يكشنبه ۶ دي ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۹۳
حسرت هاي ديدار از قونيه، شهر مولا نا
سماع در نمي گيرد، كفش ها را بشماريد
دكترناصركرمي 
مديران صنعت گردشگري در ايران در همه ساليان گذشته اگرنه به صراحت مدعي بوده اند كه به خاطر روسري و نبود بار و مراكز تفريحي، اوضاع توريسم در ايران هميشه همين خواهد بود كه هست و انتظار بيش از اين منطقي نيست. قونيه مي گويد كه همه اين حرف ها مزخرف و دروغ و فقط سرپوشي براي ناتواني، نابلدي، ناكارآمدي و بي عرضگي است 
026238.jpg
عكس: عباس كوثري
نقطه  آغاز سفر لحظه اي بود مقابل اتاقك كنترل مدارك فرودگاه مهرآباد. كارمندي كه داشت گذرنامه ام را ورق مي زد، زير لب گفت:درويش، آنجا براي ما هم دعا كن.
اول فكر كردم با كسي ديگر دارد حرف مي زند، اما جلوي دريچه فقط من ايستاده بودم. وقتي متوجه تعجب من شد، گفت:مگر درويش نيستيد؟ يادم آمد كه اين اتاقك دارد فقط مدارك مسافران قونيه را بررسي مي كند. لابد مسافرهاي قبلي اغلب شان درويش بوده اند. گفتم كه، من درويش نيستم. گفت:ولي دعا كن. گذرنامه را گرفتم و شتابناك از او خداحافظي كردم، آن لحظه متعجب بودم كه چطور يك نفر گمان مي كند مي توان به درگاه يك شاعر نيز متوسل شد. روز بعد، البته در همهمه مردماني از سراسر جهان، ديده بودم كه مولوي درگاه عجيبي دارد كه حتي بت پرستاني از خاور دور هم مي آيند و از او راز مي جويند. اما با اينهمه عجيب است كه استدعاي آن كارمند مهرآباد را در آن همهمه به خاطر نياوردم و مديونش ماندم.
مسافري از بلخ
اما شايد هم نقطه آغاز اين سفر، يعني لحظه وقوع آنچه كه در نهايت موجب شد روزي ما مسافر قونيه بشويم، روز دور دستي بوده است در بلخ، جايي در شمال خراسان بزرگ، جنوب غرب آسياي ميانه. هنوز معلوم نيست كه چرا بهاء الدين ولد حدود سال 610 هجري تصميم به هجرت از بلخ گرفت كه در آن ارج و قرب بسيار داشت. روايات معتبرتر مي گويند خوارزمشاهيان هيمنه او را در بلخ تاب نياورده و با اين لحن محترمانه كه يا شما برويد يا اجازه بدهيد ما ديگر پا به بلخ نگذاريم. او را كه ملقب به سلطان العلماء بود وادار به ترك اين شهر كردند. روايتي ديگر مي گويد:بها ءالدين ولد از بيم استيلاي مغول بود كه جلاي وطن كرد. حتي اين نكته نيز شنيدني است كه چندي پيش يكي از استادان دانشگاه سلجوق شهر قونيه در يك ميزگرد تلويزيوني مدعي شد كه بنا به درخواست مغول ها، بهاءالدين ولد عزم قونيه كرده بود و در اين شهر به واقع نقش فرستاده  آنها را داشت. اين گفته پرفسور ميكائيل بهرام با مخالفت فراوان ديگر مورخان و مولوي شناسان روبه رو شد.
به هر رو سلطان العلماء همراه افراد خانواده و دوستانش شهر بلخ را ترك كرد و به نيت رفتن به حج به راه افتادند. سپس در مسير، به نيشابور رفتند. كاروان هجرت در مسير خود و با نزديك شدن به اطراف بغداد در جواب كساني كه از آنها نسب را مي پرسيدند يا از كجا به كجا مي روند، با اين جواب روبه رو مي شدند كه از خداوند مي آييم و به خداوند مي رويم و غير از خدا هيچ كس قدرت و نيرو ندارد.
026256.jpg
ظاهرا قونيه اي ها تصويري را كه مي بينيد تصوير واقعي مولا نا مي دانند. همچون مجسمه بودا كه در همه جاي بانكوك ديده مي شود، در هر جايي از قونيه اين تصوير را مي توانيد ببينيد.
به ظاهر نخستين شهر بزرگي كه آنها در راه به آن مي رسند، نيشابور بوده است در نيشابور با عطار ديدار مي كنند. عطار كه در چشم هاي مولاناي كوچك بارقه نبوغ را ديده به سلطان العلماء مي گويد كه زود باشد كه اين پسر آتش به جان سوختگان عالم زند.
در ادامه مسير بايد به بغداد مي رفته اند. درآنجا شيخ شهاب الدين سهروردي به استقبال شان آمده و در اولين ديدارش به نشانه احترام از قاطر پياده شد و زانوان بهاءالدين ولد را بوسيد و بدين گونه از صميم قلب حرمت و كرامتش را نشان داد. بهاء الدين ولد بيش از 3روز در بغداد نماند و به نيت كعبه در مسير كوفه به راه افتاد. بعد از انجام عبادت حج در مسير برگشت، به شام هم رفت. وي در شام به زيارت شيخ اكبر محي الدين ابن العربي رفت. شيخ اكبر هنگامي كه در عقب سلطان العلماء و مولانا حركت مي كرد چنين گفت: سبحان الله! يك اقيانوس در پشت يك دريا راه مي سپارد.
كاروان بهاء الدين ولد پس از شام به مالاتيه و از آنجا به ارزنجان و سپس به آناتولي رفت و سرانجام براي هميشه در قونيه بار بر زمين گذاشت.
در اين شهر مولاناي ما قد كشيد و به آنجا رسيد كه شاخسار خردش تا ابد بر همه جهان سايه افكن شود.
مولانا خيلي زود جمله علوم را فراگرفت در اين راه مدتي را نيز در حلب و شام گذراند و هنوز جوان بود كه استاد دهر شد و روايت است كه درس او 300 طلبه داشت و چندي نگذشت كه شمار مريدان او به 10هزار نفر رسيد.
اما آنچه كه مولانا را مولانا كرد، نه فقط قيل و قال مدرسه، آتشي بود كه شمس تبريزي در جانش انداخت. تا 40سالگي مولانا حكيمي سخنران بود، همچون بسياري حكيمان ديگر. ديديم كه چه روزگاري بوده، در يك سفر مي شده است كه آدم جايي به ديدن عطار برود، جاي ديگري به ديدن شيخ اشراق و جايي ديگر در مسير فرصتي باشد براي ديدار با محي  الدين عربي. مولانا به مرتبه اينان رسيد و حتي فراتر رفت، از آن جهت كه روزي برحسب اتفاق در بازار قونيه نگاهش گره خورد به نگاه مردي به نام شمس الدين محمد.
026247.jpg
عكس:عباس كوثري
نكته اين است كه ترك ها براي توسعه توريسم به جاي تن آسايي، دور خود چرخيدن، آمار خيالي به خورد روزنامه ها و مردم دادن، دروغ گفتن، دروغ گفتن و دروغ گفتن، كار كرده اند، كار كرده اند و كار كرده اند. حاصل هم اين مي شود كه در شهري فقط با يك مقبره، 200 هزار نفر مي توانند از صنعت توريسم ارتزاق كنند، اما در كل ايران تمام شاغلان مستقيم اين صنعت به اين تعداد نمي رسد.
نقل است كه در بامداد روز شنبه بيست وششم جمادي الآخر آنقدر آن لحظه مهم بوده كه با همين دقت مورخان آن را ثبت كرده اند. شمس الدين كه در كسوت بازرگاني به قونيه آمده بود در جلوخان يك برنج فروشي نشسته بود رهگذران را نظاره مي كرد.
مولانا در حلقه مريدان در بازار پيش مي آمد و خلايق از هر سو به دستبوسي او تبرك مي جستند.
او همه را مي نواخت و دلداري مي داد و ناگاه نگاه مولانا گره خورد در چشمان شمس الدين محمد. در جا توقف كرد و در دكه ديگري كه رو به روي او بود نشست. در هم نگريستند، صاعقه اي در صاعقه اي، بي هيچ سخن. مدتي گذشت، كسي نمي داند چه شد كه دو مرد روسوي هم پيش آمدند، دست دادند و يكديگر را در آغوش كشيدند و ... 6 ماه در حجره شيخ صلاح الدين زركوب خلوت گزيدند و به بحث نشستند. در اين 6 ماه تنها صلاح الدين اجازه ورود به خلوت آنان را داشت. پس از اين 6 ماه بود كه سجاده نشين با وقار قونيه بر مناصب و مظاهر رسمي پشت پا زد و دست افشان و پاي كوبان، ترانه خوان عشق شد. به تعبير استاد همايي جلال الدين از آنجا اين جلال را يافت كه كار خود را از عالمان و عارفان همپايه جدا كرد و از همه آن حشمت و مقبوليت كه در مقام يك روحاني داشت گذشت و دل به سودايي سپرد كه شمس در جانش ريخت و به مردي كه از راه رسيده بود، گفت: اي جان ما، اي جان ما، اي كفر و هم ايمان ما، خواهم كه اين خرمهره را گوهر كني در كان ما.
شمس فرزند علي و نوه ملك داد تبريزي بود. بنا به گفته دكتر صلاح الدين هدايت اوغلي شمس كه مدتي را در محضر اساتيدي همچون ابوبكر سله باف تبريزي به تلمذ گذرانده بود براي كسب فيوضات از محضر بزرگان عالم به سياست و مسافرت روي مي آورد. سالها و مكان هاي زيادي را پشت سر مي گذارد. در زماني با عارفان همنشين مي شود و اين عارفان در مقام پرواز معنوي به او لقب شمس پرنده خورشيد در پرواز مي دهند. شمس كه در همان دوران كودكي از نظر فكري و روحي درويش و آزادمنش بود، در راه رسيدن به عشق الهي سالها و سختي هاي فراواني طي نموده بود. در حقيقت شمس مرشد و ولي كاملي بود كه هميشه به دنبال دوستي واقعي براي اقناع روح خودبود تا با او به صحبت و گفت و گو بنشيند. او يك شب در يك تصميم ناگهاني عزم مسافرت مي كند و با خداي خود اينچنين به راز و نياز مي پردازد كه: اي خداي من از دوستداران خودت كسي كه بر من پوشيده مانده را به من نشان بده. و خداوند اين چنين به او الهام كرد كه دوستي كه در جست و جوي اويي، پسر سلطان العلماي بلخ، جلال الدين رومي است كه در آناتولي به سر مي برد و همين الهام بود كه شمس را در آن صبح شنبه به قونيه آورد. در آن هنگام، شمس 60 سال داشت و حضرت مولانا 38 ساله بود.
026241.jpg
گنبد خضراء. مولا نا، پدرش، فرزندش و شماري از پيروان نامدار او زير اين گنبد آرميده اند.
از آن صبح شنبه، مولانا همه آنچه را كه در زير رواقها و شبستان هاي مدارس آموخته بود با شوريدگي و جنوني كه در جانش لانه كرده بود در هم آميخت و حاصل، ديوان عظيم شمس و مثنوي كبير معنوي و آثاري ديگر شد كه چون آتشي نو شونده همه عصر فروزان تر از پيش همچنان  كه عطار پيش بيني كرده بود آتش به جان سوختگان عالم مي زند.
دكتر محمد علي موحد رمز ماندگاري ديوان شمس و مثنوي معنوي را در اين مي داند كه براي مردمان هر دوره و هر جايي از جهان پيامي تازه و به فراخور حال دارند. به گفته دكتر محمد خوانساري، مثنوي سايه اي است از سايه هاي قرآن و تفسير قرآن كه به همين دليل از آن به عنوان بانگ توحيد ياد مي شود. مثنوي معنوي را همچنين صيقل الارواح نام نهاده اند كه نامي است بس پر مسمي. موريس بارس، انديشمند فرانسوي، مولانا را شاعرترين شاعران جهان مي خواند و اعتقاد دارد كه ديگر هم شاعري همچون او نخواهد آمد. اين سخن پذيرفتني مي نمايد، اگر بخواهيم بار ديگر مستقبلين و بدرقه كنندگان بهاءالدين ولد را در آن سفر به خاطر آوريم، عطار، شيخ اشراق، محي الدين و ... مولانا به راستي چكيده عصر حكمت و معرفت بود، عصري كه در آثار او تلالويي جاوداني دارد.
طرح موفق
اما نقطه آغاز يا به عبارت ديگر علت غايي آنچه كه موجب شد روزي رو در روي يك كارمند فرودگاه قرار بگيرم كه مي خواست براي او در درگاه يك شاعر دعا كنم، مي تواند جلسه اي باشد كه حدود 10 سال پيش در يكي از اتاق هاي ساختمان بلندي در آنكارا برگزار شد. آن روز در آن اتاق، مردان بلند پايه حكومت تركيه، طرح جامع توسعه توريسم در اين كشور را تصويب كرده و دستور آغاز اجراي آن را صادر كردند.
026250.jpg
تالا ر زيبا و باشكوه مركز فرهنگي مولا نا.اين تالا ر را امسال براي فراهم آوردن امكان مشاهده مراسم سماع توسط شماري افزونتر از جهانگردان ، ساخته اند. عكس:عباس كوثري
برمبناي اين طرح، تركيه تا سال 2000 مي بايست درآمد خود از ورود توريسم را به سالانه 10 ميليارد دلار مي رساند كه رساند و تا سال 2010 مقرر است كه اين درآمد به بيش از 20 ميليارد دلار در سال برسد. بر همين مبنا توريسم طي 10 سال مي بايست براي يك ميليون نفر به طور مستقيم و 5 ميليون نفر به طور غير مستقيم امكان اشتغال ايجاد مي كرد كه كرد و نيز بايد آثار تاريخي، ميراث فرهنگي و چشم اندازهاي طبيعي كشور به عنوان سرمايه هاي بالقوه ملي و در جهت توسعه توريسم حفظ مي شد كه شد.
اجراي اين طرح از 3 سال پيش به طور متمركز در قونيه آغاز شده است. به همين خاطر است كه مي بينيم طي 2 سال تعداد تخت هاي هتل هاي استاندارد ستاره دار در اين شهر 5 برابر شده و شمار توريست هاي ورودي به اين شهر با نزديك به 10 برابر افزايش نسبت به 5 سال قبل هم اكنون به يك ميليون و 500 هزار نفر در سال رسيده است، يعني اينكه قونيه اكنون تقريبا 2 برابر جمعيت 750 هزار نفري اش پذيراي توريست هاي داخلي و خارجي است. نزديك به نيمي از توريست هاي ورودي به اين شهر خارجي هستند كه بسيار رقم قابل توجهي است.
عبدالستار يارار، مدير فرهنگ و توريسم استان قونيه از اينكه آمار گردشگري اين استان را در اختيار ما بگذارد قدري اكراه داشت. معلوم بود كه به جاي پرسيدن اينگونه سوال ها ترجيح مي دهد از او درباره عظمت مقام معنوي مولانا و اهميت ديدار از درگاه او بپرسيم. اما بر اساس آنچه او لابه لاي حرف هايش گفت، شمار توريست هاي ورودي شهر قونيه در سال 2002 يعني سال هدف در برنامه جامع گردشگري تركيه يك ميليون و 100 هزار نفر، در سال 2003 يك ميليون و 230 هزار نفر و همچنانكه گفته شد در سال جاري 2004 يك ميليون و 500 هزار نفر بوده است. تا سال 2007 طبق برنامه جامع گردشگري اين شهر، مي خواهند به 2 ميليون توريست ورودي در سال برسند: يك ميليون توريست  خارجي و يك ميليون نفر نيز توريست داخلي. به گفته يارار، شهر قونيه تا 2 سال قبل مشكل كمبود هتل داشت، توريست ها اغلب ناچار بودند شب را به آنتاليا، آنكارا يا كاپادوكيه برگردندو اما الان شهر 12 هتل با استاندارد بين المللي دارد كه اغلب آنها طي 2 سال اخير افتتاح شده اند.
026244.jpg
هتل هاي بزرگ ديگري نيز در حال ساخت است كه از جمله آنها بايد به هتل بسيار مرتفع هيلتون اشاره كرد كه تقريبا از هر جاي شهر پيداست. به زودي ساخت هتل شرايتون قونيه نيز آغاز مي شود.
اما، طرح جامع گردشگري آنها در وهله اول روي معرفي حس ويژه اين شهر، يعني درگاه مولانا و حال و هواي معنوي آن متمركز بوده است؛ كاري كه هرگز مطلقا در ايران توسط سازمان هاي مسوول گردشگري انجام نشده است. در قونيه مي بينيم كه اول اين حس معرفي شده، بعد توريست ها به تدريج اينجا را به عنوان يكي از مقاصد خود انتخاب كرده اند. بعد هيلتون مجاب شده است در قونيه هتل بسازد، اما در ايران انتظار نمي رود در حالي كه حتي يك فهرست مدون و دقيق از جاذبه هاي توريستي كشور يا آمار بازديدكنندگان آنها وجود ندارد، كسي ريسك سرمايه گذاري در صنعت ايرانگردي را بپذيرد.
مدير فرهنگ و توريسم استان قونيه همچنين اشاره كرد كه طي دو سال اخير تلاش بسياري براي مضاعف سازي جاذبه هاي شهر انجام شده است كه از جمله آنها مي توان به تجهيز و گسترش موزه مولانا، تجهيز كتابخانه آثار خطي مرتبط با مولانا، راه اندازي موزه مردم شناسي و از همه مهمتر راه اندازي مركز فرهنگي مولاناست كه شامل فضاهاي فرهنگي متعدد و از همه با شكوه تر سالن بزرگي است كه براي برگزاري مراسم سماع ساخته اند. آمفي تئاتري كه طراحي آن بي شباهت با طرح مركز برگزاري اجلاس سران در تهران نيست و امكان تماشاي سماع براي 3 هزار نفر را در هر مجلس فراهم مي آورد. اما هوشمندي افزونتر ترك ها براي تبديل قونيه به يك شهر توريستي، تلاش زيركانه آنها براي جهاني شدن مولانا طي 5 سال گذشته بوده است. درگاه مولانا جان قونيه است، قونيه به جز آن هيچ ندارد. از سوي ديگر قونيه تنها شهر بزرگ تركيه در قسمت بزرگي از پهنه مركزي آن است. آب و هواي خشك و سرد منطقه برمي تابد كه در اين پهنه وسيع احتمالا كشاورزي هم چندان رونقي ندارد. پس در اين گستره وسيع، آنچه كه مي تواند در يك طرح جامع توسعه بيش از هر چيز ديگر توجه برنامه ريزان را به خود جلب كند، درگاه مولانا است و بس. و ترك ها نشان داده اند كه طي 10، 15 سال اخير توسعه توريسم را خيلي خوب ياد گرفته اند. عجيب نيست كه دقيقا از سه سال پيش كه طرح تبديل قونيه به يك قطب توريستي وارد مرحله به اصطلاح بازار مرحله بعد از تقويت زير ساخت ها كه نوبت به جلب و دعوت توريست ها مي شود شده است، در رسانه هاي بين المللي توجه ويژه اي به مولانا و مقام معنوي آغاز مي شود، آنچنانكه 2 سال پيش يكي از مشهورترين خوانندگان آمريكايي مدونا ترانه اي با شعري از مولانا مي خواند كه چندين هفته در صدر فهرست آهنگ هاي پرفروش جهان قرار داشت و سال گذشته فقط در آمريكا 250 هزار نسخه از چاپ جديد يك ترجمه انگليسي مثنوي معنوي به فروش رفت كه الحق رقم حيرت انگيزي است. به واقع فقط در اين سال از هر هزار آمريكايي يك نفر مثنوي را خريده است. در همان يك هفته اي كه من در قونيه بودم به گفته مدير فرهنگ و توريسم استان، 70 هزار توريست خارجي در اين شهر حضور داشتند كه در ميان آنها مشاهده تورهايي از ژاپن، آمريكا، بلژيك، آفريقاي جنوبي، مالزي، كره و آرژانتين بسيار جلب توجه مي كرد.
026253.jpg
درگاه حضرت مولانا و مسجد سلطان سليم. اينجا قلب قونيه است.
حيرت انگيز بود ديدن ژاپني هايي كه كنار قبر مولانا چهار زانو در حالت ذن فرو رفته بودند يا يك گروه توريست فرانسوي كه كنار آنها در حالت مراقبه اي عميق بودند و انگار ذهن آنها فارغ بود از جهان و ماسوي آن.
گفتم كه، ترك ها نشان داده اند توسعه توريسم را خيلي خوب ياد گرفته اند.
وطن: زبان فارسي 
قونيه شهر مولاناست. هرجاي شهر كه بروي، حضور او را حس مي كني. تصوير و مجسمه او هر جايي به چشم مي خورد؛ پشت شيشه ماشين ها، توي همه مغازه ها، روي هر رف، روي هر ديوار، اينجا و آنجا هر جاي شهر، همه جا نشانه اي از مولوي است. حتي در شعبه مك دونالد هم تصوير مولانا روي ديوار بود. شايد به همين خاطر باشد كه نه فقط اهالي قونيه، بلكه همه ترك ها او را متعلق به خود مي دانند و اين براي ما ايراني ها شايد البته غير قابل قبول باشد. اما به راستي وطن مولوي كجاست؟
ترك ها مي گويند او در بلخ به دنيا آمده، جايي كه همان قدر كه از نظر تاريخي مي تواند بخشي از خراسان بزرگ قرون ميانه يا ايران بزرگ تاريخي باشد، بخشي از تركستان بزرگ نيز محسوب مي شود. بعد، وقتي كه مولانا فقط 5 سال داشته با پدرش براي هميشه مهاجرت كرده به شهر قونيه و تا 68 سالگي كه زنده بوده، فقط در اين شهر ساكن بوده اند.
آن زمان، ايران حكومت مركزي منسجمي كه بلخ هم بخشي از آن باشد، نداشته است. اكنون نيز كه بلخ جزو ايران نيست، پس به واقع مولوي هيچ وقت ساكن ايران نبوده و هرگز شهروندي ايراني نبوده است. بالعكس از آن جهت كه 63 سال از عمر 68 ساله خود را در قونيه به سر برده و سرانجام نيز در همين شهر براي هميشه به خاك سپرده شده است، او را بايد شهروند همين شهر دانست.
اين ادعاي ترك هاست. در پاسخ به آنها لابد بايد گفت كه بلخ در آن زمان اگر نه هم زير سلطه دولت مركزي ايران، اما به هر حال بخشي از ايران بزرگ بوده است و حداقل گواه آن اين نكته است كه زبان اين شهر فارسي بوده و مولوي نيز هم بدين جهت از كودكي با اين زبان نشو و نمو يافته است. از سوي ديگر اگر مولوي ترك است، چرا همه آثارش حتي نامه هاي شخصي اش به اين و آن را به فارسي نوشته است؟
026262.jpg
دراويش چرخ زن در هر مجلس سماع همچون حركت كواكب منظومه شمسي يك بار به گرد خويش و يك بار به گرد يك دايره عظيمه مي چرخند و هفت بار اين گردش ادامه مي يابد.
ترك ها در اين باره چنين استدلال مي كنند كه شاهان سلجوقي خود علاقه بسيار به زبان فارسي داشتند و بنا به درخواست كيقباد سلجوقي بوده كه مولوي آثارش را به فارسي نوشته است. اين گفته پربيراه نيست، اما قطعا درخواست كيقباد سلجوقي تنها علت فارسي گويي مولانا نيست. نخست آنكه بايد در نظر داشت به هر حال فارسي،  زبان مادري مولانا بوده و بهاءالدين ولد، استاد اول و اصلي او نيز با همين زبان او را آموزانده و پرورش داده است. نكته بعد آنكه اصولا در آن زمان زبان مدارس علميه نه فقط در فلات هاي ايران و آناتولي، بلكه حتي در شرق فلات پامير نيز زبان فارسي بوده است. شايد به اين خاطر كه در آن زمان عمده منابع كلاسيك علمي و ادبي متعلق به دانشمندان و عالمان و ادباي ايراني بوده است و تا قبل از قرن ششم هجري مجموعه آثاري كه علماي عرب و ترك آفريده اند، چندان قابل مقايسه با آثاري كه فارسي زبانان نوشته اند، نيست.
در نهايت، مولوي را بايد ايراني دانست يا شهروندي از اهالي تركيه؟ اين بحث را وا مي گذاريم به عهده مورخان، اما قطعا مولوي را قبل از آنكه ايراني يا ترك بدانيم، بايد ساكن اقليم زبان فارسي در شمار آوريم. وطن او همين زبان است كه با جادوي مخملين واژه هاي آن توانسته دشوارترين معاني را با آسان ترين الفاظ بيان كند:
خوش خرامان مي روي اي جان جان بي من مرو
اي حيات دوستان در بوستان بي من مرو
اي فلك بي من مگرد و اي قمر بي من متاب 
اي زمين بي من مباش و اي زمان بي من مرو
اين جهان با تو خوشست و آن جهان با تو خوشست 
اين جهان بي من مباش و آن جهان بي من مرو
از منظري ديگر، فروغ و تابندگي وجود مولانا آنچنان عظيم است كه بارقه آن از مرزهاي جغرافيايي فراتر رفته و انتساب او به يك سرزمين خاص شايد زيبنده مقام معنوي اش نباشد. مولوي از آن دسته انسان هايي است كه موطن آنها را بر هيچ نقشه اي نشاني نيست، موطن آنها دل هاي همه آنهايي است كه دوستشان مي دارند. نه فقط ما و ترك ها، حتي آن توريست ژاپني كه در پاي قبر او به مراقبه نشسته بود، مي تواند خود را هموطن مولوي و منتسب به او بداند.مولاناي ما و مولاناي آنهادر قونيه يكي از نخستين چيزهايي كه به چشم مي آيد، تفاوت مولوي است در نگاه ما و نگاه ترك ها.
026259.jpg
مولاناي ما، شاعر بلندپايه و حكيم خوش سخني است كه مي توان دل به درياي معارفش داد و هر روز نكته تازه اي از خوان بي دريغ حكمتش برگرفت. ميزان عشق به او نيز براي ما البته بسته به آن است كه چقدر اهل ادب و معرفت باشي و چقدر بتواني خودت را به درونمايه مثنوي معنوي و ديوان شمس نزديك كني و البته در برابر مولانا اين حق را براي خود قايل هستيم كه شعري از او را افزون تر از شعري ديگر دوست داشته يا اصلا بخشي از آثارش را نپسنديم. حتي طبيعي مي دانيم كه في المثل عاشق مثنوي او باشيم، اما در غزل حافظ و سعدي را به او ترجيح دهيم يا بالعكس در حالي كه نيمي از ديوان شمس را از بر داريم، مثنوي چندان توجهي در ما برنينگيزد. مولوي براي ما شاعري بزرگ است در رديف حافظ و سعدي و فردوسي و عطار و خيام كه مي توان هم دوستش داشت، هم آثارش را نقد كرد و برخي از آنها را نپسنديد، اما در نگاه اهالي قونيه و ديگر مردم تركيه مولوي يك شخصيت مقدس است كه تضرع در درگاه او مي تواند بيماران را شفا دهد يا بخت دختران در خانه مانده را باز كند. آنچنان هاله تقدسي به دور اين شخصيت راز آميز وجود دارد كه چون و چرا در زندگي و آثارش را گناه مي نماياند و چاره اي جز دل دادن بي بحث و فحص به قدرت معنوي درگاهش نيست. به همين خاطر در درگاه او بسيار به ندرت تاكيد مي كنم به ندرت مي توان فردي از اهالي تركيه پيدا كرد كه در شمار قشر نخبگان و فرهيختگان اين كشور باشد و عمدتا پيروان او در شمار عامه مردم قرار مي گيرند. بالعكس عمده مسافران تورهاي ايراني افرادي از قشر انتلكتوئل جامعه به نظر مي آمدند و در گفت وگوهاي رودررو بسياري از آنها نشان مي دادند كه شناخت قابل توجهي از اشعار مولوي دارند. دليل تفاوت اين دو نگاه، ساده است: ترك ها نمي توانند اشعار مولانا را به زبان اصلي آن بخوانند و ترجمه هاي تركي آثار او نيز به گواه گفته پرفسور يعقوب شفق، استاد دانشگاه قونيه كه با زبان فارسي نيز آشناست و از معدود ترك هايي است كه مي تواند آثار مولوي را به زبان اصلي اش نيز بخواند نمي تواند حتي نيمي از رموز و لطايف آن را برتابد. به همين خاطر براي ايرانيان، مولوي رودباري از حكمت است كه مي توان هر لحظه در گداري از آن ايستاد و سيراب شد، اما براي ترك ها يك شخصيت موهوم است مثل بسياري از ديگر شخصيت هاي منسوب به اتصال به ماوراءالطبيعه در مشرق زمين كه هر دهكوره اي ممكن است يك نمونه انحصاري اش را در اختيار داشته باشد.
026265.jpg
عكس ها: محمد خوشرو
از اينجاست كه مي توان پي برد تغيير خط چه خيانتي بوده است در حق ملت ترك: آنها اكنون حتي با مولوي كه جاذبه اش مي تواند باعث فروش 250 هزار نسخه از مثنوي فقط در يك سال و فقط در كشور آمريكا شود، نمي توانند اكنون يك رابطه واقعي و موثر ايجاد كنند و به همين نسبت قطعا ارتباطي حتي ضعيف تر از اين با ديگر مفاخر فرهنگي خود دارند. خود پرفسور شفق نيز در گفت وگوي كوتاهي كه با او داشتم، تصريح مي كرد: فروش كتاب هاي مولانا به نسبت تبليغي كه در تركيه براي او مي شود، چندان قابل توجه نيست.
از دو جهت در ارتباط با قونيه ما بايست سپاسگزار دولت تركيه باشيم. نخست از بابت عمارت و بارگاهي شكوهمند كه براي مولانا شاعر فارسي زبان ساخته است، موزه ها و مراكز فرهنگي متعددي از باب حفظ و گسترش ميراث معنوي او ايجاد كرده و جد و جهد دايمش براي آنكه جهانيان قدر اين شاعر شوريده را بدانند. كاري نداريم با اينكه براي چه منافعي اين كار را كرده اند، مهم آن است كه قدرش را شاعر بزرگ فارسي  زبان برده و حتي براي آناني از ما كه دل در گرو مثنوي و ديوان شمس دارند، آن حال و هوا كه قونيه دارد، البته شكوهمندتر و گيراتر است حتي از آنچه كه در حافظيه و سعديه مي بينيم، چه برسد به مزار آنها كه به نامداري اين دو نيستند. شما تا حالا به بسطام رفته ايد؟ اگر دوستدار ميراث عرفاني ايران هستيد، توصيه مي كنم كه هرگز به اين شهر نرويد، از باب ظلمي كه به بايزيد بسطامي، يكي از 70 اولياءالله به تعبير عطار شده است. قبر او در زاويه اي پرت، محصور در يك شبكه آهني به قبر هر كسي ماننده است جز يك عارف نامدار كه روزي شاعري گفته بود قرن ها بايد بگذرد تا چون اويي دوباره پيدا شود. جالب است كه در ميان عرفا مرتبه بايزيد به عنوان يك عارف بالاتر ازمرتبه مولوي است مرتبه ادبي مولوي البته جاي خود دارد و اين قياس كاري با آن ندارد اما مقايسه كنيم با آنچه كه ما براي بايزيد بسطامي ساخته ايم و آنچه كه ترك ها براي مولانا فراهم آورده اند. پس صميمانه سپاس مي گزاريم قدر و احترامي را كه آنها براي سراينده مثنوي روا داشته اند. اما سپاس ديگر ما از ترك ها، از باب فرصتي است كه براي نقد مديريت و سنجش ميزان كارآمدي آن در كشور ما، فراهم آورده اند. قونيه، معماري چندان قابل توجهي ندارد. جز مقبره مولانا و يكي، دو موزه و مركز فرهنگي مربوط به او، شهر جاي ديدني ديگري ندارد. طبيعت پيرامون شهر هم جذابيت خاصي ندارد.
همچنان كه گفته شد تا 2 سال پيش تاكيد مي كنم: تا 2 سال پيش شهر، هتل و مركز اقامتي چنداني نداشت. در قونيه از ديسكو و كاباره و ... هم خبري نيست. در خيابان هاي شهر هيچ ميكده اي وجود ندارد و هيچ كدام از رستوران هاي آن نيز مشروب الكلي سرو نمي كنند. بيش از 80 در صد زنان شهر محجبه هستند محجبه به معناي واقعي كلمه و به جرات مي توان گفت بيش از 90 درصد از آن 20 درصد بي حجاب نيز از يك حجاب كامل فقط روسري را كم دارند و در چهره هاي آنها از آرايش و خودآرايي نيز كمتر نشاني هست. قونيه اساسا شهري است مذهبي و در هر گردش چشمي به وضوح مي توان حضور مذهب را حس كرد: از گنبدها و گلدسته هاي 800 مسجد شهر تا سيماي مردمان آن.
با اين همه اين شهر، امسال پذيراي حدود 750 هزار توريست خارجي بوده است. توريست به معناي صنعتي كلمه، يعني آنها كه با تور آمده اند، در هتل خوابيده اند و از موزه ها ديدن كرده اند. مبناي شمارش آنها تعداد بازديدكنندگان موزه مولانا بوده است. برحسب اين تعريف از توريست، شمار توريست هاي سال جاري بازديدكننده از ايران، كمتر از 100 هزار، نفر به جرات مي گويم كمتر از 100 هزار نفر بوده است. اما مديران صنعت گردشگري در ايران در همه ساليان گذشته اگرنه به صراحت مدعي بوده اند كه به خاطر روسري و نبود بار و مراكز تفريحي، اوضاع توريسم در ايران هميشه همين خواهد بود كه هست و انتظار بيش از اين منطقي نيست. قونيه مي گويد كه همه اين حرف ها مزخرف و دروغ و فقط سرپوشي براي ناتواني، نابلدي، ناكارآمدي و بي عرضگي است. نكته اين است كه ترك ها براي توسعه توريسم به جاي تن آسايي، دور خود چرخيدن، آمار خيالي به خورد روزنامه ها و مردم دادن، حرف هاي صد تا يك قاز زدن، از روي دست مديران قبلي نطق نوشتن و تكرار كردن هر آنچه كه تكرارش مهوع شده است، به جاي كار دنبال سفر خارج بودن، به جاي عمل خلاقانه، بريز و بپاش هاي احمقانه كردن، دروغ گفتن، دروغ گفتن و دروغ گفتن، كار كرده اند، كار كرده اند و كار كرده اند. حاصل هم اين مي شود كه در شهري فقط با يك مقبره، 200 هزار نفر مي توانند از صنعت توريسم ارتزاق كنند، اما در كل ايران تمام شاغلان مستقيم اين صنعت به اين تعداد نمي رسد.
رموز سماع 
سماع در نگاه مولويه گونه اي چرخ زدن با الهام از حركت سماوات است. گروه دراويش يك به يك پيش از آغاز به چرخ زدن از مرشد خود رخصت مي طلبند. آنگاه هر بار همچون حركت سيارات منظومه شمسي يك بار به گرد خود و يك بار به دور دايره عظيمه اي كه كل صحن محل سماع را در برمي گيرد، مي چرخند. هر مجلس سماع عبارت از 7 بار چرخيدن كامل است كه شايد كنايه اي از 7 گنبد افلاك يا 7 سياره منظومه شمسي باشد يا اساسا هرآنچه كه موجب شده 7 در نگاه شرقي ها عددي مقدس باشد. سماع با نواختن موسيقي و تلاوت قرآن و خواندن اشعار مولانا همراه است. در مجلسي كه ما بوديم، كل مراسم نزديك به 3 ساعت به طول انجاميد. همه چيز زيبا و باشكوه بود، اما در ما هيچ حسي برنينگيخت. بعد كه پرس و جو كردم در ميان ديگراني هم كه آنجا بودند، دانستم كه آنها نيز آن مراسم را به گونه اي نمايش يا تئاتر تعبير كرده اند تا يك مجلس سماع كه لابد بايد آدمي را از خود بي خود كند و اين البته نكته غريبي نيست.
در جهانگردي پايدار كه امروزه يكي از مهمترين شاخه هاي دانش برنامه ريزي توريسم است، يكي از اصول بنيادين اين است كه توسعه توريسم فرهنگي نبايد منجر به آن شود كه آئين هاي مقدس به نمايش هاي تجاري تبديل شوند. آنچه كه تحت عنوان سماع در قونيه به جهانگردان عرضه مي شود، مصداقي تام و تمام است از نقض اين اصل. البته به نظر مي رسد براي ترك ها نه سماع و رموز عرفاني آن و بلكه جذابيت آن براي جهانگردان اهميت دارد، به همين خاطر هم چندان در پي لاپوشاني تصنعي و نمايشي بودن سماعي كه برگزار شد، نبودند و شايد هم نبايد بر آنها خرده گرفت. بسياري از آنها كه آنجا بودند، شايد در همان شب بود كه دريافتند براي وجد و لذت جز آنچه كه تا حالا مي دانسته اند راه هاي ديگري هم هست. گروهي هم شايد كنجكاو شده باشند به دست كم يك بار تورق مثنوي و همين حصه را هم از آن مجلس گرفتن شايد بس باشد، اما سرخوردگي بسياري از جهانگردان شايد از آن جهت بود كه تصور مي كردند با يك سماع واقعي روبه  رو خواهند شد و خرده اي كه مي توان به بانيان آن سماع گرفت اين است كه در همه تبليغات شان وانمود به برپايي يك مجلس اصيل سماع كرده بودند؛ سماعي كه هر كسي را واله و شيدا خواهد كرد كه اينگونه نبود. جهانگردان و تماشاچيان كه هيچ، آشكار بود كه حتي خود درويشان چرخ زن نيز در آن مجلس فراغتي از عوالم دنيوي ندارند. از زير چشم نگاه كردن هاي شان به جمعيت اين نكته هويدا بود.
نقل است كه يك بار در يك مجلس سماع هرچه كه مرشد وميريدان مي كردند وجدي برانگيخته نمي شد. مرشد گفت: سماع درنمي گيرد، كفش ها را بنگريد. كفش  ها را نگريستند و دريافتند غريبه اي در جمع هست كه دلش با سماع نيست و هموست كه موجب شده سماع در نمي گيرد.
سماع قونيه اما نمايشي بود براي جلب افزون تر غريبان به شهر. به ظاهر هرگاه كه كفش ها پرشمارتر باشد، اين سماع نيز پررونق تر است.

ستون ما
سر دلبري 
سيدابوالحسن مختاباد
هر روز كه به جلو مي رويم، آفتاب سخن مولانا بيشتر بر روزن مي افتد و فاصله وي با ديگر عرفا و ادبا بيش از گذشته آشكار مي شود. اگر بخشي از اين شيفتگي جهاني به مولانا را به رشد معرفت خواهي بشري پيوند بزنيم، بخش اعظم آن را بايد در دغدغه هاي بشري  جست وجو كنيم كه در لابه لاي نوشته هاي نظم و نثر اين عارف عاقل و عاشق، همانند آتشفشاني خاموش، اما مترصد فوران، فروخسبيده است. مولوي اگرچه به تقرير خود و گفته استاد شفيعي كدكني، از آبشخور سنايي و عطار فراوان استفاده كرده است، اما طرح مفاهيم، بسط آن، پيوند زدن داستان هايي پيش پا افتاده و سطحي با عالي ترين نتايج اخلاقي و مفاهيم حكمي، فلسفي و ... به شكلي استادانه كه روح هر خواننده اي را اقناع مي كند، تنها از مولانا برمي آمد. همچنان كه اوج عرفان و اشراق را مي توان در ديوان شمس جست وجو كرد.
مولوي پيش از مواجهه با شمس فقيهي بود كه به شكلي مدرسي ادب و عرفان و فقه را در سطحي بالا آموخته و شيخ و مورد احترام مردمان شهرش بود. زاهدي با ترس كه بويي از عشق به مشامش نرسيده بود، اما آن زيست عابدانه وقتي با كبريت عشق شمس شعله ور شد، قمار عاشقانه اي را رقم زد كهسر به سر فكر و عبارت را بسوخت و آن شد كه خود در بيتي چنين توصيفش كرده است:
زاهد با ترس مي  پرد به پا
عاشقان پرنده چون باد صبا
در مواجهه شمس با مولوي، اگرچه افسانه سرايي هاي فراواني صورت گرفته است، اما برخي از اين روايت ها، با شكوه چنين شخصيت هايي نيز در موانست و مرافقت قرار مي گيرد، به نحوي كه ذهن سختگيرترين افراد نيز اين افسانه ها را واقعيت مي پندارند. مي گويند، وقتي شمس با مولوي فقيه آداب دان مواجه مي شود، پرسشي ميان آن دو رد و بدل مي شود به اين مضمون كه مولوي مي پرسد: چرا پيامبر اكرم   ص كه داراي نزديك ترين مقام به حضرت حق بود، هيچ گاه جمله سبحانك ربك اعظم شاني را بر زبان جاري نساخت، اما عارفي چون بايزيد چنين سخني بر زبان راند. شمس در پاسخ گفت: چون ذهن و وجود پيامبر ظرفيتي عظيم داشت و هرچه از اقيانوس معرفت پروردگار مي نوشيد، اشتياقش فزون تر مي شد، اما ظرفيت ذهني بايزيد چون بركه اي كوچك بود كه ريزش اندكي از معرفت كردگار مستش كرد تا وي چنين سخني بر زبان راند.مولوي پس از اين مواجهه، لهيب صفت، نهيبي مهيب برمي كشد و بيهوش مي شود. پس از آن وي سر در پي شمس مي نهد و دستار و شيخوخيت و همه تعلقات دنيوي را بر هم مي زند و از كسوت زاهدي با ترس به عاشقي پران درمي آيد. عاشقي كه بعدها وقتي بر كرسي وعظ مي نشيند، باراني از مفاهيم و معرفت بر ذهن و زبانش جاري مي شود؛ زباني كه گاه ياراي برون ريختن مفاهيم ذهني مولانا را ندارد و در مقاطعي شخص مولوي از كوچك بودن آن به ستوه مي آيد و شكوه مي آغازد كه 
يك زبان خواهم به پهناي فلك 
تا بگويم شرح آن صدر ملك 
شايد اگر اصرار شاگردان مولوي، به خصوص شيخ حسام الدين چلبي نبود، دنيا از منبعي به اين عظمت محروم مي ماند.
سر دلبري آثار مولوي از جهانيان، در آميختگي عقل و عشق با يكديگر نهفته است. مثنوي،دنياي عاقلانه مولوي است و ديوان شمس دنياي عاشقانه  اش. مولوي از معدود چهره هايي است كه توانست همنشيني و همسخني عقل و عشق را در عالي ترين جلوه گاهش، به ظهور برساند و به قول استاد ابراهيمي ديناني دفتر عقل و آيت عشق بود. نگاه وي به پديده ها و موضوعات از منظري كريمانه است، بدون تعلقات و ريسمان هايي كه هر روزه بر دست و پاي مان هزاران بند مي نهد. شايد اين روايت از او بتواند، گوشه اي كوچك از سر دلبردگي آثارش از آدميان را بروز و ظهور دهد.مي گويند شخصي نزد مولوي آمد و گفت: من با تمامي 72 ملتي كه تو در گفته هايت از آنها نام برده  اي و گفته اي كه با همه آنها سر مرافقت داري، مخالفم و سر منازعت دارم. مولوي نگاهي به گوينده كرد و گفت: با تو هم موافقم.

ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |