معرف همواره منوط و محدود به آن مي شود. در اين صورت امكان فراروي از معرف ها و پيش داشتها وجود ندارد. اما نكته اين جاست كه ما بايد از منظري محدود كننده عبور كنيم و از رويكردي باز كه فراخور موضوع است به قضيه نگاه كنيم. پس پذيرش درك هاي پيشين همواره به معني تسليم شدن در برابر آنها نيست.
گفت وگو از: مجتبي راعي

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهري
علمي فرهنگي
گلستان كتاب
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   گلستان كتاب   |  
|  محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |