چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۶۲- May, 28, 2003
تكليف رابين هودرا روشن كنيد
متن زير از فصل اول كتاب «سنگدلي و مهرباني: نگاه تازه اي به پرخاشجويي و فداكاري» انتخاب شده كه در مجموعه الگوهاي رفتار اجتماعي به چاپ رسيده است. هاروي هورنشتين، استاد روانشناسي و تعليم و تربيت در كالج معلمان وابسته به دانشگاه كلمبيا، عضو ارشد مركز سياست پژوهش است. علاوه بر همكاري مكرر به شكل مقالات پژوهشي در ژورنال هاي حرفه اي دو مجموعه مقاله به نام هاي «مداخله اجتماعي، تكنولوژي توسعه سازماني» و «كاربردهاي روانشناسي اجتماعي» ويراستاري و تنظيم كرده است. نگاهي به تاريخ انتشار كتاب يعني سال ۱۹۶۶ نشان مي دهد كه نويسنده از نظريه ژن خودخواه آگاهي نداشته است. از اين رو مي توان ديدگاه هورنشتين را نمونه جالبي از تحليل هاي پيش داوكينزي دانست.
013430.jpg
هاروي هورنشتين
ترجمه: كاوه فيض اللهي
نتيجه گيري هاي دانشمنداني نظير كنرادلورنتس (K.Lorenz)، پژوهشگران روان شناسي مانند زيگموند فرويد (S.Freud) و آنتوني استور (A.Storr) و همه فهم گردان هاي علم نظير رابرت آردري (R.Ardrey) و دزموند موريس (D.Morris) بخشي از يك سنت فلسفي هستند كه مي توان رد آن را دست كم تا سه قرن پيش گرفت و به توماس هابز (T.Hobbes) رسيد. هابز به عنوان يك فيلسوف بدبين آن چنان غرق در به زعم خود تمايلات غريزي مهارنشدني در انسان بود كه وضعيت طبيعي نوع بشر را همچون «جنگ همگان عليه همگان» توصيف كرد. اشكال گوناگون جهان بيني بسيار افسرده هابز را مي توان در انديشه فيلسوف هاي اجتماعي قرن نوزدهم نظير ماكس استيرنر (M.Stirner) و فريدريش نيچه (F.Nietzsche) يافت. هر دو فيلسوف فوق اعلام كردند كه هر انسان بدون توجه به رفاه ديگر اعضاي جامعه فقط براي تامين منافع خويش مي ستيزد. بودن يعني مبارزه. هيچ گزينه ديگري وجود ندارد. فداكاري توهمي بيش نيست و تنها هنگامي كه مردم با دشمن مشترك روبه رو مي شوند به طور موقت و ظاهري نمود پيدا مي كند. پيوند ميان انسان ها مبتني بر ترس مشترك ناشي از نفرت مشترك است نه براساس عشق يا دوستي. ريشه هاي نزاع در گذشته انسان عميق است و نتيجه اش بقاي اصلح.
به ظاهر در ارتباط ميان اين توصيف از زندگي اجتماعي و تحليل داروين از تكامل ترديد نمي توان كرد. تقريباً در همان دوره كه استيرنر و نيچه كار مي كردند يك جامعه شناس، يعني هربرت اسپنسر (H.Spencer)، نيز اين شباهت ظاهري را مشاهده كرد. او به اين ايده اندكي چاشني انديشه مالتوسي افزود و سپس چند گام پيشتر رفت تا جامع ترين سوءاستفاده ها را از ايده هاي داروين به عمل آورد. توصيف اسپنسر از هستي انسان، داروينيسم اجتماعي ناميده مي شود. او و پيروانش از اواخر دهه ،۱۸۰۰ استدلال كرده اند كه همان اصولي كه در مورد تكامل و تكوين ذات الريه زيستي به كار مي رود در مورد رويدادهاي زندگي نيز به كار مي رود. بنابراين رقابت ميان آدم ها قانون زندگي است. قوي ترين و بهترين، باقي مي ماند: بقيه همه به قوي تر خدمت مي كنند يا منقرض مي شوند. هر انسان يك جزيره است، هر يك تنها، كه در تنازع بقا در برابر همتايانش جبهه گرفته است. رقابت، تضاد، استثمار و جنگ، همه گريزناپذيرند. گذشته از اين، مطلوب نيز هستند زيرا تنها به شايسته ترين ها امكان بقا مي دهند.
گرچه انداختن مسئوليت به گردن اسپنسر ممكن است منصفانه نباشد، اما اين درونمايه كلي را مي توان در نوشته هاي چندين نويسنده و فيلسوف معاصر يافت كه برجسته ترين آنها خانم آين راند (A.Rand) است. يكي از انتقادهاي اصلي او ظاهراً اين است كه قراردادهاي اجتماعي به طور دائم فرآيندهاي طبيعي را مختل مي كنند و در نتيجه موجب مي شوند كه بعضي از شايسته ها شكست بخورند و بعضي از ناشايست ها باقي مانده و حتي پيروز شوند. از نظر خانم راند رابين هود قهرماني نبود كه از ثروتمندان مي دزديد و به تهيدستان مي داد، بلكه آدم رذلي بود كه در روند طبيعي تكامل جامعه مداخله مي كرد.
بيچاره داروين! احتمالاً هرگز خوابش را هم نمي ديد كه از ايده هايش به طور غيرمستقيم براي حمله به قهرمانان داستان هاي كودكان استفاده شود. در واقع نبايد هم مي ديد. او هرگز بسياري از نتيجه گيري هايي كه اكنون به او نسبت داده مي شود را نپذيرفت. اما اگر مطالعه شخصي از آثار داروين محدود به كتاب «اصل انواع» باشد، بدفهمي هايي از اين دست قابل درك است. با اين حال، جست وجوي بيشتر در كتابخانه بايد به روشن شدن اين گونه بدفهمي ها كمك كند. در سال ،۱۸۶۱ داروين كتاب «منشاء انسان و انتخاب در ارتباط با جنسيت» را منتشر ساخت و در آن نوشت، «با پيشرفت در تمدن انسان و يكپارچه شدن قبايل كوچك به شكل جوامع بزرگ تر، كمترين تعقل به هر فرد خواهد گفت كه او بايد غريزه اجتماعي و همدردي اش را به تمام اعضاي همان ملت بسط دهد، گرچه شخصاً آنها را نشناسد. » اين صرفاً توصيه نيست. داروين در سرتاسر اين كتاب بارها مي گويد كه در طبيعت و در زندگي اجتماعي انسان، همكاري و پيوند خيرخواهانه ميان افراد براي بقا ضروري است.
در سال ،۱۸۶۲ داروين كتاب «بيان عواطف در انسان و جانوران» را به چاپ رساند و در آن با اشاره به اينكه انتخاب طبيعي حفظ احساسات فداكارانه، ياري دوجانبه، وفاداري به گروه و داشتن حس همكاري را برمي گزيند، استدلال فوق را ادامه داد.
اين ديدگاه توسط تعدادي از معاصران داروين از جمله پرنس پيتر كروپوتكين (P.Kroptokin) و آلفرد راسل والاس (A.R.Wallace) كه به طور مستقل و هم زمان با داروين نظريه تكاملي مدرن را جمع بندي كرده بود، بازگو شد. ديدگاه هاي كروپوتكين در عنوان پژوهش كلاسيك او درباره تكامل انسان، يعني «ياري دوجانبه: يكي از عوامل تكامل» به خوبي مشهود است و والاس ديدگاه خويش را در يك سخنراني كه در تاريخ اول مارس سال ۱۸۶۴ در انجمن انسان شناسي لندن ايراد شد، چنين مطرح مي كند:
«نسبت به صفات فيزيكي كه اهميت شان كمتر مي شود، كيفيت هاي ذهني و اخلاقي براي تامين بهزيستي يك نژاد، مدام از اهميت بيشتري برخوردار خواهند شد. ظرفيت هماهنگ عمل كردن براي محافظت از غذا و پناهگاه؛ همدردي، كه سبب مي شود همه به نوبت به يكديگر كمك كنند؛ احترام به حقوق ديگران كه مانع تاراج مي شود و. . . همگي كيفيت هايي هستند كه از ابتداي ظهور خود بايد به نفع هر جامعه بوده و بنابراين موضوع انتخاب طبيعي باشند. »
اين بازتاب ها از زمان داروين هنوز يك قرن بعد طنين انداز مي شدند هنگامي كه محقق برجسته سر ويلفرد لي گراس كلارك((W.Le Gros Clark گفت: «حس همكاري با جهت گيري آگاهانه عامل مهمي در تعيين منشاء تكاملي Homo sapiens به عنوان يك گونه نوظهور و تكوين تدريجي شكل ويژه جامعه يكپارچه انساني بوده است. اين روند نيازمند تكوين شتابدار بخش هايي از مغز است كه از طريق آنها تكانه هاي عاطفي و غريزي را به طور موثرتري مي توان در جهت منافع جامعه به عنوان يك كل مهار كرد. كار ما اين است كه اجازه دهيم فداكاري ريشه دار كه يكي از ويژگي هاي ضروري انسانيت انسان است، به طور كامل نمود پيدا كند. » معتقدم كه اسپنسر و دوستانش و هواداران داروينيسم اجتماعي بر خطا هستند. خودخواهي (egoism) ريشه دار در غريزه پرخاشجويي، قانون زندگي انسان نيست. انسان محدود به اين نيست كه بگويد «من، يعني «خود»، اختصاصاً به فكر خودم هستم؛ «ما»، «شما» و «فداكاري»، فريب هايي بيش نيستند، ظواهري كه با حيله گري و نابخردانه براي پنهان كردن حقيقت بنيادي طراحي شده اند. و آن حقيقت اين است كه كل حيات فقط تنازع بقا است و حفظ خود مي تواند تنها انگيزه عمل باشد.» معتقدم كه عشق به خود مطلق و بي چون و چرا نيست و انسان ها نيز به طور مداوم خودخواه، رقابت طلب و پرخاشجو نيستند. اگر تنازعي براي حيات وجود داشته باشد، آن گاه من معتقدم كه در بسياري از موارد نزاع به نفع حيات شخص ديگر است.
به اين تعصب هاي من چند نكته ديگر را بايد افزود: معتقدم انكار نهايي دانشمندان نظير لورنتس و فرويد نمي تواند صرفاً مبتني بر اعتقادات انسان گرايانه، فلسفي يا مذهبي باشد و معتقد نيستم كه نتايج علمي را صرفاً به خاطر اينكه با مفاهيم اجتماعي و سياسي آنها مخالفيم بايد رد كرد. به داده هاي بيشتري نياز هست، داده هايي كه در آزمايش هايي با كنترل علمي و توسط انسان جمع آوري شده اند، داده هايي كه مي توان از آنها براي ايجاد چشم اندازي جديد براي آزمودن منابع مربوط به رفتار انسان استفاده كرد.
Hornstein, H.A. 1976. Cruelty and Kindness. Prentice Hall

دو راهي پيش رو
شايد سياره زمين از سنگيني ميليون ها فيل دچار درد و ناله نشده باشد اما به طور حتم بار سنگين شش ميليارد انسان را حس مي كند
013450.jpg
نيلز الدرج
ترجمه: حسين يوسفي
قلب فرآيندهاي تكاملي در اكوسيستم هاي محلي مي تپد، در اين جاست كه برندگان و بازندگان مسابقه حيات ركوردگيري مي شوند. چارلز داروين به جهت بيان اصل انتخاب طبيعي اش بسيار مشهور شده، ايده اي كه از دو نگرش بسيار متفاوت در مورد جانداران در طبيعت حاصل شده است. نگرش اول آن است كه هيچ دو فردي در يك جمعيت كاملاً يكسان نيستند. اين تنوع طبيعي در هر جمعيت و در هر اكوسيستمي ديده مي شود. به علاوه اين تنوع موروثي است، يعني جانداران تمايل دارند شبيه والدين خود شوند.
داروين نگرش دوم خود را از رساله اي از جناب توماس مالتوس با عنوان «مقاله اي در باب اصول جمعيت و چگونگي تاثير آن بر توسعه اجتماعي آينده»، دريافت كرد. نظر مالتوس اين بود كه اگر روند كنوني متوقف نشود جمعيت انسان (و چنان كه داروين دريافت، جمعيت هر گونه ديگر) به زودي به تعداد فوق العاده زيادي بالغ خواهد شد. داروين محاسبه كرد كه اگر تنها يك جفت فيل داشته باشيم و اين فيل ها در دوره شصت ساله باروري خود صاحب شش فرزند شوند، پس از ۶۵۰ سال در حدود نوزده ميليون فيل خواهيم داشت. بنابراين براي جلوگيري از رخ دادن انفجار جمعيت فيل ها و يا هر گونه ديگري، عواملي بايد دست به كار شده باشند. اين عوامل احتياجات اساسي مسابقه حيات هستند: نياز به يافتن غذا، مبارزه با بيماري ها، دفع صيادان، يافتن جفت، دست و پنجه نرم كردن با مقادير كم و زياد آب و يا با دماي بسيار بالا يا بسيار پايين. داروين همچنين به مطالعه حيوانات اهلي پرداخت. او مشاهده كرد كه چگونه پرورش دهندگان اين حيوانات با اجازه توليد مثل دادن به تنها تعداد نسبتاً كمي از افراد - آنهايي كه ويژگي هاي مورد نظر آنها را به نحو دلخواهي دارا هستند - به تغيير ويژگي ها و خصوصيات آنها مي پردازند. در واقع او پي برد كه اين افراد به حيوانات اهلي خود مشابه آنچه را كه جمعيت هاي طبيعي در طبيعت آن را تجربه مي كنند، تحميل مي كنند: تنها جانداراني كه بر فاكتورهاي محدودكننده جمعيت خود فائق مي آيند بقا پيدا كرده و توليدمثل مي كنند و در نتيجه طي اين فرآيندها ويژگي هايي كه عناصر اين موفقيت ها (بقا و توليد مثل) هستند انتقال مي يابند.
اما اگر ويژگي هايي كه براي اين موفقيت به كار مي آيند توسط انتخاب طبيعي غربال شوند و از روي ترجيح براي هر نسل جانشين شونده (نسل بعدي) به ارث گذاشته شوند، آيا سرانجام تكامل به يك نقطه توقف با ويژگي هايي كامل نخواهد رسيد؟ در تئوري، بله، اما اين اتفاق در صورتي رخ مي دهد كه محيط تغيير پيدا نكند. اما همان طور كه مي دانيد محيط تغيير مي يابد. اين تغيير بعضي اوقات خيلي زياد، گاهي كم و گاهي به صورت روزانه، فصلي، ساليانه و يا در دوره هاي زمين شناختي بسيار طولاني تر انجام مي گيرد. اين تغييرات بسيار مهم اند. قلب فرآيندهاي تكاملي در اكوسيستم هاي محلي مي تپد، زيرا اين مكان ها جايي اند كه اين فرآيندهاي تكاملي و فرآيندهاي بوم شناختي يكديگر را قطع مي كنند و در همين جاست كه برندگان و بازندگان مسابقه حيات ركوردگيري مي شوند.
ملكه سرخپوش شخصيت داستان «در آينه» اثر لويس كارول (L.Carroll) از اين شاكي است كه بايد به طور دائم بدود تا بتواند سر جاي خود بايستد. اين استعاره مناسبي براي چگونگي ارتباط گونه ها با يكديگر و چگونگي تحت تاثير بودن تكامل توسط اين فعل و انفعال هاي بين گونه اي بود.
اساس اين استعاره يك فرض پايه اي است: در يك اكوسيستم معين، تغييرات ايجاد شده در يك گونه (اغلب در تعداد افراد آن) به احتمال خيلي زياد اثر منفي روي ديگران دارد و در واقع وارد كردن گونه تحت تاثير به «سخت دويدن» (به معناي تغيير يافتن به واسطه انتخاب طبيعي) فقط براي «ايستادن در يك نقطه» (به زبان ديگر براي ادامه دادن زندگي و وجود خود در آن اكوسيستم) است. در واقع زيست شناسان به دنبال جزييات پويايي اكوسيستم و الگوهاي سال به سال تغييرات تكاملي در جمعيت ها هستند. جمعيت هايي كه شاهد ديگي جوشان از فراز و نشيب ها بوده و يك نيرو به نام انتخاب طبيعي كه دائما آنها را با خصوصيات حد وسط بيشتر گونه ها سروسامان مي دهد. در سال هايي كه پيتر و رزماري گرانت پژوهشگران دانشگاه پرينستون روي سهره هاي مشهور جزاير گالاپاگوس (كه عموماً به عنوان سهره هاي داروين معروف اند) كار مي كردند آنها نوسان هاي زيادي را در اندازه و شكل نوك اين پرندگان مشاهده كردند. اين نوسانات ناشي از تغيير در نوع دانه هايي بود كه در دسترس سهره ها قرار مي گرفت. هيچ شكي وجود ندارد كه انتخاب طبيعي براي تغيير دادن سازش هاي جاندار جهت مناسب ساختن آن با شرايط موجود، دائماً در حال كار است.
اما اكثر زيست شناساني كه به مطالعه تكامل در فواصل زماني طولاني تر پرداخته اند خاطر نشان كرده اند كه گونه هاي جانداران به ندرت در يك جهت خاص و به طور ثابت تغيير مي يابند تا تغيير تكاملي عمده اي را كسب كنند. چنانكه سهره هاي گالاپاگوس هم نوسانات زيادي را نشان مي دهند و واقعاً در يك مفهوم تكاملي قصد رسيدن به جاي خاصي را ندارند. (بسته به شرايط در حال تغيير محيط آنها هم تغييرات زيادي پيدا مي كنند و براي به دست آوردن يك صفت كمال يافته در مسير خاصي حركت نمي كنند. ) در واقع چون تغييرات محيطي كوتاه مدت حالت چرخه اي را دارا هستند، بنابراين انتخاب طبيعي تمايل زيادي به راندن يك گونه به مدت زمان كافي در يك جهت خاص را ندارد تا طي آن گونه هاي جديد يا سازگاري هاي جديد عمده اي تكامل پيدا كنند. علاوه بر اين هر گونه به جمعيت هاي محلي اي تقسيم مي شود كه هر يك از اين جمعيت ها مربوط به يك اكوسيستم موضعي متفاوت اند. اين عامل احتمال اينكه انتخاب طبيعي كل يك گونه را در يك مسير خاص با گذشت زمان مورد تغيير قرار دهد، كمتر مي كند. براي چندين دهه پس از داروين، اغلب زيست شناسان از بررسي تكامل به عنوان انتخاب طبيعي به دنبال «رديابي» تغييرات محيطي بودند.
فرض استاندارد اين بود: هنگامي كه محيط كم و بيش ثابت باشد، انتخاب طبيعي در جهت هر چه بهتر شدن سازگاري و كامل تر كردن آنها عمل مي كند. اما زماني كه محيط تغيير پيدا مي كند، سازگاري ها به تدريج براي تطابق پيدا كردن با شرايط جديد تغيير مي كنند. در حقيقت در زمان روبه رو شدن با تغييرات در محيط، گونه ها خود با رفتن به منطقه اي جديد كه سازگاري هايش مناسب آن محيط باشد، عمل «رديابي» را انجام مي دهند. اكنون زيست شناسان پي برده اند كه برآمد مشخص بيشتر تغييرات محيطي قابل توجه نيست و هر چند اين تغييرات تكامل را هدايت مي كنند ولي گونه ها تغيير مكان داده يا اگر نتوانند اين عمل را انجام دهند، منقرض مي شوند.
با اين حساب اگر گونه هاي جديد و با جمعيت هاي بزرگ ايجاد مي شوند پس چگونه تغييرات تكاملي دائمي عمده روي مي دهند؟ پاسخ باز هم به تغييرات محيطي برمي گردد. اما بسيار بزرگ تر از تغييراتي كه جانداران به صورت معمول آن را تجربه مي كنند. اكوسيستم ها - و گونه هايي كه جمعيت هاي آن در اين محل ساكنند - موجودات باثبات فوق العاده اي هستند. اختلافات اكوسيستمي (كه بخش اعظم آنها تغييرات اقليمي سريع است) سرنخ اين موضوع اند؛ از بين رفتن اكثر گونه ها و ظهور انواع جديد به طور ناگهاني به وقوع مي پيوندد. اين تغييرات نسبتاً ناگهاني و شديد بوده و بنابراين مانع آرام گرفتن اكوسيستم ها همراه با گونه هاي آن در دوره هاي طولاني و باثباتي مي شوند. براي مثال پستانداران تنها بعد از اينكه سرانجام دايناسورها به انقراض گردن نهادند، تنوع قابل ملاحظه اي پيدا كردند. شايد مهم ترين منظر تكاملي زير و رو شدگي بوم شناختي زماني است كه اكوسيستم ها به شدت دچار اختلال و پارگي مي شوند. زيستگاه ها قطعه قطعه شده و افراد و جمعيت هاي گونه هاي ويژه آنها جدا مي افتند (ايزوله مي شوند). اغلب اين فرآيند منجر به تكامل سريع گونه هاي جديد مي شود. نه گونه زايي و نه تغيير تكاملي ميانجي شده توسط انتخاب طبيعي هيچ يك كلاً وابسته به دوره هاي تغييرات محيطي سريع و اختلالات اكوسيستمي در پي آمده، نيستند. اما واقعيت اين است كه بيشتر رخدادهاي گونه زايي - به وقوع پيوسته در چندين دودمان مختلف كه همگي در يك منطقه مشابه مي زيند ـ اغلب به عنوان يك عكس العمل تكاملي و تقريباً همزمان با تغييرات محيطي بسيار بزرگ صورت مي گيرد و اين محيط فيزيكي است (اكثراً براي خيلي جاها اقليم و به خصوص تغييرات سريع و مشخص نظام هاي دمايي جهاني) كه به نظر مي رسد سيستم كلي را هدايت مي كند. تا اين كه اكنون و در جريان موج عظيم انقراض هاي اخير كه برخلاف موارد قبلي نيروي پيشران آن زيست شناختي است: يك گونه منفرد، ما خودمان، در حال نابود كردن و ايجاد اختلال در اكوسيستم ها هستيم و گونه هاي جانداران در سرتاسر جهان را به سمت انقراض مي رانيم. شايد سياره زمين از سنگيني ميليون ها فيل دچار درد و ناله نشده باشد، اما به طور حتم بار سنگين، شش ميليارد انسان را حس مي كند. پنداشت مالتوس در مورد جمعيت هاي بي حد و حصر كه بيش از ظرفيت موجود ايجاد مي شوند اكنون به واقعيت پيوسته است. اما اكنون شايد عده اي بپرسند با آنچه كه ما در مورد نقش اختلالات در تكامل گونه هاي جديد مي دانيم، چرا اين انقراض توده اي (ايجاد شده توسط انسان) سبب شكوفايي گونه هاي جديد نشود؟ پاسخ ساده است: اين درست كه گونه هاي جديد تكامل مي يابند و اكوسيستم ها مي توانند دوباره شكل بگيرند ولي اين كارها تنها بعد از اينكه عامل اختلال و انقراض از بين برود انجام مي شود. براي بازيابي و براي شروع، بايد بدانيم كه ما انسان ها جلوي فعاليت اين عامل را خواهيم گرفت و سرانجام اين كار را خواهيم كرد. اما اينكه آيا با يك راهكار مشخص (انديشمندانه) يا با مرگ و از بين رفتن خودمان، هنوز مشخص نيست. انسان دو راه بيشتر پيش رو ندارد، يا با چاره انديشي جلوي روند توده اي انقراض جانداران توسط گونه خود را خواهد گرفت و يا به نيستي خود در آينده اي در پيش، گردن مي نهد.
Natural History, May 1998

حاشيه علم
• بزرگ ترين گل جهان
013435.jpg

بزرگ ترين غنچه جهان هفته گذشته در آلمان شكفته شد. اين غنچه كه متعلق به گل شيپوري (Armophophallus titanum) طلايي رنگ مايل به قرمز است در باغ گياه شناسي بن شكفته شد. طي ۶۰ سال گذشته پژوهشگران تنها توانسته بودند گل هايي تا ارتفاع ۲متر را پرورش دهند. وليكن شكوفايي اين گل شيپوري با ارتفاع ۲ متر و ۶ سانتيمتر توانست تمامي ركوردهاي قبلي را شكست دهد. اين گل اولين بار توسط اودورادو بكاري (O.Beccari) شناسايي در سال ۱۸۶۸ از جنگل هاي باراني غرب سوماترا در اندونزي به اروپا آورده شد. او دانه هاي اين گل را به باغ گياه شناسي سلطنتي كيو در لندن، جايي كه اولين نمونه هاي پرورشي اين گل در سال ۱۸۸۹ به گل نشستند، فرستاد. گل شيپوري طلايي رنگ گل نادري است و اين امر كار كردن بر روي آن را مشكل مي ساخت وليكن هنگامي كه پژوهشگران كار بر روي آن را آغاز كردند بسيار سخت بود كه از ادامه آن دست بكشند. غنچه هاي سوسني شكل و بزرگ اين گل بوي گوشت فاسد شده را مي دهند بنابراين اين گل در ميان مردم به گل جنازه معروف شده است. گل هاي نسبتاً قهوه اي رنگ اين گل با تقليد بوي گوشتي كه در حال فاسد شدن است توجه حشرات را به سمت خود جلب مي كنند. بنابراين حشرات از طريق تخمگذاري در ميان گل هاي اين گياه، به آن در امر گرده افشاني كمك شاياني مي كنند.

• از عصر حجر به عهد برنج
013440.jpg

باستان شناسان بيش از ۶ جسد را در گودي در نزديكي استونهنج (Stonehenge) كشف كردند. بقايايي از بدن ۴ فرد بزرگسال و ۲ كودك در ناحيه اي در آمسبري (Amesbary) يافت شد. اين ناحيه در حدود نيم مايلي آمسبري آركر، جايي كه مرد عهد برنج با اولين طلاهاي يافت شده در انگلستان در آنجا دفن شده است، قرار دارد. پژوهشگران معتقدند كه قدمت استخوان هاي كشف شده در استونهنج به ۴۵۰۰ سال پيش، يعني همزمان با دوره آركر، بر مي گردد. آنها تصور مي كنند كه استخوان هاي يافت شده احتمالاً متعلق به همان افراد وليكن از نسلي متفاوت هستند. استخوان هاي متعلق به اجساد اوليه دفن شده تا حدودي متلاشي شده وليكن استخوان هاي مربوط به تدفين هاي بعدي، يك مرد و يك كودك، كاملاً دست نخورده و سالم اند. اين قبر كه در ۳ مايلي استونهنج قرار دارد احتمالاً به علت كند و كاوهاي صورت گرفته براي عبور كابل برق و لوله هاي آب آسيب ديده است. در اين قبر علاوه بر اجساد يافت شده ۴ ديگ جام مانند متعلق به همان دوره و تعدادي وسايل چخماقي منجمله سنان چخماقي و يك دكمه از جنس استخوان مشاهده شد. قبر يافت شده بسيار مبهوت كننده است چرا كه عبور انگلستان از عصر حجر به عهد برنج را در حدود ۲۳۰۰ سال قبل از ميلاد مسيح نشان مي دهد.

• تراشه اسپرم شناس
013455.jpg

دانشمندان آمريكايي تراشه اي ساخته اند كه قادر است اسپرم هاي سالم و در حال حركت را از اسپرم هاي معيوب جدا كند. گري اسميت (G.Smith) كه متخصص زنان و زايمان در دانشگاه ميشيگان است متوجه شد جريان هاي ميكروسكوپي از مايعات كه كاملاً در مجاورت يكديگر در حال حركت اند به سختي با يكديگر مخلوط مي شوند. او مي گويد: «پس از اينكه خوب فكر كردم به اين نتيجه رسيدم كه از اين پديده غيرعادي مشاهده شده در مايعات مي توان براي تفكيك اسپرم ها استفاده كرد. » مايع مني در يك طرف تراشه سيليكوني كه از نظر اندازه با يك تمبر پستي برابري مي كند ريخته شد و در طرف ديگر تراشه آب نمك چكيده شده و اين دو از طريق يك لاين كه عرض آن كمتر از نيم ميليمتر است با هم ارتباط داشتند. پس از مخلوط شدن مني و آب نمك اسپرم هاي سرحال به سمت آب نمك حركت كرده در حالي كه اسپرم هاي مرده و يا معيوب در پشت باقي ماندند. در حالت معمول، ۴۸ درصد از اسپرم هاي انسان سالم بوده و توانايي حركت به سمت تخمك را دارند وليكن با استفاده از اين روش مي توان اين نرخ را تا ۹۸ درصد افزايش داد.

• ارتباط تغذيه و جنسيت نوزاد
پژوهشگران دريافته اند كه به هنگام كمبود و قحطي مواد غذايي، زناني كه از تغذيه كافي برخوردارند نسبت به زنان با تغذيه ضعيف، احتمال پسردار شدنشان ۲ برابر بيشتر است. گروهي از پژوهشگران كالج دانشگاهي لندن در بريتانيا معتقدند كه اين پديده يك مكانيسم دفاعي طبيعي در مقابل قحطي و كمبود مواد غذايي است. وليكن اينكه چگونه سيستم توليد مثلي بدن مادر براي عمل در اين زمينه برنامه ريزي مشخص مي شود مسئله اي است كه تاكنون مشخص نشده است. دكتر روت ميس (R.Mace) مي گويد: «ما هيچ گونه اطلاعاتي در زمينه مكانيسم دخيل در اين مسئله نداريم وليكن تنها احتمالي كه مي توانيم بدهيم اين است كه مرحله جايگزيني جنين در زمان قحطي بلافاصله بعد از لقاح و بسيار سريع تر از حالت معمول صورت مي گيرد.» به اعتقاد دانشمندان حمل جنين هاي پسر نسبت به جنين هاي دختر آسيب بيشتري را متوجه مادر مي كند.

نگاه دانشمند
همه جا مثل زمين
013445.jpg
بخش پاياني
نيل دوگراس تايسون
ترجمه: سليمان فرهاديان
عليرغم همه اين مباهات، همه چيز ممكن است بر وفق مراد نباشد. ممكن است ما نتوانيم منبع نود درصد از گرانش جهان را ببينيم، لمس كنيم يا بچشيم. اين ماده تاريك عجيب كه به جز جاذبه گرانشي كه بر مواد شناخته شده اعمال مي كند، به طريق ديگري قابل شناسايي نيست، ممكن است از ذرات عجيب و ناشناخته اي تشكيل شده باشد كه ماهيت آنها هنوز به طور دقيق براي ما كشف نشده است. با اين همه جمع قابل ملاحظه اي از اختر فيزيكدانان معتقدند كه ممكن است ماده تاريكي در كار نباشد، تنها بايد قانون گرانش نيوتن را اصلاح كرد . فقط كافي است چند جمله به اين معادلات اضافه كنيد، آن وقت خواهيد ديد كه همه چيز روبه راه مي شود. ممكن است ما واقعاً روزي به اين نتيجه برسيم كه معادله گرانش نيوتن نيازمند اصلاحاتي باشد. اين مورد كاملاً ممكن است. در حقيقت يك بار پيش از اين نيز اين امر روي داد. در سال ۱۹۱۵ آلبرت اينشتين تئوري نسبيت عام را ارائه داد و طي آن اصول گرانش را از نو تدوين كرد، به طوري كه بتوان اين قواعد را براي اجرام بسيار بزرگ و سنگين نيز به كار بست. لازم به ذكر است كه اين گروه از مواد در زمان نيوتن شناخته شده نبودند و قانون گرانش ارائه شده توسط نيوتن در مورد آنها مصداق نداشت. درسي كه از اين نكته مي توان گرفت اين است كه جهان شمولي اين قوانين فقط به شرايطي كه اين قوانين در آنها آزمايش و تأييد شده اند، محدود مي شود. هر چقدر كه اين گستره وسيع تر باشد، توانايي اين قوانين براي توصيف جهان نيز بيشتر مي شود. براي گرانش هاي معمولي كه ما آنها را به طور طبيعي احساس مي كنيم، هنوز هم قانون نيوتن دقيق عمل مي كند. ولي براي سياهچاله ها و ساختارهاي بزرگ مقياس جهان نيازمند استفاده از نسبيت عام هستيم. هر قانوني در قلمرو خود بي عيب و نقص عمل مي كند.
جهان شمولي قوانين فيزيكي باعث مي شود گيتي براي دانشمندان به طور اعجاب آوري ساده به نظر آيد. اما محدوده كار روانشناسان ـ طبيعت انسان ـ بسيار پيچيده تر است. در آمريكا برنامه هاي آموزشي به وسيله شوراي آموزشي مدرسه تعيين مي شود كه خود آنها نيز براساس جريانات رايج سياسي و اجتماعي انتخاب مي شوند. در سرتاسر جهان، سيستم هاي اعتقادي مختلف به تفاوت در ديدگاه هاي سياسي مي انجامد كه در بسياري از اين موارد و ديدگاه هاي سياسي مختلف سازگاري چنداني با يكديگر ندارند و بحث هاي دامنه داري را موجب مي شوند. اعجاز قوانين فيزيكي در اين است كه هميشه و همه جا مصداق دارند، خواه شما به اين قوانين اعتقاد داشته باشيد، خواه اعتقاد نداشته باشيد، از قوانين فيزيك كه بگذريم، همه چيز به باور و پندار ما محدود مي شود.
فكر نكنيد دانشمندان اهل استدلال نيستند. استدلال مي كنند، بسيار هم استدلال مي كنند. اما دانشمندان معمولاً موقعي استدلال مي كنند كه بخواهند ديدگاه هاي خود را در مورد تفسير يك سري از داده هاي ناكافي در باب موضوعي كه در آستانه مرزهاي دانش بشري قرار دارد، بيان كنند. اما هر وقت و هر كجا كه بتوان از يك قانون فيزيكي شناخته شده براي تفسير يك پديده استفاده كرد، قطعاً جاي شك و ترديدي باقي نمي ماند: خير! ايده شما براي ساخت ماشين حركت دائم موفقيت آميز نيست، چرا كه قوانين ترموديناميك را نقض مي كند. نه! شما نمي توانيد ماشين زمان كه شما را قادر مي كند به گذشته سفر كنيد بسازيد. اين كار قوانين عليت را نقض مي كند. بدون نقض كردن قوانين مومنتم نيز نمي توانيد به طور خود به خود از زمين بلند شده و در هوا معلق بمانيد حتي اگر تمرين يوگا كرده و در حال لوتوس بنشينيد. (البته اگر بتوانيد يك سيستم خروج گاز قوي و مناسب به خود ببنديد مي توانيد اين گونه هنرنمايي ها را بروز دهيد. ) در بعضي از موارد آگاهي از قوانين فيزيك اين اعتماد به نفس را به شما مي دهد كه با افراد از خود راضي رودررو شويد. چند سال قبل كه به پاساداناي كاليفرنيا رفتم به يك كافي شاپ مراجعه كردم و سفارش نوشيدني كاكائو دادم. البته همراه با كاكائو خامه نيز سفارش دادم. اما وقتي كه نوشيدني را آوردند و روي ميز گذاشتند اثري از خامه نديدم. وقتي كه گارسون را صدا كردم و گفتم نوشيدني من خامه ندارد، در جواب من گفت خامه را نمي بيني چون ته نشين شده و به ته ظرف رفته است. از آنجايي كه مي دانستم خامه زده شده چگالي بسيار كمي دارد و روي تمام نوشيدني هايي كه انسان مصرف مي كند معلق مي ماند، به گارسون گفتم براي اين مسئله دو امكان مختلف وجود دارد.
يا يادتان رفته كه روي كاكائوي من خامه بريزيد، يا قوانين فيزيكي جهان شمول ديگري در رستوران شما حاكم است. گارسون كه قانع نشده بود، يك تكه از خامه را آورد تا اين مسئله را امتحان كند. وي يك تكه از خامه را در ظرف من ريخت و چندين مرتبه به هم زد اما خامه روي ظرف شناور ماند و ته نشين نشد. آيا براي اثبات جهان شمولي قوانين فيزيكي به اثباتي بهتر از اين نياز است؟
Natural History, Nov.2000

علم
ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |