سه شنبه ۲۵ فروردين ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۴۹
گفت وگو با دكتر حسين كچويان:
ماهيت جهاني شدن
جهاني شدن، اگر بوجود بيايد، وضعيتي است كه آدمها يك عنصر يا وجه مشتركي پيدا كرده اند كه بر اساس آن خودشان را تعريف كنند و بعد تعاملات و ساختارهاي اجتماعيشان را بر اساس اين ويژگي سامان بدهند
004941.jpg
گفت و گو : سارا زيبا كلام
اشاره:
جهاني شدن در ابعاد گوناگون فرهنگي، اقتصادي و معرفتي مورد بحث قرار مي گيرد و همين مسئله بِي شك بر پيچيدگي آن مي افزايد. چنانچه مباحث كنوني پيرامون جهاني شدن ادامه بيابد، احتمالا ما با دو نتيجه متناقض مواجه خواهيم شد: همزمان با گسترش بحث جهاني شدن، بر كليت و ابهام آن نيز افزوده مي شود.
در گفت وگويي كه در پي مي آيد، دكتر كچويان نخست به بررسي ساختار و ماهيت جهاني شدن مي پردازد و آن را مرحله اي متمايز در سطوح مناسبات انساني مي داند؛ بدين معنا كه جهاني شدن را گذار از ساخت هاي قبيله اي و دولت هاي ملي به ساختار جهاني تلقي مي كند. وي بر همين اساس به برخي از جنبه هاي اين معنا از جهاني شدن اشاره مي كند.
عكس : مجتبي جانبخش
* ديدگاه كلي شما در مورد جهاني شدن به لحاظ مفهومي چيست؟
- مي دانيد كه جهاني شدن حوزه اي است كه از حيث معنا و مفهوم و همچنين عوامل پديد آورنده آن بسيار مبهم و ناروشن است. البته مفاهيم علوم اجتماعي، همواره در باب چيستي، معنا و مفهوم، واجد اشكالات عديده اي هستند كه بعضاً اشكالات مذكور در طي زمان كاهش پيدا مي كند و بعضاً در همان حالت اوليه مي مانند.
در باب جهاني شدن، عليرغم اينكه حدود ۳۰ سال است كه كمابيش اين مفهوم مطرح شده،  همچنان ابهامات زيادي وجود دارد. هر كسي از نگاه خود اين مطلب را مي فهمد. به هر حال پاسخ به سئوالاتي نظير اينكه جهاني شدن چيست؟ عوامل پديد آورنده آن كدام هستند؟ در هر حوزه اي، اين مفهوم چه صورتي پيدا مي كند؟ حاملين جهاني شدن و كساني كه آن را به پيش مي برند، كيستند؟ متفاوت است، ضمن آنكه پاسخ هاي داده شده خيلي هم روشن نيستند. به نظر من اگر بخواهيم جهاني شدن به معناي واقعي،  مفهوم داشته باشد، يك صورت خاصي بيشتر ندارد. جهاني شدن به معناهايي نظير تعاملات فرهنگي يا امور فرهنگي، نزديك شدن مردم به يكديگر، كاهش مرزها، يا اثرپذيري جوامع از همديگر و نظاير اينها نيست و هيچ شرايط تازه اي را براي انسان بوجود نمي آورد، زيرا عليرغم اينكه مثلاً مرزها نزديك شده و دسترسي انسانها به هم و نقل و انتقالات زياد شده، ساختارها تغييري نكرده اند. اگر جهاني شدن را مثلاً به معناي آگاهي از غير بدانيم يا مطابق تعريفي كه رابرتسون مي دهد، جهاني شدن را آگاهي آدم ها از همديگر و اينكه آدميان آگاهي از همديگر را در كنش و واكنش هايشان اثر مي دهند تلقي كنيم، به نظر من، اين يك مقداري در نحوه زندگي و عمل ما تغيير ايجاد مي كند ولي مبين يك تغيير ساختاري در حيات اجتماعي نيست. براي مثال ، براي اينكه مطلب روشن شود مي گويم: موقعي بوده كه بشر به صورت بيابانگردي زندگي مي كرده، بعد در يك مقاطعي چيزي مثل خانواده درست شده، در مقاطع ديگري، چيزي مثل قوم يا قبيله به وجود آمده، نهايتاً اينها به شكل امپراطوري ها درآمده بعد هم در مقطع جديد، يعني همين مقطعي كه ما الآن در آن زندگي مي كنيم،  شكل دولت - ملت ها را به خود گرفته است.
وقتي شما در درون خانواده ، قوم يا قبيله هستيد، ساختار خاصي بر رفتار شما حاكم است. به عبارت ديگر وجود قبيله به لحاظ اجتماعي، كليت حيات شما را تحت تأثير قرار مي دهد و شرايط اجتماعي حيات شما را مشخص مي كند. در وضعيت قبيله اي شما به راحتي به هر كجا كه بخواهيد مي رويد و اصلاً مرز وجود ندارد وليكن در درون دولت - ملت ها، شما مرز داريد، تابع يك كشور خاصي هستيد كه واجد حدود جغرافيايي مشخصي است و در درونش قبايل يا اقوام ديگر زندگي مي كنند. شما يك پيوستگي اي با اين گروه هاي قومي كه در يك مقطع ديگر با يكديگر كاملاً بيگانه بودند، پيدا مي كنيد. در نظام قبيلگي شما با قبيله ديگر در تعارض و نزاع هستيد و زندگي خودتان را براساس مفاهيمي كه آن قبيله براي شما تأمين و تهيه مي كند سازمان مي دهيد، در حاليكه در دورن دولت - ملت ها، قبايل متعددي وجود دارند و مفاهيم عام تري مثل ملت، يعني ايراني بودن، عرب بودن و ... است كه وجود مشترك شما را در درون اين محدوده بوجود مي آورد، اين موارد دنياي متفاوتي نسبت به وضع قبيلگي ايجاد مي كند. با توجه به مسائلي كه ذكر كردم در يك صورت، جهاني شدن مبين تغيير اساسي خواهد بود كه ما تغييري نظير تغيير از زندگي قبيلگي به زندگي مثلاً در درون يك ملت يا در درون يك امپراطوري را شاهد باشيم. در غير اين حالت، زندگي ما همچنان در درون دولت - ملت ها سير مي كند و تحت شرايط و مقتضيات دولت - ملت ها است.
* آقاي دكتر! آيا مي توان چنين نتيجه گرفت كه يكي از ويژگي هاي جهاني شدن توسعه دايره ارتباطات است؟
ببينيد! ممكن است بگوييد كه جهاني شدن به معناي اين است كه تعاملات شما با ديگري زياد شده، مثلاً تبادلات فرهنگي و يا نقل و انتقالات اقتصادي، توسعه و گسترش پيدا كرده، ولي اينها هم خيلي چيزي را تغيير نمي دهند. زيرا ممكن است شما در درون دولت- ملت باشيد و در عين حال تعاملاتتان با دنيا زياد شود.
الان اگر يك حادثه اي آن طرف دنيا اتفاق بيافتد، همه مطلع مي شوند و كمابيش در نحوه زندگي ها اثر دارد. ولي عناصر اصلي زندگي اجتماعي، علي رغم اينكه اين ويژگيها در زندگي آمده، تغييري نكرده است. البته آنهايي هم كه اين تعاريف را مي گويند، اشاره دارند به اينكه به اصطلاح يك وضعيت جديدي بوجود آمده، ولي به اعتقاد من، جهاني شدن در تمام اين حالاتي كه گفتيم مبين يك وضعيت جديدي نيست.جهاني شدن، در يك حالت، يك وضعيت جديد است.
عنايت داشته باشيدكه در اين بحث، به اينكه در عالم چه دارد رخ مي دهد، توجهي ندارم. من الان صرفاً تعريف مفهومي مي كنم. يعني اگر ما فرضاً ۲۰۰ يا ۳۰۰ سال پيش هم مي بوديم، فكر مي كرديم كه اگر جهاني شويم، چطور مي شويم. در چه حالتي انسان جهاني مي شود و در چه حالتي انسان جهاني نيست؟ ما داريم در اين حدود صحبت مي كنيم. بر اين اساس، جهاني شدن به اعتقاد من يعني درست مثل همان وضعيتي است كه شما قبلاً در قوم يا قبيله بوديد، اكنون در درون دولت _ ملت، آن قوم و قبيله ها در كنار شماست و شما علي رغم تمام تنوعات قومي، با آنها يك نوع وحدتي احساس مي كنيد، از اين رو جهاني شدن يعني آن وضعيتي كه به واسطه پيدايي اشتراكات جديدي ميان آدمها در كل عالم، علي رغم تمام تنوعي كه دارند، در درون يك ساختار جديدي به نام يك ساختار جهاني با همديگر تعامل مي كنند.در واقع به اين معنا، مشخصاً جهاني شدن يعني پيدا كردن اشتراك بر اساس يك مفهوم خيلي عام و كلي به اسم انسان يا نظاير آن.كما اين كه مثلاً در درون يك كشور مثل ايران، علي رغم تنوعات و اختلافاتي كه داريم مثل اختلافات قومي، ما متعلق به يك خانواده ايم، متعلق به يك خاندانيم، متعلق به يك محله و شهر هستيم، ولي اينها را مانع از اين نمي دانيم كه بين ما بالاخره يك چيز مشترك هست به نام ايران و اين ايراني بودن يا مثلاً در يك معناي ديگري، مسلم بودن و مسلماني.
به هر حال اگر آنها كنار هم قرار بگيرند، اين يك وضعيت جديدي است نسبت به آن زندگي قبيلگي كه قبايل هيچ نوع اشتراكي با غير خودشان ندارند و بر اين اساس تعامل و تبادل و ارتباط كالا و نظاير آن انجام نمي دهند. جهاني شدن، اگر بوجود بيايد، وضعيتي است كه آدمها يك عنصر يا وجه مشتركي پيدا كرده اند كه بر اساس آن خودشان را تعريف كنند و بعد تعاملات و ساختارهاي اجتماعيشان را بر اساس اين ويژگي سامان بدهند. يعني ما الان مي دانيم همه بشر هستيم ولي اين آدم بودن هايمان، منشا اين نمي شود كه رفتار مشابه و واحدي شكل بگيرد. مثلاً آمريكايي ها دنيا را از منظر خودشان مي بينند، و لذا هر كاري دلشان مي خواهد انجام مي دهند از اين رو اصلاً كاري ندارند كه ديگران هم بشر هستند، يا عراقي و افغاني هم بشر هستند. بنابراين اين حد از اشتراك كه در زندگي اثر نمي گذارد، معناي جهاني شدن را در بر ندارد. جهاني شدن آن موقعي محقق مي شود كه در آن، آدمها يك ويژگي مشترك پيدا كرده اند كه بر فرض، من اسمش را گذاشته ام انسان بودن، شما مي توانيد به آن بگوييد مسلم بودن و بر اساس اين ويژگي مشترك حيات اجتماعي و فهم جمعي خود را سامان مي دهند.
* ممكن است مقصودتان را بيشتر توضيح دهيد.
ببينيد! الان به عنوان يك ايراني و به حسب قاعده و قانون، كسي كه در تهران هست، با كسي كه در فلان روستاي بلوچستان است چون هر دو ايراني اند، حق و حقوق معيني دارند. ساختارهاي اجتماعي، اين طور نيست كه بگويد تو حق داري بيايي، آن يكي حق ندارد بيايد. همه ما يك وجه مشتركي داريم كه اين ساخت اجتماعي كه ما در آن زندگي مي كنيم، بر پايه اين وجه مشترك، به همه مان امكانات وحقوق مشابهي را داده تا زندگي كنيم. ما هيچ كدام با همديگر تمايز نداريم. يعني ساختارهاي اجتماعي ما بر اساس ايراني بودن شكل گرفته اند و اين اشتراك ما در درون ساختار اجتماعي مان منعكس شده است. بياييم يك وضعيتي را در نظر بگيريم كه در اين عالم صرف يك عنوان مشترك مثل همين ايراني بودن، يا بشر بودن يا مسلم بودن، يا حالا هر چيز ديگر همه عالم و همه مردم عالم و كشورها و اقوام و قبايل، فكر كنند در اين موارد مشتركند و بعد ساختارهاي اجتماعي اين عالم، طوري سامان پيدا كند كه در اين ساختار اجتماعي، مني كه اين سوي دنيا هستم، با آنكه آن سوي دنيا است، از حيث دسترسي و كار و يا كلاً امتيازات يا حقوقي كه آن ساختار اجتماعي مي دهد، وضعيت واحدي داشته باشيم. الان مرزهايي وجود دارد كه اين مرزها صرفاً به اين دليل كه مثلاً من ايراني هستم يا فلاني عراقي است، اجازه نمي دهد كه آن عراقي، هركاري كه خواست بيايد اينجا انجام دهد و همين طور هم من كه ايراني هستم اگر بروم آنجا، به من آن امكانات را نمي دهند، از همان اول كه بخواهيم وارد كشورشان شويم، مثلاً گذرنامه مي خواهند. يعني نفس اين هويت عراقي يا هويت ايراني، يك مرزي است كه منشاء اين شده كه يك ساختارهايي در درون عراق شكل بگيرد كه در اين ساختارهاي اجتماعي- حكومتي، عدم تقارن هست، يعني نسبت به هر كسي كه غير عراقي است، وضعيت مقابلي دارد و مثلاً او را از درون ساختارش بيرون مي كند. كما اينكه در درون ايران، ساختار اجتماعي ما به نحوي سازمان پيدا كرده كه نسبت به ايراني و غيرايراني، عدم تقارن دارد يعني فقط ايراني را در درون خودش مي پذيرد. مثلاً دولت وظيفه دارد شغل تأمين كند. آيا اين دولت وظيفه اش شامل هر كسي مي شود؟ يا فقط براي ايراني ها است؟ آيا هر كسي مي تواند از مسئوليتها و مقامات و مناصبي كه اين دولت دارد بهره ببرد؟ خير، اينها فقط براي ايرانيان است. اگر در كل عالم يك ساختار اجتماعي پيدا كرديد كه در آن، ايراني و عراقي و كرد و بلوچ و آمريكايي و اروپايي، فرقي با يكديگر نداشتند و اين ساختار به نسبت اينها، به شكل متقارني عمل نمي كرد، يعني همه امكان دسترسي به اين ساختار را داشتند و قوانين و قواعد اين ساختار، طوري نباشد كه مثلاً آمريكايي ها آن را وضع كرده باشند؛ بلكه قوانيني باشد كه همه اين آدمها در آن به نحوي اشتراك داشته باشند و قانون به نحوي گذاشته شده باشد كه اين اشتراك را منعكس كند، اين جهاني شدن است.
الان در دنيا برخي ساختارها وجود دارد كه به شكل جهاني عمل مي كند ولي اينها واقعاً جهاني نيستند. مثل سازمان ملل يا مثل LMF يا مثل بانك توسعه- صندوق بين المللي پول و غيره كه اينها در واقع به معناي درستش، جهاني نيستند چرا كه مثلاً در WTO، (سازمان تجارت جهاني)، بر فرض كه چيز خوبي هم باشد، با هر كسي يا كشوري به شكل واحدي برخورد نمي كنند. مثلاً صندوق بين المللي پول مي خواهد به ما وام بدهد، ولي خب آمريكايي ها آنجا هستند. يا مثلاً قوانين سازمان ملل را كه ايراني ها عراقي ها يا افغاني تنظيم نكرده اند. اروپايي ها در چهارچوب طرحهاي خودشان جامعه ملل و بعد هم سازمان ملل را به  وجود آوردند جايي  را هم تأسيس كردند به نام شوراي امنيت كه ساختار اين شورا به گونه اي تعبيه شده كه در آن، غير اروپايي و غيرغربي نتواند مؤثر باشد. اينها وضعيتهاي غيرجهاني هستند. يعني نقش وجود سازمانهايي كه به شكل جهاني عمل مي كنند هم، مبين جهاني شدن نيست. اينها به يك معنا جهاني عمل مي كنند، دست بلندي دارند، سازمان ملل، WTO يا مثلاَ LMF همه جاي دنيا مي توانند كار كنند، ولي باز اينها جزو سازمانهاي جهاني مورد نظري كه من گفتم نيستند، براي اينكه اينها قواعدشان به اين ترتيب تنظيم شده كه نسبت به همه عالم، وضع واحدي را ندارند و مثلاً من ايراني، همان موقعيتي را ندارم كه مثلاً يك آمريكايي در درون آن دارد. قواعد و هنجارهايي كه در درون آن سازمان رعايت مي شود، همان هنجارها و آئين نامه هايي نيست كه اگر من آنجا مي خواستم تنظيمش كنم، آن طور مي بود. بلكه به گونه اي خاص تنظيم شده است. جهاني شدن در شكل درست و دقيقش، يعني پيدايي يك ساختار عام و شاملي براي كل انسانهاي اين عالم كه بر پايه ويژگيهاي مشتركي كه مورد قبول همه مردم عالم است، به وجود آمده باشد و قواعد و چهارچوبهاي رفتاري عمومي و مشتركي را براي همگان تنظيم كند، كه در حال حاضر چنين چيزي وجود ندارد.
ادامه دارد

رويدادهاي انديشه
قلم شهيد آويني وحدت معنوي داشت
004938.jpg
محمد مددپور، پژوهشگر گفت: عشق به امام خميني(ره) و نگاه حكمت آميز و به طور كلي وحدت معنوي در آثار قلمي شهيد آويني ديده مي شود.
محمد مددپور نويسنده و پژوهشگر در گفت وگو با خبرگزاري فارس به مناسبت ۲۰ فروردين يازدهمين سالگرد شهادت مرتضي آويني، درباره آثار قلمي وي گفت: آويني صرفاً براي آن كه مطلب بنويسد قلم به دست نمي گرفت. وي به دنبال مقاصدي بود كه در ذهن داشت و براي آن قلم مي زد. شهيد آويني مشكلات را يافته، خود طرح مسأله و سپس تحرير مي كرد. وي افزود: آويني كسي نبود كه نوشتن را طريق كسب و كار قرار دهد، وي متعهد به تغيير جهان و جايگزيني جهان معنوي بود.
اين پژوهشگر با عنوان اين مطلب كه ادبيات آويني را بايد از منظر تفكرش مطالعه كنيم، بيان داشت: آويني در تمام موضوعات سينمايي، تلويزيون، گرافيك و حتي مسائل فلسفي خود طرح مسأله كرده و سپس به كشف آن مي پرداخت. سبك ادبي نيز در نوشته هاي وي موضوعيت نداشت. آويني متعهد بود، متعهد به تغيير جهان و جايگزيني جهان معنوي به جاي آن. متعهد به انقلاب اسلامي و امام خميني(ره) بود و آويني تمام مطالب خود را در فضاي معنوي و عرفاني مي نوشت. قالب نوشتار آويني به گونه اي بود كه در آن دوران عده  زيادي از جوانان به آن توجه داشتند و وابسته به تفكر وي بودند. مددپور ادامه داد:  با اين حال كه نوشته هاي آويني تفكراتش را به زبان مي آورد اما محدود به خود نبود. آويني به جامعه انساني و حتي جهاني خود تعهد داشت و خواهان دگرگوني نظام جهان آن دوران بود و به معنويت و ديانت توجه خاص داشت.
مددپور در پاسخ به اين سؤال كه چه اشخاصي در نوشتار وي تأثير داشتند، اظهار داشت: امام خميني(ره) و دكتر سيد احمد فرديد دو فرد تأثيرگذار در آويني و آثار وي بودند. عشق او به امام در تمام آثار فلسفي و عرفاني وي مشخص است و همچنين نگاه حكمت آميز همراه با عرفان را از سيد احمد فرديد گرفته بود و به طور كلي وحدت معنوي در آثار قلمي وي ديده مي شد. بر اساس ايده آل هاي معنوي خويش در جهت جامعه جهاني مي كوشيد و در همان ايده آل هاي معنوي سير مي كرد.

انديشه
ادبيات
زندگي
سياست
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |