سه شنبه ۲۳ فروردين ۱۳۸۴
ادبيات
Front Page

تأملاتي در «عاشقانه هاي پسر نوح»
فرزند شوريده بر پدر
011853.jpg
اسماعيل اميني
«عاشقانه هاي پسر نوح» از همان آغاز و حتي پيش از بازكردن كتاب، حرف زدن با مخاطب را آغاز مي كند و به تعبير اهل بلاغت، براعت استهلال دارد. هم عنوان كتاب و هم طرح روي جلد، بيانگر انديشه و جهان بيني حاكم بر اين مجموعه اند. فرزندي كه بر پدر و ميراث اعتقادي و فرهنگي او شوريده است، از آن كه نمي خواهد مقلدي چشم بسته باشد، آن گاه در گريز از خانه افكار و انديشه هاي موروثي آغوش فريباي عشق را پناهگاه خويش كرده تا اضطراب ها و تپيدن هايش را در اين خانه نويافته به آرامش بدل كند، گويي امواج سيل بنيان كن حوادث كه از همه سو او را احاطه كرده اند و به سرعت همه فرازها و جان پناه ها را با همه بلندي شان در بر مي گيرند او را ناگزير به آخرين و بلندترين قله رانده اند و اينك اين فرزند گريزپا بر قله عشق ايستاده و به خويش دلداري مي دهد كه ساحل امن همين عشق است. اما عشق و سوانح سهمناك هستي آميزه اي از شهد و شرنگ را به كام اين فرزند شورشي مي ريزد. تجربه هاي عيني حاصل از اين دوگانگي است كه جهان بيني شعرهاي علي مؤدب را شكل مي دهد. روي برتافتن فرزند از تكرار و تقليد و تسليم و جسارتش در استقبال از ناشناخته هاي هولناك، او را از سايه سنگين نام پدر نمي رهاند، انگار اين شورشگر گريزپاي نيز، رهايي خويش را پس از آن همه فراز و فرود در بازگشت به هويت اصلي خود مي جويد و مي يابد. اين دلبستگي نو به ميراث معنوي پدر كه پس از انكار و ترديد و برائت از گذشته پديدار شده اينك استوارتر و بنيادين تر از آن است كه دستخوش خدشه و آسيب گردد.فاصله جهان مطلوب با جهان بيني واقعي و به تعبيري رويارويي حقيقت با واقعيت، نظير هر اثر هنري ارجمند در اشعار اين دفتر نيز دستمايه بنيادين انديشه هنري قرار گرفته است. نگاه سنتي، جهان آرماني را در اعماق زمان و گذشته هاي طلايي و اساطيري جست و جو مي كند و همواره مرثيه خوان پيشينه شكوهمند و برباد رفته است، اما نگاه نوگرا، مطلوب خويش را نه در دور دست زمان و گذشته هاي دست نيافتني، كه در همين روزهاي اخير و در همين نزديكي ها مي جويد و اسطوره هاي او نه در ژرفاي تاريخ و گستره افلاك دور، كه در همين حوالي هستند. به كوتاه سخن، حقيقت مطلوب هنر امروز از سرزمين ذهنيت رويايي، به وادي عينيت محسوس و ملموس كوچيده است:
و من دهقاني آفتاب سوخته ‎/ كه به مترسكي مي ماند
كه به كشتزاري مي ماند‎/ كه روياهايش را گرازان‎/ شبانه‎/ از بن جويده باشند
جلوه هاي گذار از دنياي آرماني و شاعرانه به دنياي واقعي پيرامون و تلاش شاعر براي بازآفريني آرمان شهر مطلوب خويش در خراب آباد جهان كه در آغاز به مدد واژه هاست و در انجام در پي تعبيري نوين از عناصر هستي است، در تمامي صفحات اين دفتر پديدار مي شود:
اي فرشته! ‎/ اي بهشت!‎/ اي خداي بسته به چهار ميخ عناصر! ‎/ انسان‎/تنها‎/ تنهايي است‎/ سحرگاهان كه روح‎/ به كراهت از زانوهاي تن بالا مي كشد‎/ و شهرها به بستر بيداري مي خزند‎/ روياهايش را در مي آورد‎/ لباس هايش را مي پوشد‎/ عينكش را از طاقچه بر مي دارد
لبخندش را بر دهان مي گذارد‎/ و در كسالت خيابان فرو مي رود‎/ آه اگر با روياهايش‎/ به خيابان مي آمد انسان (ص ۲۷)
در شعر (۸) نماي كاملي از تقابل روياي مطلوب با واقعيت موجود ترسيم مي شود. بهره گيري از تشبيه مضمر از طريق همنشيني كه نوعي نوآوري در بيان است، تصاويري تأثيرگذار پديد آورده است:
چشمانم را از من گرفته اند‎/ لبانم را از من گرفته اند
تنم را‎/ و شادي هاي حواس را‎/ از من گرفته اند‎/ روحم را‎/ و بازيگوشي هاي انسان را‎/ از من گرفته اند
همه اين مقدمات براي آن است تا شاعر به اين اوج برسد كه تعليق حاصل از آغاز شعر را گره گشايي كند با:
جمعه  تبسم هايت را‎/ از من گرفته اند(ص۳۳)
انگار «جمعه  تبسم ها» همه آن چيزهايي ست كه شاعر براي از دست دادنشان نگران است:
تو را‎/ عشقم را‎/ و زندگي ام را‎/ از من گرفته اند
آشنايي عميق شاعر با شگردهاي بياني و بديعي همراه با ذهن خلاق و زبان پيراسته اش، شعرهاي او را از ظرافت هاي بياني سرشار كرده است. نمونه هايي از اين سرشاري را مرور مي كنيم:
۱- ايهام
شعرهايم را مثل اوركت غلامرضا‎/ شش نسل از برادران برهنه ام‎/ بركنند‎/ بسم است (ص ۳۹)
ول مي گشتم جلوي دوربين هاي تلويزيوني‎/ دنبال «علي رضا»‎/دنبال «سكه»‎/ كه تلفن بزنم به تو ‎/ كه بگويي دوستم داري(ص ۱۷)
۲- تضاد
-الو! الو!‎/ فقط به فكر خودت باش‎/و شماره تلفن
و قيافه هاي روشنفكرها را بگير‎/و حرف هاي تاريك بزن(ص ۱۶)
در اين بند تضاد ساده اي كه برقرار شده، طنزي فاخر خلق كرده است.
۳- ايهام تناسب
كه زمينه ساز طرح خط اصلي انديشه شاعر است در تقابل ذهنيت مطلوب (در اينجا عشق) و عينيت ناگوار (در اينجا، زهد)
حالا باد كه مي آيد‎/ مي رويد بالا‎/ بالاتر‎/ و برق چشمانتان‎/ از پنكه هاي سقفي مسجد‎/ بيشتر خنك مي كند‎/ معنويتم را‎/ نه آيت الكرسي گرمم مي كند‎/ نه بخاري قراضه  خانه(ص ۴۰)
۴- انواع تشبيه (حسي و عقلي)
كوه ها مي فرسايند
لبخندها مي پلاسند
و رودخانه ها مي خشكند
آدمي گذراست
چون اندوه
با زيستن بياميز
آن چنان كه شاخ هاي گوزنان با هم مي آميزند
آن چنان كه نافه با باد مي آميزد
و زن با مرد
با زيستن بياميز
آن چنان كه خسته اي
دو دستي
با پرتگاهي مي آميزد(ص ۴۸و۴۹)
۵- موازنه
مي تابم و پايين مي آيم
بي تابي و بالا مي روي
اين هوشمندي در بهره گيري از موسيقي لفظي وقتي با انواع تناسب ها، موسيقي معنوي را نيز به خدمت شعر در مي آورد حاصلي چنين ارجمند مي آفريند:
زمزمه مرا نمي دانستي
از همهمه  آن همه فرياد آشنا
خانه را فرياد پدرت برداشته بود
تو را اندوه مادرت
تلفن را كسي برنمي داشت
۶- طرد و عكس
كودكي كه بازي مي كند
گاهي گم مي شود
اما كودكي كه گم مي شود
هيچ گاه بازي نمي كند(ص ۶۱)
۷- گفت وگو
محمدحسين مي گفت: دريا را بردار!
گفتم: دريا بماند تا مرغ هاي دريايي از خستگي در آسمان نميرند
گفتم: دريا بماند براي ماهي ها
ماهي هاي دريا براي جاشوها
جاشوهاي دريا براي دختران بندر
و دختران بندر
تا در ساحل بايستند
و غروب را
تماشايي كنند(ص ۷۵)
ايهام در كلمه «تماشايي» موجب تأويل پذيري بيشتر جمله ها شده كه تكرارها، انسجام ساختاري شعر را به ارمغان آورده است.
اما اين زبان و بيان ساختارمند گاه در سايه تأثيرپذيري رنگ مي بازد:
من اگر هوايي نباشم
از پل هاي هوايي حرف مي زنم
كه حال و هوايي از نخلستان تا خيابان را تداعي مي كند.همچنين آنگاه كه طنزآفريني به زبان شكسته و محاوره روي مي آورد و شوخ طبعي هاي دم دستي را دستمايه قرار مي دهد حاصل كار موفق از آب در نمي آيد. شعرهاي ۱۴ و ۲۹ و ۴۱ از اين گونه اند.
۸- تلميح
شعرهاي اين دفتر از نظر تلميحي بسيار پربارند، همچنان كه عنوان مجموعه نيز «عاشقانه هاي پسر نوح» متكي بر اشاره اي تلميحي است. نمونه درخشاني از اين شيوه در شعر شماره ۲۷ است، اين شعر مروري است پراز طنز و تعريض و كنايه بر زندگي يكنواخت و روزمرگي از تولد تا مرگ با بياني نافذ كه با فاصله گرفتن از ركاكت به خوبي از اداي معاني مورد نظر شاعر برآمده است:
زن كهنه مي شست و كهنه مي شد
من كهنه مي شدم
بعداً يك دفعه بيدارم كردند
و گفتند: بگير بخواب!
حالا دراز كشيده ام
و خواب نمي بينم!
اين بند يادآور اين سخن بزرگ است كه : «الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا» يعني «مردمان در خوابند چون بميرند بيدار شوند.»
۹- جناس
خاطره اي ندارم از كودكي ام
چون كودكي فداكار
كه انگشت در سوراخ سدي فرود برده بود
كه صد سوراخ داشت(ص ۵۹)
***
علي محمد مؤدب آن گاه كه به مسائل روز مي پردازد نيز نگاه نافذ و شاعرانه و بيان قدرتمندش را فداي شعار دادن و سطحي نگري نمي كند. شعر شماره ۲۴ كه درباره جنگ عراق است و زمينه ها و پيوندهاي تاريخي و مكتبي اين واقعه را فراياد مي آورد و شعر شماره ۳۹ كه نمونه اي است درخشان از شعر واقع گرا و مدرن و در عين حال متعهد و ارزش مدار درباره شهيد و شهادت نمونه هايي از اين توانمندي  را عرضه مي كنند:
حتي گاهي
مادرت
از ياد مي برد تو را
در صف هاي شلوغ نانوايي هاي گلشهر
مي بيني
بعد ازتو هيچ اتفاق مهمي نيفتاد
داريم همان جور زندگي مي كنيم
دارند همين جور مي ميرند(ص ۱۲۷)
***
با اين همه «عاشقانه هاي پسر نوح» نياز به بازنگري و ويرايش دارد. به نظر مي رسد كه برخي اصلاحات عبارتي مي تواند زيبايي و يكدستي زبان و بيان علي محمد مؤدب را در همه فراز و فرودهاي اشعارش نمايان تر كند. با ذكر يكي دو نمونه از اين ويرايش ها بررسي اين مجموعه را به پايان مي بريم:
صورت تو مرجع زيبايي هاي جهان است
تنها با اين تفاوت كه هيچ خورشيدي جلوتر از تو نمي تابد
با حذف دو كلمه (تنها) و (تفاوت) حالت استدلالي و نثر گونگي از بين مي رود.
و شتر مرغ سر در شن فرو مي كند
اما قناري را اگر بترسانند
مي پرد به آغوش آسمان
كلمه (اما) زايد است و به موسيقي شعر نيز لطمه زده است.در شعر شماره ۳۸ كه از نظر مضموني بديع و مبتكرانه است تأكيد زياد بر جمله هايي نظير:
زيرا من يك تفنگ آخرين مدل هستم
يا:
ما شايد ميليون ها تفنگ بوديم
منطق نثر را به شعر تحميل كرده و مانع تأويل پذيري و گسترش دامنه معنايي عبارات شده است.
***
«عاشقانه هاي پسر نوح» پاسخي است در خور به اقتضائات زبان و نيازهاي زمان و در اين معركه پرگويي و كم كاري و لجام گسيختگي و بي پروايي صورت ها و ابزارها و تكنيك ها، محجوب و عميق و استوار به خلوت شعر و انديشه و خلاقيت دعوت مي كند كه بهترين پناه براي انديشه هاي آراسته به زيبايي هاي هنر است.

شعر معاصر ايران
شناختنامه يك خوب
يدالله مفتون اميني
011850.jpg

او، در شهرك ما، بهار دير آمده ايست
كه در باقي فصل خود نمي گنجد
و پس مي زند تابستان را
در بوي گل سرخ
و خنكاي نسيم
***
آنچه مي شناسم از او در حد قناعت است
نه در حد كفاف
و كم و بيش، زيباست
آن سان كه شناخت كودكي از باغي
[سو به سو گل و چمن و درخت]
كه با ديوار كوتاهي
از حياط مدرسه اش جدا شده است
****
بي مبالغه
آنگونه كه من مي نگرم
او در هر مقايسه، بيش و كم، به خود بازمي گردد
انگار
كه صبح خوشي از اواخر يك بهار
و در آنسو، نه چندان دور
ظهر خوشي از اوايل يك پاييز
****
او سر صبح، به كوچه كه مي آيد
با قدم هايش
راه رابطه را مي گشايد
و به جاي كار كه مي رسد
با خبرهايش
پيام عاطفه را مي پراكند
و سپس مثل هميشه سراغ مي گيرد
كه در كجاي شهر
براي گذشته اي چراغ مي گذارند
يا براي آينده اي گل مي آ ورند
تا بشتابد بدانجا
و شاهد شكوه تازه تري باشد
****
او، سر عصر، به خانه كه مي رسد
احساس را
از سينه باز كرده كنار آينه مي گذارد.
و انديشه را
در آب سكوت شسته از اعتدال هوا مي آويزد
و در فرصتكي نزديك
مي رود به اطاق كوچك رو به غروب خود
كه دقايق شفق رنگي را پشت پنجره اش درنگ كند
و سپس
با ترنم يك آرزو
يا مرور يك خاطره
پركردن نوار هميشه نيمه خالي اي را
در ضبطگاه ضمير خود ادامه دهد
يادهاي زباني او از ما نمي دانيم كه چيست اند
اما، يادهاي خيالي ما از او
[خوشبويي پراكنده در فاصله ها]
دم به دم، نشانه هاي گسسته اي اند
از عبور كمي پيش، يا حضور كمي دور او
و انگيزه ها براي پرسه هاي خيالي هستند
در پياده روهاي نسيم و اميد
****
اينجا
در شهرك سوداييان
كسي او را از كسي نمي پرسد
زيرا
همه خود را آشناتر از ديگران مي دانند
و حال آنكه
او، درست، مثل يك ستاره است
كه با نام ستاره
جز در دوردست ها نمي شناسندش
۰۰۰
۰۰۰
و اما
چنين خوب كه ما مي انگاريم اش
او
در آينه خود را دور مي زند
و مي گويد:
چه خوب مي بينم
كه گل بودن محبوبه ها
دروغي رنگين است
و ماه بودن آ نها
گزافه اي روشن...

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |