شنبه ۲۹ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۷۲- Sep, 20, 2003
گفت وگويي با كيوان قدرخواه
هنر مدرن هنر عامه پسند نيست
زير ذره بين
من تصور مي كنم امروز روزگاري نيست كه شعر مخاطب عام داشته باشد، نه تنها شعر بلكه ساير هنرها نيز مخاطب خاص مي طلبند ... هميشه بر اين باور بوده ام كه ده يا صد يا حداكثر پانصد مخاطب قدر يعني مخاطباني كه پا به پاي شاعر پيش بروند به هزاران خواننده كه مصرف كننده منفعل كارهاي ساده پسند و احساساتي هستند مي ارزند.
011510.jpg
«سايه هاي نياسرم» چهارمين دفتر شعر كيوان قدرخواه است. اين دفتر را انتشارات نقش خورشيد در اصفهان منتشر كرده است. كتابي كوچك و كم برگ. در اين دفتر فقط دو شعر بلند «سايه هاي نياسرم» و «اصفهان در برج قوس» را مي خوانيم.
قدرخواه، شاعر فروتني است كه در طي سال ها سر خويش گرفته است و «به قدر همت و فرصت خويش، جهان را معنا» داده است. من سال هاست كه با شعر او حشر و نشر دارم و حركت گام به گام او را به سوي تكامل شعري دنبال كرده ام. شعر او نشانه  اشراف شاعر به جوهر شعر، ساخت و زبان است كه با ديد و جهان بيني و درك زمان و جهان معاصر، او را از همگامان شعر پيشرو و مدرن كرده است. آنچه مي خوانيد گفت وگويي با اوست كه به ضرورت بسيار كوتاه شده است.
منصور ملكي
* آقاي قدرخواه! از شكل گيري ذهني خود در آشنايي با شعر امروز ايران و روي آوردن به شعر امروز بگوييد.
- درباره آشنايي ام با شعر امروز و روي آوردن به اين هنر والا و اين تنها تسلاي انسان، بايد بگويم به قول نيچه: «هرآن كس كه بهشتي نو آفريد، نيروي اين كار را تنها در دوزخ خويش يافته است»، من مدعي آفريدن بهشتي نو نيستم، اما آن دوزخ را تجربه كرده ام. تا آنجا كه به ياد دارم در دوره دبيرستان با كشف جاذبه هاي شعر كلاسيك در ابتدا چند سالي را صرف مطالعه ديوان هاي شعراي معروف كلاسيك و گشت وگذار در تذكره ها و تاريخ هاي ادبيات كردم. در سال هاي آخر دبيرستان كم كم با شعر اخوان و شاملو و فروغ و نصرت رحماني و نادرپور و سيمين بهبهاني آشنا شدم و بدون درگيري با جرياني كه آن روزها مهدي حميدي شيرازي و ديگران راه انداخته بودند ناگهان خود را در قلب شعر امروز يافتم. من نيما را پس از شاملو و اخوان شناختم و هنگامي كه به سرچشمه رسيدم با خواندن كتاب «حرف هاي همسايه» و اشعار نيما بينش تازه اي پيدا كردم كه به نظرم خيلي جذاب، امروزي و دامنه دار بود. در آن روزگار نشريات ارزشمندي منتشر مي شد. كتاب هفته، كتاب ماه، فصلنامه هاي آرش، جنگ اصفهان، انديشه و هنر، جهان نو، فرهنگ و زندگي از آن جمله بود و مجلات ادبي ديگر چون بازار ادبيات از رشت، مجله نگين و نشريات ديگري كه معمولاً دو سه شماره بيش تر نمي پاييد اما مغتنم بود و كتاب هاي شعر شاعران نام آور آن روزگار (دهه چهل) كه مدام يكي دو تاي آن پشت ويترين كتاب فروشي هاي روبه روي دانشگاه تهران به چشم مي خورد. بنده هم شيفته وار آن ها را مي خريدم و مي بلعيدم به خصوص كه ترجمه هاي خوبي از شاعران معاصر سرزمين هاي ديگر هم در اين جنگ ها و فصلنامه ها البته گه گاه پيدا مي شد. ترجمه خلاقانه بهمن شعله ور از شعر «سرزمين هرز» اليوت در آرش، ترجمه «سنگ آفتاب» از ميرعلايي و ترجمه هاي ديگري از مترجمان بنام آن زمان مثل استاد ابوالحسن نجفي، سيد حسيني، مكلا، موحد، صمدي، شهدادي و ديگران كه نشان مي داد شعر امروز اگر در دست مترجم اهل باشد از هرزباني مي تواند به بهترين شكل به زبان فارسي برگردد و شعر هم باقي بماند. در همان زمان يعني دوره دانشجويي در دانشكده حقوق تهران من هم براي خودم دست به نوشتن زدم. به ياد دارم كه هيچ يك از نشريات و مجموعه هاي شعري بيش تر از «جزوه شعر» بر من اثر نداشت. جزوه شعر ها يك سروگردن از شاعران معروف آن روزها بالاتر بودند. البته نه همه آن ها بلكه بعضي شان كه واقعاً فوق العاده بودند، افق هاي تازه كشف مي كردند و دريچه هاي حيرت آوري در شعر امروز مي گشودند.
در دوره دانشجويي با دوستان و دست اندركاران جنگ اصفهان آشنا شدم كه شنيدم حرف و نقل ها و نظرياتشان برايم فوق العاده مغتنم بود و در دوره دوم جنگ كه جلسات آن هم شكل گرفته بود، من هم به اصفهان آمدم تا بمانم. در سال ۷۰ «گوشه هاي اصفهان» را منتشر كردم. استقبال دوستان صاحب نظر از اين مجموعه برايم شوق آور بود. به دنبال آن چند سالي مشغول مجموعه «پريخواني ها» بودم. مجموعه سوم «از تواريخ ايام» بود كه در سال ۷۷ منتشر شد و گفتني ها درباره آن ها گفته شده است. فعلاً اين مجموعه آخر با قطع كوچك و غريب و صفحات ناچيز را به چاپ داده ام تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد. من در هر سه مجموعه قبلي هدف هاي خاصي را دنبال كرده ام كه شايد در «سايه هاي نياسرم» تا حدي به نتيجه رسيده باشد. من هميشه در اين فكر بوده ام كه شعر امروز ما ظرفيت و توسع شعر امروز غربي را ندارد و به طور كلي چيزي به نام «شعر نمايشي» كه غربي ها با آن كارهاي شگرفي را انجام داده اند نداريم. تقصير نيز مستقيماً به گردن شاعران ما به خصوص شاعران نام آور بوده كه هميشه به چند سطر روشنفكر پسند قانع بوده اند. شعر امروز، محتاج به ديالوگ شعري، مونولوگ شعري و كاراكتر شعري است. من در «گوشه هاي اصفهان» چه در شعر «چنار دالبتي» چه در شعر «گوشه ها» سعي كرده ام كاراكترهاي خاصي بسازم كه معروف ترينشان همان «آصفه» است، به علاوه سعي كرده ام ديالوگ و مونولوگ شعري بسازم. در«پريخواني ها» هم اين هدف دنبال شده و همه شعرهاي اين مجموعه در حول و حوش كاراكتري به نام «آصف» مي گردد. شخصيتي شعري كه مدام شكل عوض مي كند و در حال مسخ شدن است. انسان- شيطاني كه به گربه، كلاغ، موريانه و موج تبديل مي شود. در مجموعه «از تواريخ ايام» نيز در كتاب مجالس آن، كاراكتر زني به نام «سودابه» محور شعرهاست. اما در مجموعه جديد البته سعي شده كاري كه در «چناردالبتي» به شكل ديگري انجام شده بود- يعني پرداخت نوعي شعر چند صدايي- تكامل يابد. در «سايه هاي نياسرم» كوشش كرده ام چه از نظر شكلي و چه از نظر زباني و درونمايه شعر چند صدايي به شكل خاص ارايه شود. كاراكترهاي شعري (كه به كلي با كاراكتر داستاني متفاوت است) خلق شود و هم مونولوگ و هم ديالوگ شعري ابداع گردد. سعي شده كه كاراكترها گه گاه عوض شوند يا چند كاراكتر تبديل به يك كاراكتر و چند صدا تبديل به يك صدا گردد. اين كارها احتياج به ممارست و رياضت واقعي داشته است اما در هر حال قضاوت درباره اين كه من در اين كار موفق شده ام يا نه با شما و ديگر مخاطبان خاص اين شعر است. من تصور مي كنم امروز روزگاري نيست كه شعر مخاطب عام داشته باشد، نه تنها شعر بلكه ساير هنرها نيز مخاطب خاص مي طلبند به جهات عديده كه دلايل آن را خواهم گفت. به علاوه من هميشه بر اين باور بوده ام كه ده يا صد يا حداكثر پانصد مخاطب قدر يعني مخاطباني كه پا به پاي شاعر پيش بروند به هزاران خواننده كه مصرف كننده منفعل كارهاي ساده پسند و احساساتي هستند مي ارزند. هنر مدرن هنر عامه پسند نيست. براي ارتباط برقرار كردن با آن ،آموزش و دانش لازم است. همان طور كه براي پيش پا افتاده ترين پديده هاي زندگي مدرن ،آموزش، ضروري است و به نظر همه هم طبيعي مي آيد. جاي حيرت است كه مردم به محض اين كه با هنر مدرن روبه رو مي شوند توقع دارند بدون هيچ گونه آموزش و دانش و تربيت ذهني، بصري و سمعي آن را تمام و كمال دريابند و عدم درك و دريافت خود را به پاي بي دانشي و عدم تربيت ذهني خودشان نمي گذارند بلكه به پاي هنر پيچيده اي كه به همان پيچيدگي ساير پديده هاي مدرن است مي گذارند و بلافاصله آن را مردود مي شمارند. روبه رو شدن با پديده هايي كه ما نمي شناسيم هم موجب ترس مي شود و هم موجب نفرت! پديده هاي هنري امروز پديده هاي سهل و آساني نيستند كه هركه از راه مي رسد بدون پشتوانه ذهني آن را درك كند. همان طور كه ساير پديده هاي دوران مدرن چنين اند.
* دو شعر بلند كتاب «سايه هاي نياسرم» تاريخ ندارند. خود كتاب در سال ۱۳۸۱ چاپ شده است. گيرم يك سالي در كار تدارك چاپ و انتشار بوده ايد. در فاصله ۷۶ تا ۸۰ شما چه فكري درباره «شعر امروز ايران» مي كرديد؟
- در فاصله سال هاي ۷۶ تا ۸۰ و قبل و بعد از اين تاريخ ها سعي كرده ام كه در جريان كارهاي شعري ايران و حتي المقدور ساير كشورها به خصوص كشورهاي غربي باشم و تصور مي كنم در دهه هفتاد اتفاقات جديدي در حوزه شعر رخ داده است كه فعلاً در گردوغبار كساني كه مشغول گردوخاك كردنند، خيلي واضح به چشم نمي آيد. بايد اين گردوغبارها فرو بنشيند تا بتوان بهتر و درست تر قضاوت كرد.
* كتاب سايه هاي نياسرم كه به دستم رسيد، اول درباره قطع و اندازه كتاب فكر كردم. بعد كه شعر «سايه هاي نياسرم» را خواندم ناگهان در ذهنم جرقه اي زده شد: اين سطرهاي شعر كه در حقيقت مونولوگند، به ديالوگي تبديل مي شوند. چهار شخصيت، هريك با خود، حرف مي زند (مونولوگ) و نيز بدون مخاطب قرار دادن هم، با هم حرف مي زنند (ديالوگ). نفر اول مي تواند راوي= شاعر باشد، از آن روي كه سطرها با حروف سياه چيده شده است. بعد متوجه شدم اولين جلمه هاي نفر سوم و چهارم، مي تواند ادامه جمله نفر دوم باشد. به عبارتي ديگر سطرها را، هم مي توان عمودي خواند و هم افقي. حالا فهميدم كه چرا قطع كتاب غيرمعمول است! براي من مسلم است كه اين كار آگاهانه بوده است و پيوند منطقي جمله ها حساب و كتابي داشته است، چه طور اين حساب و كتاب ها در دستتان بود؟
- كاملاً درست است. انتخاب چنين قطعي براي اين كتاب به جهت ضرورتي بوده كه شما دقيقاً به آن اشاره كرده ايد. بيشتر قسمت هاي شعر «سايه هاي نياسرم» سه ستوني است و اين سه ستون بايد در كنار هم قرار مي گرفتند، به طوري كه چه افقي خوانده شوند و چه عمودي يك تصوير واحد خاص را القا كنند. به علاوه به غير از راوي ما بايد در يك زمان سه صداي مختلف را بشنويم يا دريافت كنيم كه اين البته با نفس متن نوشتاري كه محتاج به طي زمان است تا از سطري به سطر ديگر برسيم منافات دارد. شايد يك اجراي سه نفري بتواند تا حدي نظر مرا تأمين كند اما مخاطب هوشمند كه شعر را در ذهن خود بازسازي مي كند، مي تواند با دوبار خواندن، ديالوگ ها را هم زمان دريافت كند. ديالوگ هايي كه به قول شما از جهتي مونولوگ است و صداهايي كه گاه يكي مي شوند و دوباره از هم فاصله مي گيرند و فراز و فرود دارند. من سال ها بر روي اين شعر كار كرده ام و از معجزات كار مداوم يكي هم نشان دادن راه و رسم كار به وسيله مديوم هنري و كار مداوم با آن است. دست ورزي با زبان و كوشش در بيان آنچه بيان ناشدني است باعث مي شود كه گه گاه كار به شما بگويد كه چه شكلي مي خواهد به خود بگيرد، در واقع بين نويسنده و نوشته اش يك دادوستد متقابل ايجاد مي شود، اين كار، كاري دقيقاً حساب شده، سنجيده شده و ساخته شده است. همان طور كه هر اثر هنري ديگر نيز به نظر من بايد چنين باشد.
* هنگامي كه سطرها را عمودي مي خوانيم چهار شخصيت وجود دارند و چون سطرها را افقي مي خوانيم، همه يك تن مي شوند. آيا چنين است؟
- بله، همان طور است كه مي گوييد. يك وجه شعر «سايه هاي نياسرم» كه يكي از وجوه گوناگون آن است، تفاوت در نوع خواندن است. درباره اين جداسازي و درهم آميزي دقيقاً كار شده است.
* بعدها از سطرهاي پلكاني (صفحه ۱۳ كتاب)، اول شخص (كه قبلاً گفتم به نظرم راوي= شاعر باشد) با سه شخصيت ديگر، يكي مي شوند، گويي درهم مي آميزند، گويي يكي سايه ديگري و ديگري سايه آن يكي ديگر است. بعد براي مدتي «دو شخصيت» مي شوند و بعد از متن آن نامه جادويي كه به نظر مي رسد نويسنده اش داناي كل است و از جهاني ديگر درباره جهان ما سخن مي گويد، شخصيت ها از بين مي روند و فقط «يكي» مي ماند و همين يك تن است كه روايت شعر را به سرانجام (اگر بتوان اين اصطلاح را به كار برد) مي رساند. آيا اين برداشت درست است؟
- اگر همه مخاطبان اين شعر، مثل شما با چنين دقتي شعر را بازسازي كنند من به هدف خويش رسيده ام. دقيقاً اين درهم آميزي پس از سطرهاي پلكاني كامل مي شود و صداها يكي مي شوند. بعد دوباره به دو صداي مختلف منشعب مي شوند و پس از متن نامه، همه با هم يكي مي شوند.
* شكل ظاهري نوشتن، در خدمت فرم و ساختمان شعر «سايه هاي نياسرم» بسيار فراتر و والاتر از «خط نگاري» هايي است كه مثلاً- در آثار «گيوم آپولينر» مي بينيم كه بعدها به طور محدود و ناموفقي در شعر شاعران ما مي آيد، مثل نوشتن قطره، قطره كه با زير هم نوشتن حرف هاي اين كلمه ها مي خواهند تصويري از ريختن و افتادن قطره هاي آب را نشان دهند. آيا قبل از نوشتن شعر به اين موارد فكر كرده بوديد؟
- شكل بصري شعر ساختاري دارد كه دقيقاً منطبق بر ساختار دروني و ارگانيك شعر است. شعر «سايه هاي نياسرم» به غير از اين شكل به هيچ شكل ديگري قابل ارايه نبود. اين يك شكل دل بخواهي يا صرفاً نمايشي نيست. بلكه اگرسعي شود كه شكل ظاهري (بصري) شعر را به نحو ديگر بنويسم، آن وقت معلوم مي شود كه همه شعر از دست خواهد رفت يا به كلي تبديل به چيز ديگري خواهد شد.
* در خواندن شعر «سايه هاي نياسرم» گاهي متوجه بازي با كلمه ها و واج آرايي (نغمه حروف) مي شويم. اين توجه ما را به كشف تازه اي مي رساند. اين شعر را مي شود شنيد و همان لذتي را كه از شنيدن يك قطعه موسيقي مي بريم با شنيدن اين شعر هم ببريم. اين شعري است كه در با در هم آميختن اوج ها، كلمه ها و سطرها در عمودي و افقي خواندن سطرها و همچنين ضرباهنگ فرود و اوج كلمه ها و جمله ها- با توجه به محتواي كلام- يك اثر موسيقايي است. مي خواستم نظر شما را در اين باره بدانم.
- در اين مورد بايد عرض كنم كه يك بار قبل از چاپ متن شعر آن را با پنج نفر از دوستان به شكل صوتي اجرا كرديم. سطرهاي مربوط به راوي را يك نفر مي خواند و سطرهاي سه ستوني را سه نفر هم زمان به شكل عمودي (دو مرد و يك زن) و يك نفر به شكل افقي و متن نامه را نيز يك نفر ديگر. مي خواستم ببينم اگرشعر به همان صورتي كه شما تشريح كرديده ايد، اجرا شود، شنونده اي كه دسترسي به متن نوشتاري ندارد از راه گوش چگونه آن را دريافت مي كند. شما در ذهن خود آن ها را ساخته ايد و آن را اجرا كرده ايد، كه فوق العاده براي من جالب است، همان طور كه گفتم اي كاش ديگر مخاطبان هم با همين دقت به سراغ اين شعر بروند.
* «ملالي هست كه قلم از وصف آن عاجز است»، اين جمله از متن آن نامه جادويي است كه به نظر من به همه كنجكاوي ها درباره معني و مفهوم شعر جواب مي دهد. شعر فريادهايي بي صداست! شعر در بيان تلخ و اندوهگنانه اش از ملالي و اندوهي ناشناخته حكايت مي كند كه قلم از وصفش عاجز است! گاه شعر از زمان و مكان بس ترسناك و مخوف سخن مي گويد. همه و همه اين ها به نظرم در ذات شعر وجود دارد.
- از جهتي كاملاً درست است. اين شعر، شعري بي زمان و مكان است. گرچه در هنگام نوشتن آن به ياد دوره خاصي از عمرم و مكان خاصي در زندگي ام بوده ام. آيا لازم است به مايه هاي ذهني ام اشاره كنم؟ تصور نمي كنم به خواندن اين شعر به صورتي كه اكنون نوشته و چاپ شده كمكي بكند، زيرا شعر حدود زماني و مكاني دستمايه هايش را مي شكند و اين خود به نظر من يكي از معجزات زبان است كه اين چنين در شاعر مي دمد و او را به اين سو و آن سو مي كشاند، به طوري كه مباني اوليه ذهني، كاملاً دست خوش قدرت هاي نامحدود زباني مي شود.
* مي خواهم بدانم اگر اين شعر را شما ننوشته بوديد و ديگري به همين شكل (نه يك كلمه كم و نه يك كلمه بيش) نوشته بود اين اتفاق را باور داشتيد؟
- خب، اين سؤال زيركانه و هوشمندانه اي است. من فكر مي كنم وقتي شاعري مشغول نوشتن يك شعر است به مسايل جانبي و اين كه آيا اين كار، كاري تأثيرگذار است يا اتفاقي مهم است و اين قبيل چيزها فكر نمي كند. بعد از اتمام كار و جرح و تعديل ها و به چاپ سپردن آن نيز تيري است كه از كمان رها شده و خالق اثر به دنبال آن نمي دود تا به هدف بنشيند. مي ماند نظر مخاطبان كه البته هر كدام نيز به شكلي خود خالق اثرند و هر خلقي هم در ذهن يك خواننده جدي اشكال و ترتيبات خود را دارد. بنابر اين من نمي دانم اگر چنين كاري را كسي غير از من مي نوشت و من به عنوان مخاطب با آن روبه رو مي شدم چه برخورد يا قضاوتي داشتم. آنچه برايم مسلم است به هرحال اگر چنين كارهايي به دستم برسد چه به زبان فارسي و چه به زبان هاي ديگر مطمئن هستم كه با آن برخوردي جدي خواهم داشت.

نگاه
ادبيات فارسي شناخته شده تر از نام ايران است
دكتر «ولاديمير ايوانف» ايران شناس و استاد زبان و ادبيات فارسي در روسيه به مدت يك ماه همراه با ۲۸ دانشجو و استاد روسي جهت شركت در دوره هاي دانش افزايي زبان و ادبيات فارسي در ايران حضور داشت. او در گفتگويي به بيان وضعيت زبان و ادبيات فارسي در روسيه پرداخت.
* وضعيت برگزاري دوره هاي دانش افزايي زبان و ادبيات فارسي را در ايران و تأثيراتي كه اين دوره ها در ميان دانشجويان روسي خواهد داشت چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- من نسبت به برگزاري اين دوره ها نظري كاملاً مثبت دارم. دانشجويان و استادان روسي كه در محل تدريس و زندگي خودشان ارتباط كمي با ايرانيان دارند مي توانند با شركت در اين دوره ها- اگرچه زمان آن كوتاه است- پيشرفت در يادگيري زبان و ادبيات فارسي داشته باشند. دانشجويان حاضر علاوه بر يادگيري زبان فارسي، مي توانند از آگاهيهاي ايرانيان در زمينه تاريخ، جغرافيا، فلسفه و علوم ديگر نيز استفاده كنند.
متأسفانه بعضي از دانشجويان رشته زبان و ادبيات فارسي در روسيه در مناطق دورافتاده اي از روسيه زندگي مي كنند كه ما نمي توانيم در يادگيري بيشتر زبان فارسي و دادن اطلاعات جديد به آنها كمك زيادي كنيم. اما خوشبختانه دولت ايران با برگزاري اين دوره ها و دعوت از دانشجويان كمك بسيار خوبي به آنها مي كند.
* وضعيت منابع درسي براي خواندن زبان و ادبيات فارسي در روسيه چگونه است؟
- مشكلات موجود در اين زمينه را مي توان به چند بخش تقسيم كرد. اول، كمبود كتاب. اگرچه در چند ساله اخير سفارت ايران در مسكو براي تهيه كتابهاي زبان و ادبيات فارسي كمك هاي زيادي به ما كرده است، اما متأسفانه هنوز با كمبود كتابهاي فارسي روبه رو هستيم. درباره برخي موضوع هايي كه دانشجويان در مورد آن تحقيق مي كنند كتابهايي در روسيه وجود ندارد و آوردن دانشجويان به ايران در اين زمينه، كمك زيادي به آنها مي كند. دومين مشكل ما كمبود نرم افزار فارسي است. فعاليت در سطح بين المللي ايجاب مي كند كه محقق براي انجام كارهاي علمي خود از كامپيوتر استفاده كند اما متأسفانه دانشجويان زبان فارسي در روسيه با كمبود اين نرم افزارها در زمينه ادبيات فارسي روبه رو هستند. سومين مسئله، كه مي توان گفت بيشتر دانشجويان به آن نياز دارند، مكالمه و آموزش آكادميك زبان فارسي است. خوشبختانه براي رفع اين مشكل روابط ايران و روسيه روز به روز بهتر مي شود.
* مشكل ترين قسمت زبان و ادبيات فارسي براي يادگيري توسط دانشجويان و استادان روسي كدام بخش آن است.
- از نظر من، اول؛ نوع خط فارسي است كه با خط لاتين و سراميك فرق دارد و زمان زيادي طول مي كشد تا دانشجويان بتوانند خط فارسي را ياد بگيرند و با آن بنويسند. دوم، شعر كلاسيك فارسي است كه با زبان معاصر فرق دارد و بايد آن را براي دانشجويان توضيح داد. مشكل ديگر، وجود تركيبات و اصطلاحات عربي در زبان فارسي است. با وجود اين تركيبات و اصطلاحات دانشجويان بايد زبان عربي را هم ياد بگيرند و اين دشوار است.
* ارزيابي شما از جايگاه زبان و ادبيات فارسي در دنيا، چگونه است؟
- يكي از مشهورترين و بهترين ادبيات دنيا، ادبيات و زبان فارسي است. اگر از علاقه مندان ادبيات، كسي در دنيا باشد كه ايران را نشناسد، مطمئن باشيد كه نام ادبيات فارسي را شنيده و مي شناسد.

سايه روشن ادبيات
جعل آثار سهراب!
011505.jpg
با پروانه سپهري
«سود زيادي گيرم مي آيد. پول خوبي است. خب در اين آشفته بازار كه هر كس كار ديگري را كپي مي كند و صاحب اصلي اثر روحش هم از اين كپي ها خبر ندارد، هيچ گناه نيست كه من هم آثار سپهري را كه اين روزها همه آن را كپي مي كنند، كپي كنم و بفروشم.»
نشسته روي صندلي و روبرويش چارپايه و يك بوم كه يكي از تابلوهاي سهراب سپهري را عيناً نقاشي مي كند و امضاي سهراب هم پايش. حرف هاي دلش هم همان است كه اول مطلب آورديم.
در حال تنظيم شعرهاي سهراب است تا آن را منتشر كند. همه چيز آماده است. متن مي رود حروفچيني و بعد تصحيح و سپس ليتوگرافي و در نهايت چاپ و صحافي. كتاب شعر سهراب، داغ داغ مي رسد به دست ناشر كه نگاهي پاياني بر آن بيندازد و دستور توزيع آن را صادر كند. «سهراب رفت و بازمانده هايش همه فكر پول و ثروت اند. ناشران هم كه بيشترشان كاري به وارثان يك شاعر ندارند و من هم كه وضع اقتصادي بدي دارم، پس اصلاً بد نيست كه من كارهاي سهراب را بدون اجازه وارثان چاپ كنم.» اين جملات، پاسخ همان ناشر است به خودش براي آن كه كار كرده اش را توجيه كند.
اين نقاش و ناشر، افرادي فرضي هستند كه گرچه حرفي نزده اند و ما به سراغشان نرفته ايم، اما خيلي دور از ذهن نيست كه حرف و حديث شان همين باشد كه خوانديم.
اين روزها كپي برداري از آثار بزرگان و انتشار نوشته هايشان توسط افراد يا مؤسساتي كه هيچ ارتباطي با صاحب اثر نداشته و با وارثان آنها هم هيچ مراوده اي ندارند، كاري پر دامنه و در همان حال پر سود شده است. اختلاف بر سر شعر و كتاب هاي شاملو هنوز ادامه دارد. درست مثل گلايه  و دغدغه  پروانه سپهري (خواهر زنده ياد سهراب سپهري) از فروش كپي هاي تقلبي طرح ها و نقاشي هاي سهراب و انتشار آثارش بدون اجازه از وارثان او.
پروانه سپهري به خبرنگار ما كه پرسيد «آيا همه تابلوهايي كه به نام سهراب در بازار است به سهراب متعلق است» گفت:
نه. آثار او را بسياري از نقاشان كپي مي زنند و امضاي جعلي اش را پي آنها مي گذارند تا به اهدافشان برسند. اين كار را گالري هاي خصوصي انجام مي دهند. اما در گالري هاي دولتي و آنهايي كه به شهرداري ها متعلق اند، چنين كاري را نديده ام.
مي دانيد كه در كشورهاي خارجي هم، آثار نقاشان بزرگ را كپي مي زنند ولي به واقع، ديگر نام صاحب اثر را پاي تابلو نمي گذارند. البته بعضي مواقع پيش مي آيد كه به من تلفن مي كنند و مي گويند آيا مثلاً فلان اثر متعلق به سهراب است يا نه؟ و بعد از آن كه تابلو را مي بينم به يقين مي رسم كه اصلاً تابلوي مورد نظر هيچ ارتباطي با آثار سهراب ندارد. در ضمن حتماً بايد براي تشخيص آثار يك هنرمند، كارشناسان نخبه و كاردان وجود داشته باشد كه متأسفانه كساني كه قدرت تشخيص آثار سهراب را داشته اند، هم  اكنون در خارج از كشور به سر مي برند و از همين جاست كه مسئله قدري لاينحل مي شود.
اما گله هاي پروانه سپهري بيشتر متوجه كساني است كه خود را دوست سهراب معرفي مي كنند و از خلال همين دوستي، آثار او مي برند و مي فروشند. عجب حكايتي. انگار اين وضع در مورد ديگر بزرگان هم صادق است. مگر آنها كه  آثار مثلاً شاملو را چاپ و منتشر مي كنند خود را دوست و رفيق و همراه شاملو نمي دانند. پروانه سپهري هم از چنين دوستي هايي بيشتر مي نالد.
خوب خاطرم است زماني را كه سهراب از لندن به ايران آمد. او با خود سه آلبوم بزرگ آورد و گفت: «مي خواهم طرح هايم را در آن بگذارم. طرح هايم نزد خانمي است كه بنا دارد آنها را ببيند و من بعداً از اوپس مي گيرمشان و بر آلبوم مي گنجانم. سهراب در گذشت و من بعد از مدتي باخانمي كه مي دانستم طرح ها در دست اوست تماس گرفتم. او عيناً گفت: «آهان. بله. همين فردا به تالار رودكي مي آيم و طرح ها را به شما پس مي دهم» فرداي همان روز خانم محترم ما، فقط ۱۰ طرح برايم  آورد. مدتي گذشت و دست آخر «نشر نو» كتابي منتشر كرد كه ۱۶۲ طرح سهراب را دربرمي گرفت. دوباره به همان شخص پيغام فرستادم و او، اين بار در جواب من گفت: «سهراب نقاشي هايش را به من هديه داده بود و تنها، آن ۱۰ تابلو متعلق به شماست.»
نگاه كنيد، در هر جاي جهان عجيب و بعيد است كه هنرمندي تمام تابلوهايش را به يك نفر هديه دهد! يك هفته ديگر گذشت و دريك گالري خصوصي، نقاشي هاي سهراب به تماشا گذاشته شده بود. آنها نيز مي گفتند: برادرتان وضع مالي چندان مطلوبي نداشته و طرح هايش را امضاء كرده و به كسي فروخته! اين مسئله در صورتي اتفاق افتاد كه سهراب در زمان حياتش، پاي هيچ كدام از آثارش را امضاء نگذاشته بود. صاحب گالري، طرح ها را خريده بود و از آن دست ديگر هم مي فروخت. پرس و جو كردم و فهميدم، در يك روز چيزي حدود چهارميليون تومان فروش داشته است. از طريق ديگر آثار سهراب را كپي زدند و تك تك و دسته دسته فروختند.من از همين جا به همه كساني كه آثار سهراب را خريده اند، مي گويم: بيشتر تابلوها قلابي است و امضاي او هم جعلي. خريداران اگر نمي توانند به كارشناسي رجوع كنند، لااقل به خانواده ما مي توانند اطلاع دهند،  چون ما تا حدودي آثار برادرمان را مي شناسيم. خلاصه، اين ماجرا به دوازده سال پيش مربوط مي شود. يعني سال هاي ۶۹ و ۷۰. و مي رسيم به «هشت كتاب» سهراب سپهري يعني شعرهاي او كه آوازه اش بيشتر مديون همين شعرهاست تا نقاشي هايش. در اينجا پاي ناشر پيش كشيده مي شود كه بي محابا دست به هر كاري مي خواهد مي زند. پروانه سپهري براي گريز از اين وضع به امضاي خود و دو خواهر ديگرش كه وراث سپهري هستند اشاره مي كند كه تنها با جمع همين سه امضا و چاپ آن در ابتداي كتاب، آثار سهراب، به چاپ برسد.
اول از همه،  ما هنوز به قانون جهاني كپي رايت، ملحق نشده ايم. اما از ابتداي سال ۸۲ هر كتابي كه امضاي ما سه خواهر بر آنها نيست، فاقد اعتبار خواهد بود و طبيعتاً قراردادي هم در كار نبوده است. ما حكم دادگاه داريم و بديهي است، تا ۳۰ سال بعد از درگذشت يك شاعر يا نويسنده، آثار او بايد با عقد قرارداد منتشر  شود و ما هم بنا به قاعده مي بايد سوي ديگر اين قراردادها باشيم. متأسفانه آثار مكتوب سهراب هم از سوي خيلي از ناشران بدون كسب اجازه از ما چاپ و منتشر مي شود كه اين كار نه اخلاقي است نه قانوني. در اين زمينه من به اين ناشران تذكر داده ام ولي گوشي بدهكار اين حرفها نيست و باز هم شاهد چاپ بدون مجوز اين كتابها هستيم. واقعيت قضيه اين است كه آدم مي ماند با اينها چگونه رفتار كند.

ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |