شنبه ۷ آذر ۱۳۸۳
بايسته هاي امروزين فلسفه اسلامي در گفت وگو با حجت الاسلام علي اكبر رشاد
آغازدوره نوصدرايي
006852.jpg
فلسفه اسلامي به عنوان دانشي سترگ كه همواره محل اعتناي خردورزان مسلمان بوده چونان درختي تناور در دوره هاي مختلف حيات تعقلي اسلام رشد و نمو كرده است. اما اين كه در روزگار معاصر چرا اين دانش دچار افت و خيزهايي شده و به نوعي حيات تعقلي اسلام در زمينه تفكر فلسفي دچار ايستايي شده و از پويايي خود دور مانده است از مسائلي است كه نيازمند بحث و فحص بسيار است.از اين رو خدمت حجت الاسلام والمسلمين علي اكبر رشاد عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي و رئيس پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، كه خود از مدرسان و مؤلفان فلسفه اسلامي است رسيديم تا از نظرات ايشان درباره بايسته هاي كنوني فلسفه اسلامي آگاه شويم.
ياسر هدايتي
* جايگاه كنوني فلسفه اسلامي در كشور ما كجاست؟ اينكه مي گوييم كشور ما، به خاطر اين است كه اكثر فيلسوفان برجسته اسلامي زادگاهشان ايران بوده است، يعني فلسفه اسلامي عمدتاَ توسط افرادي كه در يك بستر ايراني فكر مي كرده اند نسج يافته است.
- به يك معنا مي توان گفت ايران زادگاه فلسفه است. شواهد و قراين معتنابهي وجود دارد كه نشان مي دهد حتي فلسفه باستاني غرب و يونان هم از معارف عقلي ايراني متأثر است و ايران در فلسفه مقدم بر يونان است. در طول تاريخ هم حتي در دوره ماقبل اسلام يك نوع تفكر فلسفي بر انديشه مذهبي و ديني ايرانيان حاكم بوده است.
ايرانيان همواره مذهبي بوده اند و همواره نوعي گرايش مذهبي داشته اند و تعليمات زرتشت به يك مكتب متافيزيكي نزديك تر است، تا يك مذهب محض.
ساير دين واره هايي كه در قبل از ورود اسلام در ايران رايج بوده اند، نيز كمابيش اين دو خصيصه فلسفي و مذهبي بودن را با هم جمع كرده بودند. بعد از ورود اسلام به ايران، خردورزي و عقل گرايي به طوري مضاعف رواج و رونق پيدا كرد. با ظهور مكتبهاي فلسفي اسلامي بعد از نهضت ترجمه و پيدايش فيلسوفان برجسته اي كه حتي بر حكمت و فلسفه جهاني تأثير گذاشتند و مجموعاً تحت تأثير معارف عقل گرايانه اسلامي بودند، ايران در يك دوره تاريخي در قله تفكر عقلي و فلسفي قرار گرفت. من ادواري را كه تعقل اسلامي پشت سر گذاشته در رساله گفتمان فلسفه نوصدرايي آورده ام. ما اكنون در دوره ششم كه از آن به دوره نوصدرايي مي توانيم تعبير كنيم، زندگي مي كنيم. به رغم آن كه معارف عقلي و فلسفي در دوره ما بسيار غني، قويم و استوار است اما پويا نيست. ما امروز مبتلا به يك نوع ايستايي و ركود در توليد فلسفي و معرفتي به معناي عقلي آن هستيم.
* قبل از اين كه وارد آسيب شناسي جايگاه فلسفه اسلامي در ايران امروز شويم، لطفاً در باره جريان نوصدرايي بيشتر توضيح بدهيد. به عبارت بهتر به اجمال بيان كنيد كه اين دوره نوصدرايي چه خصوصياتي دارد، چه گزاره هايي را شامل مي شود و اصولاً مروج چه نوعي از معرفت است؟
- فلسفه نوصدرايي يك نوع بازسازي و نوسازي فلسفه صدرايي است. فلسفه صدرايي كه قله فلسفه اسلامي و مقطع بلوغ تفكر عقلاني در جهان اسلام به شمار مي آيد، دچار يك سلسله آسيب هايي از حيث ساختار، روش شناسي و مدعيات است. فلسفه نوصدرايي، جنبشي فلسفي است كه با ظهور مرحوم علامه طباطبايي و در پي تلاشهاي فكري و علمي ايشان و كوشش هايي كه شاگردهاي ايشان به كار بستند، پديد آمده است. اين فلسفه كوشش كرده _ هرچند كند- اصطلاحاتي را در سه زاويه معطوف به فلسفه صدرايي انجام دهد و كمابيش افزوده هايي را نيز به عنوان سهم اين نسل در حكمت اسلامي داشته باشد. در نتيجه يك نوع منقح سازي و بازپيراست فلسفه و نوعي ساماندهي و چينش جديد در مباحث فلسفي و يك نوع كوشش براي اصلاح روشگاني در فلسفه در دوره ما اتفاق افتاده است. اما اين كوشش تنها در حد مطلع و درآمد توسط علامه طباطبايي به وجود آمده است. اما آنچنان كه ضرورت اقتضاء مي كرد اين جنبش فلسفي تعقيب نشده، جز اين كه طي دهه اخير نسل جديدي از فضلاي حوزه كه در زمره نسل دوم يا سوم حوزه امروز مي توان آنها را به شمار آورد با اطلاع نسبتاً كافي از فلسفه هاي خودي مخصوصاً فلسفه صدرايي و با آگاهي از مكاتب و مناظر فلسفي غربي به بعضي كوششهاي علمي فلسفي دست زده اند كه اميدواركننده است و احتمال مي دهيم كه اين حركات و نشاط علمي منتهي به يك تحول اساسي در فلسفه بشود كه بتواند نهضت و گفتمان نوصدرايي را تكميل بكند.
*يعني از نگاه شما، اين فلسفه هنوز به نقطه اوج و آن تكاملي كه بايد هر مكتب به آن برسد ، نرسيده است؟
- فلسفه نوصدرايي يك آغاز است و هنوز در حد طرح يك نگاه و يك نوع بازنگري نسبت به ميراث فلسفي و حكمي موجود مطرح است و آنچنان كه بايد نسج نيافته است. اما آنقدر هست كه بتوانيم در كنار مكتب اصفهان و مكتب شيراز آن را مكتب قم بناميم، اما پيشرفت آن نيازمند كار و كوشش فراواني است. متأسفانه بعد از علامه با آن قوتي كه علامه كار را شروع كرد ادامه نيافته است.
* شما در صحبت خود اشاره به نهضت ترجمه كرديد. نهضت ترجمه نقطه عزيمت فلسفه اسلامي است. اين شبهه توسط افرادي مطرح شده كه فلسفه اسلامي تلاش خلفاي عباسي به خصوص مأمون بوده است، براي مطرح كردن يك سري مقولات فلسفي و انتزاعي محض كه مايه انحراف فكري نخبگان كشور از مسائل اصلي دين بشود.
با اين شبهه مي بينيم كه انگار فلسفه در آغاز حركت خود در مقابل دين قرار گرفته است. مضاف بر اين كه در تاريخ فلسفه جريان تكفير فلسفه و فلاسفه را از طرف متشرعين و متدينين زياد داشته ايم.
- ما مبدأ ظهور تعقل اسلامي و علوم عقلي را نهضت ترجمه نمي دانيم. بلكه پيش از اين كه در قرن سوم نهضت ترجمه آغاز و اوج بگيرد، مسلمانان گرايش عقلاني و يك نظام تعقلي تعريف شده اي داشتند. تعاليمي مشخصاً در متن قرآن و روايات و سنت ما وجود دارد كه مجموع آنها يك هويت عقلاني به تفكر ديني و اسلامي ما مي دهد و مردم مسلمان طي اين سه قرن غيرعقلاني نمي زيستند و نمي انديشيدند. اما نهضت ترجمه علاوه بر تقويت تفكر عقلاني، فلسفه را به مثابه دانش به جهان اسلام منتقل كرد. قبل از نهضت ترجمه فلسفه همچون يك دانش در جهان اسلام وجود نداشت حتي تا آن وقت كلام اسلامي نيز به بلوغ و انسجام كافي نرسيده بود. ولي اينكه نهضت ترجمه با انگيزه هاي خاصي از جانب خلفاي عباسي ترويج و ترغيب شد چندان بي راه نيست و اصل اين مسئله باطل نيست.
خلفاي عباسي براي كاستن از جلوه عقلاني تعاليم اهل بيت(ع) چه بسا چنين اقدامي را كرده باشند. اما اينكه اين اقدام اولاً تا چه مايه در تحقق غرض منفي آنها موفق بود و ديگر اين كه تا چه مايه اين افكار عقلي وارده با تفكر عقلي اهل بيت(ع) ناسازگار بود، محل تأمل است مسلمانان آنچه را از يونان و مصر و ايران باستان گرفتند، هضم كردند به تحويل بردند، تصفيه كردند و در بسياري از مواقع، قالب، اصطلاحات و ساختار را حفظ كردند اما محتوا و درون را دگرگون كردند و عملاً چنان شد كه فلسفه بيش از آن كه يك تفكر معارض در مقابل مكتب اهل بيت(ع) باشد، آنچنان كه عملاً اكثريت مسلمين كه تحت سيطره مكتب خلافت بودند در مقابل فلسفه و نهايتاَ مكتب اهل بيت قرار گرفته بودند، به حدي اين جريان پيشرفت كرد كه در يك دوره تاريخي، در قرن دهم و يازدهم هجري، فلسفه به يك باره شيعي شد و در طي چهار قرن اخير فلسفه اسلامي يك دانش شيعي است.
* بايسته هاي كنوني فلسفه اسلامي در عرصه پژوهش چيست؟
- ما بايد يك نوع مطالعه فراگير در زمينه شناسايي موانع نوآوري در حوزه فلسفه و برون رفت از اين حال ركودي كه در حوزه فلسفي مبتلا به آن هستيم داشته باشيم. ما تاكنون كمتر انديشيده ايم كه مبادا اين ميراث ارزشمند كه اكنون دراختيار ماست، دچار آسيب ها و آفاتي شده باشد و نيازمند نوعي تنقيح و بازپيراست و بازسازي و نوسازي باشد. صرف اين كه ما حتي نظرمان معطوف به اين باور نمي شود كه ميراث فلسفي ما نيازمند باز پژوهي، نقادي و نوسازي است، نشان از وجود يك سلسله موانع تاريخي، معرفتي، روش شناختي و حتي موانع فرهنگي و مديريتي دارد.
ما در حوزه مطالعات حكمي و فلسفي به يك نوع بازنگري و بازشناسي انواع موانع موجود در جهت تحول و اصلاح فلسفه نياز داريم، بنابر اين ما در ساختار، روش شناسي و مدعيات فلسفه نيازمند يك بازسازي هستيم. درباره اين كه چه چيزهايي بايد بازپژوهي شود، مواردي را عرض مي كنم.
به نظر من اين باز پژوهي هم در مبادي و هم در مباني بايد انجام بگيرد. مبادي پاره اي از مباحث فلسفي ما خصوصاً در بحث از امور عامه گاه علوم و معارفي هستند كه امروز بطلان آنها روشن شده است. بعضي از مفاهيم فلسفي مبتني بر طبيعيات قديم و باستاني است. طبيعيات بايد از فلسفه جدا شود. ديگر اين كه آنچه را كه فلسفه محض در اختيار دارد بايد يك نوع بازنگري شود.
006864.jpg
بايد ديد آيا قول به عناصر اربعه منشأ توجيه يك سري مدعيات و تأسيس قواعدي نيست. اگر ما از جسم فراتر برويم و آنگونه كه مرحوم علامه طباطبايي اشاره مي كند و به مسئله اي مانند انرژي و تبديل آن به ماده و بالعكس بينديشيم، آيا در آن سازمان دهي كه در مقولات عشر كرديم، تحولي به وجود نمي آيد؟ علامه مي گويند كه احتمالاً در سلسله اجناس و انواع تحولي به وجود مي آيد. در خصوص مباني فلسفه، يعني «فلسفه فلسفه» يا همان نگاه فلسفي به فلسفه اسلامي باز نيازمند به يك باز پژوهي هستيم. آيا ما بايد هنوز قائل به سه طريق در دريافت معرفت باشيم. يعني متكي به برهان و شهود وحي باشيم و به روشهاي جديد ديگر بي اعتنا باشيم؟ اينكه سه منبع معرفت سرانجام ما را به يك حقيقت واحد برساند يك بحث است اما اينكه در يك علم هر سه منبع را در هم بياميزيم تنها مطالعه اي بينا رشته اي قلمداد مي شود. به هر حال در مباحثي كه مي توان از آن به فلسفه فلسفه تعبير كرد، مباني روش شناختي فلسفه و همچنين ساختار فلسفه مطرح است. مسئله ديگر اين كه اصولاً فلسفه چه ماهيتي دارد كه بتواند اشراقي هم باشد؟ اگر ماهيت فلسفه، انديشيدن عقلاني به معناي عام آن است آيا مي توان شهود را براي اثبات مدعيات آن به كار گرفت؟ در اينكه يافته هاي شهودي و اشراقي مي تواند با داده هاي وحياني و خواسته هاي عقلي متلائم باشد، ترديدي نيست. اما اينكه ما از هر يك از آن منابع سه گاه براي اثبات مدعاي ديگري به مثابه دليل استفاده كنيم، اين محل تأمل است. حاصل اين تأمل يك نوع اقتضاء بازنگري در مدعيات فلسفي مخصوصاً در بخش امور عامه را به همراه دارد. اگر ما تحولات علوم جديد و نظرياتي كه در آنها و در فلسفه غرب مطرح شده را مورد مطالعه قرار دهيم و بعد به سراغ بازنگري فلسفه اسلامي برويم، چه بسا يك سلسله تحولات را از ما طلب مي كند. بعد از ضرورت بررسي جامع نقد و نوآوري در فلسفه اسلامي يك سلسله بايسته هايي به دست مي آيد كه مجموعه اي از آن بايسته ها، باز پژوهي مباني، مبادي و مدعيات فلسفه اسلامي است. از ضرورت هاي ديگر، مطالعه تحليلي تطورات مفاهيم و مباحث فلسفي است كه نوعاً ناشي از مسائل مبتلابه بوده است. اين مطالعه ما را به يك ضرورت ديگر مي رساند و آن باز پيرايي فلسفه كنوني از زوائد و استطرادات است. يك سلسله مباحثي در منابع فلسفي ما آمده است كه فلسفي نيستند و استطراداً مطرح شده اند. از جمله ضرورتهاي ديگري كه بايد مورد توجه قرار بگيرد، مطالعه و استنباط معارف عقلي ديني است، يعني عقليات موجود در متون مقدس، استنباط، تنسيق و سامان پيدا كند.
علاوه بر اينها بايسته ديگر، تدوين تاريخ فلسفه هاي جامع است. ما متأسفانه علي رغم پيشينه عظيم و عميقي كه از لحاظ حكمي و فلسفي داريم فاقد تاريخ فلسفه اسلامي كه هم جامع و منسجم باشد و هم مسلمانان كه طبعاً آگاهانه و همدلانه مي نويسند، آن را نوشته باشند، هستيم . دو، سه مجموعه اي كه به عنوان تاريخ فلسفه اسلامي داريم، نوعاً ناقص هستند و از يك ساختار منسجم كه جامع و مانع باشد بي بهره اند.
* نكته اي كه اينجا مطرح مي شود اين است كه ما در تاريخ فلسفه به نوعي با تاريخ انديشه روبرو هستيم. اما در تاريخ فلسفه هاي اسلامي موجود، عمدتاَ ما با يك تاريخ نامها و گاه ادوار روبرو هستيم.
- بله اين گونه است. در تاريخ هاي فلسفه اسلامي حاضر، عنصر انديشه به عنوان جوهر و ستون اصلي حضور ندارد.
* به نظر مي رسد اين بيشتر ناظر به همان عدم روشمندي است كه در تاريخ فلسفه ها رعايت نمي شود.
- بله، البته پيش از اين بايد بگويم فقدان عناصر متخصص فارغ البال دغدغه مند كه عمري را صرف نگارش اين تاريخ كند نيز مشهود است.
در كنار اين، تدوين فرهنگ نامه ها و اصطلاح نامه هاي جامع فلسفي نيز يك ضرورت پژوهشي است. دايرةالمعارف هاي فلسفي موضوعي نيز يك ضرورت ديگر است.
* متاسفانه ما هنوز به علت فقدان يك دايرةالمعارف موضوعي جامع، گاه مجبور مي شويم بعضي از عناوين و مدخل هاي فلسفه اسلامي را در دايره المعارف هاي فلسفي «پل ادواردز» يا «راتلج» دنبال مي كنيم.
006867.jpg
فلسفه نوصدرايي، جنبشي فلسفي است كه با ظهور مرحوم علامه طباطبايي و در پي تلاشهاي فكري
و علمي ايشان و كوشش هايي كه شاگردهاي ايشان به كار بستند، پديد آمده است. اما آنچنان كه ضرورت اقتضاء مي كرد اين جنبش فلسفي تعقيب نشده است

- متأسفانه گاه ما بايد آنچه را خود داريم از ديگران تمنا كنيم. البته بنده اجمالاً مطلع هستم كه يك دايرة المعارف در مؤسسه پژوهشي امام خميني در قم در حال تدوين است كه ان شاءا... حاصل اين كار را بعدها خواهيم ديد. از بايسته هاي پژوهشي ديگر فلسفه اسلامي، نوسازي چيدمان و سامانه فلسفه است، همان كاري كه علامه طباطبايي آغاز كرد. علامه در دو اثر خود، دو نوع اقدام براي تغيير چيدمان مباحث فلسفه اسلامي انجام داد، يكي در «اصول فلسفه و روش رئاليسم» است كه عمده مباحث كاربردي فلسفه را در مقاله هايي سامان داد و عرضه كرد. ايشان فلسفه را از معرفت شناسي و علم شناسي آغاز كرد نه از مسئله وجودشناسي و باقي مباحث خود را نيز به تدريج بر پايه همين معرفت شناسي سازماندهي كرد. با اين كار ضمن اين كه آن چيدمان سنتي تغيير كرد، كارآمد نيز شد؛ چنانكه امروز كتاب «اصول فلسفه و روش رئاليسم» در پاسخ به مسئله هاي كنوني يك فرد فرهيخته امروزي كارآمدتر و مفيدتر است از مثلاً «منظومه حاج ملاهادي سبزواري» ؛ به جهت اين كه مسئله امروز فرد دغدغه مند نسبت به مسائل انديشگي و فلسفي، هستي شناسي نيست بلكه معرفت شناسي است. در «نهايه الحكمه» نيز علامه كارهايي كرد. مثلاً برخي از مباحث را حذف كرد، طبيعيات را مطلقاً كنار گذاشت. مقداري جابجايي نيز در ترتيب فصول ايجاد كرد.برخي مي گويند علامه طباطبايي به دنبال آن بوده كه اسفار را به عنوان يك متن منقح و به طور خلاصه و موجز بازسازي و بازپيرايي كند. بايستگي ديگر كاربردي سازي مباحث فلسفي است. ما نمي گوييم بين آسماني و زميني بودن فلسفه تعارض و تزاحم است. اما فلسفه آسماني ما بايد به زمين نيز بيايد. فلسفه ما بايد دو زيست شود. من با آن كساني كه معتقدند مباني بلند و ژرف فلسفي كه آسماني است، نمي تواند در حوزه حل مسايل زميني ما كارآمد باشد، مخالفم.
* آيا فلسفه اسلامي باتوجه به آن مباني اصلي انتزاعي اش، اين قابليت زميني شدن را دارد؟
- به هرحال يا ما بايد بپذيريم كه جنس فلسفه از متافيزيك است يا مانند پوزيتيويست ها كه حرف هاي علمي خود را فلسفه ناميدند، آن را تغيير بدهيم. از طرفي يا بايد بپذيريم كه از همين فلسفه، تئوري هاي آرمانشهرها و مدينه فاضله درآمده است؛ و يا ارتباط اين نظريه هاي مدينه فاضله را با حكمت اسلامي انكار كنيم.
متاسفانه اكنون فلسفه يك كالاي اشرافي و فانتزي تلقي مي شود و فيلسوف يك انسان گوشه گير و متبختر معرفي مي شود كه بايد در كنجي بنشيند و به اصطلاح، گفته هاي خاصي را به زبان آورد. كاربردي كردن فلسفه، يعني آن مفاهيم عميق و بلند تنزل پيدا كند و در صحنه وارد شود.
چند قرني است كه حكمت نظري از حكمت عملي جدا شده است. به تعبير درست تر حكمت عملي در نزد فيلسوفان، متروك شده است. اگر ما كاربرد هر قاعده فلسفي را در حل مسايل علمي و عملي خود جست وجو كنيم، آن وقت توانسته ايم فلسفه را زميني و روز آمد كنيم؛ آنچنان كه مرحوم علامه طباطبايي در سه دهه پيشتر همين فلسفه اسلامي را در مواجه با تفكر ماترياليستي و ماركسيستي قرارداد و توانست گام هاي موفق و موثري بردارد.
ادامه دارد

نگاه امروز
از فلسفه تا فيلسوف
محمد ياسر زفرقندي
با چه ذوق و شوق پيراسته اي در آغاز جواني سعي كرده اي كه در رشته فلسفه قبول شوي و چه مرارتها كه نكشيده اي. كتاب خوانده اي و كتاب خوانده اي و كتاب خوانده اي. فكر كرده اي و فكر كرده اي و فكر كرده اي. و حالا قبول شده اي. دانشكده الهيات دانشگاه ، رشته فلسفه و كلام اسلامي يا نه فرقي ندارد، دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه، رشته فلسفه غرب. زحمت مي كشي، رنج  مي بري. هميشه جواب سئوال هايت را استادانت از كتابها پيدا نمي كنند، مي ماني، خسته نمي شوي، پيش مي روي.
در اتوبوس، تاكسي، پارك، يك ميهماني دوستانه، فرقي ندارد نشسته اي. كتاب «بدايه الحكمه» يا جلد چهارم تاريخ فلسفه كاپلستون «از دكارت تا لايپ نيتس» در دستت است. نگاهي به كتابت مي اندازد .سر صبحت باز مي شود.
: دانشجو هستيد؟‎/- بله.‎/: چه رشته اي؟‎/- فلسفه.
(با نگاهي از سر تعجب كه انگار از مريخ آمده اي يا «اول ما خلق الله» ت مشكل دارد): آخرش چه كاره مي شوي،  به چه دردي مي خورد.
- اگر خاطره تمام سئوالهاي بي جوابت در دوره ليسانس در تو زنده شود حق داري. خودت را جمع و جور مي كني.با خودت مي گويي؛ شايد پاسخ اين سئوال را حداقل در دوره فوق ليسانس بتواني پيدا كني. پس دوباره، كتاب مي خواني و كتاب مي خواني و كتاب مي خواني: فكر مي كني و زحمت مي كشي و رنج مي بري. فوق ليسانس قبول شده اي.
كتاب «نهايته الحكمه» يا فرقي ندارد جلد هشتم تاريخ فلسفه كاپلستون «از بنتام تا راسل» در دستت است.در اتوبوس، تاكسي، پارك، يك ميهماني دوستانه فرقي ندارد نشسته اي. كسي نگاهي به جلد كتابت مي اندازد.
: دانشجو هستي؟‎/- بله‎/: چه رشته اي؟‎/- كارشناسي ارشد فلسفه‎/(نگاهت مي كند اين مرتبه حتم داري از اورانوس آمده اي)‎/: خيلي سخت است. نه؟‎/- متبخترانه لبخند مي زني. و مي گويي: بايد تشنه دانايي باشي و عشق به آگاهي و معرفت داشته باشي. بايد....‎/: آخرش چه كاره مي شويد؟
(تمام علامت سؤالهاي دنيا پيش چشمت رژه مي روند)
- آخرش... (يادت مي آيد ابن رشد گفته: همان طور كه برخي مردم واقعا عابد هستند و برخي به ظاهر عابد ولي در واقع اهل ريا و خودنمايي و همان طور كه برخي از طلا و نقره ها واقعي هستند و چيزهايي وجود دارند كه به نظر مي رسد طلا و نقره اند، همچنين برخي قياس ها نيز واقعا قياس اند و برخي شبيه قياس، يعني در حقيقت، قياس نيستند، كه آنها را مغالطه مي ناميم)*
- آخرش... ان شاءالله، فيلسوف مي شوم.‎/(نگاهت مي كند اين مرتبه انگار از بيرون از منظومه شمسي آمده اي...)
* تلخيص السفسطه، ابن رشد، تحقيق محمد سليم سالم، ص ۲-۴.

انديشه
اجتماعي
دانشجو
سياست
ورزش
هنر
|   اجتماعي  |  انديشه  |  دانشجو  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |