زيباييها چشم ;خرد
شيعي فقه بنيانگزار
بنيانش و آبادان ناداني خانه
است شده پرتوان
(ص)خدا رسول كودكي
اقبال رحمهللعالمين از
...ببين درويشان
در كه پيري همت مريد من
...افتادگي
زيباييها چشم ;خرد
صليالله پيامبر ، گفتار و بار حكمت سخنان از پارهاي
سوالاتشمعون به پاسخ در عليهوآله
:جستارگشايي
-(ع)عيسي حواريون از -يهودا نوادگان از يكي لاوي بن شمعون
با را گوناگوني پرسشهاي و ميآيد (ص)اكرم پيامبر نزد به
خردمند درباره آن از بخشي كه ميگذارد ميان در آنبزرگوار
استاد ترجمه با و دراني ابنشعبه تحفالعقول از ونادان
با ميلاد با همزمان كه است شده انتخاب اتابكي ، دكترپرويز
خوانندگان شما تقديم (ص)مصطفي محمد مرتبت ختمي سعادتحضرت
.ميگردد گرامي
چه آن از و است چگونه و خردچيست بگو من به:گفت (شمعون)
.كن توصيف برايم را آن گونههاي همه نخيزد؟ چه و خيزد چيز
خردبندي راستي به:گفت آله و عليه صليالله خدا پيامبر پس
گر وا باشد پليدترينجانوران چون كه نفس و برناداني است
به.است ناداني پايبند خرد پس شود ، هار بندشنباشد پاي
فراز و آي ، فراز:گفت بدو و آفريد را خرد خداوند راستي
خداي پس گرداند ، روي خرد و بگردان ، روي:فرمود و آمد
سوگند شكوهم و بزرگواري به فرمود را او تعالي و تبارك
آغاز تو به نيافتم ، فرمانپذيرتر و بزرگتر تو از آفريدهاي
نيز كيفر و توست آن از پاداش برگردانم ، خود به بازت و كنم
و دانش بردباري ، از و برآمد بردباري خرد از پس.رود تو بر
پاكدامني ، از و پاكدامني رهيابي ، از و رهيابي دانش ، از
و گرانقدري آزرم ، از و آزرم خويشتنداري ، از و خويشتنداري
كار بر پايداري از و نيك كار بر پايداري گرانقدري ، از
از پيروي بد ، داشتن ناخوشايند از و بد از ناخوشايندي نيك ،
است خير گونههاي از دسته ده اين پس.(پندپذيري و) اندرزگو
:باشد ديگر گونه ده را دسته ده اين از يك هر و
از درآمدن و نيكان با همنشيني و زيباكاري بردباري ، از
به برشدن و نيك كار به عشق و پستي از برآمدن و خواري
كه خموشياست و احسان ، و بخشي مهلت گذشتو و والا پايگاههاي
.گيرد خردمندسرچشمه بردباري از جملگي
هر توانگري ، :شود جدا اينويژگيها دانش (سرچشمه) از اما
بر چند هر كريمي ، و درويشباشد (ظاهر به دانشمند) چند
چند هر سلامت ، و كند نرمي چند هر هيبت ، و باشد بخلسرشته
آزرم ، و باشد دوردست چند هر ،(خدا به) نزديكي و بود بيمار
هر شرف ، و باشد فرودست چند هر والايي ، و باشد چشم شوخ گرچه
دانش از را خردمند همه اين.بختياري و حكمت و بود پست چند
.يافت دانش و خرد كه آن بر خوشا پس آيد ، نصيب او
و گامي استوار:ويژگيهابرخيزد اين رهيابي از اما و
و ميانهروي و كاميابي و پرهيزگاري و نيكوكاري و رهيافتگي
همه اين و خدا ، دين شناخت و كرم و راستكرداري و اعتدال
در كه كس آن بر خوشا رسد ، پس را خردمند رهيابي از
.است پيسپار اينشاهراه
و بهرهوري و آرامش و خرسنديخيزد پاكدامني ، از اما و
و (او)يادكرد و (خدا به) وكوچكيورزيدن نوازش و آسايش
پاكدامني از را خردمند جمله اين و.وگشادهدستي جوانمردي
.است خرسند بهرهاش به خشنودو خدا از كه آيد
فروتني و درستيگيرد ريشه گونهها اين خويشتنداري از اما
و احسان و تربيت فهمو و خواهي پوزش و پرهيزگاري و
از را عاقل همه اين برخوردي خوش و نيكي و دوستيابي
صفت به پروردگارش كه آن بر پسخوشا آيد ، نصيب خويشتنداري
.داشت گرامي خويشتنداري
در ديدنخدا ناظر و مهرباني و خيزد نرمش آزرم ، از اما و
و وخوشرويي شر از گريز و نفس سلامت و آشكار و نهان
و مردم ، درميانه آدمي نيكنامي و پيروزمندي و بخشندگي
آن بر خوشا پس.برد آزرم از خردمند كه است بهرههايي اين
.كند بيم رسوايي از و بپذيرد را خدا اندرز كه كس
و دورانديشي و آيد رفتاري نرم گرانقدري ، از اما
نگهداريناموس و راستگويي و نادرستي ترك و امانتپردازي
از بازداشتن و دشمن برابر آمادگي و مال داشت نيكو و
سبب به خردمندرا همه اين و نابخردي ، ترك و ناپسند
در و بخشيد وقار كهخدايش كسي خوشا پس.شود نصيب گرانقدري
.نمايد چشمپوشي و كند گذشت نيستو ناداني و سبكسري وجودش
و شود نتيجه هرزگيها ترك نيك ، كار بر پايداري از اما و
و دوستي نجات و يقين و كردن احتياط و دلهره از دوري
كنارهجويي و قرآن بزرگداشت و رحمان خداوند از فرمانبرداري
از را خردمند همه اين و.حقگويي و دادپذيري و شيطان از
آيندهنگر كه كسي خوشا پس.آيد فراچنگ نيك كار بر پايداري
(دنيا) بودن گذري از و آرد ياد به را خود رستاخيز و باشد
.گيرد پند
خيزدو شكيبايي و وقار بدي ، داشتن ناخوشايند از اما و
و بررهيابي پايداري و راست راه بر پيسپري و مددكاري
ترك و ناب پاكدلي و (عبادت) افزونداري و خداوند به ايمان
خردمند همه اين.رساند سود را آدمي آنچه نگهداشت و بيهوده
بر خوشا پس.باشد نداشته خوش را بدي كه شود نصيب آن از را
.درزند چنگ خدا راه رشته به و بپايد خدا حق بر كه كس آن
و رسد فزوني (دلسوز) اندرزگوي از فرمانبرداري از اما و
و پذيرش و سرزنش از نجات و انجامي نيك و مغز يافتن كمال
نيروي و كارها در پيشرفت و يكساننگري و دلي گشاده و دوستي
خواهشهاي لغزشهاي از كه كسي خوشا پسخدا از فرمانبرداري
.گيرد سرچشمه خرد از خصلتها اين جمله.بماند ايمن نفس
پيامبرخدا.كن آگاه نادان نشانههاي از مرا:گفت شمعون
:گفت واله عليه صليالله
كنيرنجت همنشيني او با اگر (كه آن نادان نشانههاي از)
بخشد چونچيزيت.گويد دشنامت كنارهگيري او از اگر و دهد
با رازي اگر.كند ناسپاسي بخشي چيزيش چون و نهد منت تو بر
تو بر سپارد تو به رازي اگر و ورزد خيانت نهي ميان در او
سرمستي سخترويي و دلي سخت به شود توانگر اگر باشد ، بدگمان
اگر.كند انكار بيپروا را خدا نعمت شود نيازمند اگر و كند
شود ، زده اندوه اگر و كند سركشي و زيادهروي شود ، شاد
به اگر و بركشد قهقهآوا به درآيد خنده به اگر.گردد نوميد
را خدا درافتد ، نيكان بادهد سر نعره گاو چون افتد زاري
فرا و ندارد شرم وي از و نكند پروا او از و ندارد دوست
نيكي چندان و بستايد را تو سازي خرسندش اگر.نيارد يادش
را ستايشت آرد خشم تو بر اگر برشمارد تو بر نيست تو در كه
اين.بندد تو بر نيست تو در كه را بديهايي و ببرد ياد از
.نادان روش است
.كن آگاه اسلام نشانههاي از مرا:گفت
و دانش و ايمان:گفت آله و عليه صليالله خدا پيامبر
.كردار
ونشانه كدامست؟ ، دانش نشانه چيست؟ ، ايمان نشانه:گفت
چيست؟ كردار
ايمانچهار نشانه:گفت واله عليه صليالله خدا پيامبر
و وكتاب ، بدو اعتقاد و خدا يكتايي به اقرار:است
.پيامبرانش
خدا ، شناخت:است چهار دانش نشانههاي اما و
تا آنها نگهداري و او ، قوانين دانستن و دوستانش ، شناسايي
.رسد انجام به نيكويي به
.است ناب پاكدلي و زكوه و روزه و نماز كردار ، اما
نشانهگرونده ، و پيشه ، راستي نشانه از مرا:گفت (شمعون)
و سپاسگزار ، نشانه و توبهكار ، نشانه و شكيبا ، نشانه و
نشانه و پندآموز ، نشانه و نيكمرد ، نشانه و سرسپرده ، نشانه
نيكوكار ، نشانه و پارسا ، نشانه و پاكدل ، نشانه و باوردار ،
و ستمكار ، نشانه و گرانجان ، نشانه و پرهيزكار ، نشانه و
نشانه و حسود ، نشانه و دوروي ، نشانه و رياكار ، نشانه
تنبل ، نشانه و خيانتكار نشانه و بيخبر ، نشانه و زيادهرو ،
.كن آگاه بيراه نشانه و دروغزن ، نشانه و
:گفت وآله عليه صليالله خدا پيامبر
و بيم و گويد راستي به سخن:است چهار پيشه راستي نشانه
.بپرهيزد (ديگران)فريفتن
آزرم و دريابد و ورزد مهر كه است اين گرونده نشانه اما
.دارد
عزم و ناگواريها بر شكيبايي:است چهار شكيبا نشانه اما و
.بردباري و فروتني و نيك كارهاي انجام بر
و خدا براي كردار در پاكدلي:چهاراست توبهكار نشانه اما
.خير به اشتياق و حق با وپيوستگي باطل كردن بدرود
و نعمتها سپاسداري:است چهار سپاسگزاري نشانه اما و
را خدا جز اين و خدا ، بهقسمت خرسندي و بلا در بردباري
ناظر:است چهار سرسپرده نشانه اما.ندارد برزگ و نستايد
و زيبنده زيباي كارهاي انجام و آشكار و نهان در خدا گرفتن
.خدا با نياز و راز و رستاخير ، از انديشه
كردارش و كند ، پاك را دلش:است چهار نيكمرد نشانه اما و
را كارهايش همه و كند ، صالحانه را كسبش و سازد ، سره را
.گرداند آراسته نيكو
خود از و كند ، داوري حق به:است چهار پندآموز نشانه اما و
دارد ، روا مردم بر پسندد خود بر آنچه و دهد حق ديگران به
.نكند تجاوز هيچكس بر و
ساختي ، بينايم نابينايي از و دادي شفا مرا:گفت شمعون
.جويم ره بدانها تا بياموز روشهايي مرا اينك
را تو شمعون اي:آلهگفت و عليه صليالله خدا پيامبر
تا بجنگند باتو كه باشند آدميان و جنيان دشمنانياز
كه باشند گروهي آدميان از اما.كفتبربايند از را دينت
(سراي آن ثواب) خداست نزد بدانچه و ندارند بهرهاي آخرت از
در مردم بر كه گماشتهاند آن بر همت تنها و ننمايند رغبتي
كردار از و نگويند خويش عيب ولي كنند عيبجويي كارهايشان
رشك تو بر ببينند كردار شايسته را تو اگر.نپرهيزند خود
ببينند بدكردار را تو اگر و است رياكار گويند و برند
.نيست خيري وي در گويند
پس.اويند لشكريان و جن ، ابليس گونه از تو دشمنان اما
:بگو.بمرد پسرت:وگويد آيد تو نزد (ابليس) چون
پارهاي اينك و آفريدهاند مردن براي را زندهاي هر هرآينه
ميدارد ، شاد مرا راستي به اين و شد اندر بهشت به من تن از
را خداي سپاس:بگو.شد تباه مالت:گويد و آيد نزدت چون و
من بر زكوتي ديگر كه افكند من از را زكوه و گرفت و داد كه
ستم تو به مردم گويد (وسوسه به) و آيد نزدت چون و.نباشد
رستاخيز روز همانا:بگو.نميكني ستم برايشان تو و ميكنند
ما(ولي) شود بازخواست كنند ستم مردم بر كه آنان از
چون و.نيست ايرادي نيكوكاران بر -سبيل من عليالمحسنين
را كهتو دارد آن آهنگ !احساني چهپر گويد و آيد تو نزد
.است نكوكاريمافزونتر از من بدكاري:بگو سازد ، خودپسند
:بگو نمازميگزاري ، بسيار چه گويد و نزدتآيد چون و
چقدر گويد ، تورا هرگاه و.است بيشتر ازنمازم من غفلت
دهم آنچه از ستانم آنچه:بگو !ميبخشي (زياده) مردم به
ستم تو بر بسيار چه گويد ، را تو هرگاه واست فزونتر
آنگاه و.بسيارترند بينند ستم من از كه آنان:بگو ميكنند ،
:بگو ميكني ، كردار (برعبادت) چهقدر گويد و آيد تو نزد كه
مي:گويد و آيد نزدت وهرگاه.كردم نافرماني كه است ديري
آيا گويد و توآيد نزد گاه وهر.نكنم گناه من:بگو بنوش ،
خود به را كهديگران را آن من:بگو دوستنميداري؟ را دنيا
.ندارم دوست است فريفته
و يوسف و يعقوب:پيامبران از و بياميز نيكان با شمعون ، اي
.پيرويكن داوود
بر (تالاب آن) آفريد را زيرين (درياي) خداوند چون راستي به
چيره من بر چيز چه:گفت و برآورد جنبش به سر و بباليد خود
و بگسترد آن پشت بر و آفريد را زمين خداوند پس آيد؟
چه:گفت و نازيد خود به زمين آنگاهزبونشد (زيرين درياي)
را آنها و آفريد را كوهها خداوند پس چيرهآيد؟ من بر چيز
زبون زمين و نجنبد كه داشت استوار زمين پشت ميخهاييبر چون
و فروختند فخر زمين بر كوهها آنگاهآرامگرفت و شد
چيره (ما) بر چيز چه:گفتند و كردند سربرافراشتهگردنفرازي
.شدند زبون و بريد را آنها كه آفريد را آهن خداوند.آيد
شود؟ چيره من بر چيز چه:گفت و باليد كوهها آهنبر آنگاه
سپس.شد زبون آهن و كرد آب را آن كه آفريد آتشرا خدا پس
من بر چيز چه:گفت و كرد مباهات و دميد و كشيد آتشزبانه
.شد زبون و ساخت خاموشش كه آفريد را آب خداوند آيد؟ چيره
چيره من بر چيز چه:گفت و زد موج و باليد خود به آب آنگاه
تك در آنچه و بجنباند را امواج كه آفريد را باد پس باشد؟
.شد زبون پسآب داشت ، بازش جريان از برآوردو بود دريا
بر چيز چه:گفت و كرد توفان و خودباليد بر باد آنگاه
و ساختمانبرآورد كه آفريد را خداانسان گردد؟ چيره من
سپسانسان.شد زبون باد پس چارهكرد ، را آن جز و باد
مرگ (خدا) پس است؟ پرتوانتر من از كسي چه گفت و كرد سركشي
مرگ آنگاه.شد زبون انسان و ساخت مقهور را او و آفريد را
كه مناز خود به:گفت را او عزوجل خداي و بنازيد خويش بر
پيكر سراز دوزخيان و بهشتيان گروه دو ميان در را تو
.بترسيد مرگ پس نكنم ، زنده هرگزت و برگيرم
شيعي فقه بنيانگزار
اماميه شيعه مذهب بنيانگزار ;صادق جعفر امام:جستارگشايي
فقه در ايشان از كه سخناني و روايات فراواني زيرا است ،
حجم اين با - ديگر امامان از هيچيك شدهاز بازگو اسلامي
اين در توجه نكتهشايان البته.است نگرديده بيان -وگستردگي
كه بوده همام امامان از يك هر گونهگوناجتماعي شرايط رابطه
و اوضاعاجتماعي برابر در متفاوتي واكنشهاي به آنانرا
دورهاي صادق ، امام روزمانه اين از.است ميكشانده سياسي
هجري سال 114 از كه دوره اين.است تاريخاسلام در آشوبناك
كشته با درازاانجاميده ، به (حضرتش وفات سال) تاسال 148
به بنياميه از زمامداري الحسين ، انتقال بن علي زيدبن شدن
سياسيناگوار رخدادهاي خراساني ابومسلم شدن عباس ، كشته بني
پيشوايي رسالت كه نكاتبرجستهاي از يكي.ميگردد مشخص ديگري
ميگرداند ، ضروري و بايسته بسيار ايشانرا امامت و
ازحقيقت دور به و نادرست ، باورداشتهاي پيداييكژدينيها ،
واقع به.است شيعه وفقه اسلام دين در اسلامي معارف و قرآن
در بازانديشي و نگري ژرف روشنبيني ، با حضرت آن
و شاگرداندانشور نكوپروري و بشري و اسلامي بنيانهايمعارف
فقه پايهگذاري در...مفضلو حيان ، جابربن چونان پژوهندهاي
.كوشيدند شيعي كلام و
امام آن زادروز خجسته فرارسيدن مناسبت به باد فرخنده ضمن
استادان شادروانان ، خامه به كه را زير جستار بزرگوار ،
و شده نگاشته فريدني مشايخ حسن محمد و خويي زرياب عباس
خوانندگان تقديم دارد ، وي معنوي سراسر زندگاني به اختصاص
.ميكنيم بيت اهل دوستدار
كه (ع)ابنابيطالب بنعلي الحسين بن علي محمدبن جعفربن امام
و عشر اثني ائمه از ششم است ، امام ابوعبدالله ايشان كنيه
اماميه شيعه نظر در (ع)معصومانچهاردهگانه از يكي
و اصلح شايد(ع)صادق حضرت عمر و وفات و ولادت دربارهتاريخ
در حضرت آن تولد:باشد درارشاد مفيد شيخ گفته روايات انفس
ومدفن هجري سال 148 شوال در ايشان وفات و سال83 در مدينه
امام بزرگش عم بزرگوارو جد و پدر كنار در بقيع در ايشان
بن محمد بن قاسم دختر فروه ام آنحضرت مادر.ميباشد (ع)حسن
دارد آنحضرت امامت بر دلالت كه نصوصي و روايات.بكربود ابي
درست سخن جز زيراهرگز صادقبود حضرت آن لقب:است بسيار
وپيك حق كهكلمه داد خبر او درباره (ص)رسولالله.نفرمود
او.ميناميد لقب بااين را او هميشه عباسي منصور.است صدق
كه او القاب اشهر ولي ميخواندند صابرنيز و طاهر و فاضل را
حدود 12(ع)صادق امام.است صادق همان است كرده تاريخثبت
رحلت از بعد سال و 19(ع)زينالعابدين امام جدش كار در سال
از بعد و برد بسر (ع)محمدباقر پدرشامام با حضرت آن
.بود متكي امامتمسلمانان مسند بر سال مدت 34 پدربزرگوارش
(2;اسماعيل (ذيل1 ترتيب داشتبه فرزند ده حضرت آن
بنعلي حسين دختر فاطمه ايشان مادر كه فروه ام(3;عبدالله
;(ع)كاظم جعفر موسيبن امام (4;بود عليهماالسلام حسين ابن
;عباس (7;بود (ولد ام) كنيز كهمادرش محمد (6;اسحاق (5
.مختلفبودند مادران از كه فاطمه (10;اسماء(علي9 (8
را او حضرت و بود(ع)صادق حضرت اولاد بزرگترين اسماعيل
از پس او ميبردند گمان بعضي كه تاآنجا ميداشت دوست بسيار
پدر زمانحيات در اسماعيل اما.بود خواهد شيعيان پدرشامام
تا (مدينه در موضعي) عريض از را او جنازه مردم و كرد فوت
همچنان جمعي (ع)صادق حضرت وفات از پس.كردند حمل بقيع
گروه ازهمين اسماعيليه فرقه و دانستند امام را اسماعيل
.هستند
حضرت به منسوب است مشهور جعفري فقه به كه اماميه شيعه فقه
مذهب طبق بر اسلامي فقه احكام عمده قسمت زيرا است ، (ع)صادق
حضرت آن از كه اندازه آن و است حضرت آن از اماميه شيعه
نقل السلام عليهم بيت اهل (ائمه) از هيچيك از است شده نقل
او از كه را ثقه راويان اسامي حديث اصحاب.است نگرديده
اول نيمه در.دانستهاند بالغ شخص به 4000 كردهاند روايت
مالك امام و ابوحنيفه اوليمانند طراز فقهاي هجري دوم قرن
بن وشيعه ثوري سفيان مانند بزرگي محدثان و واوزاعي انس بن
دوره اين در.ظهوركردند اغمش مهران بن سليمان و الحجاج
به رو و يافته تولد آن امروزي بهمعني اسلامي فقه كه است
وظهور حديث شكوفائي عصر دوره اين نيز و نهادهاست رشد
حضرت.است كوفهبوده و بصره در مهم كلامي مباحث و مسائل
و تابعين ظهور محل كه مدينه درمحيط دوره اين در (ع)صادق
او منبععلم اما شد بزرگ بود بزرگ فقهاي و وراويان محدثان
عصر آن ونهفقهاي نهمحدثان و نهتابعيان فقه در
طرق اتقن و اوثق و اعلا كه طريق ازيك تنها او بلكه بودند ،
و (ع)محمدباقر امام پدرش طريق از همان آن و نقلميكرد بود
(ع)علي بن حسين پدرش اواز و (ع)الحسين بن علي پدرش از او
حضرت از هم او و (ع)ابيطالب عليبن پدرش از او و
سنت بااهل ما كه است صورتي در عالي طريق اين.بود(ص)رسول
وگرنه بگوئيم سخن واصطلاحايشان بهزبان و كنيم مماشات
(ع)اثنيعشر ائمه علوم اماميه اعتقاديشيعه مباني طبق بر
كه درمواردي بزرگوار ائمه اين و خداست جانب واز لدني علم
فياض منبع خود نداشتهباشند ، خود طاهرين آباء از روايتي
نظاير و بهحدثنا حاجتي و الهيهستند احكام مستقيم
و دارند آنغفلت از سنت اهل كه است نكته همينآنندارند
طريقي از كه حديثي اماميه امامانشيعه از بعضي ميبينند چون
علما عداد در را او نكردهاند روايت است معروفايشان كه
نقد راه در ايشان اينزحمات كه ندانستهاند و ندادهاند قرار
غيره و ثقات و حفاظ راويان درباره تاليفكتبي و حديث رجال
آوردن برايبدست نميرسد مثبتي چندان نتايج به هم كهسرانجام
حافظ و عادل و ثقه همه رواياتآن سلسله كه است احاديثي
ائمه درباره ايشان بزرگان همه بهتصديق حكم اين و باشند
منحصرااين آن سند كه روايتي بنابراين و است صادق(ع)شيعه
اينكه به رسد تاچه است ، روايات اوثق و اعلاء باشد امامان
و سنت اهل معهذا ;باشند اصل و جايسندمستند به ايشان خود
متفقند ، (ع)صادق حضرت روحاني و علمي برتري در جماعت
اهل افقه محمد جعفربن:است گفته ابوحنيفه امام چنانكه
گوشي هيچ و نديده چشمي استهيچ گفته مالك امام ;بود زمان
ورع و علم و فضل در كه نكرده خطور هيچكس خاطر در و نشنيده
در خلكان ابن ;باشد مقدم بنمحمد جعفر به كسي عبادت ، و
محمدمشهورتر جعفربن فضل استمقام آورده وفياتالعيان
عسقلاني حجر ابن ;بيانباشد و شرح به حاجت كه است آن از
سراسر در محمد جعفربناست المحرقهنوشته الصواعق در
از را علم مسلمانان و بود مشهور حكمت و علم به اسلام جهان
نوجوان هنوز وي كه گفتهاند نيز و كردهاند نقل و آموخته وي
فيض كسب محضرش از عصر مفسرين و محدثين و علما كه بود
نسبتا عمر از (ع)ائمه ميان در كه (ع)صادق حضرت.ميكردند
و شيعيان ديني مرجع خود عصر در است بوده برخوردار طولاني
آشفته در حضرت آن خود.است بوده اهلالبيت به معتقدان
بر را علم ابواب فقه ، و دين و علم مدعيان و حديث بازار
به را بيت اهل فقه و گشود خود معتقدان و دوستان روي
(ج 6/257) سيراعلامالنبلاء در ذهبي.شناساند جهانيان
كه است شده روايت عمروبنابيالمقدام از:ميگويد
ميكردي نگاه (ع)جعفربنمحمد به هرگاه (ميگويد)
كه ديدم را او.است نسلپيامبران از او كه درمييافتي
من از بپرسيد ، من از:وميگفت بود ايستاده درجمره
:گفت كه است شده روايت ابيالاسود صالحبن از نيز و بپرسيد
دست از مرا آنكه از پيش:ميگفت محمد جعفربن كه شنيدم
من حديث مانند به من از پس كسي زيرا بپرسيد ، من از بدهيد
مويد (ع)حضرتصادق فرمايش اينكرد نخواهد حديث را شما
از هيچيك بودكه طريقي از او حديث ماست ، زيرا گفته
بر جعفريچون فقه.نداشتند را آنطريق ديگر محدثان
مخالفقياس است وحي بهمنبع ومستند مستقيم علم مبناي
چنانكه و حضرتبود آن معاصر كه زيراابوحنيفه است ،
قبول را خود معاصران ميان مشهور احاديث بيشتر است مشهور
دليل فقدان بهجهت موارد از بسياري در كه بود ناچار نداشت
در (ع)صادق حضرت از كه رواياتي.بزند قياس به دست نقلي
كتب در شرعي احكام در آن بردن بهكار از نهي و قياس مذمت
با كه ميفرمودند حضرت آن زيرا است ، معروف است آمده شيعه
كه چهبسا و نيست قياس به حاجتي ديگر علم منبع به دسترسي
امام.افكند ضلالت و خطا رادر كننده وقياس كند خطا قياس
و بود مدينه اهل چون مالكي فقهي مذهبي پيشواي انس مالكبن
عمده و مهم منبع را مدينه اهل عمل بود شده بزرگ شهر آن در
احكام شهر اين مردم او گفته به زيرا ميشمرد اسلامي فقه
حضرت با همعصري افتخار كه خود اجداد و پدران از را فقهي
عمل بنابراين و فراگرفتهاند داشتهاند را اصحاب و (ص)رسول
و افعال از اطلاع براي خوبي ماخذ و معيار ميتواند ايشان
بيشتر معيار اين اما.باشد او اصحاب و (ص) رسولالله اقوال
(ع)علي و بود موجود اهلالبيت و حضرت آن خاندان در همه از
و افعال بنابراين و بود (ص)رسول حضرت به شخص نزديكترين
منعكس (ع)علي اقوال و افعال در همه از بيش حضرت آن اقوال
و حسن فرزندانش در (ع)علي اقوال و افعال همينطور و بود
و علي محمدبن و الحسين عليبن اسباطش و احفاد و حسين
منعكس ديگر هركس از بيشتر و بهتر عليهمالسلام محمد جعفربن
آشكاري ارجحيت مالكي فقه بر جهت اين از جعفري فقه پس.بود
و كاملتر صورت و مالكي فقه دنباله كه شافعي فقه.دارد
فقه با نميتواند موازين و مباني ازجهت نيز آنست گستردهتر
عمده تكيه كه هم حنبل احمدبن فقه و باشد همتراز اهلالبيت
.دارد را حال همين دارد روايات و احاديث بر
پرآشوبتاريخ ادوار از يكي(ع)صادق حضرت امامت دوران
سال) سال148 تا هجري سال 114 از دورهكه اين.است اسلام
زيدبن قتل و ظهور شاهد است كشيده طول(حضرت آن شهادت
بنيعباس به بنياميه از خلافت انتقال (ق 122) الحسين عليبن
شدن كشته (ق 137) خراساني ابومسلم شدن كشته (ق 132)
فرزندان شدن كشته و منصور زندان در حسن حسنبن عبداللهبن
عبدالله بن ابراهيم و زكيه نفس به ملقب عبدالله محمدبن او
سال 145) بغداد شهر بناي و (ق 145) باخمري قنبل به معروف
توجه مورد سياسي مهم حوادث اين در حضرت آناست (ق و 146
او مردم از بسياري حتي و بود مسلمانان از زيادي عده نظر و
منصور و سفاح از شايستهتر و مناسبتر خلافت براي را
خود از عميقي دورنگري و سياسي بينش او اما ميدانستند ،
و ديگر مسيري در حوادث جريان كه ميدانست چون و داد نشان
و فتنهها از را خود است سنت اهل و اسلام واقعي مقاصد برخلاف
فروزان مشعل وسيله اين با و نگاهداشت دور زمانه آشوبهاي
از بود عصر آن اهل اليه محتاج بسيار كه را علم و امامت
داعيان بنياميه ، خلافت اواخر در.داشت امان در خاموشي
و ميكردند تبليغ بنياميه برضد بهشدت خراسان در بنيعباس
بنيعباس بيعت به خراسان در مخصوصا را سپاه سران
آل من بهرضي دعوت پوشش زير در امر اين و فراميخواندند
مردم رضايت مورد كه كسي به دعوت يعني ميگرفت صورت محمد
ظاهر فريفته علويان از بعضي.باشد محمد ازآل و باشد
سقوط صورت در ميپنداشتند و بوند شده محمد آل من رضي
اين سردسته.آورد خواهند روي ايشان به مردم بنياميه
دو و (ع)طالب -ابي عليبن بن حسن حسنبن بن عبدالله علويان
چون.بودند عبدالله بن ابراهيم و عبدالله محمدبن پسرش
همچنين و بود شايع محمد آل از ظهورمهدي درباره اخباري
پدر و (ص)رسول حضرت نام با پدرش نام و او نام كه بود شايع
اينكهمحمدبن در حسني علويان آرزوي است يكي ايشان
خيلي كند قبضه را خلافت و باشد موعود مهدي همان عبدالله
به داعيان و بود ديگر نوعي به حوادث جريان اما بود ، زياد
دعوت بنيعباس به نهان در را مردم بنياميه خلافت سقوط
مقام تصدي براي را خود عباس عبداللهبن احفاد و ميكردند
(ع)صادق حضرت زمان در آنها بزرگان و ميكردند آماده خلافت
برادرانش و عباس عبداللهبن عليبن محمدبن پسر امام ابراهيم
در كه خبري بنابه.بودند منصور ابوجعفر و سفاح ابوالعباس
بنياميه خلافت آخر سالهاي در روزي است آمده مقاتلالطالبين
درابواه (علويان و بنيعباس از) بنيهاشم بزرگان از عدهاي
جمله آن از كه بودند شده جمع (مدينه و مكه ميان موضعي)
برادرانش و عباس عبداللهبن عليبن محمدبن ابراهيمابن
عبداللهبن و بنيعباس از سفاح ابوالعباس و منصور ابوجعفر
از عبدالله ابراهيمبن و عبدالله محمدبن پسرانش و حسن
علي صالحبن بهنام افراد از يكي مجلس آن در.بودند علويان
خليفه را او و كنند بيعت تن يك به همگي كه كرد پيشنهاد
.بدانند آينده
منهمان پسر اين ميداند كه گفت فورا حسن بن عبدالله
منصور ابوجعفر.كنيم بيعت او به تا بيائيد و است مهدي
از پسكردند بيعت عبدالله محمدبن به همه و است چنين گفت
مجلس آن به حضرت چون و فرستادند (ع)صادق امام دنبال به آن
اين زمان كه مكنيد چنين فرمود شد آگاه امر حقيقت از آمدو
حسن بن عبدالله به روي و است نرسيده (مهدي ظهور يعني) كار
است مهدي همان تو پسر اين كه ميپنداري اگر:فرمود كرده
در ميخواهيد اگر و است فرانرسيده آن وقت هنوز و نيست چنين
و نميكنيم بيعت تو پسر با تو جاي به ما كنيد قيام خدا راه
اين:فرمود حسن بن عبدالله با كوتاه لفظي مشاجره از پس
اينها آن از بلكه بود نخواهد تو وفرزندان تو آن از خلافت
به آن از پس -زد سفاح ابوالعباس پشت به دست -بودو خواهد
بنعبدالعزيز عبدالله دست به كه حالي در و افتاد راه
صاحبرداي آيا:فرمود او به خطاب بود داده تكيه زهري
بود خواهد او آن از خلافت فرمود آري ، :گفت ديدي؟ را زرد
آخر سالهاي در كه مجلس اين در.(است منصور ابوجعفر مقصود)
حضور آن در بنيعباس سران و است بوده بنياميه خلافت
كه ايشان و است نبوده پوشيده مذكور سران بر مطلب داشتهاند
از بودند پراكنده جا همه مبلغانشان و داعيان وقت همان در
بهرضي دعوت پوشش زير چون اما داشتند آگاهي قضايا حقيقت
حسني علويان مقاصد از ميخواستند ميكردند عمل محمد آل من
ضربه لازم هنگام به و شوند آگاه بودند سادهانديشي مردم كه
بسيار مردي كه منصور ابوجعفر مخصوصا و فرودآورند را خود
حسن بن عبدالله بامحمدبن بيعت به تظاهر بود خوددار و سائس
پشت از (ع)صادق حضرت اما پيببرد ، او نيت به تاكاملا كرد
او براي منصور كه دامي در جهت همين به و داشت خبر پرده
آمده كافي در كه مفصلي روايت بنابه.نيفتاد بود گسترده
(ع)صادق حضرت از منصور خلافت هنگام حسن بن عبدالله است
بپيوندد پسرانش و او به منصور ضد بر قيام در كه كرد دعوت
اين از نيز را او و كرد ابا امر اين از شدت به حضرت آن و
جائي بر (محمد يعني) تو پسر اين كه فرمود و فرمود نهي كار
به حكمش بكوشد اگر و بود نخواهد مالك مدينه ديوارهاي جز
پس عبدالله بن محمد روايت اين به بنا.رسيد نخواهد طائف
بيعت او با تا خواست (ع)صادق حضرت از كرد خروج آنكه از
به را حضرت آن تا داد دستور او و كرد امتناع حضرت و كند
از حضرت كه هست هم ديگر رواياتي اما.انداختند زندان
و ملول سخت (ع)حسن امام احفاد و حسن بن عبدالله گرفتاري
نقل حسن ابن عبدالله به حضرت آن از نامهاي و بود دلتنگ
از ايشان بردن و گرفتاري هنگام در حضرت آن كه است شده
الصالح الخلف نامهالي عنوان و است نوشته كوفه به مدينه
نامه اين در.است عمه ابن و اخيه ولد من الطيبه الذريه و
از را خود اعمام ديگربني و حسن بن عبدالله حضرت آن
داده تسليت بود آمده پيش ايشان بر كه مصائبي و گرفتاريها
بحارالانوار ، ) است عالي بسيار محتوا و مضمون لحاظ از و است
مجلسي قول به كه هست هم ديگري روايات(بعد به 47/299
امام حق به هنگام آن در حسن اولاد اينكه بر دارد دلالت
آن اگرچه كه گفت بايد اينجا در.بودهاند عارف (ع)صادق
اولاد قتل از اما كرد ابا عبدالله محمدبن به بيعت از حضرت
ملول بلكه و نبود راضي ابدا هم منصور دست به (ع)حسن امام
نهي منصور ضد بر قيام از را ايشان اگر و بود محزون و
به معني اين كه بود منصور از طرفداري جهت به نه ميفرمود
كه بود آن جهت به بلكه نيست درست هيچوجه به قاطع دلايل
شكست (ع)حسن امام اولاد نابرابر مبارزه اين در ميدانست
چنين كه نميخواست هرگز و شد خواهند كشته و خورد خواهند
از را ايشان شرعي وظيفه برحسب بلكه و افتد اتفاق حوادثي
و منصور ضد بر قيام نفس اما بازميداشت ، مهلكه در وقوع
بود درست امري امام نزد در ايشان عمال و بنيعباس خلفاي
بر غلبه از پس منصور.بود سياهكاري و ظلم ضد بر قيام زيرا
از را (ع)صادق امام عبدالله بن ابراهيم و عبدالله بن محمد
درباب متعددي روايات.است فراخوانده عراق به مدينه
را آنها ومجلسي است دست در منصور نزد به صادق حضرت رفتن
بابماجري در (ع)صادق امام احوال شرح در بحارالانوار در
و الخلفا سائر و ولاته و بينالمنصور و عليهالسلام بينه
ميآيد بر چنين اينروايات مجموع از.است آورده...الناصبين
آن قتل قصد حتي و اهانت ايذاءو قصد نخست منصور ظاهرا كه
ظهور نتيجه در حضرت آن ديدن پساز و است داشته را حضرت
با را او و پوشيده چشم حضرت آن قتل الهياز آيات و كرامات
.است احترامبرگردانده
آن به ملاقات اين در كه را عاداتي خوارق از بعضي ما اگر
طبق بر بخواهيم و بگذاريم كنار است شده داده نسبت حضرت
بگوييم ، سخن اعتقادي و مذهبي و ديني نه تاريخي عام موازين
امام اولاد جانب از خيالش آنكه از پس منصور كه بگوييم بايد
و معنوي نفوذ از مخالفينماند او براي و شد آسوده (ع)حسن
و علويان مبرز و شاخص تنهافرد كه (ع)صادق حضرت روحاني
زيرا.رفت فرو انديشه در عصربود بزرگان و علما نظر مطمح
هيچ ايشان قتل از پس چه و حسنيان شدن كشته از پيش چه
نسب و حسب شرافت و معنويت لحاظ از اسلام جهان در شخصيتي
بود كرده خروج نه امام چون و نبود (ع)صادق امام از بالاتر
بهانهاي بود كرده اغوا و تحريك عباسيان ضد بر را كسي نه و
منصور حال هر بهنبود دست در او ايذاي و حبس و جلب براي
از را او نداشت راحت خواب امام شخصيت نفوذ انديشه از كه
را او كه همين اما.بود او كشتن قصدش و فراخواند مدينه
ميكند مشاهده را او شكوه با وقار و هيبت و جمال و ميبيند
تحت خود ميشنود خود سوالات به را او محكم و متين پاسخهاي و
او آزار و قتل از تنها نه و ميگيرد قرار او شخصيت تاثير
منزل روانه بيمانندي احترام با را او بلكه ميكند ، نظر صرف
بزرگوارش پدر و (ع)صادق حضرت شان عظمت و قدر جلالت.ميسازد
پيروان و شيعيان از جمعي كه بود اندازهاي به (ع)باقر امام
به تا را ايشان مقام و كردند غلو ايشان حق در ناآگاه
ابوالخطاب اشخاص اين جمله از.بردند بالا الوهيت مرتبه
به بارها كه است اسدي الاجدع بنالخطاب مقلاص ابيزينب محمدبن
ايشان سوي از حضرت آن حق در آميزش غلو و افراطي عقايد جهت
رجال در او اخبار و است گرفته قرار نفرين و لعن مورد
حضرت روايات اين از يكي دراست آمده (290308)كشي
اينكهآن درباره را ابوالخطاب عقيده صراحت به (ع)صادق
الاهو لااله الذي الله و:است فرموده داردنفي غيب علم حضرت
ان فياحيائي لابارك و فيامواتي الله ولاآجرني اعلمالغيب ما
او جز آفرينندهاي كه خدائي به سوگند:يعني..له قلت كنت
نيك پاداش من ازمردگان خداوند و نميدانم غيب من كه نيست
اگر بركتنبخشاياد و خير مرا من خويشان از و ندهاد من به
با من كه فرمود آنگاه...گفتهام او به چيزي چنين من
شريك آن در او و من كه را محصوري زمين حسن عبداللهبن
به آبگير و هموار زمينهاي اينقسمت در و كرديم قسمت بوديم
علم من اگر و منرسيد به ناهموار و درشت زمينهاي و رسيد او
و ميشد برعكس كار كه ميكردم چنان ميدانستم غيب
ديگر روايت در.ميرسيد من به آبگير و زمينهايهموار
(خطابيه يعني)آنها كه عرضميكند صادق حضرت به ابوالبصير
وبرگهاي ستارگان عدد و باران قطرههاي شمار تو ميگويند
به سر حضرت ميداني ، را درياها وزن و خاكها شمار و درختان
به نه ، سبحانالله الله ، سبحان:فرمود و كرد آسمانبلند سوي
.نميداند خداكسي راجز اينهمه كه خدا
كه است كوفي جعفي عمر مفصلبن (ع)صادق حضرت مشهور اصحاب از
حضرت از او مدح در رواياتي و است بوده حضرت خواصآن از
به مشهور خبر و است شده روايت (ع)كاظم حضرت و (ع)صادق
توحيد و صانع اثبات دلائل به مشتمل كه عمره بن مفصل توحيد
و است شده روايت (ع)صادق حضرت از او راه از است خداوند
ج)مجلسي بحارالانوار از التوحيد كتاب در تمامي به خبر اين
كه خبراهليلجه به معروف خبر است همينطور و مندرجاست (3
كه است معروف نيز و است كرده نقل (ع)حضرتصادق از مفصل باز
كتابهاي كيميا فن در كه صوفيكوفي حيان جابربن ابوعبدالله
بوده (ع)امامصادق شاگردان از است مانده باقي او از متعددي
نامي شيعه كتب در (ع)صادق حضرت اصحاب ميان در.است
ميگويد (352355)الفهرست در نديم ابننيست حيان ازجابربن
و ميشمارند ازابواب يكي و خود ازبزرگان را او شيعه
هر بهاست بوده (ع)جعفرصادق امام يار او كه ميپندارند
.بابگفت اين در سخني نميتوان قاطع ضرس به حال
دارد ادامه
بنيانش و آبادان ناداني خانه
است شده پرتوان
جندب بن عبدالله به (ع)صادق جعفر امام سفارش
والامقام موثقي كوفي ، بجلي جندب بن عبدالله:گشايي جستار
و عليهمالسلام رضا امام و كاظم امام و صادق امام اصحاب از
امام و (ع)كاظم امام وكالتحضرت و بود دل آرام متواضعان از
پارسا آمده ، اخبار در چنانكه داشتو عهده به را (ع)رضا
.داشت والا پايگاهي همام امام ايندو نزد كه بود مردي
صديق پيرو اين به را (ع)صادق امام توصيههاي از بخش اين در
.نقلميكنيم گرامي خوانندگان شما براي همام امام آن
وبنيانش آبادان ناداني (خانه) كه است ديري جندب ، پسر اي
خدارابهبازي دين كه آنروست از اين و شده پرتوان
نزديكي به آنانكه از كس آن (حتي) كه بدانجا تا گرفتند
خواهد ، را آن جز (دل در و) خود نظر به ميكند تظاهر خدا با
.ستمكارانند آنان و
فرشتگان بودند راستين (شيعه) ما شيعيان اگر جندب ، پسر اي
ميافكند سايه سرشان بر (رحمت) ابر و ميدادند دست آنان با
زير از و فرازسر از و ميدرخشيدند روز درخشندگي به و
خداميخواستند از هرآنچه و ميخوردند روزي گامهايشان
.ميدادشان
شمايند ، جز دعوت اهل كه گنهكاراني حق در جندب ، پسر اي
باشيد دلگرم خداوند به آنان توفيق براي (همه) و.مگو نيك
را ما هركه پس.آيد پذيرفته آنها توبه كه كنيد مسئلت و
را آنچه و نورزد مادوستي دشمن با و بدارد دوست و بخواهد
و) اشكال آن در يا آنچهنميداند گفتن از و بگويد ميداند
.باشد بهشت بندد ، در فرو دم دارد (ابهامي
هلاك دارد تكيه خود كردار بر (تنها) آنكه جندب ، پسر اي
(گستاخي اين وجود با) و است گستاخ گناهان بر آنكه و.است
كس چه پس:گفتم.نمييابد نجات دارد ، اميد خدا رحمت به
دلشان گويي اميدند ، و بيم بين كه آنان:فرمود مييابد نجات
.است پرندهاي چنگال در كيفر بيم و پاداش شوق از
در.بكاه روز به گفتن سخن و شب خواب از جندب ، پسر اي
زيرا زباننيست ، و ديده از سپاستر كم چيزي (آدمي) پيكر
از من پسرك اي:گفت عليهالسلام سليمان به سليمان مادر
خود كردارهاي به مردم كه روز آن را تو كه بپرهيز خواب
.كند تهيدست نيازمندند ،
كهبدانها است دامهايي را شيطان راستي ، به جندب ، پسر اي
عرض.اجتنابكنيد او تلههاي و دامها از پس كند ، شكار
اما:كدامند؟فرمود آنها خدا ، پيامبر پسر اي:كردم
دامهاي اما و برادراناست با نيكي از جلوگيري او ، تلههاي
خدا كه است نمازگزاريهايي هنگام ماندن خواب به او ،
پرستشي به خداوند كه راستي به هان ، .است كرده واجبشان
ايشان ديدار و برادران به راهنيكويي در گامسپاري همانند
در خفتگان و نمازها از غافلان وايبرنميشود پرستيده
ضعف روزگار به او آيات و خدا به ريشخندزنان خلوتسراها ،
...الله لايكلمهم و الاخره في لهم لاخلاق -الذين-دين ، اولئك
[ كسانيكه] آنانند -اليم عذاب لهم و لايزكيهم و يومالقيامه
سخن آنها با(خشم از) خدا و نيست بهرهاي آخرت در را ايشان
پليدي از) و بدانهاننگرد قيامت در [ رحمت نظر به و] نگويد
خواهد دردناك راعذابي آنان و نگرداند پاكيزهشان (گناه
.بود
انديشهايجز و رساند روز به را شب هركه جندب ، پسر اي
متضمن كه) را بزرگ امر باشد ، نداشته خود گردن كردن آزاد
جانب سودياز اندك به و داشته خوار (است بزرگ پاداشي
را او و ورزد برادرشدغلي با هركه و است بسته دل پروردگارش
و.دهد جا دوزخ در نمايدخدايش گردنكشي او با و كند كوچك
شود ، حل آب در نمك كه برد ، همانگونه رشك مومني بر هركه
.آبگردد دلش در ايمان
برادرشچونان نياز برآوردن در گامسپار جندب ، پسر اي
چون نيازبرادر برآورنده و باشد ، مروه و صفا ميان گامزن
خدا و.باشد واحد روزبدر به خدا راه در خفته خون به
برادران حقوق به كه آنگاه مگر نفرموده عذاب را امتي هيچ
.كردهاند بياعتنايي نيازمندشان
(دين) محكم ريسمان به و كن دوستي خدا راه در جندب ، پسر اي
كردارت تا نگهدار را خود هدايت مدد به و زن در دست
عمل و امن من الا:ميفرمايد خداوند زيرا آيد پذيرفته
نيك كردار آردو ايمان خدا به آنكو مگر -اهتدي ثم صالحا
پذيرفته ايمان جز پسچيزي..رود راست راه به آنگاه و دارد
درست يقين به جز كردار و كردارنباشد ، به جز ايمان و نشود ،
به همه ارزيابي و نپذيرد صورت سرسپردگي جزبه يقين و نيايد
پذيرفته و شود قبول كردارش يافت ره هركه پس.است رهيابي
و-مستقيم صراط الي يشاء من يهدي برآيدوالله بهملكوت
كند هدايت راست راه به بخواهد را هركه خداوند
دستمايه كه) خويش دستاورد از را خود هركه جندب ، پسر اي
هركه و اندوخته ديگري براي را آن دارد ، محروم (است آخرت
خدا به هركه برده ، دشمنشفرمان از كند پيروي نفسش خواهش از
به را وي آخرتش و دنيا كار در آنچهرا خداوند دارد اعتماد
است غايب او از را هرچه و كند كفايت مشغولميدارد خود
و شكيبي بلايي هر براي آنكو بهراستي.فرمايد برايشحفظ
سختي هر.است درمانده ندارد ، آماده سپاسي نعمتي برايهر
.باشد درپي راسهولتي
كه مشو فريفته او ستايش و نادان گفته به جندب ، پسر اي
شوي ، خودپسند كردهات به و گردنافرازي و كني بزرگنمايي
مكن تباه را خود مال.است فروتني و عبادت كار برترين زيرا
.بپردازي ميگذاري بهجاي ازخود پس كه ديگري مال اصلاح به كه
داري خود بدانچه جز و.باش كردهقانع روزي خدايت بدانچه
هركه زيرا.مكن آرزو آورد نتواني بهدست را آنچه و.منگر
و.ندارد سيري نكند قناعت هركه و شود ورزدسير قناعت
ودر مباش بدمست توانگري در و.برگير آخرتت رااز بهرهات
نزديكي از مردم مباشكه ترشروي و سختدل و مشو بيتاب درويشي
خوارت شناسد را تو هركه كه مباش زبون و باشند بيزار تو
ريشخند به را زيردستت و ستيزهمكن خود زبردست با.شمارد
بيخردان از و مكن كشمكش آن شايستگان با كاري در مگيرو
بسندگي به و.مباش خوار كس هر (پاي) زير و.مبر فرمان
(را) تا كن درنگ كاري هر برابر در و.مكن اعتماد احدي
واماني آن در آنكه از پيش را ، آن از آمدن برون و شدن درون
با كه خويشاونديساز چون را دلت.بشناسي نيك شوي پشيمان و
او از كه ده قرار پدري چون را عملت و ميكني مشاركت او
و ميكني جهاد او با كه دشمنگير را نفست و ميكني پيروي
نفس پزشك را تو كه آنجا ازبرميگرداني كه دان عاريهاي
و آموختهاند تو به را تندرستي نشانه و ساختهاند خويش
پس دادهاند ، نشانت را دارو و ساختهاند معلومت را بيماري
ترا اگر.(ميكني درمانش چه و) ميكني چه خود نفس با بنگر
گفتن بسيار و نهادن منت بسيار با باشد نعمتي دست كسي بر
زيرا آر ، دنبال به آنش از بهتر نعمتي ولي مدار ، تباهش آن
پاداشافزاتر آخرتت به و زيباتر را تو اخلاق ، ديده به اين
بردبار تا نادان ، يا باشي دانا خواه بپاي ، خموشي بر.است
نزد پوششت و دانايان نزد زيورت خموشي زيرا شوي شمرده
.باشد نادانان
(ص)خدا رسول كودكي
اسلام پيامبر تاريخ كتاب از بخشي
بالها فزوده عشقت را قدس طايران اي
حالها را روحانيان تو سوداي حلقه در
مينوي و فرخنده زادروز دو با است برابر امروز:جستارگشايي
.(ع)صادق جعفر امام و اسلام بزرگ پيامبر ;جهان در
و بروني و دروني ديوهاي از رهايي نويدبخش پيامبر ، زايش
درهم و خداجو و دادگو همهپيامبران فراخوان پايانبخش
كژي ، دروغ ، بيداد ، ستمكاري ، خشكانديش ، تومار پيچنده
درست آييني ، به راستي ، داد ، گسترنده در و ناراستي ،
كه بود دمي مسيحا خنكاي او.است بوده.. و درستي ديني ،
و نيرنگ از آمده ستوه به مردماني جان و دل تشنه كام بر
و ديني يادرفته از بنيانهاي درانداختن با و بردميد فريب
يادماني روزگار ، آن مردم ناتوان و خسته كالبد در يزداني ،
.برساخت دادخواه و جهانگستر ديني فروشكوه از جاودان
دهنده پيوند عامل يكتا اسلام تاريخي ، چشماندازي از بيگمان
روان آشتيگر و يكديگر با ستيهنده قومهاي و تبارها
راستي ، پيامبر.است بوده عرب پيكارگر و جنگجو قوميتهاي
و خواند فرا اسلام به را طبقه و نژاد هر از مردم همه
آن در كه را اجتماعي و طبقاتي برتريجوييهاي و زينهها
جدايي به جاها ، ديگر و عربستان در چه و ايران در چه سامان
عامل تنها و برچيد ميزد ، دامن انسانها ميان گسستگي و
حقيقتجويي و پرهيزكاري راستگويي ، درستپيشگي ، در را برتري
انديشه بنيان بر (ص)پيامبر آشوبزده زمانه.فرمود آشكار
و پيامبر سنت و كتاب در كه (مدينهالنبي) اسلامي آرمانشهر
به برابري دادپيشگي آرامش ، سوي به بود ، شده گفته امامان
.تاخت پيش
ميان و است ، شيعي كلام و فقه بنيانگزار بواقع صادق ، امام
و همگرايي صادق ، جعفر امام وپيشوايي پيامبر رسالت
سويي بزرگواراز پيامبر.است نهفته ويژهاي همنوايي
بشريت براي انساني و ايماني شناختهاي و حقايق آورنده
و گسترنده و گردآورنده صادق ، امام سويي از و بودند
سياسي و اجتماعي شرايط به توجه با معارف اين رواجدهنده
.بودهاند
ميدانهاي در فرهيختهاي و دانشمند شاگردان پرورش با امام
پايهگذار به بشري ، و الهي دانشهاياسلامي ، گونهگون
.است نامور اسلامي دانشهاي
كه مانده برجاي فراواني گفتههاي و سخنان (ع)صادق امام از
و علمي زمينههاي در ايشان وفرزانگي آگاهي ژرفاي نشانگر
در امام فزونگويي ، بهره بيهيچگونه بيگمان و است ، اسلامي
مرتبهها برترين در قرآني ، و اسلامي معارف گسترش و پيشرفت
به اسلامي فقه هيچگاه نبودند ، ايشان اگر چنانچه.دارد قرار
هستيم ، آن گواه امروزه كه پرورندگي و آلايش و بالندگي ،
آن داشت ، ديدهپنهان از نبايد كه نكتهاي البته.نميرسيد
كه صادق امام زمانه سياسي و اجتماعي شرايط كه است
از ديني و باورخواهانه گسستهاي و فكري دربردارندهآشوبهاي
وضعيت با بود ، آيينمحمدي در كژديني رواج و اسلام دين
.باشد سنجيدني اسلام بزرگ پيامبر او ، نياي اجتماعي
مناسبت به فرخندهباد ضمن همشهري روزنامه معارف گروه
و چكيده ;اسلام پيامبر زادروز خجسته و وحدت هفته فرارسيدن
شيعي ، فقه بنيانگذار (ع)صادق امام و آفرينش هدف
پيشكش دارد ، بزرگوار دو اين به اختصاص كه را ويژهنامهاي
رفتار ، از الگوجويي با تا باشد مينمايد ، گرامي خوانندگان
و اختلافها به جامعهمان ، در بزرگان اين منش و انديشه
.شود داده پايان ناصواب رفتارهاي و افكار حاصل درگيريهاي
.گردد آن جايگزين عاشقانه ايمان و عالمانه گفتمانهاي و
معارف گروه
نوشتهاستاد اسلام پيامبر تاريخ كتاب از بخشي زير نوشته
نظر و تجديد با كه است آيتي ابراهيم محمد دكتر ياد زنده
منتشر تهران دانشگاه سوي از گرجي ابوالقاسم دكتر اضافات
زندگي درباره كه است كتابهايي معتبرترين زمره در و شده
حضرت كودكي بخش.است رسيده چاپ به مرتبت ختمي حضرت
كردهايم انتخاب بزرگوار آن تولد سالروز براي را (ص)محمد
.ميگذرد گرامي خوانندگان شما نظر از كه
خدا رسول پدر
دخترعمروبن مادرش ، فاطمه عبدالمطلب ، بن عبدالله
در كه پنجفاطمهاي از يكي است ، مخزوم ابن عمران عائدبن
و عبدالمطلب وزيسربن ابوطالببودهاند خدا رسول نسب
از مادرزبير جزصفيه دخترانعبدالمطلب از نفر پنج
و ابوقشم:را كنيهعبدالله يافتهاند ، تولد بانو همين
.نوشتهاند ذبيح:را لقبش و وابواحمد ابومحمد
نزد مدينه در سالگي ، پنج و بيست در خدا رسول پدر عبدالله
به معروف خانهاي در طايفهبنيالنجار پدرش دائيهاي
ميلاد از پيش وي وفات مشهور ، قول به.كرد وفات دارالنابغه
خلاف را مشهور قول همين يعقوبي اما داد ، روي خدا رسول
محمد ازجعفربن روايتي موجب به و گفته اجماع
خدا رسول ولادت از پس ماه دو را او وفات عليهماالسلام ،
نقل كساني از هم را ميلاد از پس سال يك قول سپس و دانسته
از پس ماه هفت قول و ميلاد از پس ماه قول 28:است كرده
.است شده نقل هم ميلاد
براي كه نوشتهاند چنين مدينه در را عبدالله وفات علت
شام از بازگشت در و شد شام رهسپار قريش كاروان با تجارت
توقف النجار بن عدي ميانبني در مدينه در بيماري ، اثر در
و رفتند مكه به قريش كاروان چون و بود بستري ماه يك كرد ،
حارث خود فرزند بزرگترين شد ، جويا وي حال از عبدالمطلب
مدينه به هنگاميحارث اما فرستاد ، مدينه به وي نزد را
.بود كرده وفات كهعبدالله رسيد
پنج ايمنو نامام به كنيزي ازعبدالله:واقدي قول به
و كهن شمشيري:اثير ابن قول به و گوسفند گله يك و شتر
.برد ارث را آنها خدا رسول كه ماند جاي به نيز پولي
خدا رسول مادر
و سال كهده كلاب بن زهره بن عبدمناف بن دختروهب آمنه
سال يك و حفرزمزم ، واقعه از پس اندي و سال ده قولي به
شدن كشته از آزاديعبدالله براي كهعبدالمطلب آن از پس
سه و سال شش و درآمد ازدواجعبدالله به داد ، فديه شتر صد
به را خويش فرزند كه سفري در خدا ، رسول ولادت از پس ماه
مادر طرف از) وي مادري خويشان تا بود برده مدينه
هنگام ببينند ، را او النجار بن عدي يعنيبني (عبدالمطلب
همانجا و كرد وفات درابواء سالگي سي در مكه به بازگشتن
.شد دفن
و ايمانابوطالب بر اماميه شيعه:ميگويد مجلسي علامه
رسول اجداد و عبدالمطلب وعبداللهبن دختروهب آمنه
(1).دارند اجماع عليهالسلام آدم تا خدا
خدا رسول
هاشم بن (الحمد ، عامر شيبه) عبدالمطلب بن عبدالله محمدبن
كلاب بن (زيد)قصي بن (مغيره)عبدمناف بن (عمروالعلي)
بن (قريش)فهر بن غالب بن لئوي بن كعب مرهبن بن (حكيم)
بن (عمرو) مدركه خزيمهبن بن كنانه بن(قيس) نضر بن مالك
.السلام عليهم عدنان معدبن بن (خلدان)نزار بن الياس
خدا رسول ميلاد
و هفدهم مشهورشيعه:است اختلاف خدا رسول ولادت تاريخ در
.است ربيعالاول دوازدهم سنت اهل مشهور
يازدهم) ايامتشريق در خدا رسول مادر:كه مينويسد كليني
در كه وسطي نزدجمره (ماهذيالحجه سيزدهم و دوازدهم و
رسول و.باردارشد بود واقع عبدالمطلب بن خانهعبدالله
بالا زاويه در يوسف خانهمحمدبن در طالب ابي درشعب خدا
تولد وي از ميشود ، واقع چپ دست در خانه به ورود هنگام كه
طالب ابي بن بهعقيل خدا رسول را خانه اين بعدها) يافت
برادر ثقفي يوسف بهمحمدبن را آن فرزندانعقيل و بخشيد
در و (ساخت خويش خانه جزء را آن ومحمد فروختند ، حجاج
خانهمحمدبن از و گرفت را آن مادرشخيزران زمانهارون
مظفر سال 659ملك در و.قرارداد مسجد و ساخت جدا يوسف
.برد كار به شايسته كوشش مسجد آن تعمير در يمن والي
رسول مادر دختروهب آمنه:كه ميكند روايت اسحاق ابن
:شد گفته من به شدم باردار خدا رسول به چون:كه ميگفت خدا
تولد هرگاه پس.شدهاي باردار امت اين سرور توبه همانا
هر شر از را او و حاسد كل شر من بالواحد اعيذه:بگو يافت
رامحمد او سپس.ميدهم پناه يكتا خداي به برندهاي حسد
جدشعبدالمظلب نزد يافتآمنه تولد خدا رسول چون.بنام
را او و بيا.است يافته تولد پسري تو براي كه فرستاد پيام
آنچه وآمنه.ديد را خويش فرزند و آمد عبدالمطلب.ببين
بود شنيده و ديده وي نامگذاري درباره بارداري زمان در را
درون به و برگرفت را او عبدالمطلب.بازگفت بهعبدالمطلب
بر را خداوند و برداشت دست دعا به وي براي و برد كعبه
نزد را او آنگاه.گفت سپاس داشته ارزاني او كه موهبتي
جستجوي در خدا رسول براي و سپرد وي به و آورد باز مادرش
.برآمد دايه
كه رسيد بهظهور شگرفي اتفاقات خدا رسول ميلاد هنگام در
از.است آمده تفصيل به سيرتپيغمبر و تاريخ كتابهاي در
آن كنگره چهارده يا سيزده و لرزيد ايوانكسري:جمله
با شد خاموش فارس آتشكده نشست ، فرو ساوه درياچه فروريخت ،
رو به همگي بتها و بود نشده خاموش بود سال هزار كه آن
روايت عليهماالسلام محمد بن امامجعفر از كليني درافتاد ،
پيامبر ميلاد مژده براي اسد دختر فاطمه:كه است كرده
پسابوطالب آمد ، شوهرشابوطالب نزد آله و عليه صليالله
جز وي مانند فرزندي به را تو كه كن صبر ديگر سال سي:گفت
.ميدهم مژده پيامبري در
تولد خدا رسول چون كه است كرده روايت امام همان از نيز و
كه نوري پرتو در) شام قصرهاي و فارس سفيد (كاخهاي)يافت
اسد دختر پسفاطمه.شد آشكار آمنه براي(تابيد
را او و آمد ابوطالب نزد خندانوشادان مادراميرالمومنين
:گفت وي به داد ، پسابوطالب خبر بود گفته آنچهآمنه به
و وصي و باردارميشوي توهم شگفتي؟ در امر اين از مگر
.ميزائي را او وزير
(ص)پيامبر كودكي و شيرخوارگي دوران
هفتم روز و خورد شير خودآمنه مادر از روز هفت خدا رسول
محمد را او و كرد عقيقه وي براي قوچي ولادتعبدالمطلب
ابولهب كنيز سپس.باشد ستوده زمين آسمانو در تا ناميد
بود ، داده شير را عبدالمطلب اينحمزهبن از پيش كه ثويبه
را خدا رسول روزي چند ميداد پسرشمسروح به كه شيري با
.داد شير
آن جز و لباس برايثويبه نيز هجرت از پس خدا رسول
غزوه از خدا رسول بازگشت هنگام هفتم سال تادر ميفرستاد ،
گفتند شد ، جويا مسروح پسرش از خدا رسول كرد ، وفات خيبر ،
وي از ديگري خويش:پرسيد.است مرده خود مادر از پيش او
:يعقوبي گفته به.ندارد را كس هيچ:گفتند است؟ نمانده
اسلام در.است شيرداده نيز را ابيطالب ثويبهجعفربن
تصريح او اسلام به كسي منده جزابن و است اختلاف ثويبه
تا.است داده شير نيز را جحش عبداللهبن ثويبه.است نكرده
قبيلهبني از زني نصيب خدا رسول شيردادن سعادت آنگاه
عبدالله:ابوذويب دختر نامحليمه به هوازن بن بكر سعدبن
.گرديد سعدي رفاعه بن عبدالعزي حارثبن همسر حارثو بن
بن حارث ابوسفيانبن:خدا رسول همزاد و عموزاده نيز حليمه
شير ميداد پسرشعبدالله به كه شيري با را عبدالمطلب
و خواهرشانيسه دو و رضاعي عبداللهبرادر.داد
.بودند خدا رضاعيرسول خواهران (خذامه)شيما
او سالگي دو در و داد شير را خدا رسول تمام سال دو حليمه
.شيربازگرفت از را
قبيله ميان در نيز عبدالمطلب حمزهبن:مينويسد مقريزي
از پيش كه حمزه رضاعي مادر روزي بود ، سعدشيرخواره بني
مادرشحليمه نزد را خدا رسول بود ، شيرداده را حمزه آن
خدا رسول رضاعي برادر جهت دو از لذاحمزه شيرداد ، بود
.سعديه شيرده از هم و جهتثويبه از هم شد ،
بني قبيله ميان در حليمه نزد سال چهار حدود در خدا رسول
در و داد روي همانجا در صدر قضيهشق و اقامتداشت سعد
بني قبيله.بازگرداند مادرش به را ولادتحليمهاو پنجم سال
كرامتها و شدند نعمت و وسعت در خدا ، رسول بركت از سعد
.است شده ثبت تاريخ و حديث كتب در كه كردند مشاهده
انا:ميگفت خدا رسول كه ميكند روايت اسحاق ابن
شما همه از من بكر بن سعد فيبني استرضعت قرشي اعربكم ، انا
شير بكر سعدبن بني قبيله در هم و قريشيام هم چه فصيحترم ،
.خوردهام
اقبال رحمهللعالمين از
...ببين درويشان
بالها فزوده عشقت را قدس طايران اي
حالها را روحانيان تو سوداي حلقه در
يقين صورتها ز پاكي الافلين لااحب در
تمثالها تو ز دم هر بين غيب ديدهاي در
خون درياي چون تو از خاك سرنگون ، تو از افلاك
سالها و ماهها از فزون اي نخوانم ، ماهت
تافته در بدل غم وان بشكافته ، غمت از كوه
افضالها اين فضلت از يافته خوني قطره يك
عدد زان را ما بشمار سند ، تو را سروران اي
دنبالها تبع اندر بود هم سرانرا داني ،
حاسدي فرشته وي بر سيدي ، خاكي ز سازي
مالها گشته مال پا كاسدي جان تو نقد با
او واجلال رفعت اي او ، بال باشي تو كو آن
خالها دارد روي بر او ، حال شد چنين كو آن
ميزهد گل پي از خار خاربد خارم كه گيرم
مثقالها سر بر جو مينهد هم زر صراف
مالها اين بدست حاكي افعالها ، بدست فكري
قالها اين بدست حالي حالها ، اين بدست قالي
زلزله عالم پايان غلغله ، عالم آغاز
زلزالها با آرام گله ، با شكري و عشقي
حق عشق دولت طغراي شفق ، آمد شمس توقيع
فالها اين زد عشق كان سبق ، آرد وصال فال
ببين درويشان اقبال للعالمين رحمه از
شالها معطر گل چون خرقها ، منور مه چون
ماجرعه و قلزم او رقعه ، ما امركل ، عشق
استدلالها كرده ما و آورده دليل صد او
منخسف اختر عشق بي موتلف ، گردون عشق از
دالها چون الف عشق بي الف ، دال گشته عشق از
لدن من علم ز كايد سخن ، آمد حيات آب
اعمالها دهد بر تا مكن ، حالي ازو جانرا
تفصيلها اجمالها سخن شد معني اهل بر
اجمالها تفصيلها سخن شد صورت اهل بر
در ز دريا بود به پر پر ، گفتند شعرها گر
ترحالها ميكند خوش شتر آخر شعر ذوق كز
مولوي
در كه پيري همت مريد من
...افتادگي
را محتاج دل برآوردن استغنا به سر
افتادگي در كه پيري همت مريد من
را معراج هم بالاي بر افزود پايهها
افسرست عشقم داغ و مسندست فقرم خاك
را تاج و تخت سهلست زنم گر پايي پشت
ورزيدهام سوي ما ترك عشق قمار تا
نظرگاه در دورم راگرچه ليلاج آوردهام حساب در گر كافرم
توام تير سر
را آماج كرد ميداندار تو زور پر شست
دشمنست شيون لطف گوش بينيازيهاي
را باج ميستاند من ناله از نياز خوش
نيست روز جز تويي كش جا ، هر كه نديدستي شب
را داج سياه شبهاي حال بداني تا
فياضوار خوردهام قناعت خاك كف تا
را محتاج صد خويش چون كردهام حاجت سير
لاهيجي فياض
...و انسانيت دل پروانه را الهيت شمع
كه ربوبيتاست درخت مايغشي السدره يغشي دوستاذا اي
شب:گفت -عليهالسلام -مصطفي.است آمده آن ثمره عبوديت
ميكردفرايت غلبه او نور كه ديدن نتوانستم را او معراج
رويت حائل كه پروانه اين بيني و بينه حال الذهب من فراشا
دل پروانه را الهيت شمع كه نيست پوشيدهبود انسانيت آمد ،
.است آمده عبوديت و انسانيت
همداني القضاه عين از تمهيدات
|