چهارشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۸۹
مروري بر يك پرونده
عامل جنايت كاخ دادگستري در انتظار راي دادگاه
دو مامور غرق در خون روي زمين افتاده بودند و كمي آنطرف تر ستوان طاهر واحدي از درد به خود مي پيچيد. ذبيح ا... اسلحه را خالي كرده بود
001995.jpg
حالا  آن سرباز ۲۰ ساله منتظر سرنوشتي كه هيچكس حاضر به داشتن آن نيست ،مقابل راي روزگار نشسته است.
عليرضا رحيمي نژاد
۶ گلوله سربي 
جاي ۶ گلوله سربي داغ در سينه اش تير مي كشد. به خود مي پيچد و فرياد مي زند. ۳ ماه و ۳ روز است كه انگار طنابي دور گردنش انداخته اند و هر لحظه سربازي هم سن و سال خود او زير پايش را خالي مي كند.
۳ماه و سه روز قصاص 
قصاص! ۳ماه و سه روز است كه شنيدن اين كلمه را انتظار مي كشد اما يكي از مسوولان اطلاع رساني نيروي انتظامي مي گويد: «هنوز براي صدور حكم خيلي زود است.»
آن روز نحس لعنتي 
هنوز بايد تحقيقات ادامه پيدا كند؟ سوال و جواب از آن روز نحس كه ذبيح الله ۶ گلوله سربي داغ را در سينه ۲ مامور ارشدش جا گذاشت؛ ستوان يكم فتح الله اللهياري 
و ستوان دوم «علي ارداند».
قاضي متين راسخ 
چند دقيقه پس از اين حادثه، قاضي متين راسخ بازپرس كشيك جنايي تهران به همراه گروهي از كارآگاهان اداره ۱۰ پليس آگاهي تهران، خود را به محل وقوع قتل واقع در خيابان داور رساندند و به اين ترتيب تحقيقات آغاز شد.
«ساعت حدود ۱۲ و ۳۰ دقيقه بود؛ پنج شنبه ۲۷ شهريورماه. قرار بود سرباز وظيفه «ذبيح الله.ي» به پست تنبيهي برود. او به نگهباني آمد، يك سلاح خودكار برداشت و به جاي رفتن به سر پست وارد اتاق مخصوص افسر نگهبان در طبقه همكف شد و چند لحظه بعد صداي شليك چند گلوله آمد ؛ ۵ يا ۶ بار.»
اين را يك شاهد عيني مي گويد.
«من زمان حادثه اينجا بودم؛ ساختمان مركزي وزارت دادگستري. بعد از آن كه صداي گلوله ها را شنيدم به سرعت به طرف ذبيح الله رفتيم.
دو مامور غرق در خون روي زمين افتاده بودند و كمي آنطرف تر ستوان دوم طاهر واحدي از درد به خودش مي پيچيد. تير به پايش خورده بود. او را بلافاصله به بيمارستان سينا رساندند و ذبيح الله هم دستگير شد.»
انگيزه جنايت 
سرباز ۲۰ ساله يگان انتظامي وزارت دادگستري هنگامي كه با دست هاي بسته در برابر بازپرس جنايي تهران ايستاد، درباره انگيزه اش از ارتكاب اين جنايت گفت: «چند ماه بود كه در واحد ثبت ساختمان مركزي وزارت دادگستري مجري رايانه بودم و آن روز مثل هميشه ساعت ۱۲ بعد از پايان وقت كاري تصميم گرفتم به استراحتگاه بروم كه «فتح الله اللهياري» مامور يگان انتظامي، جلو مرا گرفت و گفت بايد نگهباني بدهم. آن روز خيلي خسته بودم. توضيح دادم كه بايد بروم اما اللهياري اصرار كرد و مشاجره بين ما شروع شد. عصباني شده بودم. هيچ كنترلي روي رفتارم نداشتم. اصلا متوجه نبودم چه كار مي كنم، سلاح را به طرفش نشانه گرفتم. نمي خواستم كسي را بكشم اما آن لحظه به هيچ چيز فكر نمي كردم، به هيچ چيز.دستم طرف ماشه رفت و يك دفعه اللهياري روي زمين افتاد. خون فواره زد. اينجا آخر خط بود. من باخته بودم و هيچ راه فراري نداشتم. خسته بودم و عصباني. دو مامور به طرفم آمدند آنها را هم به گلوله بستم. نمي دانم چطور شد كه چند لباس شخصي مرا دستگير كردند.»
خون در رگ هايش موج مي زند. صداي شليك. صداي آمبولانس. مردمي كه ترسان و هراسناك فرياد مي كشند.
«نمي خواستم كسي را بكشم اما آن روز مي خواستند به من زور بگويند. طاقت حرف زور ندارم هر كس كه مي خواهد باشد، فرقي نمي كند.»
«حرف زور؛» اين انگيزه سرباز جوان براي ارتكاب چنين جنايت هولناكي است اما يكي از افسران ارشد يگان انتظامي وزارت دادگستري مي گويد: «مساله اصلا حرف زور نيست. سربازهاي يگان انتظامي ۲۴ ساعته بايد در خدمت يگان باشند، اين كه ذبيح الله مي گويد ساعت ۱۲ كارش تمام شده بود و بايد مي رفت كاملا غيرمنطقي و خلاف مقررات است. اينجا هر سرباز مي تواند در هفته از ۸ ساعت مرخصي ساعتي استفاده و در بقيه ساعات بايد انجام وظيفه كند. ضمن آنكه ما اينجا هيچ سربازي را براي كار خاصي مشخص نمي كنيم. اينكه متهم ادعا كرده سرباز واحد ثبت بوده، بي اساس است.
ممكن است يك سرباز امروز نگهباني بدهد،  فردا به واحد ثبت برود و چند ساعت بعد در بخش و قسمت ديگري انجام وظيفه كند.»
بيماري رواني 
بازپرس، «متين راسخ» پس از اتمام مراحل اوليه بازجويي از متهم، باتوجه به نحوه ارتكاب جنايت و اعترافات تكان دهنده ذبيح الله،  وي را به سازمان پزشكي قانوني معرفي كرد تا آزمايش هاي رواني از وي انجام و مشخص شود آيا سرباز جوان ديوانه است يا نه؟
پزشكان و متخصصان سازمان پزشكي قانوني به اين پرسش جواب منفي دادند و اعلام كردند متهم سابقه هيچ گونه بيماري رواني ندارد.
مامور مجروح 
در همان روزهايي كه «ذبيح الله.ي» از زندان نظامي حشمتيه واقع در خيابان معلم، پشت پادگان لشگر ذوالفقار درانتظار برگزاري محاكمه بسر مي برد، ستوان دوم طاهر واحدي چندبار به اتاق عمل رفت تا بار ديگر توانايي راه رفتن را به دست آورد.
يكي از هم خدمتي هاي ستوان مجروح مي گويد: «واحدي هنوز هم نمي تواند به راحتي راه برود، ۳ ماه مرخصي استعلاجي داشت كه چند روز پيش آن را تمديد كرد و قرار است تا بهبودي كامل هرچند وقت يك بار اين كار را انجام بدهد.
راي نهايي 
پرونده سرباز قاتل پس از تكميل شدن تحقيقات مقدماتي قضايي با صدور قرار عدم صلاحيت از سوي بازپرس متين راسخ به دادسراي نظامي ارجاع شد تا متهم در دادگاهي خاص پاي ميز محاكمه كشيده شود. اما هنوز اين پرونده به انتهاي راه نرسيده و حكمي درباره «ذبيح الله» صادر نشده است.
يكي از مسوولان اطلاع رساني نيروي انتظامي مي گويد: «دادسراي نظامي هم تابع قانون مجازات اسلامي است و در چنين مواردي احكامي كه صادر مي كند بر پايه همان قانون است.»
به اين ترتيب تنها حكمي كه مي تواند در انتظار سرباز ۲۰ ساله باشد، قصاص است مگر آنكه اولياي دم ستوان هاي مقتول، اعلام رضايت كنند.

كلاهبرداري با قصد ازدواج
حميده عبداللهي
پيرزني با مراجعه به كلانتري اظهار كرد، چند ماه پيش يكي از نوه هايم قصد داشت با حقه بازي ملكم را به اسم خودش كند، اما من شكايت كردم و وقتي متوجه شدم به خاطر ازدواج با دختر مورد علاقه اش دست به چنين كاري زده است با رضايت قلبي خودم سه دانگ از ملكم را به نامش زدم تا بتواند ازدواج كند.
اما متاسفانه خواهر او كه بزرگترين نوه من است قصد دارد ملكم را از من بگيرد و مرا به خانه سالمندان بفرستد.
چند ماه پيش پسر جوان با يك دسته گل به خواستگاري دختر مورد علاقه اش رفت تا رضايت خانواده اين دختر را براي ازدواج جلب كند.
او در مقابل پرسش هاي متعدد پدر دختر گفت: كار فني دارم. درآمد ماهيانه ام دويست هزار تومان است، هيچ اعتيادي هم ندارم و مي توانم دخترتان را خوشبخت كنم.
مرد پرسيد: خانه اي هم داري؟
خير اما تلاش خودم را مي كنم تا خانه هم بخرم.
مرد گفت: به سلامتي 
جوان گفت: يعني موافق هستيد؟
مرد گفت: به سلامتي، يعني بفرماييد هر وقت صاحب خانه شديد به خواستگاري دخترم بياييد.
پسر جوان افسرده و نااميد خداحافظي كرد و از آن خانه بيرون آمد.
در راه بازگشت به منزل به فكر چاره براي حل اين مشكل بزرگ بود كه يادش آمد مادربزرگ پيرش يك خانه ۴۰۰ متري دارد ومي خواهد آن را بفروشد. چند روز بعد پيرزني به كلانتري رفت و عليه نوه اش شكايت كرد كه اين پسر جوان خانه اش را با حقه بازي از چنگ او درآورده است.
پيرزن به ماموران كلانتري گفت: «وقتي نوه ام فهميد من قصد فروش ملكم را دارم، گفت: مادر بزرگ مي خواهم ازدواج كنم، خانه ات را به من بفروش تا بتوانم عروسم را به خانه خودم بياورم.
من هم وقتي فهميدم شرط ازدواج دختر با نوه ام داشتن خانه است، حاضر شدم ملكم را به نصف قيمت به او بفروشم.
يك روز نوه ام، من را به محضر برد و گفت: بايد وكالتنامه اي را امضا كنم تا او بتواند كارهاي ثبتي و انتقال ملك را انجام بدهد. من هم كه سوادي ندارم، ورقه اي را امضا كردم و چند روز بعد وقتي خواستم پول ملك را از نوه ام بگيرم، به من گفت طبق سندي كه امضا كرده ام خانه را به او فروخته ام و همه پولش را هم گرفته ام. وقتي پرس و جو كردم فهميدم نوه ام با آن سند، خانه مرا به نام خودش كرده است. من نوه ام را خيلي دوست دارم و نمي خواهم اذيتش كنم، فقط مي خواهم پولم را به من پرداخت كند.»
پسر جوان پس از شكايت پيرزن، احضار شد و به ناچار اعتراف كرد و گفت: «از چند سال پيش عاشق دختري شدم كه پس از اظهار علاقه به وي، او هم گفت كه به من علاقه مند است. كلي جست وجو كردم تا توانستم كار مناسبي پيدا كنم.
نزديك به شش ماه در يك مكانيكي، كارگري كرده و پول جمع كردم تا توانستم يك كار فني بهتر با ماهي دويست هزار تومان پيدا كنم.
بالاخره با پس اندازي كه كرده بودم دلم را به دريا زدم و به خواستگاري دختر مورد علاقه ام رفتم. اما پدر او جز پول چيزي ديگري از من نخواست. شرط وي براي ازدواج من و دخترش، داشتن خانه بود من حتي پولي براي رهن يك اتاق نداشتم چه رسد به خريد خانه.
درمورد اين موضوع خيلي فكر كردم،  يا بايد از دختر مورد علاقه ام مي گذشتم و يا اينكه دست به كاري بزنم كه يك شبه صاحب خانه شوم.وقتي متوجه شدم مادربزرگم قصد فروش خانه اش را دارد، تصميم گرفتم دست به اين حقه بزنم.»
پيرزن وقتي متوجه ماجرا شد، از شكايتش صرف نظر كرد و حاضر شد نيمي از ملكش را به نام پسر جوان كند تا بتواند عروسش را به خانه بياورد.پس از گذشت چندماه از اين ماجرا، يكي ديگر از نوه هاي پيرزن با همدستي شوهرش قصد داشت سر مادربزرگ خود را كلاه بگذارد و ملك او را به نام خود كند.اينبار هم پيرزن پيش ماموران كلانتري رفت و از نوه خود شكايت كرد.
ماموران كلانتري پس از احضار نوه پيرزن و شوهر او، به بازجويي از آنها پرداختند و آنها نيز به ناچار اعتراف كردند.
- انگيزه كلاهبرداري شما از مادربزرگتان چه بود؟
وقتي متوجه شدم مادربزرگ سه دانگ از ملكش را به نام برادرم كرده است،  خيلي عصباني شدم و از او خواستم كه سه دانگ ديگر را به نام من كند اما او زيربار نرفت.
دراينباره خيلي فكر كردم تا اينكه با شوهرم تصميم گرفتيم، سه دانگ ديگر را طي نقشه اي به نام من كنيم.
قرار را بر اين گذاشتيم كه طي يك دعواي ساختگي، من به خانه مادربزرگم بروم و شوهرم پس از چند روز براي آشتي به آنجا بيايد.
وقتي شوهرم پس از چند روز به دنبالم آمد سندي را كه از قبل تهيه كرده بوديم به او دادم تا امضا كند. به مادربزرگم هم گفتم در اين برگه شرط و شروطي است كه اگر شوهرم به آن عمل نكند من مي توانم از او جدا شوم.
اما مادربزرگم وقتي اسم طلاق را شنيد پس از امضا، آن برگه را پيش خودش نگه داشت و گفت كه بايد بدون آن به خانه برگردم و او برگه را نگه مي دارد. خيلي ترفند به كار بردم تا سند را از او بگيرم اما زيربار نرفت.تا اينكه امروز فهميدم آن سند را به يكي از همسايه ها نشان داده و او هم برايش خوانده است.
پرونده اين مادربزرگ درحال حاضر تكميل و براي راي به دادگاه فرستاده شده است.

اين بار در نوشهر
اسيدپاشي لعنتي
شنبه هفته اي كه گذشت خبري در نوشهر پيچيد كه حداقل هفت سال از آخرين باري كه مردم نوشهر چنين خبري را مي شنيدند مي گذشت. مركز سوانح و سوختگي ساري پس از هفت سال براي دومين بار شاهد امدادرساني تيم پزشكي مستقر در اين مركز براي برگرداندن صورت هايي سوخته از اسيد بودند. حال دو جوان روي برانكارد افتاده، چنان وخيم و دردناك بودكه براي وصف آن هيچ واژه اي ياري نمي دهد. يكي از آنها در آستانه ۳۰ سالگي و در آغاز مردانه ترين دوران حيات يك مرد، از درد ناشي از سوختن صورتش به خود مي پيچيد. زمان، اصرار بر ماندن روي عقربه صبح راداشت و از رقم ۹ جلوتر نمي رفت و همه به جز «م.ر» مي دانستند كه او ديگر نخواهد توانست روبه روي آينه بايستد و صورت خود را تماشا كند. همه به جز او مي دانستند كه اسيد پاشيده شده بر صورتش،  با چهره اش چه كرده است.
«ر»براي انجام كاري كه جزو معمولي ترين كارهايش بود از خانه بيرون زده بود. بي آنكه بداند سرنوشت در ابتداي خيابان، انتظار ديدن چهره او را مي كشد و قرار است دستي از دست هاي آشنا با اسيد نفرت، انتقامي صعب را از او كه در اين ماجرا تقريباً هيچ كاره بوده است بگيرد. «ع.ب» بي آنكه حتي لحظه اي به آخر و عاقبت كارش فكر كند به صورت «م» اسيد پاشيد، بي آنكه حتي حس نفرتي از او داشته باشد و فريادهاي «سوختم سوختم».«م»از هميشه آن خيابان پاك نخواهد شد. آنقدر اين فريادها دلخراش و جانسوز بودند كه تمام عالم آنرا شنيد. با صداي فرياد «م»، «ع »داماد خانواده، سراسيمه به خيابان مي آيد تا به او كمك كند و خود نيز قرباني حماقت و نفرت موتورسواراني مي شود كه انتقام جواب رد خواهر«م»را از«م» و او گرفتند.آنها پس از پاشيدن اسيد از صحنه متواري مي شوند و حالا روزهاست كه آنها از نوشهر گريخته اند و ردپايي از آنها وجود ندارد. اما مهمتر از دستگيري آنها صورت هايي است كه ديگربراحتي صورت نخواهند شد.

۳ سارق مسلح
۳ سارق مسلح كه قصد داشتند خودرو يك راننده مسافركش را سرقت كنند، توسط ماموران انتظامي ساوه به دام افتادند.
ماجرا از اين قرار است كه چند روز قبل ۳ مرد جوان يك خودرو را به صورت دربستي كرايه كردند و دقايق پس از سوار شدن، ناگهان از زير پيراهن هاي خود سلاح بيرون آوردند و به طرف راننده نشانه گرفتند و با تهديد وي از او خواستند به يكي از جاده هاي اطراف شهر برود. راننده نيز كه جان خود را در خطر مي ديد به خواسته ۳ مرد مسلح عمل كرد اما پيش از آنكه دزدان موفق شوند نقشه خود را به طور كامل اجرا و خودرو پيكان را سرقت كنند، ماموران گشت نيروي انتظامي به آنها مشكوك شدند و پس از متوقف كردن پيكان توانستند ۳ سارق را دستگير كنند.پس از دستگيري متهمان، مرد راننده به عنوان شاكي پرونده تحت بازجويي قرار گرفت و گفت: «من اين ۳ مسافر را به دليل اين كه پول خوبي پيشنهاد كرده بودند سوار كردم اما در ميان راه هنگامي كه آنها سلاح شان را به طرفم نشانه گرفتند تازه فهميدم چه اشتباه بزرگي مرتكب شده ام. به شدت ترسيده بودم و نمي دانستم بايد چه كار كنم اگر كوچكترين مقاومتي مي كردم جان خودم را از دست مي دادم، براي همين تصميم گرفتم از خودروام بگذرم كه ناگهان ماموران از راه رسيدند.»

كلاهبرداري ۶۰ تن آهن
مرد كلاهبرداري كه از يك تاجر آهن در تهران، ۱۹۳ ميليون ريال كلاهبرداري كرده بود، دستگير شد.
دست اين مرد هنگامي رو شد كه وي قصد داشت محموله ۶۰ تني آهن را به شهرستان بجنورد منتقل كند و در آنجا بفروشد. اما ماموران نيروي انتظامي به كاميونهاي حامل آهن مشكوك شدند و پس از بازجويي از راننده ها، توانستند صاحب محموله را شناسايي كنند.
مردي كه خود را صاحب ۶۰ تن آهن معرفي مي كرد هنگامي كه با ماموران مواجه شد درباره اين كه محموله را چگونه به دست آورده است، شروع به پراكنده گويي كرد و همين موضوع شك كارآگاهان را برانگيخت.
به اين ترتيب مظنون تحت بازجويي قرار گرفت و به كلاهبرداري از يك تاجر آهن اعتراف كرد و گفت:  اين محموله متعلق به آن تاجر است و وي با ترفندهاي خاصي و با معرفي خود به عنوان يك مرد صاحب نفوذ و تاجر بين المللي، آهن ها را از چنگ وي درآورده است.

مرگ بر اثر گازگرفتگي
چهار عضو يك خانواده در مشكين شهر بر اثر گازگرفتگي جان خود را از دست دادند.
اين افراد بر اثر نشت گاز دي اكسيد كربن از آب گرمكني كه در داخل حمام نصب شده بود جان باختند و اجساد آنها پس از متصاعد شدن بوي تعفن توسط همسايه ها كشف شد.
اعضاي اين خانواده «حسن تقي زاده »۷۲ ساله، «محمدتقي زاده» ۳۵ ساله، «مهرداد»۱۰ ساله و «ميلاد»۳ ساله نام داشتند.
در آينده نزديك گزارشي در رابطه با گازگرفتگي هاي اين چنيني به چاپ خواهيم رساند.

بره اي با ۲ دهان
تعجب نكنيد! واقعيت دارد. در يكي از روستاهاي شهرستان بيله سوار بره اي با دو دهان مجزا متولد شد.
اين بره داراي دو دهان و دو حلق مجزا بوده و هر يك از دهان ها شامل دندان هاي جداگانه  است.
دهان دوم اين بره در قسمت چپ و در نزديكي گوش آن قرار دارد.
اين بره در زمان حاضر به حيات عادي خود ادامه مي دهد و بدون مشكل خاصي از شير مادر استفاده مي كند.
كارشناسان دامپزشكي اختلالات ژنتيكي را عامل تولد اين بره عجيب الخلقه ذكر كرده اند.

جاعل اسناد
جاعل ۸۰ سند دولتي در شهرستان شهريار دستگير شد. اين جاعل به نام «اكبر. الف» با هوشياري ماموران كلانتري ۱۵ ملارد از توابع شهرستان شهريار شناسايي و دستگير شده است. در پي كشف يك كارت تقلبي پايان خدمت، ماموران انتظامي تحقيقات گسترده اي، براي شناسايي عوامل جعل آن آغاز كردند و سرانجام مخفيگاه اين جاعل در روستاي «بيدكنه» شناسايي و وي دستگير شد. ازمخفيگاه اين جاعل، ابزار وسيعي براي جعل كارت پايان خدمت، گواهينامه، مدرك آزمايشگاهي جهت ارايه به دفترخانه ازدواج و مدارك آزمون آموزش و پرورش كشف و ضبط شد. «اكبر. الف » درهشت ماه گذشته در قبال دريافت مبالغ هنگفتي مبادرت به جعل اسناد مذكور و فروش آنها در كرج و شهريار مي كرد.

انهدام ۴ باند قاچاق
ماموران اداره كل اطلاعات سيستان و بلوچستان در يك عمليات هماهنگ، چهار باند بزرگ قاچاق مواد سوختي، مراكز جعل بارنامه و تامين و انتقال فرآورده هاي نفتي، را متلاشي كردند.اين باندها در شهرهاي زاهدان، زابل، كرمان و اصفهان به قاچاق مواد سوختي به صورت عمده فعاليت داشتند.قاچاقچيان با بارنامه هاي جعلي، مواد سوختي را به وسيله تانكرهاي بزرگ از استان هاي اصفهان و كرمان به مناطق مركزي و شمال سيستان و بلوچستان منتقل مي كردند.افراد ياد شده از شگردهاي پيچيده اي در انتقال سوخت استفاده كرده و نقش مهمي در احتكار و انتقال مواد سوختي و همچنين ايجاد بحران در امر توزيع اين مواد در سراسر استان سيستان و بلوچستان، داشتند.

وكيل قلابي
دو وكيل قلابي كه با جعل پروانه اشتغال كانون وكلاي دادگستري در فرديس كرج دفتر وكالت تاسيس كرده بودند، دستگير شدند. اين دو برادر به نام هاي «علي اكبر.ج» معروف به «دكتر .ج» و «عباس. ج» در طول يكسال گذشته دراين منطقه به وكالت مشغول بوده و در محاكم مختلف از حقوق موكلان خود دفاع مي كردند. يكي از اين دو وكيل قلابي در جريان يك دادرسي كه به عنوان وكيل حضور داشت، در حين تنظيم رضايتنامه به جاي حرف «ض» در نگارش واژه رضايتنامه از حرف «ز» استفاده كرد كه اين امر موجب بروز شك موكل وي شده و تقاضاي رويت پروانه وكالت وي را كرد ولي نامبرده از ارايه آن استنكاف كرد. هم اكنون دفتر وكالت وكلاي قلابي از سوي مراجع قضايي پلمپ و تعطيل شده است.

مبارزه با قاچاق كودكان
سازمان ملل ودولت افغانستان راههاي جديد مبارزه با قاچاق كودكان را در اين كشور بررسي مي كنند. «مانويل سيلوا» سخنگوي دفتر نمايندگي سازمان ملل در افغانستان (يونيما) گفت: كميسيون مستقل حقوق بشر افغانستان، وزارتخانه هاي كليدي دولت افغانستان، سازمان ملل و سازمان هاي غير دولتي فعال در اين زمينه، را ه هاي مبارزه با قاچاق كودكان را بررسي خواهند كرد. وي گفت: در جريان كار تلاش خواهد شد تا سطح آگاهي مردم درباره حقوق و قاچاق كودكان از طريق راديو و تلويزيون افزايش يابد. سخنگوي يونيما اظهار داشت: مبارزه باقاچاق كودكان از شش ماه قبل به يكي از مشكلات عمده دولت افغانستان مبدل شده است و اكنون سازمان هاي دولتي و غير دولتي درصدد ايجاد راهكارهاي جديد براي حل اين مشكل هستند.

حوادث
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
در شهر
درمانگاه
طهرانشهر
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |