پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۳۲
نيرنگ صهيونيسم
عزمي بشاره
003762.jpg
ترجمه: يوسف عزيزي
با تبليغات رسمي اسراييل و برخي گروه هاي فشار تابع آنها، كوشش مستمري در جريان است تا دشمني با صهيونيسم به عنوان واپسين نمود سامي ستيزي در غرب قلمداد شود. اين افزون بر چيزي است كه دشمني اسلام با يهوديت به شمار مي رود و در فعاليت ها و ادبيات جنبش هاي بنيادگراي اسلامي نمود مي يابد.
اين تقسيم بندي ها به شكلي آشكار و براي نخستين بار در بحث هاي پارلمان اسراييل بروز يافت كه به مناسبت احياي روز سامي ستيزي (آنتي سميتيزم) انجام گرفت و براي اين منظور،  روز ۲۷ نوامبر، روز آزادي آشويتس انتخاب شد.
بحث هاي آن جلسه حول محور اشكال سامي ستيزي جديد دور مي زد،  به ويژه آن كه تقريبا همگان و از جمله رييس كنيست و نخست وزير و وزير دادگستري متفق القول بودند كه شيوه هاي كهن فاشيسم و راستگرايي به سر رسيده است. سخنرانان كنيست بر همسان دانستن بنيادگرايي اسلامي و جنبش هاي همبستگي با ملت فلسطين و چپ اروپا تاكيد داشتند. شارون در اين زمينه گفت: «اروپا بايد در برابر خود و كل جهان متمدن اعتراف كند كه ميكرب  سامي ستيزي دوباره بازگشته و زنده شده و با آهنگ نگران كننده اي رو به گسترش است. اين امر غالبا به شكل نامشروع دانستن دولت يهود نمود مي يابد.
دشمني با اسرائيل و ابراز ترديد نسبت به سياست هاي آن،  بهانه هايي براي توجيه حملات تخريبي عناصر مختلف نظير دانشگاه ها و دولت ها و توجيه نمودهاي خشونت عليه يهود پديد آورده است». بديهي است كه اين سخنراني - حتي با نگاه صهيونيستي- با اهمال تهيه شده است. و بي گمان اين بيان شارون، بياني نامنسجم و نفرت انگيز نسبت به موضعي است كه خواهان ترويجش هستند. تعميم هاي پرتي كه در همان جلسه در سخنان سوسف لبيد- وزير دادگستري رژيم- انعكاس يافت و درباره اسلام و چپ اروپايي بود با آن چه گفته شد تفاوتي نداشت.
اين ليبرال صهيونيست كه در تدارك استدلال هايش، استوار و نسبت به اكثر نمايندگان پارلمان اسرائيل با آرامي بحث مي كند، ادعا دارد كه دشمني با صهيونيسم  همان سامي ستيزي است زيرا به معناي انكار حق تعيين سرنوشت ملت يهود است؛ در حالي كه اين حق براي همه ملت هاي ديگر به رسميت شناخته شده است. لذا - از نظر لبيد- انكار اين حق براي يهوديان، همان سامي ستيزي است. و البته سامي ستيزي،  همان دشمني با يهوديان است و نه دشمني با سامي ها. دشمني با يهود در اروپا به علت سامي بودن آنها توجيه و گسترش نيافته بلكه به علت يهودي بودن آنها بوده است.
لذا سامي ستيزي (آنتي سميتيسم) تنها يك نامگذاري آلماني مربوط به سده نوزدهم براي پديده يهودي ستيزي در چهارچوب اروپا و به دلايل و بهانه هاي مختلف بوده است.
در واقع اين گونه اصطلاحات نوين سياسي صهيونيستي  نه تنها خلاف حقايق تاريخي و منطق و عقل سليم بلكه كاملا متناقض با آنهاست.
براي تمايز ميان دشمني با صهيونيسم و يهودي ستيزي كافي است بگوييم كه اكثريت يهوديان در گذشته و بخش بزرگي از آنان در حال حاضر صهيونيست نبوده و جنبش صهيونيستي - و از جمله حق تعيين سرنوشت را- تاييد نكرده اند. اين حق را صهيونيست  ها به تازگي مطرح كرده اند والبته قبلا فقط صهيونيستهاي چپگرا اين مسئله را مطرح كرده بودند . همچنين كوشيديم ثابت كنيم كه بسياري از سامي ستيزان، دشمن اسرائيل نيستند.
اكثريت ناقدان اسراييل در اروپا، اشكال نژادپرستي و اشغالگري و از جمله سامي ستيزي را نقد مي كنند.
چرا از تناقض و بلكه تناقض كامل سخن گفتيم؟ زيرا دشمني با صهيونيسم به عنوان يك موضع نظري يا تئولوژيك و به عنوان يك موضع فكري اساسي غيرسياسي، يك پديده يهودي است و لذا منطقا نمي تواند يكي از نمودهاي سامي ستيزي باشد. شايد چيزي را كه اكنون مي گويم غافلگير كننده باشد اما دشمني فلسطينيان با عرب ها يا غير يهوديان با صهيونيسم معمولا بياني از كشمكش سياسي است؛ مگر هنگامي كه سخن از جنبش هاي ايدئولوژيك يا نظري باشد. البته حتي در اين حالت نيز دشمني با صهيونيسم به اين دليل نيست كه يك پديده يهودي است بلكه به اين دليل كه يك پديده استعماري است.
مبارزه سياسي فلسطينيان يا مقاومت خشونت آميز عليه اشغالگران- با همه گونه گوني و مراحل تاريخي اش- نه به دليل يهودي بودن اشغالگران بلكه به دليل اشغالگري بوده است. اين امر درباره مرحله مبارزه عليه برپايي كشور يهودي در فلسطين قبل از ۱۹۴۸ نيز صدق مي كند و نيز درباره نبرد عليه اشغالگران اسرائيلي در سرزمين هاي اشغال شده سال ۱۹۶۷. اگر اشغالگران از مليت يا دين ديگري بودند از نمادهاي ديني ديگري براي بسيج احساسات عليه اشغالگران استفاده مي شد.
در دشمني ملت فلسطين و ملت هاي عرب با صهيونيسم هيچ شكي وجود ندارد اما اين امر هيچ پيوندي با سامي ستيزي ندارد. در خلال كشمكش با صهيونيسم،  مقوله ها و مفاهيمي از مخزن ابزارهاي سامي ستيزي غرب - همانند ديگر چيزها و به واسطه جهاني شدن - به عرب ها و فلسطيني ها رسيد.
اما حتي اين نيز پديده ياد شده را به سامي ستيزي تبديل نكرده است.
اگر دوربين تلويزيوني روي جواني در سرزمين هاي اشغال شده و محاصره گشته و زير سركوب انواع ستم هاي استعماري تمركز نمايد و او جمله اي عليه يهوديان بگويد اين را نبايد به حساب سامي ستيزي گذاشت. سياق سامي ستيزي همانا سياق دشمني با يهود به عنوان يك اقليت تحت پيگرد است و نه سياق پراندن دشنامي در فضاي رابطه اشغالگر و اشغال شده. آن چه كه مي گوييم تشريح قضيه است و نه گزارش و تفسير و نه حتي توجيه آن طبق آن چه كه در آغاز سخن گفتيم. دشمني تئوريك و اصيل عليه صهيونيسم،  اساسا يك پديده يهودي است و در نتيجه نمي تواند ضد يهود باشد. نخستين بحث و جدل هاي شامل رد نظري صهيونيسم به عنوان صهيونيسم و نه استعمار يا يك جنبش بورژوازي يا غير آن- در ميان خود يهوديان اروپا پديد آمد كه تحرك سياسي ضد صهيونيستي را به دنبال داشت. دشمني با صهيونيسم بيش و پيش از هر چيز،  لاهوتي و ديني بود؛ زيرا از نظر يهوديت و لاهوتيان آن،  صهيونيسم،  همان نظريه رهايي لاييك و بديل نجات الهي، و مسيانيسم كاذبي است كه نويدگر مسيح كذاب» است كه «در كار خدا دخالت مي كند» و «راه حل هاي نهايي را زودتر مطرح نمايد» همه اينها اصطلاحاتي است كه از آرمان هاي يهود براي رهايي از «پراكندگي و آلام آن» بر مي خيزد كه به واسطه «مسيح نجات بخش» انجام مي گيرد.
از نظر لاهوت ارتودكسي رايج، صهيونيسم در مرحله پيدايش خود يك جنبش لاييك بود كه از نظر او،  از هر لاييك ديگري بدتر بود، زيرا لائيسم يهودي مي كوشيد دين يهود را لائيك كند و به جاي آن كه يهوديان، ملتي ناب، «ملت شنبه» ملت تورات و «ملت برگزيده» باشند،  آنها را به ملتي نظر ساير ملت ها تبديل كند.
003765.jpg

دشمني نهاد ديني يهود نسبت به صهيونيسم، اشكال بسيار حادي گرفت كه از دشمني اش نسبت به هر نوع لائيسمي بيشتر بود. جنبش هاي ارتدكس يهودي؛ عملا و از نظر لاهوتي، صهيونيزه نشدند و اين برخلاف حزب «مفدال» و شهرك نشينان است كه صهيونيسم را به دين و دين را به صهيونيسم تبديل كردند. اينها در واقع اسراييلي شده و خود را با مصالح اسرائيل هماهنگ كرده اند. و اين شامل همسازي با واقعيت سياسي و حزبي اسراييل است كه همانا واقعيت اشغالگري و نزديكي متدينان يهود به جناح راست است. جريان هاي ديني نظير جنبش «حاباد» آمريكا كه صهيونيست نبود با صهيونيسم و گرايش نجات بخش « مسيانيسم» آن نقطه اشتراك پيدا كرد. برخي از جنبش هاي ديگر نيز به تدريج به سوي اسراييل، همدردي نشان دادند اما به طور كلي نظريه هاي بنيادي ارتدكسي لاهوتي مخالف صهيونيسم باقي ماندند.
ديگر منبع دشمني با صهيونيسم در پيوستن يهوديان به صفوف چپگرايان راديكال در اروپا و به ويژه در ميان جنبش هاي كمونيستي نهفته است.
اين منبع از نظر تئوريك دشمني با صهيونيسم را چنين توجيه مي كرد كه صهيونيسم،  همانا جنبش بورژوازي بزرگ يهود يا جنبشي است براي «دو پاره كردن نيروهاي طبقات انقلابي بر مبناي مذهبي و ملي» هم چنين بحث هاي عقلاني فراواني در ميان محافل اين جريان درباره تعريف مليت انجام گرفت و اين كه آيا اين تعريف شامل يهوديت مي شود. برخلاف معمول، اين بحث ميان عرب ها و صهيونيست ها نبود بلكه جدلي درباره استراتژي هاي جنبش چپ و ميان بلشويك ها و «بوند»ها جريان داشت.
بي گمان انگيزه دشمني چپ يهود با صهيونيسم فقط طبقاتي يا ايدئولوژيك نبود و مي بايست عنصر ديگري وجود مي داشت كه بر بحث و جدل هاي عقلاني چيره مي شد و آن را به دشمني عاطفي و احساسي تبديل مي كرد.
اين عنصر از چپ راديكال به عنوان نظريه نجات بخش هماورد با صهيونيسم بهره مي گيرد و با ذهني كردن آن به عنوان يك نظريه فراگير انساني مبتني بر عدالت اجتماعي، رهايي يهود را - همچون ساير اقليت ها- در آن مي بيند. در برابر اين گرايش نجات بخش جهاني، نظريه نجات بخش، بخشي نگر قرار مي گيرد. برخي از پژوهشگران كوشيدند ثابت كنند كه اين دو نظريه از يك منبع سرچشمه مي گيرند. برخي از شخصيت هاي قديمي سياست اسرائيل كه مقوله هاي ايدئولوژيك گذشته هنوز در دستگاه مفهومي آنان رسوب دارد مي گويند تاريخ،  صحت نجات بخشي صهيونيسم را در برابر رهايي بخشي كمونيسم ثابت كرد. يهوديان اروپا در مرحله پيدايش صهيونيسم، گواه كشمكش هاي حادي ميان برادران و دوستاني بود كه به كمونيسم، احزاب لائيك يا سوسياليسم صهيونيستي گرايش پيدا كرده بودند. بحث و جدل هاي اينان همانند اختلاف ها يا انشعاب هاي حزبي با حدت و شدت همراه بود.
اين بحث و جدل ها،  سرچشمه پايان ناپذير مقوله هاي دشمني با صهيونيسم بودند و تا حد اتهام صهيونيسم به همكاري با سامي ستيزان پيش رفت كه مصلحت مشتركشان ، هجرت يهوديان از اروپا بود . تعداد مقاله ها و ادبياتي كه چپگرايان يهود و غير يهود درباره اين موضوع نوشتند بي شمار است. در آغاز افراد جرات بيشتري داشتند؛ به گونه اي كه برخي از آنان جنبش صهيونيسم را متهم كردند در مراحل معيني با نازي ها همكاري داشته است.
در اينجا بايد يادآور شوم كار به جايي كشيد كه يهوديت ارتدكس در آن هنگام و تا جنگ جهاني دوم،  صهيونيسم را متهم مي كرد كه احساسات سامي ستيزي را بر مي انگيزد. صهيونيسم اين اتهام ها را نوعي تبرئه نازيسم به شمار مي آورد. البته كسي اين سخن را باور نمي كرد اما نشانگر شدت كشمكش ميان دو جريان و ژرفش زخم خونين آنها بود.
طبعا موضع ليبرال هاي يهود در كشورهاي دموكراتيك فرق مي كرد و برخي از آنان، موضع ليبراليستي را تا حد دشمني با صهيونيسم رساندند و آن را جنبشي ناسيوناليستي به شمار آوردند كه مخالف مفهوم حقوق محض فردي و تجاوز به حقوق ديگران است. برخي نيز با انديشه صهيونيستي به عنوان يك كشور كنار آمدند. بي آن كه بدان مهاجرت كنند. يا صهيونيست شوند. بي  گمان برخي از ليبرال ها جنبش صهيونيسم را به عنوان جنبشي ناسيوناليستي پذيرفتند كه دولت - ملت را بنياد خواهد گذاشت و به برپايي كشور دموكراتيك يهود منجر خواهد شد. آنان وجود ملت فلسطيني را ناديده مي گرفتند كه همچنان و تا روزگار ما، گرفتار اين تناقض ليبراليستي  اند.
اما به طور كلي، اغلب يهوديان جهان پس از جنگ ۱۹۶۷ گرايش صهيونيستي پيدا كردند كه به نظر من نقطه عطفي تاريخي است. اغلب يهوديان تا آن تاريخ نه صهيونيست بودند و نه ضد صهيونيست. اين اكثريت نسبت به موفقيت اين ماجراجويي جنون آميز {برپايي دولت اسرائيل} با شك و ترديد نگاه مي كردند. اما اوضاع جهان عرب و شكست فاجعه بار در برابر اسرائيل در سال ۱۹۶۷ منجر به صهيوني شدن يهوديان سازمان يافته مقيم اروپا شد.
همان تاريخي كه شاهد گسترش ادبيات سامي ستيزي در جهان عرب بود، گواه صعود صهيونيسم در ميان يهوديان جهان شد.
ما، چيزي درباره غير سازمان يافتگان يهود اروپا نمي دانيم زيرا مواضع آنها فردي است اما اغلب شهروندان يهود در كشورهاي مختلف كه در سازمان ها و انجمن هاي يهوديان گردآمده بودند به دوستان اسرائيل و صهيونيسم بدل شدند. اين امر ناشي از همنوايي و نيز قانع شدن آنان به طرح برپايي اسراييل بود. افكار عمومي غرب و سرمايه داران و دولتها در كشورهاي غربي و به ويژه در ايالات متحده آمريكا نيز به همين نتيجه رسيدند.
در آغوش گرفتن اسراييل توسط غربيان پس از جنگ ۱۹۶۷، ديگر يك ماجراجويي نبود بلكه از نظر سرمايه گذاري سياسي و اقتصادي قانع كننده مي نمود.
معادله اي كه در سطح افكار عمومي تاثير گذاشت اين بود: كشوري قرباني و قوي، ستمديده و پيروز قرباني بودن و ستمديده بودن به تنهايي كافي نيست و در ميان افكار عمومي،  جمع ميان قرباني و قدرت در دستيابي به پيروزي همان معادله سودبخش بود.
منبع: الحيات

نقدي از درون
003768.jpg
زبيگنيو برژينسكي
دولت بوش براي تعهد طولاني مدت اش به دمكراسي در خاورميانه مستحق تمجيد است  اما حتي  يك فكر خوب هم اگر بد اجراشود، نابود مي شود.
از آن بدتر اينكه اين فكر ممكن است با واكنش هاي تندي روبرو شود، به ويژه اگر درباره وجود انگيزه هاي خاص بدگماني وجود داشته باشد.
اين همان اتفاقي است كه براي «طرح خاورميانه بزرگ» بوش در حال روي دادن است.
اين طرح شامل گام هايي است كه آمريكا و شركايش در گروه هشت كشور صنعتي براي ارتقاي آزادي سياسي، برابري حقوق زنان و دسترسي به آموزش و آزادي بيشتر در خاورميانه بايد بردارند. از موارد اين طرح پيشنهادي ايجاد مناطق آزاد تجاري در منطقه، تامين مالي جديد براي تجارت هاي كوچك و كمك به برگزاري انتخابات است.
بعد از آنكه نسخه اي از اين طرح ماه گذشته در روزنامه عرب زبان الحيات چاپ شد، رهبران عرب با ناخشنودي واكنش نشان دادند و آن را اقدامي آمريكايي براي تحميل تغيير در اين كشورها خواندند. حسني مبارك رييس جمهور مصر چنان پيش رفت كه اين پيشنهاد را يك «فريب» خواند.
دولت بوش براي مرتب كردن اوضاع و نجات اين طرح هنوز وقت دارد اما بايد سريع عمل كند، به ويژه اگر مي خواهد اين طرح را به امضاي سران گروه هشت در نشست تابستاني آنها در ژوئن برساند.
اين طرح ابتدا توسط رئيس جمهور و به شيوه اي خاص اعلام شد، يعني در سخناني مقابل مخاطبان مشتاق در موسسه اينترپرايز، از موسسه هاي سياستگذاري آمريكا كه شيفته جنگ در عراق است و چندان روي خوشي نسبت به جهان عرب ندارد. اين موضوع كه آمريكا با حمايت اروپا و به تاييد اسراييل به دنياي عرب ياد بدهد كه چگونه مدرن و دمكراتيك شود در بهترين شرايط واكنش هاي دوگانه اي را برمي انگيزد. به هر حال اين منطقه جايي است كه هنوز خاطره حكومت فرانسه و انگليس در آن زنده است.
اگر چه به نظر مي رسد اين برنامه قرار است داوطلبانه باشد اما برخي از آن بيم دارند كه چنين نشود.
براي نگران بودن از طرح دولت بوش دلايل ديگري هم وجود دارد. دمكراسي مي تواند عواقب ناخواسته اي داشته باشد. اگر فلسطيني ها امكان اين را پيدا كنند كه رهبرشان را در يك انتخابات واقعا آزاد انتخاب كنند، آيا رهبر حماس را انتخاب نمي كنند؟ اگر انتخابات آزاد در عربستان سعودي برگزار شود، آيا اميرعبدالله وليعهد اصلاح طلب از اسامه بن لادن يا يكي ديگر از رهبران گروههاي شبه نظامي اسلامي جا نمي ماند؟
دمكراسي اگر به طور حقيقي و واقعي پذيرفته نشود و با سنت هاي موجود تقويت نشود، مي تواند به برگزاري همه پرسي تبديل شود كه تنها به افراط گري و اقتدارگرايي مشروعيت مي دهد.
آنچه اين مشكل را پيچيده مي كند، بدگماني است كه نه تنها ميان اعراب بلكه ميان اروپايي ها هم درباره تمركز ناگهاني مقاماتي از دولت بوش بر روي دمكراسي وجود دارد كه به دنبال تاخير در هر گونه تلاش جدي آمريكا براي پيشبرد اسراييل و فلسطيني ها به سوي توافقنامه حقيقي صلح هستند. سخنان اخير ديك چني در مجمع جهاني اقتصاد داووس به اين بدگماني دامن زد. چني گفت، گسترش دمكراسي پيش شرط صلح و سعادت در اروپاي غربي بعد از جنگ جهاني دوم بود. او مي گفت اصلاحات دمكراتيك براي دستيابي به يك راه حل مسالمت آميز براي حل اختلاف ديرينه اعراب و اسرائيل، ضروري است.
اين گفته چني كه دمكراسي پيش شرط صلح است، براي بسياري به معني تعويق هر گونه تلاش براي حل مناقشه اسرائيل و فلسطيني ها است.
در اين طرح اين حقيقت تاريخي كه دمكراسي تنها در فضاي عزت سياسي شكوفا مي شود، ناديده گرفته شده است.
تا زماني كه فلسطيني ها تحت كنترل اسرائيل باشند و هر روز تحقير شوند جذب ارزش هاي دمكراسي نمي شوند، اين موضوع براي عراقي هاي تحت اشغال آمريكا هم صدق مي كند.
براي آنكه طرح دولت بوش موفق شود، بايد با واقعيت  هاي منطقه هماهنگ شود. براي رسيدن به اين هدف دولت بوش بايد گام هاي زير را بردارد: 
نخست اينكه درباره اين برنامه بايد با كشورهاي عرب رايزني شود نه اينكه فقط به آنها ارايه شود.
مصري ها و سعودي ها اگر احساس كنند كه سنت هاي مذهبي و فرهنگي اشان قرباني مي شود از دمكراسي استقبال نمي كنند. اروپايي ها هم بايد كاملا به مشاركت طلبيده شوند و آنها هم بايد به نوبه خود با كشورهاي منطقه درباره مفهوم و اهداف طرح گفتگو كنند. هر گونه اختلاف در جهت گيري را مي توان در نشست گروه هشت برطرف كرد.
دوم اينكه، در اين طرح بايد توجه شود كه بدون عزت سياسي ناشي از تعيين سرنوشت به دست خود افراد، دمكراسي در كار نخواهد بود. آلمان ها در مدت كوتاهي بعد از پايان جنگ جهاني دوم عزت سياسي خود را بازيافتند و همين موضوع به آنها كمك كرد تا سنت هاي دمكراتيك دوران قبل از نازي ها را احيا كنند.
اگر طرح دمكراسي اعراب با تلاش براي دادن حاكميت و استقلال به عراقي ها و فلسطيني ها همراه شود،  موفقيت و مقبوليت بيشتري بدست مي آورد، در غير اين صورت دمكراسي براي بسياري در دنياي عرب فقط ويتريني براي ادامه سلطه خارجي خواهد بود.
بالاخره اينكه، آمريكا بايد ابتدا اساس يك توافقنامه صلح در خاورميانه را معني كند و سپس با انرژي تمام براي عملي كردن اين توافقنامه كار كند. چنين كاري موجب جلب اعتبار بيشتر براي انگيزه هاي سازنده اي مي شود كه در پس اين ابتكار عمل قرار دارد. با اين كار همچنين به كشورهاي خاورميانه نشان داده مي شود كه يك پايه مشترك براي همكاري حقيقي با كشوري دمكراتيك وجود دارد.
تغيير خاورميانه بسيار پيچيده تر از احياي اروپاي بعد از جنگ است.
بالاخره احياي اجتماعي آسان تر از تغيير اجتماعي است. با سنت هاي اسلامي قراردادهاي مذهبي و عادات سنتي بايد با احترام و مدارا رفتار كرد.
تنها در اين صورت است كه مي توان گفت زمان براي دمكراسي در خاورميانه رسيده است.

نشر سياست
جيپ اسرائيلي
امنيت دروغين - بخش سوم
به گفته مؤسسه تحقيقات استراتژيك بيت المقدس، تغيير و تحولاتي كه هم اكنون در اين منطقه در حال رخ دادن است به مراتب اسفناك تر از آن چيزي است كه در سال ۱۹۶۷ و پس از تصرف كرانه باختري توسط اسرائيل به وجود آمد. در اين تحقيق يادآوري شده است كه ساده لوحانه است اگر بپنداريم كه كشيدن ديواري چنين گران قيمت فقط براي يك مقطع كوتاه است بلكه بايد به اين نكته توجه كنيم كه اسرائيل در حقيقت با كشيدن اين ديوار قصد دارد مرزهاي جديدي را به وجود آورد و در آينده آن را به عنوان مرز اصلي بين اسرائيل و فلسطين به جهان تحميل كند. بسياري از نظاميان عاليرتبه اسرائيلي اين موضوع را تكذيب مي كنند ولي حقيقت چيز ديگري را نشان مي دهد. آنها بر اين باورند كه اين ديوار مي تواند به اسرائيل امنيت دهد.خواهران مقدسي كه در صومعه اي در نزديك اين ديوار زندگي مي كنند اعتقادي به اين كه اين ديوار امنيت را براي اسرائيليان به ارمغان خواهد آورد ندارند.
آنها نيز از تعرض اسرائيليان مصون نمانده اند. يك سوم از زمين هايي كه به اين صومعه تعلق داشت و در آنها درختان زيتون و پرتقال كاشته شده بود به وسيله بلدوزرهاي اسرائيلي نابود شد. راهبه اي مي گويد: من ۲۰ سال  است كه شاهد ظلم و ستم اسرائيليان به فلسطينيان در اين منطقه هستم. چگونه مي توان پذيرفت كه فلسطينيان نسبت به غاصبان سرزمينشان خشمگين نباشند و واكنش نشان ندهند.يك جيپ اسرائيلي كه چندين سرباز در آن نشسته اند ناگهان وارد اين منطقه مي شود و از آن ۳ سرباز اسرائيلي سراپا مسلح بيرون مي پرند. ما شاهد آن هستيم كه آنها فقط به قصد آزار و اذيت عابران به اين منطقه آمده اند .آنها به بعضي از عابران اجازه عبور مي دهند، زنان را مسخره مي كنند، با تفنگهاي خود به سوي افراد مختلف نشانه مي روند و مزاحم زن جواني مي شوند كه با كودك خود مي خواهد از خيابان عبور كند. ظاهرا آنها فقط براي تفريح و سرگرمي و اذيت كردن فلسطينيان به اينجا آمده اند. هر بار كه آنها يك عابر را اذيت مي كنند با صداي بلند مي خندندو مدت كمي پس از آن كه ظاهرا تفريح خود را كردند با همان سرعتي كه آمدند با جيپ خود منطقه را ترك مي كنند.
امام جماعت مسجد عبدالناصر كه در كنار ديوار قرار دارد با بلندگو مردم را براي نماز جماعت روز جمعه
فرا مي  خواند و مشغول گفتن اذان مي شود. اين نخستين جمعه پس از بناي ديوار است. هميشه در روزهاي جمعه و پس از نماز جماعت درگيري هاي پراكنده اي بين نيروهاي اسرائيلي و فلسطينيان پيش مي آيد كه در بسياري از مواقع به قتل فلسطينيان نيز مي انجامد. جوانان در دسته هاي چند نفره كنار هم ايستاده اند و به طرف خودروهاي اسرائيلي سنگ پرتاب مي كنند. خودروهايي كه شيشه هاي آنها توسط نرده هاي آهنين حفاظت شده است. اسرائيلي ها پس از مدت كوتاهي آن منطقه را ترك مي كنند و جوانان نيز به خانه هايشان باز مي گردند. باراني كه در اين منطقه باريده است تمام منطقه را پر از گل و لاي كرده است. در آن سوي ديوار خانه سالمندان مسيحي كاتوليك كه از طرف يك آلماني اداره مي شود قرار دارد. سرپرست اين خانه سالمندان مي گويد: هر بار كه نيروهاي اسرائيلي گاز اشك آور پرتاب مي كنند تعدادي از آنها در حياط خانه سالمندان مي افتد و او تا كنون صدها پوكه آن را جمع كرده است. به گفته او اين گازهاي اشك آور از نوع گلوله هايي نيستندكه فقط باعث جاري شدن كمي اشك از چشم شود بلكه گازهاي اشك آور بسيار قوي هستند كه اختلالات تنفسي نيز ايجاد مي كنند و ممكن است تنفس گازهاي آنها به مرگ نيز بينجامد.

سياست
ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |