شهادت و شرف ماه بزرگداشت در
...برادري:ششم مجلس
عندينياز ابدا احامي اني / يميني قطعتموا ان والله
برادر آن حسيني ، ماجراي انقلاب و عاشورا داستانهاي شگفتترين
در دشمن و دوست كه ماههاشمي آن عباس ، .است بيهمتا و رشيد
عالم مغرب و مشرق در وصفش و حيرانمانده رشادتش و طلعت
كه ارجمند جوانبخت آن عباس ، بود عام و خاص زبانزد اسلام
(س)چونزينب خواهري ديده نور و (ع)حسين چون امامي تكيهگاه
.بود
و نميتوانخواند نلرزيد ، و شنيد نميتوان را عباس ماجراي
متعالي مفهوم.دگرگوننشد و كرد تكرار نميتوان و نگريست ،
پيشاني بر كه ومردانهايست پرطنين واژه همان روايت ، اين
.برادري:جوانمرديميدرخشد و فتوت
برادري ، .محضاست تناسب و موزوني كه نسبت يك نه برادري ،
و تنهايي ونااميدي ، اميد مرگ ، و زندگي ميان فاصله رفع
جايي.است سرودن و بالاخرهسكوت و رفتن ، و ماندن همراهي ،
و مينوازد ، نوازش به ضربهاي پشتدوست بر رادمردي دست كه
عطوفت و مهر به و ميگويد راز تو با غربت نهايت در صدايي
كه صدايي با نيست محال آرماني هيچ ديگر كه آنجا ميخواندت ،
...برادر:ميگويد مطمئن و آرام
همامام تاريخ ، بزرگ عاشوراي در نامدار ، برادر آن اما
چگونه تناور درخت اين سايه در.مراد هم و سالار هم و است
و ناب صفت هم باز ميتوان چگونه كرد؟ اندام عرض ميتوان
و بود عباس بايد آنكه جز كرد؟ تفسير را خالصانهبرادري
...علويان رعناي و هاشميان فخر و بود فضايل پدر
به زماني زيرا است ، متموج عجيب مباهاتي در اينك فرات ،
شيفته آن خدنگ زانوان و شد بدل بيهمانند ماه آن آيينه
روز آن در تشنگان ، قصه باري ، كشيد آغوش در را حقيقت بزرگ
رستگاري آفاق در كه بود عطشي بود ، تشنگي عين نبود ، آب
كه !مردا بزرگاكشيد ميبايد كه بود رنجي و چشيد ميبايد
عاشورا همچون ماجرايي و بودي يار را (ع)حسين چون مقتدايي
را عطش كه نوبت آن خاصه.يافت درخششها تو وجود ستاره به
آب چشمه بيپايانت ، تشنگيهاي در و كردي خويش عزت شرمسار
:فرمودي بشريت ارمغان را حيات
تشنه وادي آن در آب از كفي
عباس ننوشيد كه گفتي چه عشق ، اي مگر
يادگار آن ميوه كه بود آفرينش بلند نخل همان تو ، دستان
گرسنههاي چه.ميافشاند زمين بر را شيفتگي و شرف پربار
داستان از كه عطشاني تشنههاي چه و كردند جوع سد كه عاشقي
قامت به سوگند ، بريدهات دستان به.شدند سيراب تو عطش
علمدار اي ،(ص)محمد آل سرو اي ارادهپولادينت ، به و رشيدت
را مردانگي رايت تو ، روايت با همواره و ، اينك(ع)حسين
رشادت وصف در هنوز.نشاند خواهيم قلبها بربلنداي
.باشد پاياني را حيرت اين كه نيست گماني و توحيرانيم
|