دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۴۷
گفت وگو با رضا اميري ، پيشكسوت تئاتر پارس
وقتي مادرم مُرد روي صحنه بودم
مي گويد نسل امروز مرا نمي شناسد ، اما قديمي ها ، آنهايي كه آرشيوي از فيلم هاي گذشته سينماي ايران را دارند، رضا اميري را خوب مي شناسند. آنها امروز هم رضااميري را به عنوان آخرين بازمانده از نسل قديمي تئاتر پارس مي شناسند. كساني كه اورا را نمي شناسند از آنها كه مي شناسند، بپرسند
ناراحتي بوده، مشكل بوده، اما وقتي مي آيي روي صحنه بايد آن را كنار بگذاري، چون وظيفه داري اين مردم را راضي نگه داري، نمي شود كه به آنها بگويي مادرم فوت كرده 
من داخل شهر رفتن را بارها به اين هنرآموزان كه مي آيند توصيه مي كنم، مردم را ببينيد، تيپ هاي مختلف هر كدام يك سوژه است. آنها را ببينيد، خود اينها خيلي تاثير مي گذارد
ابوذر منصوري 
012009.jpg

چه زماني و كجا به دنيا آمديد؟
خدمت شما عرض كنم ۲۱ تيرماه سال ۱۳۱۸ محله جنوب شهر، خيابان قزوين، خيابان مخصوص آنجا به دنيا آمدم، دوران كودكي را هم درهمان جا بودم.
نام مدرسه اي كه در آن درس خوانديد يادتان هست؟
اگر يادم باشد، مدرسه مفيد بود. آن زمان مثل الان نبود. بچه ها زياد تحصيل نمي    كردند و اغلب سركار مي  رفتند. محصل خيلي كم بود و ما هم صبح به مدرسه مي  رفتيم و هم بعدازظهر. بعد از آن به مدرسه صائب در چهارراه عباسي رفتم تا ششم ابتدايي در آنجا بودم و دوران دبيرستان را به يك دبيرستان تازه تاسيس رفتم. سر خيابان اميريه كه امروز جايش مغازه ظروف كرايه ساخته اند، بعد از آن هم رفتم دارالفنون و بالاخره سال ۴۱ يا ۴۲ بود كه ديپلم گرفتم.
از معلم هاي آن موقعتان نام كسي در يادتان مانده است؟
نه، واقعا نه، كسي به يادم نمانده.
همكلاسي هاچي، كسي از آنها يادتان مانده؟
يكي از دوستان ما آقاي؟ ... اسم ها را من يادم مي رود، الان هنرپيشه خيلي موفقي است. اسمش يادم نيست اما الان هم كار مي كند.
شما با او سر يك كلاس بوديد؟
نه، آن زماني كه من دارالفنون بودم، ايشان سر يك مساله با من دوست شد سركارهاي هنري هم باهم بوديم. اولين سال هم بود كه سالن دارالفنون تاسيس شد. شب عيد بود و ما آنجا يك برنامه نمايشي هم داشتيم. آها، سيروس ابراهيم زاده آن موقع ايشان سال سوم بودند و من سال اول. اين آشنايي هم سر آن نمايش بود. خيلي ها بودن در آن سال ها كه من يادم نيست، چون زمان خيلي گذشته. به هر حال آنجا براي اولين بار روي صحنه دارالفنون رفتيم.
چندمين فرزند خانواده بوديد؟
من اولين بودم.
اصليت پدر و مادرتان كجايي است؟
پدرم مرحوم عنايت الله خان، اهل زنجان بود و مادرم اهل تهران بودند.
تحصيلات را تا چه مقطعي ادامه داديد؟
تا ديپلم و ديگه ادامه ندادم.
و بعد شركت شبرنگ؟
يكسري آنجا بودم، شركت شبرنگ كه به خاطر همين علاقه به تئاتر ديگر نمي   توانستم بروم، آنجا كارمند بودم، يك مدتي حسابدار و انباردار هم بودم.
از نظر حقوق چه طور بود؟
آن زمان بد نبود.
بعدش چي شد؟ آن زمان كه آمديد بيرون؟
بعدش يك برنامه اي بود در سالن آرارات همين خيابان نادري، ما آنجا دوتا برنامه يكي به نام «اثر»وديگري «حيله هاي اسكاپن» روي صحنه برديم.
پدر و مادرتان موافق بودند؟
آنها اصلا دوست نداشتند، من خودم دوست داشتم به كار بازيگري هم خيلي علاقه داشتم.
به چه دليل پدر و مادر شما به بازيگري علاقه نداشتند؟ آنها هم مثل خيلي از پدر و مادرها عقيده داشتند كه اين كار مطرب گري و آرتيست بازي است؟
آنها از همان اول مخالف بودند ولي خب با وجود مخالفت آنها و حرف هايي كه مي زدند باز هم دنبال كار خودم رفت.
شما در اين مدت به شكل پنهاني سر يك كلاس آموزشي يا تمرين گروهي مي رفتيد؟
آقاي رفيع حالتي، كلاسي داشتند همين جامعه باربد.
شما هم جزو همان گروه باربد هستيد كه اكثر هنرمندان و هنرپيشه هاي قديمي عضو آن بودند؟
بله. آقاي حالتي كه واقعا استاد تئاتر بودند و آقاي اسماعيل مهرتاش كه كارهاي موزيك و موسيقي برعهده شان بود. ما يك دوره كلاس هم اينجا بوديم و بعد جذب كار حرفه اي شديم.
بحث پي يس (نمايشنامه) و نمايشنامه نويسي شما را خواستم بعدا باز كنم. توانايي نمايشنامه نويسي را از كي در خود ديديد، آيا تجربه باعث شد كه بنشينيد براي خود نمايشنامه بنويسيد يا همان اول اين توانايي را در خود مي ديديد كه بنويسيد؟
همان تجربه باعث شد، البته يك چيزي درخودم مي ديدم وخود تجربه هم در كار نوشتن خيلي كمك مي كند.
اولين نمايشنامه اي كه نوشتيد يادتان است؟
اولين نمايشنامه ام...، دقيقا نه الان يادم نيست نه.
تقريبا چه سالي بود؟
فكر مي كنم در حدود ۳۰ سال پيش بود.
اولين نقشي كه بازي كرديد در همان دارالفنون بود؟ نقشي كه بازي كرديد كه يادتان است؟
بله اولين كار همان كار بود. نه، الان هيچي يادم نيست. اما حيله هاي اسكاپن آن هم الان يادم نيست كه چي بازي كردم. اما در همان سالن در نمايش «اثر» نقش يك پدر معتاد و الكلي را بازي كردم.
راستي در دارالفنون كارگردانش كه بود؟
كار گروهي بود وخود دانش آموزان كارگرداني مي كردند.
در همان سن جواني نقش يك پدر را كه يك حس سنگين بود تجربه كرديد و آن هم معتاد و الكلي!
بله يك پدر الكلي كه نوشته اش از يك آقايي بود به نام نادر راد كه نمايشنامه  هاي زيادي را نوشته است مثل، روسري قرمز، اما دارالفنون دقيقا يادم نيست چون براي خيلي سال پيش است. يادم نيست كي بود. كارگردانش و حتي نويسنده   اش چه كسي بود؟
آن موقع كه براي اولين كار حرفه اي رفتيد سالن آرارات رفتار پدر با شما چطور بود؟
ايشان آن موقع از دنيا رفته بودند.
علاقه به تئاتر چگونه به وجود آمد؟ ديدن فيلم ها و تئاترها در لاله زار؟
نه، من واقعا علاقه داشتم و دوست داشتم اين كار را اصولي ياد بگيرم، البته هستند دوستاني كه قديمي هستند، ولي واقعا چون اين كار را اصولي ياد نگرفتند توكار بازهم درجا مي زنند. يك بازيگر را داريم كه ۵۰ سال است دارد بازي مي كند اما فقط خودش را بازي مي كند و هيچي ديگر ندارد و او حتي نمي تواند حس بگيرد نسبت به نقشي كه به او داده اند.
نظر اطرافيان چگونه شد اول كه مخالف بودند؟
اول كه مخالف بودند بعد كه يواش يواش دو تا تصوير ما را از تلويزيون ديدند ديگر كمتر مخالفت مي كردند.
راستي كي رفتيد تلويزيون؟
سال ۴۲ بود. يادم است كه آن موقع اصلا ضبط هم نبود و نمايش ها به صورت زنده از تلويزيون پخش مي شد كه در حين اجرا حتي تپق بازيگر هم پخش مي شد.
كه هيچ اثري هم از آن نماند...
نه ديگه،  آن موقع كه مثل الان امكانات ضبط نبود. به غير از فيلم ديگر برنامه به مانند اخبار به صورت زنده پخش مي شد كه هيچ آرشيوي از آن برنامه ها و اجراها وجود ندارد.
چي شد رفتيد تلويزيون؟
خواستند، دعوت كردند و ما هم رفتيم، به همين سادگي.
اسم آن كارگردان يا تهيه كننده  اي كه باعث ورود شما به تلويزيون شد يادتان است؟
نه، نه اصلا يادم نيست. اما اولين فيلم سينمايي كه من كار كردم فيلم فراش باشي بود كه در آن نقش يك دكتر را داشتم. بعدش در سريال دائي جان ناپلئون در چهار قسمتش حضور داشتم كه نقش يك واكسي را ايفا كردم. فيلم عياران و طراران هم براي جشنواره ساخته شد كه البته سرمايه آن را تلويزيون گذاشت و بعد سايه هاي بلند باد، ساخته بهمن فرمان آرا ، بعد هم يك ماجراي آقاي دوستي كه به صورت ميان پرده بود كه ۱۳قسمت آن را ضبط كرديم به نام دست شما درد نكنه، پخش شد و بعد ۲۶ قسمت ديگر گرفتيم به نام ماجراي آقاي دوستي كه نقش آقاي دوستي را من بازي مي كردم.
از ۲۶ قسمت فكر مي كنم ۱۰ تا ۱۲ قسمت آن پخش شد و بقيه اش هم رفت آرشيو. كار تصويري به اين صورت بود در يك فيلم سينمايي هم به نام«امروز فلسطين» كار آقاي اسلام پور نقش يك افسر اسرائيلي را داشتم كه بارها از تلويزيون پخش شده است.
آقاي اميري، استادهاي شما به غير ازآقاي رفيع حالتي و مهرتاش چه كساني بودند؟
البته هر يك از استاداني كه الان مشغول به كار هستند براي من جايگاه استاد را دارند و قرار نبود كه من حتما بروم سر كلاس شان بنشينم. اينكه من يك كاري از آنها مي بينم و ياد مي گيرم، كافيست. يعني استاد به شكل آن دو نداشتم، ولي از خيلي بازيگرها چيزها را ديدم و ياد گرفتم، مثلا من يك نمايشنامه سال گذشته نوشتم به نام ازدواج در زندان كه براي خودش خيلي هم موفق بود. در اين نوشته يكسري از اعضاي هيات نويسندگان ايرادهايي به متن گرفته بودند كه به نظر من منطقي نبود، بعد آقاي مجيد جعفري نمايشنامه را خواند و به من گفت چنين كارهايي تو نمايشنامه بكن خيلي خوبه. ديدم كه خيلي خوبه و بعدش هم من اين كار را انجام دادم و داديم آنها خواندند و گفتند حالا خيلي خوبه.
012012.jpg

تعداد نمايش هايتان چند تا است؟ تقريبا مي دانيد چند تا كار نوشته ايد؟
والله تقريبا الان تعداد نمايش هاي من بيش از ۵۰ تا است.
تعداد نمايش هايي كه شما نوشته ايد بيش از ۵۰ تا است. تعداد نمايش هايي كه اجرا كرده ايد، اما متن آن از كسي ديگر باشد چند تا است؟
آن هم زيادبوده ، شما حساب كن من ۴۳ سال است كه تئاتر كار مي كنم. هر سال حداقل بيش از پنج تا كار انجام داده ام، چون الان ما تو همين سالن حداقل در يك سال۸ تا ۹ كار انجام مي دهيم.
معمولا يك نمايش چه مدتي اجرا مي شود؟
معمولا يك ماه تا ۴۵ روز بيشتر كشش ندارد.
بيننده اينگونه كارها از چه گروهي هستند؟
از تمام اقشار مملكت هستند. مردم همه جور هستند، كارگر ساده داريم، دكتر داريم، كارمند داريم، دانشجو داريم، خانه دار داريم، همه جور قشري هستند.
آيا اين گروه تماشاگر ثابت است؟ مي شناسيدشان يا كسي يا گروهي هستند كه هر روز بيايد و برود؟ رهگذر هم درون آنها پيدا مي شود؟
رهگذر هم داريم. شهرستاني هم داريم. اكثر بيننده هاي شهرستاني ما كه تشريف مي آورند اينجا به خاطر اين است كه در شهرستان ها تئاتر نيست. بيننده ثابت هم داريم، به طور مثال يكي از آمل زنگ زده بود يا از گرگان كه آقا ما خواستار اجراي برنامه شما در شهر خود هستيم. ما دلمان براي شما تنگ مي شود.
يك سوال كه از كساني كه عمرشان را در اين راه گذاشته اند مي شود پرسيد؛ خاك صحنه را خوردن يعني چه؟
زحمت كشيدن روي صحنه است. عرق ريختن روي صحنه است. به صحنه عشق ورزيدن است يعني وقتي خب، يك نفر سال ها روي صحنه كار مي كند و مي تواند مدعي باشد كه خاك صحنه را خورده. او كه زحمت مي كشد روي صحنه، سختي كشيده روي صحنه عاشقانه دارد كار مي كند. او مي تواند چنين حرفي بزند. ولي يك آدمي كه مثلا بيايد پنج ماه كار كند و برود و بگويد من خاك صحنه را خورده ام قابل قبول نيست،اين اصطلاح به خاطر همين مساله است كه زحمتي روي صحنه كشيده اند.
آيا مشكلي بوده داخل خانه، چيزي خراب شده باشد، كسي مريض شده باشد، ولي به خاطر كار پيش خودتان گفته باشيد اول به كارم برسم بعد به مشكلات ديگر برسم؟
بله، داشتيم، من مادرم فوت كرد نتوانستم برم سر خاك، آمدم سر كار. شما حساب كن از مادر نزديك تر كسي هست؟ ديدم نمي شود كار را لنگ بگذارم.
حتما كار هم طنز بوده با آن حال و حس بايد خنده را روي لبان بيننده جاري مي كرديد؟
بله. كار هم طنز بود و تماشاگر هم مي خنديد.آخر نمايش آمديم روي صحنه . يكي از دوستان ما ميكروفن را گرفت. رو به تماشاچي ها اعلام كرد كه عزيزان، خانم ها، آقايان، مادر آقاي اميري فوت كرده، ولي به خاطر اينكه كار صحنه لنگ نماند آمده سر كار كه ديدم يك عده از تماشاچي ها متاثر شده اند و در سالن صلوات فرستادند.
چه سالي بود؟
سه سال پيش.
ناراحتي بوده، مشكل بوده، اما وقتي مي آيي روي صحنه بايد آن را كنار بگذاري، چون وظيفه داري اين مردم را راضي نگه داري، نمي شود كه به آنها بگويي مادرم فوت كرده، يا بدهي دارم، به تماشاچي مربوط نيست.
آيا به سمت سياه رفته ايد و يا نقش سياه را هم بازي كرده ايد؟
بله. چند بار بازي كردم، چه قبل از انقلاب وچه بعد از انقلاب، ولي از سياه خوشم نمي آيد. اصلا نقش سياه ر ا دوست ندارم. نه كه سياه بازي را دوست ندارم، نمايشنامه هاي سياه بازي هم خيلي نوشته ام كه موفق بوده اند، اما خودم نقش سياه را بازي كنم، خوشم نمي آيد.
چرا؟
به دلم نمي چسبد.
آيا هر موقع بازي كرده ايد به علت لنگ بودن كار بازي كرده ايد يا خواستيد تجربه كنيد؟
نه، يكي دو بار خواستم اين نقش را بازي كنم، اما از نقش سياه خوشم نيامد، من نمايشنامه نوشتم اينجا آقاي سعدي افشار بازي كرده، بعد آقاي مصطفي عرب زاده بوده كه كار كرده، آقاي پرويزسنگ سهيل بوده كار كرده، همين آقاي اردشير سهرابي كه در اين سالن الان نقش سياه بازي مي كند، كار كرده خيلي از سياه ها نوشته هاي مرا بازي كرده اند.
فرق جلو دوربين قرارگرفتن و صحنه را در چه چيزي مي بينيد؟
صحنه ارتباطش با صحنه بيشتر است، اما دوربين نه، در صحنه ارتباط با بيننده نزديك تر است. به خاطر همين صحنه خيلي مشكل تر از قرار گرفتن برابر دوربين است. جلو دوربين بازيگر خراب مي كند، دوباره مي گيرند، اما صحنه را نمي شود كاريش كرد.
آيا شده در هنگام اجرا خود يا يكي از بازيگران تپق زده باشد كه تماشاگر متوجه شود و بخندد؟
خيلي، الان ديگه براي من خيلي كم اتفاق مي افتد.
همان اوايل كار چطور؟
اوايل چرا، بازيگر اصلا تپق مي زند.
تپق هست. پيش مي آيد، اما باز يك طوري آن را ماست مالي مي كند. يعني يك جوري آن را حلش مي كند، چون موقعي كه تپق مي زنيد ازش بگذريد، بيننده زياد متوجه نمي شود، اما برگرديد سر جمله، متوجه مي شود.
اصغر زماني فوت كرده، سعدي افشار بازنشسته شده است، اما الان رضا اميري مانده است...؟
بستگي دارد كه تا چقدر ما بتوانيم دوام بياوريم. در حالي كه دولت كمكي به ما نمي كند و درآمد اينجا از گيشه تامين مي شود.چقدر ما مي توانيم دوام بياوريم؟ اين مساله است. بله يك زماني دولت سوبسيد مي دهد. از كار تئاتر حمايت مي كند. آن موقع يك حرفي، وقتي الان حمايت نمي شويم ما مانده ايم اينجا تا كي مي توانيم ادامه دهيم.
كسالت و بيماري چي، در كارتان تاثير داشته است؟
بله، من تب داشتم، داشتم مي سوختم پشت صحنه بيهوش بودم، اما خودم را يكجوري كشاندم روي صحنه و كارم را انجام دادم و تماشاچي هم نفهميده ووقتي مي آمدم بيرون مي افتادم، اين دليلش كار زياد است. به اين دليل اما الان بازيگر خانم داريم كه چند روز قبل حالش بد شد و نتوانست سر صحنه حاضر شود واقعا نتوانست، اما ما تحت هر شرايطي مي رويم سر صحنه.
الان شما كارهاي مورد علاقه  خودتان را كارهايي قرار داديد كه تماشاگران آن، خوششان آمده است. آقاي اميري باز بريم سر همان مثال بچه ها، شخصي است كه پنج تا بچه دارد كه بچه سومش شرترين، شرورترين و بازيگوش ترين بچه اش است و از نگاه بيرون، او بدترين است، اما در دل اين پدر يا مادر عزيزترين است، حالا ما دنبال آن كار شما هستيم كه تماشاگر، سالن دار يا هر كس ديگر كه برابر اين كار قرار گرفته با آن ميانه نداشته، اما هنوز كه هنوزه گوشه اي از ذهن شما آن كار است كه چرا قدر اين كار من را ندانستند؟
نه، آنهايي كه تماشاچي يا صاحب سالن استقبال كرده، همش كارهايي بوده كه موفق در اجرا و گيشه بوده است. من يك دانه كار داشتم كه استقبال نشد. اصلا مورد استقبال قرار نگرفت و آن هم ... اسمش الان يادم نيست و خودم هم مي دانستم كه اين كار مورد استقبال قرار نمي گيرد، چون ديدم كه اين كار لخته، يعني به درد نمي خورد و زود هم آن را جمع كردم، اما نمايشي دارم به نام توپ تو خالي كه هر بار آن را گذاشتم مورد استقبال قرار گرفته يا همين نمايش (يك سبد دردسر) كه اگر خدا بخواهد بعد از اين كار، اجرا مي شود، نمايشنامه قشنگ و سوژه هاي مختلفي داخل آن است.
در بين اين نقش هايي كه اجرا كرده ايد كدام يك به شخصيت شما نزديك  تر است؟ اين درست كه شما قدرت و توان نقش بازي كردن را داريد، كدام يك به رضا اميري داخل خانه نزديك تر بوده است؟
همان نمايش انسان ها بود كه نقش يك معمار را بازي مي كردم يا نمايش داماد خجالتي بود، تيپ ها و نقش هاي مختلفي را من اجرا مي كردم، بعضي دوستان مي آمدند و اظهار مي كردند كه بعضي از تيپ ها و نقش هاي داخل اين نمايش مختص به خودت است و هيچ كس نمي تواند آن را بازي كند.
باز بياييم از محله تان بپرسيم، الان كجا سكونت داريد؟
الان در محل گلبرگ شرقي به صورت خانوادگي زندگي مي كنيم. هر يك از برادران در يك طبقه ساختمان هستند و تقريبا همه يكي هستيم.
كسبه لاله زار چه رابطه اي با شما دارند؟
يك زماني كسبه مي خواستند اين سالن را انبار كنند كه اگر ميراث فرهنگي دست روي اينجا نمي گذاشت اينجا درش تخته شده بود، با آنكه حكم مالكيت اوليه با صاحب اول ملك يا جنس است، با آنكه ما اول اينجا آمديم، اما امروز كسبه مي گويد ما هستيم. چه مي شود گفت. حالا كه اينجا دست ميراث فرهنگي افتاده، آنها ديگر كاري به ما ندارند. از آن همه سينما در كوچه باربد (ملي)، فقط سه تا سينما مانده، سينماها يا بسته شدند يا شدند پاسا ژ يا انبار.
آقاي اميري نسل امروز شما را فقط مي توانيد روي صحنه تئاتر ببينيد. بيرون از اينجا نسل امروز، بازيگران مطرح تلويزيوني و كم سابقه تري كه حتما عمر زندگي شان از سابقه هنري شما كمتر است را بيشتر مي شناسند، در خيابان آنها را ببينند صدايشان مي كنند يا به همديگر نشانش مي دهند. شما را مي شناسند؟
ما را هم تقريبا مي شناسند اما نه به اندازه بازيگران سريال هاي روتين تلويزيون، آنهايي كه مثلا فيلم هاي ما را در خانه دارند مي بينند يا روي صحنه مي بينند به اين صورت ما را مي شناسند. ما ديگر معروف نيستيم.
همين كسبه لاله زار چي؟ آيا آنها هم مثل نسل امروز هستند يا نه شما را مي شناسند؟
نه... همه مي شناسند. از آن اول لاله زار تا آن آخر همه مي شناسند.
در محل چي؟ در همان محله گلبرگ و سبلان (نظام آباد)؟
آنجا هم خيلي كم، مي آيند اينجا، مي شناسند، بعضي وقت ها نه، مثلا سر فيلم«امروز فلسطين»وقتي پخش شد، تو محل خيلي ها ديده بودند و سراغ مي گرفتند.
تشكيل زندگي براي شما چگونه بوده؟
يك دفعه شد و ناموفق بود. آن هم سال ۷۲ بود. تقريبا هفت سال هم اين زندگي طول كشيد.
براي تشكيل زندگي چرا اينقدر دير اقدام كرديد؟ وقت نشد؟ يا آنقدر در كار غوطه ور بوديد كه يادتان رفت؟
نه، اصلا نشد. يعني (بامكث)، قسمت نشد. آن هم كه قسمت شد بعد از هفت سال منجر به طلاق شد تا آن زمان هم اصلا در فكر ازدواج نبودم.
مي  توانيد از خوبي هاي محل تان براي ما بگوييد؟
من چون تو محل نيستم اصلا، چيزي مدنظرم نيست. فقط مي توانم از همسايه هاي خودم يادي كنم، از طرفي من صبح مي آيم بيرون از محل تا شب ديگر خبر ندارم در محل چه گذشته.
چند سال است كه در گلبرگ ساكن هستيد؟
الان خيلي وقت است كه در آنجا ساكن هستيم. بيش از ۲۰ سال است.
مستاجر هم بوديد؟
بله، قبل از اينكه به اين محل بياييم مستاجر هم بودم، در محله هاي مختلف تهران، حتي آن موقع كه خانه پدري بود، ما در اكثر محله هاي قديم تهران مستاجر بوديم، اولين بار در همين جا صاحبخانه شديم.
حال و هواي تهران چه جوري بود؟ براي شما كه هم ديروز اين شهر را ديديد و هم حال و هواي امروز آن را؟
وا... مردم تهران خيلي خوبند، نه مردم تهران كلا مردم ايران همه خيلي خوبند، خيلي مردمي هستند ميهمان دوست. هنردوست، واقعا از مردم راضي هستم.
چند سال است كه در تئاتر پارس هستيد؟
الان بيش از ۳۰ سال است. رفت و آمدم به اين صورت بوده، اكثرا من اينجا بودم، بوده كه يك سالني يك ماه كار كردم و باز برگشتم همين جا.
اگر فرزندي داشتيد اجازه مي داديد به سمت تئاتر برود؟
اگر درست برود چه اشكالي دارد. بالاخره هر كاري مشقت دارد، آن بچه بستگي به علاقه اش دارد، يك وقتي جواني به يك چيزي علاقه پيدا مي  كند من نمي   توانم بگويم كه نرود دنبال فلان كار، نمي   توانم به او بگويم تو بايد حتما اين كاره شوي. آن بچه بايد راه خودش را انتخاب كند. وقتي او راهش را انتخاب كرد، من بايد براي او يك راهنما باشم.
خاطره اي از رفتارهاي غيرمتعارف خانواده و اطرافيان كه كارهاي شما را مي بينند به ياد داريد؟ با توجه به حضور امروز خواهرتان در سالن كه با شنيدن ديالوگ (الهي زير ماشين برويد) از جا تكان خورد و هر بار كه اين ديالوگ گفته مي  شد محكمتر مي گفت «خدا نكنه»
خدمت شما عرض كنم يك نمايشي بود كه خواهرم به همراه مادرم آمدند اينجا براي تماشا. يك شخصي با اسلحه مرا مي كشت، ماشه را كه كشيد من افتادم، مادرم حالش به هم خورد، فكر كرد كه واقعا مرا كشتند، هرچه خواهرم به او اصرار كرد كه نمايش است او باور نمي كرد. مي گفت نه او زد، از تفنگش آتش بيرون زد كه آخر وقت با بالا آمدن سرم خيالش راحت شد.
البته در كار زنده پيش مي آيد اين چيزها، واقعا پيش مي آيد. مثلا آقاي خسرو شكيبايي، ايشان يك سه ماهي آمد تئاتر دهقان كه آنجا كار مي كرديم كه رل يك آدم منفي را بازي مي كرد. يك شب شخصي ايستاده بود او را با چاقو بزند، يعني اينقدر تحت تاثير قرار گرفته بود.
بازنشستگي را در اين كار چگونه مي بينيد؟
بازنشستگي در اين كار يعني مرگ، اين را جدي مي  گويم، اكثر هنرمنداني كه پير شدند و توان كار نداشتند و آنها را كنار گذاشتند، سريع مردند، خيلي زودتر از عمر معمولي يك فرد. يعني شما حساب كنيد يك فرد كه كارمند دولت است وقتي بازنشسته مي  شود تازه از يك سو راحت شده است. مي  رود پارك مي  نشيند، در كنار زن و بچه اش است، به مسافرت و در مجموع راحت است و حقوقش را سرماه مي  گيرد، اما در شغل ما وقتي كه مي گوييد بازنشسته هستيد، يعني مرده ايد. وقتي صحنه را از بازيگر بگيريد انگار عشق او را ازش گرفته ايد.
مي  توانيد چند نمونه را مثال بزنيد؟
خيلي داشتيم، مهدي مصري يكي از سياه باز هاي معروف پايتخت بود، وقتي بهش گفتند نمي      توانيد كار كنيد، مرد. مرحوم آقاي ورجاوند بود كه چند سال پيش دارفاني را وداع گفت. وقتي ديد ديگر به او كار نمي دهند و هرجا رفت به او گفتند به تو كار نمي     دهيم ، تو ديگر نمي تواني كار كني، تو ديگر كشش نداري، بعد از چند وقت مرد. خيلي ها هستند، به اكثر كساني كه مي گويند شما ديگر نمي  تواني كار كني اين بره خانه مرده، يعني مي  آيد نگاه مي كند يادش مي افتد كه صحنه هايي داشته، يه موقع سلطان صحنه بوده، چي كار مي كرده براي خودش، الان ديگه به او مي گويند «آقا تو ديگه نمي  تواني كار كني» كشش كاري را نداري، اين ديگه مي ميرد.
الان براي خودتان چه مرزي را گذاشتيد؟ روزي اگر نتوانيد كار كنيد چه مي شود؟
(با صداي بلند) همينه، فرق نمي  كنه.
مبنا را بر اين گذاشتيد كه تا آخرين نفس بر روي صحنه باشيد؟
تا آنجا كه بتوانم مي روم.
اصرار به كار مهدي مصري، ورجاوند؟ سيدحسين يوسفي ادامه كارشان عشق و علاقه بوده يا گذراندن زندگي و مزاياي آن؟
نه، مزاياي زندگي مهم نيست، همان عشق به كار مهم بوده است. مشكلات زندگي اصلا برايشان مهم نيست، اصلا، فقط همينه، صحنه را ازش بگيريد عشقش را ازش گرفتيد.
در مورد شغل هايي كه در آن كار كرده ايد، به غير از يك مقطع كه كارمند شركت شبرنگ بوديد، تا الان فقط در تئاتر فعاليت داشتيد يا كارهاي ديگر هم انجام داديد؟ به اين دليل اين سوال را مطرح كردم كه يك نويسنده بايد يك شناختي از شغل ها و كارهاي رايج در اجتماع داشته باشد.
نه، شغل هاي ديگر هم داشتم. بله من همه كاري را تجربه كرده ام، البته در كنار تئاتر هم بودم، اصلا يك مدتي راننده كاميون بودم و بار مي بردم شهرستان، مكانيك بودم، بعد خدمت شما عرض كنم كه (مكث) كارهاي اداري مثلا بود، راننده تاكسي بودم، خيلي كارهاي مختلفي داشتم، ولي بيشتر اين ور بودم (سمت تئاتر)، اكثر اين كارها در ساعات روز بوده و تئاتر و تمرين آن در غروب و شب هنگام انجام مي شد.
روابط و ويژگي هاي شهري در متن نوشته هاي شما تاثيري دارد؟
اتفاقا من داخل شهر رفتن را بارها به اين هنرآموزان كه مي آيند توصيه مي كنم، مردم را ببينيد، تيپ هاي مختلف هر كدام يك سوژه است. آنها را ببينيد، خود اينها خيلي تاثير مي گذارد. من يك بابايي بود در ميدان كندي كه اسكناس پاره مي خريد، يك جعبه مخصوص هم دستش بود، يك چيزي بود كه نو بود من تا به حال آن را نديده بودم، مي گفت: «اسكناس پاره پوره مي خريم. اسكناس پاره پوره مي خريم. اسكناس پاره پوره مي خريم (به صورت ريتم تند) اسكناس پاره پوره مي خريم»من آمدم اين را داخل يك پي يس گذاشتم. منتها نه اين جمله را. ريتم آن را گذاشتم.
بايد از مردم الهام گرفت. تئاتر آيينه زندگي است . مثلا به بازيگر مي  گوييم نقش گدا را بازي كن، او دست يا پا را كج مي كند و مي گويد (عليلم و ذليلم) نه آقا، انواع و اقسام گدا داريم، يا مي گويم بيا نقش يك دكتر را بازي كن، يك عينك مي زند و يك روپوش سفيد مي پوشد و ژست يك دكتر را مي گيرد همين. نه ما دكترهاي ديگر با انواع و اقسام رفتار مختلف داريم. نه، ديدن اجتماع خيلي تاثير دارد، ديدن مردم ، برخورد مردم، يك چيزهايي هست كه واقعا قشنگ است .
كاري در سرداريد كه از همين اجتماع و زندگي روزمره مردم باشد؟
(مكث) بله يك پي يس دارم به نام «دختران فراري»، مي خواهم آن را بياورم سر صحنه. اگر همانطور كه من مي  خواهم سر صحنه بيايد عالي مي شود.
از ديدگاه يك نويسنده تئاتر براي جوان امروز، فضاي ديروز اين شهر و امروز را مي توانيد توضيح دهيد؟
فرهنگ آن موقع با الان فرق مي كرد، آداب و رسوم ها فرق مي كرد. براي من و همسن سال هاي من كه ديروز و امروز را  ديديم و حس كرده  ايم، فضاي ديروز و آن زمان با فضاي امروز و اين زمان، زمين تا آسمان فرق مي كند به اين دليل يك آدم همسن من هيچ وقت نمي تواند مثلا با شما يك جور بجوشد. حالا چرا؟ من يك جور ديگر فكر مي كنم و شما جور ديگر، نه شما اشتباه مي كنيد و نه من، شما امروز را داريد مي بينيد و من آن زمان را ديدم، حالا من مي خواهم بگويم شما هم بيا فرهنگ آن زمان را رعايت كن و شما هم قبول نمي كنيد، چرا قبول نمي كنيد؟ به دليلي كه شما امروز را مي بينيد. من مال آن موقعم، ضمنا آن موقع تعصب ها بيشتر بود،  در خيلي از مسايل، حتي براي آنها كه مسايل خلاف هم مي كردند مثل، يك نفر به عنوان گردن كلفت يك محل سعي مي كرد محبوبيت پيدا كند. اهل محل را داشته باشد، اما الان نه، هيچ كدام آنها نيست حتي آن خلافكار زمان قديم يك مردانگي در وجودش بود اما در خلافكار امروز نه. خيلي ممكن است نسل امروز بيايد بگويد من آن موقع را قبول ندارم، فرهنگ آن موقع را قبول ندارم، فرهنگ اين است، مي توانيم بگوييم در نسل قبل مطالعه و حوصله جا داشت اما امروزه، نسل سرعت است، همه كارها چه در تئاتر، سينما، موسيقي و  زندگي سريع است. دكمه بازگشت و تفكر، امروز ديگر وجود ندارد.
مي توانيد نامي از چند هم دوره اي معروف خود ببريد كه براي اكثر خوانندگان شناخته شده باشند؟
آقاي محمد ورشوچي بوده، آقاي ناصر گيتي جا بوده، يك سري از آنها مرده اند، مثلا آقاي مرحوم عزيز گرجي بوده، برادرم مرحوم نعمت  الله گرجي بوده، خود نعمت بوده ، مرحوم اصغر زماني، كيومرث ملك مطيعي، سعدي افشار، عنايت بخشي ديگر خيلي ها بودند، خيلي...
دوست داشتيد جاي كي بوديد؟
هيچ كي، جاي خودم، من حقيقتا نخواستم جاي كسي باشم، هيچ وقت كسي را براي خودم الگو قرار ندادم، منتها خدا بيامرز يكي از استادان قديمي تئاتر و سينما را كه يك روز آمده بود اينجا، براي ديدن يكي از كارها، بعد آمد به من گفت:« قيافه تو مثل استاد چارلي چاپلين كه نامش را هم برده است، حتي حركت تو» البته كه هنوز كارهاي چارلي چاپلين را مي بينيم و لذت مي بريم حتي آن كارهاي ابتدايي را و نداريم كسي را كه روي دستش آمده باشد، اما ما جاي هيچكس نبوديم.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |