ستم برابر در بيتاب حق ، عاشق
حافظ با پرواز
ستم برابر در بيتاب حق ، عاشق
سيدمحمد والمسلمين حجتالاسلام از يافتهاي انتشار گوي و گفت
شريعتي علي دكتر ياد زنده درباره خاتمي
:جستارگشايي
و متفكر اندوهناك درگذشت يادآور سال هر خرداد 29
ترويج در عظيم سهمي كه است شريعتي علي دكتر انديشمندبزرگ
زمانه كنجكاو و جوان قشر به اسلامي اصيل تفكر وشناساندن
نقشانكارناپذير عليرغم گذشته سالهاي طي در متاسفانه.داشت
پيروزي قبلاز سالهاي مذهبي عميق تحولات در در بزرگوار آن
با مذهبشيعه و اسلام روح از دور به برخوردهايي انقلاب ،
ايشان وافكار آراء نقد و تجزيه در كه وهمايشهايي ميزگردها
نخواهيم وچه بخواهيم چه شريعتيميگيرد انجام برپاميشود ،
افكار بعضياز بر اگرچه و است اسلامي اصيل جريان متعلقبه
شخص است ، همچنانكه روا رد حتي و تحليل و نقد وي وانديشههاي
از وتجليل پاسداشت ديگر سوي از اما بود ، معتقد چنين ايشان
كه دينياست روشنفكران و روشنانديشان تمامي به احترام وي
زير نوشته بودند ، اسلام از امروزيتر تفسيري ارائه خواهان
كه خاتمي سيدمحمد حجتالاسلاموالمسلمين با است گويي و گفت
در يزد اردكان مردم ايشاننماينده كه زماني قبل ، سالها
و دقيق پاسخهاي.است انجامگرديده بودند اسلامي شوراي مجلس
موشكافيهاي و مطالعات دقيق ، ذهن از خاتمي ، جناب روشنگرانه
دهههاي طي در ايراني اسلامي تفكر جريانهاياصيل در ايشان
.ميدهد خبر اخير
معارف سرويس
از تصويري چه و ميشناسيد چگونه را شريعتي دكتر o
داريد؟ او مذهبي و سياسي فكري ، شخصيت
شريعتي مرحوم با متاسفانه:خاتمي والمسلمين حجتالاسلام
آثار طريق از ايشان با من رابطه و نداشتم شخصي آشنايي
دكتر مرحوم شخصيت بررسي اما.است بوده ايشان ارزنده
مفيد ، باشد اگر نه و است ميسر مختصر اين در نه شريعتي ،
حال هر به كه انساني شخصيت نقش و مختلف ابعاد بررسي بلكه
انديشه در فراواني تاثير ما ميهن تاريخ از حساس مقطعي در
نيازمند است ، داشته جامعه كلي طور به و جوان نسل گرايش و
برابر در نميتوان صورت هر به ولي است گسترده تلاش و زمان
.كرد عبور پاسخ بدون پرسش اين
و پاكباخته بود مسلماني چيز هر از بيش شريعتي من ، نظر به
هميشه و زمين جاي درهمه كه ستمي برابر در بيتاب و حق عاشق
قيد از تا كه انساني عاشق است ، رفته خدا بندگان بر زمان ،
و بود خواهد حاكم قدرتهاي اسير همواره نشود ، رها هوس
راه اين او و شد انسان رهايي راه يافتن وقف شريعتي زندگي
.يافت اسلام در تنها و اسلام در را
تنها نيز نهايت در و آغازكرد اسلام از بزرگ متفكر اين
خويش ارزنده سلوك و اينسير در و يافت نجاتبخش اسلامرا
و محروميت با دمخور مسلمانان ، اگر كه كند ثابت تا كوشيد ،
ماندن جدا اثر در بلكه عزيز اسلام از ناشي نه هستند ، فلاكت
.است اصيل اسلام از مسلمان مردم
كه -انسان رنجهاي و دردها هنرمند سراي مرثيه تنها شريعتي
و دانش و تكنولوژي غول اينكه علت به و ما روزگار در
و توسعهطلب سياستهاي خدمت در عمدتا نيز هنر و فلسفه
بلكه نيست ، -است رسيده اوج به است درآمده انحصارجو
.است درمان جستجوگر و رنج و درد اين آوازه بلند فريادگر
هنگامي به را آرامنشستن كه است مسلمان انقلابي يك شريعتي
فرهنگ سلطه و دروغ و بيداد حاكميت اثر در انساني جهان كه
و ميداند حرام برخود است ، ناآرامي دچار سكوت ، و فقر و زور
و وادارد حركت و فرياد به نيز را ديگران تا ميكوشد
به ناآلوده اسلامي اما است ، اسلام نيز او حركت راهنماي
ميكند تلاش و يابيديني ازبدديني ناشي مرضهاي و غرضها
از هست كه عيب كههر برساند اثبات به را نكته اين كه
.است ما مسلماني
ولي است راه اين پويندگان كارآمدترين از يكي شريعتي گرچه
وي كه است جهت همين به و نيست حركت اين كننده آغاز
و ياد لاهوري واقبال اسدآبادي الدين ازسيدجمال عاشقانه
دو اين كار ادامه را خود بزرگ كار كه چرا ميكند تجليل
.ميشناسد مجاهد فرزانه
ميهنمان مبارزاتي تاريخ از حساس مرحلهاي در شريعتي
حركتي به اسلامي اصيل فرهنگ مسير در را جوان نسل توانست
زبان توانست كه بوده كساني معدود از و وادارد كارساز
بردوش را اسلامي انقلاب اصلي بار كه مومن ، تودههاي احساس
نزديك جوان قشر انديشه و احساس زبان به دارند ، و داشتهاند
انقلابي جامعه در را عينيت و ذهنيت ميان عظيم فاصله و كند
نقطه بزرگترين امر همين من نظر به كه دهد ، كاهش شدت به
.است شريعتي مرحوم كارنامه در مثبت
و فكري بعد از وجه هيچ به شريعتي شهيد شخصيت سياسي بعد
جهان از نقطه اين در كه چرا نيست جدا وي شخصيت مذهبي
و است نبوده جدا اصيل مذهب از هيچگاه سياسي اصيل حركت
آفرين معجزه و بارور فرهنگ همين خلف فرزند شريعتي مرحوم
.است
احساس و بلند انديشه بخاطر شريعتي مرحوم كه جرياني
و خشم مورد كه است طبيعي داشت ، قرار آن متن در ستودنيش
يا كه گيرد قرار كساني همه نيز و گذشته جبار رژيم نفرت
بيتعهد و تنگ محدوده در را اسلام يا نداشتند عقيده اسلام به
.مينگريستند
:كه گذارد ناگفته نبايد را نكته يك جا اين در ولي
و داشت جامعهشناسانه ديدي مسائل ، به نسبت شريعتي مرحوم
آنهم.است گرفته شكل غرب در كه است دانشي جامعهشناسي
و بشري انديشه و فرهنگ تاريخ در گرچه(رنسانس) از بعد
جامعهشناسانه نظريات اسلامي متفكران ميان در جمله از
مطرح امروز كه صورتي به جامعهشناسي وليميبينيم فراواني
فلسفهاي و ديد از فارغ نميتواند ولاجرم.است غربي است ،
و است شده حاكم غربي دماغ و ذهن بر رنسانس از بعد كه باشد
مسائل طرح و است داشته را خود خاص تحولات اخير قرن چند طي
تحول حال در جامعه كه هنگامي به جامعهشناسي ، ديدگان از
سروكار مردم عقايد با نحوي به كه مسائلي به و باشد ارزشها
.است برخوردار بيشتر حساسيت از گردد ، مربوط دارد ،
سلسلهاختلاف يك طبيعي بهطور شد گفته آنچه به توجه با
مرحوم هست ، ميان نيز بنيادي احيانا كه برداشتها و نظرها
ممكن متعهد و انديشمند محققان از ديگر پارهاي و شريعتي
.باشد داشته وجود است
سوء و بهرهبرداري مورد كه صورتي در چنين اين اختلافي
را چيز همه كه كساني نيز و خودخواه فرصتطلبان استفاده
نشود ، واقع ميدهند ، قرار خود سياسي گرايشات پيشبرد وسيله
و هست نيز مفيد و خلاق كه نميكند ايجاد مشكلي تنها نه
معنوي رشد خدمت در و شود انديشهها شكوفايي سبب ميتواند
.گيرد قرار جامعه
و بزرگ متفكر عنوان به شريعتي از كه هنگامي هرحال به
از بسياري عمل و انديشه در تحول منشاء كه مخلص ، و متعهد
او كه است معني بدان نه ميكنيم ، ياد است ، شده جامعه افراد
موضعگيري آن براساس و گفته آنچه و زده را آخر حرف
سير شريعتي شهيد با نه كه چرااست كردهانتقادناپذير
و است رسيده پايان به او با نه و شده آغاز ومبارزه انديشه
.ميداد (طرح) عنوان خود نظريات از بسياري به نيز وي خود
كدامند؟ شريعتي مشي و انديشه در منفي و مثبت نقاط o
مثبت كه كرد مشخص بايد ابتدا:خاتمي والمسلمين حجتالاسلام
نيز و ديد؟ كدام از و چه به نسبت و رابطه در منفي و
نحوه يا برداشتها به بيشتر بودن منفي و مثبت كه معتقدم
مربوط شريعتي چون شاخصي افراد شخصيت از ما بهرهبرداري
مجموعه از باشد ، پاسخي اگر اجمال بطور هرحال به و ميشود
.نمود برداشت ميتوان آمد اول سئوال جواب در آنچه
ميبينيد؟ حد چه تا انقلاب در را شريعتي نقش o
نقش يعني شريعتي خود من بهنظر:خاتمي والمسلمين حجتالاسلام
پربار و عظيم انقلاب اين يعني.است انقلاب اومرهون حساس
بهمن در 22 و شد آغاز خرداد 42 از 15 پيش اندكي كه اسلامي
جامعه در را شريعتي تجلي زمينه كه بود نشست ثمر به 57
مانند نيز شريعتي نبود انقلاب اين اگر كه.آورد پديد
محصور كتابخانهها و اذهان چارچوب در متفكران از بسياري
.ميماند
معتقدم و است انقلاب ارزشمند فرزندان از يكي خود شريعتي
در و كرد ادا انقلاب به را خود دين داشت ، قدرت كه آنجا تا
انقلاب ارزشي و فكري مايههاي و پايهها گسترش و تحكيم زمينه
موثر انقلاب اين شكوفايي و باروري در خود بهنوبه و كرد تلاش
از پيش كه روشنفكري مفاهيم زدن بابرهم خصوص به و بود
جدا جامعه از را نمايان روشنفكر هميشه و بود مطرح شريعتي
با جوان تحصيلكردههاي بيشتر هرچه نزديكي سبب ميكرد ،
كمال با و شد نهضت بيشتر فراگيري نتيجه در و مردم تودههاي
خود چشم با تا نداشت حضور انقلاب پيروزي هنگام به تاسف
و انديشه ولي ببيند ميكشيد انتظار دراز سالهاي كه را آنچه
روانش.بود خواهد و است حاضر و زنده همواره شريعتي احساس
!باد شاد
حافظ با پرواز
شيراز خواجه از غزل يك به نگاهي
پارسي ادب كرانههاي سراسر حافظبر سرودههاي:گشايي جستار
مينشيند دل بر و دلبرآمده از او سخن.است افكنده سايه
جان كام به را معرفت و عشق ابدي و ازلي باده چراكه
زمانها همه آن از است ، شاعري حافظميدارد عرضه همگان
او شعري جوهره و مفاهيم رو اين از نميگنجد ويژه ودرتاريخي
.هستند شورانگيز و جاويد هماره
يك در بررسي نحو به ميآيد ، نويسنده پي از كه جستاري در
عارفانه چشماندازي رااز آن و پرداخته حافظ نامي غزل
جلب نوشتار اين رابه گرامي خوانندگان توجه.پژوهيدهاست
.مينماييم
معارف سرويس
برافروزجام ، باده نور به ساقي
ما بكام جهانشد كار كه بگو مطرب
يارديدهايم رخ عكس پياله در ما
ما مدام شرب زلذت بيخبر اي
بعشق زندهشد دلش آنكه نميرد هرگز
دوامما عالم برجريده است ثبت
قدان ونازسهي بودكرشمه چندان
بگذري باد مااين خرام سروصنوبر بجلوه كايد
ما جانانپيام بر ده عرضه زنهار
چهميبري بعمدا زياد ما گونام
زنامما نياري ياد آيدآنكه خود
ماخوشست دلبند شاهد بچشم مستي
زمامما بمستي سپردهاند زانرو
روزبازخواست نبرد صرفه كه ترسم
ما حرام زآب شيخ حلال نان
هميفشان اشكي دانه زديده حافظ
دامما قصد كند وصل مرغ كه باشد
هلال كشتي و فلك اخضر درياي
ما قوام حاجي نعمت غرق هستند
هميشگي همراه و مونس و يار اين ساقي ، از خواجه غزل اين در
روشنايي از تا كند اوحوالت به بادهاي كه ميخواهد خود
دنيوي حيات كه را او استجام ساطع علوي عالم از آنكه
از او قسمت جام است ، ملازمحافظ ساقي گرداند ، استروشن
عالم با را آن روح استكه نباتي حيات و خاكي عالم
كه است هستي همانجوهر حقيقت در نور بالامرتبطميگرداند ،
عبارت به و ميگردد ساطع موجودات بر ذاتباريتعالي بوسيله
است حقيقتي همان كهنور كرد تعبير اينگونه ديگرميتوان
دريافته ، خويش دروجود را آن فقدان آمده بشربخود كه
ميگويد سپس است ، برخاسته جاي از كرده همت آن براييافتن
حقيقت به خود كه كسي است حق منادي مطرب از منظور) مطرب اي
كه كن اعلام همه به (ميكند آگاه نيز را ديگران گشته آگاه
خراب دير اين در و ميخواستيم آنچه و رسيديم مقصود به ما
شده ، حاصل منظور اين چون يافتيم ، بوديم او دنبال به آباد
آن بوسيله است ترقي مرتبه آن و نموده ديگر جهش يك خواجه
كرديم ، بيان كه آنطور كرده ، پر بادهاش به ساقي كه جامي
فرو حجاب يك جز حجابها نمايد تابيدن وجود بر حقيقت آن چون
و:گشته آشكار او از انعكاسي بلكه خوديار ، نه لاجرم ريخته
مرحله اين و ديدهايم يار رخ عكس پياله در ما ميگويد
مراتب برترين شده نزديك بحق كه متعالي بشر براي ازمعرفت
خود او موجوديت زيرا نيست ، مرتبهاي بالاتر آن از و است
حاصل تمام و كمال حضور پس اتصال ، براي از است مانعي
كه ميدهد نشان ديدهايم را يار عكس ميگويد كه همين نميشود ،
لذت رسيده وصل اين به چون است ، رسيده آخرين منزل سر به
به رسيده مقام آن به خود چون و شده حاصل برايش پايدار
چه و (ما مدام شرب زلذت بيخبر اي)ميكند خطاب بيخبر ديگري
يار رخ عكس كه باب اين به رسيدن است بخش شادي و مسرتانگيز
و آئيم برقص كوبان پاي و دست كه بجاست گردد ، آشكار ما بر
بسوزانيم ، شادي شعله به خويش وجود و سازيم جاري شوق اشك
عالم از شيفتگي اين به وجودش اعلاي نقطه آنكه ميفرمايد سپس
به ممات از واقع در يعني شده ، كشيده علوي عالم به سفلي
اين و.بازنميگردد گذشته پست مرحله به هرگز رسيده ، حيات
او با كرده درك را حق معرفت زيرا است جاودانگي حيات ،
نيز حيات دفتر بر او بقاي مقام اين در و بود ، خواهد محشور
بزرگوار خواجه چهارم بيت در شد ، خواهد نوشته
است چنان دلدار ، خرام ، يعني صنوبر سرو كه اينگونهميفرمايد
عرصه در كه وزيبايي نيكو مظاهر تمامي از كهجلوهاش
كه هستند مرحلهاي در وآنها است افزون ميكند حياتخودنمايي
كه باد از خواجه بيتبعد در است ، بالاتر آنها از ما يار
هر به سركشي بر وقادر آنهاست محرمترين و سريعترينقاصدها
خارج وازديگري شده داخل دري از مرموزانه استو دياري
از و ميرود ديگر شاخهاي بهميان ميانشاخهاي از ميگردد ،
را پيامش ميخواهدكه...عليهذا قس و بوستانديگر به بوستاني
يار كه ميپردازد ظريف نكته اين به برساند ، سپس نان جا به
به است ، دلداده ميشود فراموش كه آن و هميشگي و است جاودان
در سعي بگويد يار به كه دارد اين به اشاره خاطر همين
كه آن و هستيم شدن فراموش به خودمحكوم ما مكن ما فراموشي
به مستي) بيت در است ، تعالي حق پاك ذات است جاودان
از كه است كسي مست از مراد كه نمود ادعا ميتوان (...چشم
است باريتعالي ذات زيبنده حقيقت چون و نوشيده حقيقت باده
به سپرده او بدست هستيم او شيفتگان كه را ما عنان پس
به كهما ميكند بيان خواجه حقيقت گشتهايم ، در روان دنبالش
اشارهميفرمايد نكته اين به هستيم ، سپس روان حقيقت دنبال
حلالش خود كاربراي ريا شيخ كه قسمت و روزي آن بسا چه كه
نزد موعود درروز حرام ، را ما روزي و وقسمت ميدانست
در باشد ، خواجه عزيز يكي اين و يكيذليل آن پروردگار
به هستندكه مدعياني كه دارد مسالهاشارت اين به حقيقت
جلوهداده ، غير بحق را خود دركنكرده را حقايق نظري تنگ
يكباره به خواجه غزل ، درپايان غيرحق ، و باطل را خود
وصال به تا شود فراهم كهسببي دارد نكته اين به اشاره
مقصود سرمنزل به گشته ماديرها حيات هياهوي از حقرسيده
كه نمود عنوان را نكته ميتواناين غزل اين ويژگي از برسد ،
و بوده عرش در حضورا اولگويا بيت سه سرودن هنگام خواجه
آخر تا پنجم بيت از گفته ، حكايت بالا مرتبه آن ازلذائذ
از نهاده برزمين پا والا تخت آن و مرتبه آن پلكان گويااز
به دارد اشاره بهمينخاطر ميگيرد ، پي را خود آنجاگفتگوي
.وصل آرزوي و يار جانب از خود شدن دلدار ، فراموش نام
زارعي جمال:نوشته
|