يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۵ - سال چهاردهم - شماره ۳۹۹۰ - May 21, 2006
بررسي نقش «ناخودآگاه» ذهن در آسيب شناسي «خودشيفتگي»
آواي وجود
معصومه كيهاني
003867.jpg
«كارل گوستاويونگ» مي گويد: انسان دوست دارد خود را حاكم روان خويش بداند. اما مادام كه از تسلط بر خلقيات و هيجانات خود عاجز باشد يا نتواند بر شيوه هاي گوناگون رخنه يابي عناصر ناخودآگاه در نقشه ها و تصميماتش معرفت و وقوف يابد، قطعاً مالك و صاحب اختيار نفس خود نيست. اين تقريباً همان چيزي است كه نويسنده تلاش مي كند با تكيه بر ديدگاه صاحب نظران، ابعاد مختلف آن را براي مخاطبان روشن سازد. به دنبال آن، خودشيفتگي به عنوان يك اختلال روان شناختي، آثارش و چگونگي مقابله علمي با آن مورد بررسي قرار مي گيرد.
* فرويد معتقد بود در پس واژه ها و بيان احساس ها بايد به دنبال نيت، انگيزه هاي پنهان و احساس هاي واپس زده دوران كودكي گشت
* يونگ بر اين باور است آنچه سرشت آدمي را تشكيل مي دهد و آنچه بيشتر الگوهاي رفتاري انسان را تنظيم مي كند، ريشه در ناخودآگاهي انسان دارد
* انسان خودشيفته تنها به خود مي انديشد و تمام انرژي رواني اش معطوف به خودش است


در هر متني مي توان معاني پنهان يافت؛ آن چيزي كه مي تواند در ديگران برداشت ها و احساس هاي مختلف ايجاد كند و چه بسا، اين برداشت ها گاهي درست در نقطه مقابل هم قرار گيرند؛ عشق در برابر نفرت، صداقت در برابر ريا و شجاعت در برابر ترس و زبوني. چگونه اين اتفاق مي افتد؟ آيا در پستوي ذهن افراد مختلف، تجربيات گوناگوني طبقه بندي و نگهداري مي شوند كه هر روايتي و كلامي، آنها را به بازخواني فرامي خواند. چرا كه ذهن انسان همواره تنها تصويرهايي از واقعيت مي سازد و واقعيت ها در پس پستوهاي ذهن سخت جايگير مي شوند و «ناخودآگاه» را مي سازند؛ ناخودآگاهي كه در روياها، برداشت ها و بازنواختن احساس هاي دوران كودكي ما نقش جدي دارد.فلسفه ناخودآگاه (Philosophy of unconscious) و طرح نظريه هاي عيني از زندگي رواني ناخودآگاه از ابتدا از سوي النبر گر، بوهم، شلينگ و كارل گوستاو كاروس (۱۸۶۹-۱۷۸۹) و شوپنهاور مطرح شد به گونه اي كه به تدريج در نيمه دوم قرن نوزدهم به عنوان يك اصل مهم در روانكاوي براي درمان بيماران، جايگاه خاص يافت.
آيا دقت كرده ايد رخدادهايي وجود دارند كه ما خودآگاهانه آنها را ناديده مي انگاريم. چرا كه به هر دليلي نمي خواهيم با مشاهده جزئيات آن واقعه، كليشه و يا حتي اسطوره اي كه در ذهن ساخته ايم، مخدوش كنيم. اما نكته اينجاست كه با ناديده انگاشتن ما، آنها از ذهن حذف نمي شوند و چه بسا جذب پس انديشه After Thought ما شده و از «ناخودآگاه» سربرآورند و يا ممكن است به شكل يك رويا ظاهر شوند.
كارل گوستاو يونگ معتقد است :جنبه ناخودآگاه هر حادثه در عرصه روياها بر ما آشكار مي شود؛ در عرصه اي با تصوير نمادين و نه با تفكر منطقي. انسان همواره براي بيان مفاهيمي كه از تعريف و درك آنها عاجز است از اصطلاحات و تصاوير نمادين استفاده مي كند، از اين رو، به گونه اي ناخودآگاهانه و خودجوش در روياهاي خود سرگرم خلق نمادهاست.
او بر اين باور است كه آنچه سرشت آدمي را تشكيل مي دهد و آنچه بيشتر الگوهاي رفتاري انسان را تنظيم مي كند، ريشه در ناخودآگاهي انسان دارد، زيرا رويدادها و خاطرات بسيار كه در عرصه زمان غبار نسيان مي گيرند، به تدريج در لايه ها و دخمه هاي ذهن ناخودآگاه فرومي غلتند و آنچنان به هم تنيده و بافته مي شوند كه تشخيص آنها بسيار دشوار مي نمايد.
دكتر محمد صنعتي در كتاب «تحليل هاي روان شناختي در هنر و ادبيات» به مرزهاي بين بخش خودآگاه و ناخودآگاه ذهن اين گونه اشاره مي كند: «آنچه را« فرويد» و« بروئر » در كار با بيماران هيستريك يافتند، انگار دو ذهن، يا دو بخش جداگانه در يك ذهن بود كه پيام هاي متفاوت يا متناقض، حتي گاه متضاد داشتند. يكي از آنها فرد آگاه بود، پس« خودآگاه » نام گرفت كه همان« آگاهي » سنت فلسفه بود كه از زمان دكارت به عنوان واقعيتي بديهي و چالش ناپذير پذيرفته شده بود، ديگري بخشي از ذهن بود كه فرد _ يعني مالك و دارنده آن- از محتواي آن خبر نداشت. انباري پنهان از يادهاي فراموش شده و« واپس زده » كه به ياد نمي آمدند، پس آن را «ناخودآگاه»نام دادند كه دنياي ديگري بود، غريب! آنچنان بيگانه كه انگار به فرد ديگري تعلق داشت.»
بنابراين، به عبارتي مي توان گفت بخش قابل توجهي از گفتار و كردار افراد مي تواند تظاهر و فريب باشد و به عنوان انعكاس بخش ناخودآگاه ذهن تجلي يابد. گويي نقابي بر چهره دارند كه خود نيز از كم و كيف آن بي اطلاعند. «فرويد» كه روانكاوي را با مفهوم جديدي از انسان و جهان مطرح كرد، معتقد بود كه در پس واژه ها و بيان احساس ها بايد به دنبال نيت، انگيزه هاي پنهان و احساس هاي واپس زده دوران كودكي گشت. در واقع روانشناس يا به طور دقيق تر روانكاو بايد براي حل مشكل بيمار نقاب او را بردارد. «اريك فروم» از زاويه ديگري به اين مقوله نگاه مي كند و به انگيزه انسان در تمايل به «واقع گريزي» مي پردازد: «بشر با توهم سر مي كند، زيرا توهم، فلاكت زيستن را تحمل پذير مي كند، اما اگر ماهيت توهم را دريابد و به عبارت ديگر از حالت خواب گونه اش رها شود، حواس خود را بازمي يابد و واقعيت را چنان دگرگون مي كند كه نيازي به توهم نداشته باشد.« آگاهي كاذب »يا تصوير تحريف شده واقعيت، انسان را ناتوان مي كند. حال آنكه رويارويي با واقعيت و داشتن تصويري شايسته از آن، به انسان توانايي مي بخشد.»
اما اختلالات روان شناختي و شخصيتي از همين تضادها و واقع گريزي و يا به مفهوم عميق تر «خردگريزي» سربرمي آورد. خودشيفتگي و خويشتن كامي (NARCISSISM) از جمله اين اختلالات محسوب مي شود كه گاهي آن گونه در جوامع جهان سومي رشد و گسترش مي يابد كه عموميت آن از اهميت آسيب زايي اين بيماري مي كاهد؛ اگرچه تاثير بسياري بر روند رشد فرد و جامعه دارد.
ريشه اين لغت به اسطوره يوناني كه نارسيسوس Narcissus بود برمي گردد. نارسيسوس جوان زيبايي بود كه سخت مجذوب خودش بود، به گونه اي كه در كنار آب مي نشست و تنها تصوير خودش را در آب مي نگريست و ارتباطي با كسي نيز نداشت. سرنوشت نارسيسوس در انتها خودكشي بود. اين در واقع تعريف ويژگي هاي فرد شيفته است. انساني كه تنها به خود مي انديشد و به قول دكتر صنعتي، تمام انرژي رواني اش معطوف به خودش است.
خودشيفتگي ساختاري است كه تمامي شخصيت را دربرمي گيرد و انرژي رواني فرد به گونه اي صرف خودش مي شود كه نمي تواند عشق و علاقه اي را براي ديگري سرمايه گذاري كرده و يا با دنياي بيرون، رابطه اي براساس اعتماد و عشق برقرار كند.
«ژان پل سارتر» نيز تعريفي از خودشيفتگي كرده است كه ابعاد عيني اين اختلال شخصيتي را بيشتر روشن مي سازد. وي كه به مناسبت هفتاد ساله شدن در اواخر ژوئن ۱۹۷۵ برابر با سي ام خرداد ماه ،۱۳۵۴ در گفت وگويي شركت مي كند، در پاسخ به پرسش مصاحبه كننده در اين زمينه مي گويد: «به عقيده من خودشيفتگي، نوعي مشاهده خود است به شيوه انعكاسي. نوعي خود دوست داشت است، به شيوه اي كه آدمي مي خواهد خود را چنان بيابد كه مي پندارد هست. خودشيفتگي رابطه دائمي انسان است با خود؛ خودي كه با آن خصوصيات هيچ جاي ديگري نيست؛ خودفعالي كه سخن مي گويد، مي انديشد، خواب مي بيند، عمل مي كند، اما بيشتر شخصيتي است كه خود از خويش ساخته است. با اين مشخصات، من نمي توانم ادعا كنم كه كاملاً از خودشيفتگي به دورم. مي كوشم كه آن را از خود برانم. لحظه هايي هست كه واقعاً از آن عاري ام. اما مثلاً در اين لحظه، ما فقط درباره بعضي از مسائل مربوط به من صحبت مي كنيم، پس ممكن است من خود شيفته باشم. ولي در واقع مي خواهم تا آنجا كه بتوانم هر چه بهتر به شما جواب بدهم، پس خودشيفته نيستم. اما در لحظه ديگر ممكن است باز به سراغم بيايد؛ همچنين خودشيفتگي از شيوه اي كه ديگران مرا مي نگرند ناشي مي شود. يك جمله كسي كه طرفدار من است ممكن است مرا به اين وادي بكشاند.»
«يونگ» معتقد است انسان بايد چون يك باستان شناس، اندرون لايه هاي وجود خود را بكاود و تكه پاره هاي فراهم آمده از كاوش دخمه هاي وجود را كنار هم نهد تا رمز نمادها و تصاوير روح و روان خود را از نو كشف كند. شايد انسان از اين راه بتواند به قول هايدگر «آواي وجود» خود را بشنود.
«اريك فروم» مثال ساده و عيني از خودشيفتگي مطرح مي كند: «نويسنده اي دوستي را مي بيند و مدت درازي درباره خودش با او صحبت مي كند، آن گاه مي گويد: از خودم خيلي حرف زدم، حالا از تو صحبت كنيم. از آخرين كتابم خوشت آمد؟» اين مرد، بهترين نمونه از كساني است كه ذهنشان تنها به خودشان مشغول است و به ديگران مگر به عنوان انعكاس خويش، توجهي نشان نمي دهند. اغلب حتي اگر رفتارشان مهربان و ياري كننده باشد، براي اين است كه دوست دارند خود را در اين نقش ببينند، نيروي آنها بيش از آنكه براي پي بردن به نگرش كسي كه مي خواهند به او كمك كنند مصرف شود مشغول تحسين خويشتن شان است.
چنانچه از ديدگاه ارزش ها به خودشيفتگي بنگريم، تضاد آن با عقل و عشق آشكار مي شود. ماهيت خودشيفتگي به گونه اي است كه به هر ميزاني كه باشد به همان اندازه شخص را از نگرش عيني واقعيت بازمي دارد؛ به عبارت ديگر عقل را محدود مي كند. شايد محدود شدن عشق به وسيله خودشيفتگي تا اين پايه آشكار نباشد، خاصه زماني كه اين گفته فرويد را به خاطر آوريم كه در همه عشق ها، خودشيفتگي شديدي وجود دارد و يا به ياد داشته باشيم مردي كه عاشق زني است، او را موضوع خودشيفتگي خويش قرار مي دهد. بنابراين زن به آن سبب شگفت انگيز و قابل تحسين مي شود كه جزئي از اوست. البته ممكن است زن هم با مرد همين معامله را بكند و به اين ترتيب با «عشق بزرگ» مواجه هستيم كه بيشتر از آنكه عشق باشد، سفاهت دوسره است. هر دو نفر خودشيفتگي خويش را حفظ مي كنند، هيچ كدامشان به ديگري علاقه اي عميق و راستين ندارد، زود رنج و بدگمان به جاي مي مانند و به احتمال زياد هر دو نفر به شخص جديدي نياز پيدا مي كنند كه بتواند به خودشيفتگي آنها رضايت تازه اي ببخشد. براي شخص خودشيفته، همراهش هيچ گاه انساني كاملاً واقعي و ذي حق نيست، بلكه وجود همراه فقط سايه اي از خويشتن متورم فرد خودشيفته است. حال آنكه عشق غيربيمارگونه مبتني بر خودشيفتگي متقابل نيست. رابطه اي ميان دو انسان است كه با آنكه خويشتن را به صورت موجودي مجزا تجربه مي كنند، مي توانند با هم يكي باشند.
روانكاوان معتقدند اوج خودشيفتگي آنجا نمود مي يابد كه فرد، هيچ مورد رضايت بخشي در زندگي فردي و اجتماعي اش احساس نمي كند. احساس بدبيني، نااميدي و ناكامي تمام زندگي اش را فرامي گيرد و گويي زندگي اش تعطيل مي شود... .
و اما چگونه مي توان با خودشيفتگي كه اين چنين تار و پود زندگي فردي و اجتماعي را در بر مي گيرد، مقابله كرد و از روند رو به رشد آن كاست؟ اريك فروم پاسخ روشن و دقيقي براي اين پرسش دارد: رشد و گسترش انديشه علمي، پايه خودشيفتگي را سست مي كند، زيرا روش علمي، مستلزم عينيت و واقع گرايي است. يعني، نگرش جهان به همان صورتي كه هست و تحريف نكردن آن با آرزوها و ترس هاي خويش.
روش علمي مستلزم فروتن بودن در برابر امور مسلم واقعيت ها و چشم پوشي از همه اميدهاي توانايي دانش مطلق است. نياز به تفكر نقادانه، تجربه و آزمايش، دليل و اثبات، گرايش به شك- اينها همه ويژگي هاي تكاپوي علمي است- دقيقاً روش هايي از انديشه است كه ميل دارد جهت گيري خودشيفته را خنثي كند.

منابع:
۱- تحليل هاي روانشناختي در هنر و ادبيات. دكتر محمد صنعتي، نشر مركز، چاپ اول، ۱۳۸۰.
۲- فراسوي زنجيرهاي پندار. اريك فروم، ترجمه دكتر بهزاد بركت، انتشارات مرواريد، چاپ اول، ۱۳۷۹.
۳- دل آدمي و گرايشش به خير و شر. اريش [اريك] فروم، ترجمه گيتي خوشدل، نشر نو، چاپ دوم، ۱۳۶۳.
۴- آنچه من هستم. ژان پل سارتر، ترجمه مصطفي رحيمي، انتشارات آگاه، چاپ سوم.
۵- انسان و سمبل هايش (به سوي شناخت ناخودآگاه)، كارل گوستاويونگ. مترجم: حسن اكبريان طبري/ انتشارات ياسمن، چاپ اول/ ۱۳۷۶.

آداب مسافرت رسول اكرم(ص)
بخش شانزدهم
رسول اكرم(ص) روزهاي پنج شنبه مسافرت مي كردند و دوست نداشتند كسي بدون رفيق مسافرت كند. در مسافرت ها آينه، سرمه دان، شانه، مسواك و قيچي و همچنين نخ و سوزن خياطي و سوزن كفش دوزي و وصله نيز همراه داشتند. ظرف آبخوري نيز همراه داشتند. مي فرمودند در مسافرت نفقه و خوراك خويش را با خود برداريد، زيرا اين عمل موجب پاكي نفس و نيكي اخلاق شما مي گردد.
در آغاز مسافرت اين گونه دعا مي كردند: «خدايا با عنايت تو به سفر پرداختم و به سوي تو توجه كردم و به رحمت تو چنگ زدم، اطمينانم به تو و اميدم به سوي تو است. خدايا مهمات مرا كفايت كن و به آنچه اهميت نمي دهم و به آنچه تو داناتري به آن، مرا حمايت فرما. خدايا پرهيزكاري را زاد و توشه من قرار ده و گناهم را ببخش و به هر سو كه متوجه شوم، مرا به خير و خوبي متوجه ساز.»
مي فرمودند:« از منازل، اول صبح كوچ كنيد.» خود ايشان نيز از منزلي به منزل ديگر كوچ نمي كردند، مگر آن كه در آن دو ركعت نماز به جا مي آوردند و مي فرمودند تا برايم به نماز خواندن گواهي دهد.
در مسافرت هاي دسته جمعي به سهم خود كار مي كردند و كار خود را به عهده ديگران نمي نهادند. در مسافرتي يكي از همراهان به عرض رساند، ما تمام كارها را انجام مي دهيم، ايشان فرمودند: «دوست ندارم كه امتيازي بين من و شما باشد، زيرا خداوند دوست ندارد بنده اش را جدا و ممتاز از ديگران ببيند.» سپس برخاستند و هيزم جمع آوري كردند.
در روز و هنگام ظهر از سفر مراجعت مي كردند و ابتدا داخل مسجد مي شدند و دو ركعت نماز مي خواندند، سپس به خانه تشريف مي بردند. پيامبر(ص) وقتي با مؤمناني كه مي خواستند به مسافرت بروند، توديع مي كردند، مي فرمودند: «خداوند تقوا را توشه شما قرار دهد و هر چيزي را به سوي شما پيش آورد و حاجات شما را برآورد و دين و دنياي شما را نگهدارد و شما را به سوي من سالم برگرداند.»
و به كساني كه از مكه مراجعت مي كردند، مي فرمودند: «خدا اعمال حج شما را قبول كند و گناهانتان را بيامرزد و آنچه را خرج كرد ه ايد به شما باز رساند.»

دانش
اجتماعي
اقتصادي
دانش فناوري
بـورس
زادبوم
حوادث
خارجي
سياسي
شهر تماشا
سلامت
شهري
علمي فرهنگي
راهنما
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   دانش فناوري   |   بـورس   |   زادبوم   |   حوادث   |   خارجي   |   سياسي   |  
|  شهر تماشا   |   سلامت   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   دانش   |   راهنما   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |