كردن درك و شنيدن گفتن ،
هنرهاي موزههاي در اتريشي قصهگوي تگهتوف فولكه سخنراني از گوشهاي
بهشتي شهيد دانشگاه و تهران معاصر
با كهشباهتي است نمايشي هنري و برايشنيدن است تمريني قصهگويي
ندارد نمايشي هنرهاي ديگر
وقتي.پانصدنفر يا باشد پنجنفر نداردمخاطبش فرقي قصهگو براي
زيرا برقرارميكنم ، تماشاچي با رابطهمستقيمي ميگويم قصه
.راميبينم تماشاچيام
و نويسنده (ساله 44) Folke Tegetthofتگهتوف پيشفولكه چندي
فرهنگي انجمن قصهگوييدر برنامه چند و آمد بهتهران اتريشي قصهگوي
شهيد دانشگاه و هنرهايمعاصر موزه در همچنين او.اجراكرد اتريش
قصهگويي و كارش تشريح به ادبياتآلماني رشته دانشجويان بهشتيبراي
عنوان به همزمان و كرد منتشر سال 1979 در را نخستينكتابش وي.پرداخت
كه است كرده منتشر جلدكتاب تاكنون 28.رفت صحنه بهروي قصهگو
برنامه هفت در.ميرسد ميليون يك حدود به مجموع در تيراژشان
.است كرده اجرا قصهگويي برنامه حدود 4000 جهان ، كشور و 38 تلويزيوني
با اروپا ، قصهگويي جشنوارههاي بزرگترين از يكي برنامهريز و مبتكر او
بيشتر در سال 1988 از جشنواره اين كه است قصهگو طولاني عنوانشب
شكل به اتريش گراتس شهر در گذشته سال از و شده برگزار اتريش شهرهاي
سال.است درآمده ميكند حكايت نامگراتس با قصهگويي جهاني جشنواره
.كرد دريافت را بينالملليلگو جايزه كه بود اتريشي نخستين او 1994 ،
كساني به ساله هر و است بينالمللي جوايز معتبرترين از يكي جايزه اين
كودكان استعدادهاي شكوفايي جهت در موثري گامهاي كه ميگيرد تعلق
دومين -نويسندهسوئدي -ليندگرن آستريد از بعد تگهتوف.برداشتهاند
.كردهاست دريافت را جايزه اين كه است نويسندهاي
و اشتياق و نيازها جهان همه در انسانها:ميگويد سفرهايش درباره او
را آنها قصههايم و كار با بتوانم اميدوارم.دارند يكسان نگرانيهاي
معتقد اوبيانديشند نو از تصوراتشان و زندگي درباره تا كنم ترغيب
بايد قصهگويي و دهيم رواج را قصهگويي جوامع همه در است ضروري است ،
هر قوانين چارچوب در البته مهم و فعال بسيار اجتماعي كار يك صورت به
وحشت شدت به درآيد يكمد صورت به قصهگويي اينكه از وي.درآيد كشوري
شكل كه سرعتي همان به درآيد مد صورت به كه چيزي:ميگويد و دارد ،
از جزئي بايد بلكه نيست سرگرمي وسيله قصهگويي.ميرود بين از ;ميگيرد
دانشگاه در او سخنراني از گوشههايي زير ، مطلب.شود ما اجتماعي زندگي
:است بهشتي شهيد
زندگي فلسفه نوعي قصه است ، ادبي سبك يك از بيشتر چيزي قصه من براي
سه نوشتن ، با همواره.ميشود بيان ساده و جملاتيكوتاه قالب در كه است
درك و اطراف به حساسيتنسبت نخست ميكنم ، دنبال اساسيرا هدف
مابه كه است اين دارد وجود همهدنيا در امروزه كه مشكلي.ديگراناست
.روشنايي چراغ همين نمونه براي.عادتميكنيم اطرافمان رويدادهاي
اما !است روشن چراغ آه:نميگويد تعجب با ميشود اتاق وارد وقتي هيچكس
ما و شود روشن چراغ تا ميگيرد صورت فرايندهايي چه كه بگيريد نظر در
عادي بديهيو چيز يك صورت به ما براي نور اما.ببينيم را آن نور
در اما.دارد خاص بسيار مفهومي نور الهي اديان تمام در.است درآمده
وقتي فقطاست داده دست از را خود خاص حالت روشنايي و نور ما عصر
كه زماني تا پس شده؟ چه كه ميافتيم اينفكر به ميشود قطع برق جريان
قصه.نميكنيم توجهي آن به دارد وجود و داريم اختيار در چيزي
قرار توجهمان مركز در را چيزها ميتوانيم آن كمك به كه است وسيلهاي
قصه يك ميتواند هم كاغذ تكه يك حتي.است خاصي چيز اين بگوييم و دهيم
از كاغذ اين كه درختي كجاست؟ كاغذ بقيه كيست؟ مال كاغذ اين.باشد
است مفهوم اين به اين.ديگر سوالات بسياري و بود كجا شده تهيه چوبش
چيزي كشف به ميشود باعث بهاشياء ، نسبت ما حساسيت تقويت با قصه كه
.نميكرد آن به هيچكساعتنايي شايد كه بپردازيم
اين باشيد ، داستان يك موضوع كه داريد را اين ارزش شما از كدام هر
امروز ، متاسفانه كنيم ، توجه يكديگر به كه است زمين روي بر ما وظيفه
كه دادهاند بشارت را روزي الهي اديان اما است تئوري صورت به فقط اين
.ميكنند درك را يكديگر و ميكنند توجه يكديگر به انسانها
نيستم مننويسندهاي.است قصهنويسي مناز اهداف مهمترين از يكي اين
ليك.باشم كرده كارادبي يك مثلا تا باشم بهنوشتن مجبور كه
قصهقدمتي زيرادارد قدرتي قصهچنين تنها و قصه كه دريافتهام
سال صدها حتي.است ادبيات شكل قديميترين و دارد سال هزاران از بيش
وجود قصهگويي و گفتاري شكل به درآيد ، مكتوب صورت به آنكه از قبل
تاريخ به وقتي.است بوده سياسي مهم ابزار يك قصه گذشته درداشته
فشار تحت مردم كه فرهنگهايي و كشورها در ميبينيم ميكنيم نگاه گذشته
از قصه زيرا ميكردند ، انتقاد وقت حاكمان از قصه وسيله به بودهاند
را چيزي خود نمادين زبان با ميتواند قصه.ميكند استفاده نمادين زبان
:مثال براي.كند مقابله آن با نتواند كسي و بفهمند مردم كه بگويد ،
روزنامههاي از يكي روز هر فيليپين در ماركوس ديكتاتوري زمان در
ميدانستند فيليپين مردم همه.بود داده اختصاص قصه به را ستوني مشهور
و هستند كساني چه روباه و جغد و شير.چيست درباره قصهها اين كه
مهمقصه بسيار ويژگي اين.كند مقابله آن با نميتوانست هم هيچكس
.برخيزد دل از بايد بل انسان ذهن از تنها نه قصه من نظر به.است
نظر بهاست تخيل قدرت همان معني به قصه كه است اين مهم نكته دومين
فرق باتخيل خيالپردازي.انساناست نيروهاي مهمترين از تخيل من
كسينميتوان تخيل به است تخيل مستقيمنيروي نتيجه خلاقيت.ميكند
خرد با هم ومنافاتي دستنيافتني و آزاد استبسيار چيزي كرد ، نفوذ
از تصوري ميكند كمك بهما كه است باورنكردني تخيلنيرويندارد
مذهب در مثالي.نيست ممكن تخيل بدون زندگي.باشيم داشته اشياء
براي.باشيم داشته ايمان بتوانيم نداشت امكان تخيل قدرت بدون ميزنم ،
تصور ذهنمان در را چيزهايي بتوانيم كه است مهم بسيار انسانها ما
.مينامم دل چشم همان را دروني چشم من درونيمان ، چشمهاي كمك با كنيم ،
چشمدلتان با تنها شما كه ساطعميكند امواجي خود از انساني هر
استفاده وبا مشخصي شرايط تحت.كنيد وحس ببينيد را آن ميتوانيد
كه است چيزي تخيل.ميشود ممكن احساسي تبادل تخيلچنين نيروي از
.است شده محدود همواره حكومتها و انسانها وسيله به جا همه در اساسا
سير.ميآورم برايتان اتريش از نمونهاي هستم ، اتريشي يك چون طبيعتا
مهد ميپيمايند ، بزرگسالي مرحله به گذاشتن قدم براي كودكان كه آموزشي
قوه آنها ورود بدو از كه است طوري كار ، محيط و دانشگاه مدرسه ، كودك ،
.ميگيرد قرار محدوديت و فشار تحت تخيل
فاقد.بيرونميآيند دانشگاه از سالتحصيل حدود 20 از پس وقتي آنها
كنند ، درك را تخيلمسائل قوه كمك با نيستند وقادر هستند تخيل قوه
نيروي تخيل كه گفتهام قبلا.كنند زندگي و دهند شكل زندگيشانرا
دروني تصورات درآورد خاص فرمي به آنرا نميتوان است ، نيافتني دست
من مختص تصاوير اين دلديدهام ، چشم با كه است تصاويري.است من
.كند خود آن از را تصاوير اين نميتواند قدرتي هيچ و كس هيچ هستند ،
كودكان در را آن مشخص تربيت و تعليم يك با ميكنند ، تلاش بزرگسالان اما
من.كنند تنظيم ميخواهند كه طور آن را كودكان و درآورده كنترل به
قصه وقتي.دارد تنگاتنگي رابطه تخيل با قصهگويي و قصه كه دريافتهام
قرار قاب اين درون در كه تصويري اما است قاب يك تنها من قصه ميگويم ،
اصلي داستان.شود نقاشي تخيلتان نيروي و شما وسيله به بايد ميگيرد
.گيرد شكل شما ذهن در شايد
نياز تخيلمان نيروي به ما كاري هر انجام براي كه ميگويم هم باز
يك روز هر نكند ، استفاده تخليش از اگر هم خانهدار زن يك حتي.داريم
موادي چه و ادويه چه كه ميكند فكر تخيل كمك با.ميكند درست غذا جور
اين كمك به را خود مشكلات كه است معني اين به تخيل كند ، استفاده را
استفاده جاي به سيستمهايآموزشي و دانشگاهها در امروزه.كنيم حل نيرو
شده تعيين پيش از ونسخه كار دستور يك خلاقيت و قدرتتخيل از
كسي اگر ميگويند و ميكنند مشخص را راهي.ميدهند ارائه بهدانشجويان
-بسياري متاسفانه.ميرسد هدف به بپيمايد تلاش و جديت با را راه اين
اطراف به توجه بدون را شده تعيين راه اين -هستند جامعه در اكثريت كه
دارد قرار مسير كنارههاي در چه آن كه حالي در ميپيمايند ، مسيرشان
راه اين از كوچك تكه نه است كليت يك جهان زيرا است ، مهمتر بسيار
توجه هم راه اين اطراف مسائل به ميگيريم ياد تخيل كمك با.شده تعيين
.دريابيم را ميانشان رابطه و كنيم
وسيلهارتباطي اصيلترين و قصه ، نابترين كه است اين نكته سومين
ارتباطات عصر ميگوييم و ميكنيم صحبت ارتباطات از وقتي امروزه.است
كه حالي در است غيره و فاكس تلفن ، اينترنت ، كامپيوتر ، منظور است ،
در اما.است كردن همانصحبت انسانها اوليه و اصلي ارتباطي وسيله
انسانها ارتباطي ، وسيله نكردني باور پيشرفت وجود با و ارتباطات عصر
انسانها.است بزرگي مشكل اين.ميكنند گفتگو هم با كمتر روز به روز
حرفهاي به كردن گوش براي را تواناييشان ديگري زمان هر از بيش امروزه
قصهگويي هنر.است گفتن و شنيدن به مربوط من كار.ميدهند دست از هم
گوش را حرفمان كه هستيم كسي جستجوي در ما همه.است شنيدن هنر همان
.هستند مرتبط هم با -كردن درك و شنيدن -واژه دو اين بفهمد ، و دهد
و شنيدن گفتن ، ديگري مهم موضوع كردن درك و است مهمي موضوع يك شنيدن
حرف همان منظورمان ميكنيم صحبت گفتن قصه درباره وقتي.كردن درك
گفتن قصهروزمان هر كار همان كردن ، گفتگو يكديگر با است ، معمولي
.سازيم جاري را شخصيمان رودخانه گفتههايمان در اينكه جز نيست چيزي
شنوندهايد كه شما ميشوند جاري رودخانه مانند من حرفهاي لحظه ، اين در
آنگوش به ميكنيد ، نگاه رود بهاين دقت با هستيد ، رود اين ساحل در
فكر و ازقلب كه هديههايي ميآورد ، خود مرابا هديههاي رود ميسپاريد ،
كه شما و -آوردهام شما براي را قصههايم امروز مثلا -برخاستهاند ، من
اين بگيريد ، رودخانه از را اينچيزها ميكنيد سعي ساحلايستادهايد ، در
.است فهميدن معني به كار
است ، يكجوربوده هميشه ميكنم كهقصهگويي اخير سال نوزده اين در
وجودم و قلب كهدرهاي است اين ميكنم كه نخستينكاري ميشوم ، وارد
كه آمادهام و ميكنم باز رويمردم به را كلبهام در راميگشايم ،
تا راوادارم شما تا ميكنم تلاش كه مناست هنر و كار اين.ببخشايم
شما گوش و من بيندهان كه جرياني.بگشاييد رويمن به را قلبتان در
ميان است ظريفي ارتباط گفتن قصه اما است ، كردن صحبت همان دارد وجود
ارتباط ايجاد برايشد جاري ميتوان چنين تنها.شما قلبهاي و من قلب
گوش و دهيد گوش بايد شما.باشد فعال بايد گوينده هم و شنونده هم
مهمترين گوشميدهد روي ناخودآگاه كه فعال بسيار است فرايندي دادن
تماس هم ، به كردن نگاه.است لازم بسيار هم چشم اما است شنيدن ابزار
ارتباط وقتي ميبينيد و را من شما و ميكنم نگاه را شما من.نگاهها
تمريني قصهگويي.بيايد هم با شنيدن و ديدن زدن ، حرف كه ميشود برقرار
هنرهاي ديگر با شباهتي كه است نمايشي هنر قصهگويي.شنيدن براي است
.ندارد نمايشي
قصه وقتي.پانصدنفر يا باشد نفر مخاطبشپنج ندارد فرقي قصهگو براي
را تماشاچيام زيرا ميكنم ، برقرار تماشاچي مستقيميبا رابطه ميگويم
چون هم تئاتر بازيگر حتي نميبيند ، را تماشاچي سينما ، بازيگر.ميبينم
.نميبيند بهراحتي اما ميكند حس را او است ، تاريكي در تماشاچياش
تماشاچيان قصهگوبهبرخوردهاي يك عنوان ميتوانمبه من هم ديگر جهت از
كه ببيند كارش دروسط تئاتر هنرپيشه يك كنيد تصور.دهم نشان واكنش
من امابكند كارينميتواند هيچ است ، خوابيده ازتماشاچيها يكي
.نيست شده تعيين پيش از يكبرنامه من برنامه زيرا ميتوانم ،
به.زندگياست خود ماست ، روزمره اززندگي گوشههايي واقع در من برنامه
اين كنيم همگفتگو با و كنم تحريك را شما قوهتخيل كنم ، توجه چيزها
.است من كار
عنوان به بلكه نيامدهام ، اينجا به قصهگو و نويسنده عنوان به امروز
حرفها اين.ميكنم حكايت بودن انسان از شما براي و آمدهام انسان يك
كه است چيزهايي همان يادميآورم ، به فقط بلكه جايينياموختهام از را
نكته ايندهيد انجام ميتوانيد هم شما را كار اين و ميدانيد هم شما
بايد همه نيست ، پند و درس ميآورم زبان بر آنچه كه ميكنم يادآوري را
هدف يك تنها ما همه.دارد مفهومي چه زندگي كه بيانديشيم باره اين در
به شايد.خود وخداي خود با بودن خوشبخت.خوشبختياست هم آن و داريم
درآورد پول تا كند كار كهانسان است اين خوشبختي كه نظررسد به سادگي
بسيار كه دارند وجود هم بسيارثروتمندي آدمهاي اما شود ، وخوشبخت
خوشحال ميرسد وصال به وقتي و است عشق بهجستجوي آدم گاهبدبختند
سال من 18.رسيدهام آن به.بود زندگي از من هدف اين ميگويد و ميشود
اگر البته است ، مشكلي بسيار كار عشق معتقدم و كردهام ازدواج كه است
هدف پس.الهي عشق نوعي كنيد ، نگاه ميكنم نگاه من كه طور آن عشق به
.است مادي چيزهاي اين از والاتر بسيار خوشبختي ، هدفي از
.كنيد حس را بايدآنها و هستند من ازاحساسات برخاسته من قصههاي
فتوحي مهرزاد
|