سازندگي ;اصلي محكوم
فيلمساز جليلي ، ابوالفضل
!كرباسچي نوجوانان و كودكان
دارند معصومآرزو كودك هزاران
بخورند شلاق تو جاي به
جيفوفي كودكان فيلم طلايي مدال
گرفت تعلق فيلمابراهيم به
سازندگي ;اصلي محكوم
كرباسچي دادگاه راي درباره هنرمندان نظر
نام به را خويشتن كه دارد خاطر در را بزرگي مردان تاريخ
قربانكردهاند انسانيت بلند
نجفي علي نبردهايممحمد ياد از را خرداد دوم حماسه ما
جايگاه از من بردبار ، سالك و مهربان برادر عزيز ، غلامحسين
زباني با ;زيبايي و است سازندگي دغدغهاش كه معمار يك
ميدانم:ميگويم سخن تو با قضا از خسته دستاني و ناتوان
كه ميدانم و داري ايمان حسينبنعلي به وجودت تمام كهبا
اگر:گفت چه امامت اويي ، غلام جان به كه بهنام نه تنها
خونم با درآورم ، پاي از را آنها قدرتم با نميتوانم
غوغا اين در نميداند كس كه دريغا و.ساخت خواهم رسواشان
.كرد رسوا بايد را چه و را كه
!عزيز برادر
است ديگري انقلابهاي نيازمند انقلابي هر كه ميداني خوب تو
لانه اشغال انقلاب و (ره)امت امام كه داري ياد به و
را مردانش انقلابي هر ميدانيد و خواند انقلاب را جاسوسي
.ميپرورد بلا دامن در
بلا آيين به تا ميگزيند بر را خاصش بندگان خداوند برادرم
راه در پاي مردانه چنين كه تو خوشا.بيازمايد را ايشان
.گشتي بلا سزاوار چنين كه تو بخت خوشا و نهادي
از را خرداد دوم حماسه و مردم را ، تو كدام هيچ ما كن باور
.نبردهايم ياد
نام به را خويشتن كه دارد خاطر در را بزرگي مردان تاريخ
گاليله ، امثال نبودهاند كم.كردهاند قربان انسانيت بلند
حسرت حتي:ميگفت كه عينالقضات و..حلاج ، منصور حسين
.گذاشت خواهم دلشان بر را آه يك شنيدن
خود كه حقيقتي انكار بهاي به را جانش گاليله كه هنگامي
كه برآورد فرياد تماشاكنان از يكي خريد ، بود ، كرده آشكار
گفت پاسخ گاليله و ندارند قهرمان كه مردماني بيچاره
دارند قهرمان به نياز كه مردمي بيچاره
عزيز برادر
قهرمان به نياز هنوز ما مردم بيچاره ميگويم تو به من
و آزاده مردي قهرمانش كه ما مردم حال به خوشا و دارند
.توست چون متقي
كردند اعلام رسانهها از را دادگاه حكم كه هنگامي برادرم ،
خود با غمگنانه سازندگي و عمران پيشهام و معمارم كه من
را خلاقيت و تفكر را ، سازندگي زمان يك در امروز:گفتم
؟...چرا و كردند محكوم
من از و ميگرفتند تماس من با پياپي دوستانم حال همان در
.شود پخش سيما از ديگر يكبار سربداران تا ميخواستند
كس دست از نه و من دست از نه كار اين ميدانند اينكه گو
ياد و ميانديشيم مرداني به تنها پس.نميآيد بر ديگر
ايمانشان خاطر به مردم ، خاطر به كه ميداريم عزيز را كساني
.شدند دار به سر دوست راه در و
بزرگ حافظ به را دل داغ اين شرح:يااوليالابصار فاعتبروا
:ميگذارم وا
دادهايم دست از دل مست سرخوشان ما
بادهايم جام همنفس و عشق همراز
كشيدهاند ملامت كمان بسي ما بر
گشادهايم جانان زابروي خود كار تا
با كه شقايقيم آن كشيدهايما صبوحي داغ تودوش !گل اي
زادهايم داغ
زندان در باغبان
(نقاش) كلانتري پرويز
در كيارستمي عباس همراه به روزي سال 1358 در دارم ياد به
و كودكان فكري پرورش كانون كارمان ، محل به رفتن حال
تمام كه ديديم و ميرفتيم بزرگراه از.بوديم نوجوانان
از بعد حكومت چون.بود شده خشك بزرگراه اطراف چمنهاي
چمن براي بايستي را بيتالمال پول آيا كه بود مردد انقلاب
خشك چمنها اين اگر:گفت من به كيارستمينه يا كند خرج
يك اين و نميماند باقي هنر براي جايي بدان يقين شوند ،
كار انقلاب از پس حكومت در توانست نخواهيم ما كه است نشانه
كه بوديم شاهد ما همه و گذشت سالها اما.دهيم انجام هنري
اطراف در روئيده تازه گلهاي و چمنها مثل سينما هنر بخصوص
.شد شكوفا شهر ، جاي جاي و پاركها و
به كه وقتي بگويم ، بايد چه مورد اين در نميدانم حالا اما
.است زندان در باغبان:مخملباف قول
ابراهيم گفت نميتوان ديگري چيز تاسف اظهار جز
(گرافيست)حقيقي
احساسي همان كرباسچي ، آقاي دادگاه راي مورد در من احساس
.دارند آدمها هماكنوناكثر كه است
راي حال ، و است بوده خدمتگزار فرد همه تصور در كرباسچي
رايي ، چنين.ميرسد نظر به عجيب اوبسيار درباره شده صادر
من تصور به.است كننده گيج آن دليل و ميكند مبهوت را آدم
و اقتصادي ترفندهايي يافتن بزرگ ، شهر يك چرخش مكانيزم در
اين فراوان ، بستانهاي بده و پولها گردش براي مالي
باشد داشته نميتوانسته اين جز رفتاري و راهي (كرباسچي)شخص
ايشان جرائم جزء كارهايي راه چنين يافتن كه ميبينيم ما و
نميتوان ديگري چيز تاسف اظهار جز بنابراين.است شده محسوب
.گفت
صابري ميسوزدپري باغچه براي دلم
باشي بيتفاوت نميتواني.فراركني نميتواني.نشنوي نميتواني
جامعهات در همدردي و تعلق باحس.باشي زنده ميخواهي چون
آكنده فضا ميكني حس و مينگري كنار و گوشه به.برداري گام
.ميكنند پچ پچ همهاست فروخورده خشمي از
نگاهي و محفلي برخوردي هر در.ميدهد غرش بوي كه پچپچهايي
شهردار آنگونه؟ و اينگونه چرا چرا؟ چرا ، است ، سئوالي
و راديو به !عجب زندان؟ اسيرميلههاي تهران پرقدرت
ميبيني و ميزني ورق را روزنامهها ميدهي ، گوش تلويزيون
پشت از بزهكار زندانيان لباس در پرآوازه كرباسچي آقاي
و تنگ ديوارهاي بر و است برده قلم به دست ذرهبينياش عينك
!ميكارد گل سلولش تاريك
از ميزني ، تلفن دوستانت به.نداريم جواب گل؟ تصوير يا گل
جواب:خسته راه در هميشه عابرين ميپرسي ، از آن و اين
ميزني ، بيرون ازخانه خسته و مرده دل غروب ، تنگنداري
از ناحيه ، آن به ناحيه اين از خيابان آن به خيابان اين از
تهران شهر به درتنهاييات و ميروي شاهراه آن به شاهراه اين
دور چندان نه فاصلهاي در كه شهري.ميكني نگاه خودت شهر به
وزشتي خستگي و بيبهداشتي و بدسليقهگي و بينظمي از خبر
ميكرد فكر كه شهري.ميكشيد نفس زحمت به كه شهري.ميداد
بيگلي از سياهش ناپاك چهره از كه شهري.است زشتي -زيبايي
شدهاش ولو خاكروبههاي چله و چاق موشهاي از سبزياش ، و
درختي سايههاي زير گوشهاي در تا ميكردي فرار و ميترسيدي
كجا ايستادهاي؟ كجا بفهمي و كني خلوت و بنشيني پاركي در
اهل بگويي نبودي هم خرسند دل چندان و ميكني؟ زندگي
.تهرانم
شده ، نو به نو كه تهراني.تهرانم اهل ميگويم من امروز
شاهراههاي كشيده ، نفس گياهشده ، و پرگل شده ، تميز
.كاسته مهاجم و بينظم ترافيكي سنگين بار از سراسرياش
و كنار و گوشه هر در بيشماري ورزشي مراكز و فرهنگسراها
مرمت خوردهاش خاك قديمي گرانبهاي بناهاي كرده ، رخ محلهاي
ديزي با قيطريه پارك.گرفته قرار مردم اختيار در و شده
كتابخانههاي ميگويند خوشامد مردم به سنتي غذاهاي و آبگوشت
پاركهاي ميلههاي و.وو و ميكشد را مشتاقان انتظار عمومي
كردهاند حس بار اولين براي مردم.رفته بين از شده زنداني
حضور بدون ميتوانند.دارند احترام و آزاد و بالغند
و بنشينند درختان زير كنند اراده كه ساعتي هر ميلهها ،
برزن و كوچه چراغهاي است ، آنها به متعلق پاركها كنند باور
.آنهاست مال خيابانها چمن و سبزي و گياه و گل.آنهاست مال
خيابانها نورافكن جان به كمان و تير با شهروندي هيچ وديگر
له پا زير را چمنهايش نكندو باغچههايشرا وگلهاي نيافتاد
شهر شهروندان.است آدمي رشد مايه آزادي و بلوغ حس.نكرد
برداشتند دست عناد و لجاجت از و دانستند خود به متعلق را
چه دست به و شد عوض چگونه شهر اماچهره.شدند وهمراه
نگاه با خاصي ، تيزهوشي كهبا كسي كسي؟ چه و كساني
غيرقابل تحولي و گرفت كار به را خبره كارشناسان امروزي ،
گل زندانش ديوار بر امروز كه كسي همان.آورد وجود به تصور
.است نبرده ياد از را زيبايي تصور و ميكند نقاشي
و.است خاصي معناي.كمالحرمت سوي به حركت يعني زيبايي
و رسوم و آداب به كه كشوري نميداني سرگرداني ، باز تو
و شاگردي بزرگ ، و كوچك و است سپرده سر حد اين تا سنتاش
در حرمت معناي است ، نداده دست از كلي به را معنايش استادي
غمزده چهره ياد وبه گرفته دلت ميكني حس.ميشود خلاصه چه
تو و.بروم ميخواهم:ميگفت كه ميافتي مشهوري نام به استاد
گزنده لبخندي با او و چرا؟ و كجا:پرسيدي او از زده بهت
به تو و.احترام بگذارند ، احترام من به كه جايي:داد جواب
كردي مرور خاطرت در را استاد سابقهي و گذشتهفرورفتي فكر
بسيار جگرهاي خون و مرارتها با استاد اين يادآوردي به و
گرفته قرار شهرت سكوي ودر رسيده استادي به شاگردي از
.است بيمحل چك.ندارد اعتباري مقامش اما.گرفته ومقام
اعتبار تلاشاش و سابقهاش مقامش ، تهران شهردار امروز و !عجب
دلت.وديگري من او ، تو ، :فردا و.است بيمحل چك.ندارد
ياس الگوي چه ميكني فكر و ميخزي انزوايت لاك در و ميگيرد
و ميدهي خودت مردم و بچهها و نوجوانان و جوانان آوريبه
باشد اين قومت محتوم سرنوشت مبادا:ميپرسي خودت از باز
كننده مايوس اسير؟سرنوشت فردا و باشي امروزوزير كه
ميسوزد باغچه براي دلم:ميكند تاكيد را گفتهاي كه تلخي
ميشود؟ بازداشته كار از چنين
...:(نقاش)باغي دره مرتضي
كارهاي توانست كه بود كسي تنها كرباسچي آقاي ميكنم فكر
و تحولات تمامي مسبب واقع در.دهد انجام شهرداري در جديدي
از.است كرباسچي غلامحسين درشهر ، اخير سال دو مثبت حركات
گل نمايشگاههاي تا گرفته فرهنگسراها و فرهنگي مراكز تاسيس
او.خيابانها و راهها بازسازي اينها ، با همزمان و گياه و
كسي ، چنين از كه است تعجب جاي بسيار و است نوآوري آدم
مطرح كرباسچي دادگاه در كه اتهامي هر.شود بازخواست چنين
چنين آدمي كه متاسفم.دارد صحت حد چه نبود معلوم ميشد ،
كسي چه واقعا و ميشود بازداشته كارش از چنين كارساز ،
هر به كند؟ اداره را شهري چنين ميتواند قدرت اين با ديگر
اين دارد ، وجود اذهان عموم در مشترك طور به كه سوالي حال
برود؟ محاكمه پاي به كليدي مهره چنين بايد چرا كه است
كرباسچي غلامحسين براي
سينايي خسرو
سكوت طنين
شنيده موسيقي بوديم ، ديده فيلم حال به تا سينايي خسرو از
همراه او از شعري همشهري (فكس) نمابر بار اين و بوديم
.بود كرده تقديم كرباسچي آقاي به كه داشت
اين تكرار به وادار مرا ديگر بار يك كه دادگاهي مناسبت به
:كرد سوال
چنينم؟؟ چرا
هزارهها ژرفناي در
ويرانهها آرامش
را نقشها سكوت و
:پرمعناست طنين
!هشدار هشدار ، هشدار ،
ميسازيم تو و من را تاريخ كه
برجاست نقشمان و.ميسازيم ما
!سنگ بر گرچه
رساست ما فرياد و
!بيآهنگ گرچه
گاه را سكوتمان و
;پرمعناست طنيني
!است تاريخ نبض ضربان كه
گاه و
..........
!!نيست -سكوت -جزء
بارها و بارها كه است تاريخ درسهاي از ديگر يكي اين و..
!.نگرفتهايم عبرت آن از هرگز و شده تكرار
نميشود گوشهنشين احكامي چنين با كرباسچي
طالبي محمدعلي
برنج كيسه سينمايي فيلم كه سينما كارگردان طالبي محمدعلي
غلامحسين دادگاه حكم درباره را نظراتش اوست ، ساخته آخرين
:ميخوانيد كه است كرده بيان كرباسچي
فعاليتهاي و است انقلاب از پس موفق مديران از كرباسچي آقاي
.است او لياقت نشان وتهران اصفهان در او
از خارج است ، شده شاخص مدير اين با كه برخوردي چنين
اينكه به توجه با.است ايران مردم از بسياري و من انتظار
برخورد روبهروست ، كرباسچي مانند مجرب مديران باكمبود كشور
مديران دلسردي باعث و بود انصاف از دور او با دادگاه
.كشورميشود
چرا بپرسم ، ميخواهم ولي نميشوم ، دادگاه حقوقي بحث وارد من
تنها نه مختلف قسمتهاي در سال اين 20 در كه مسئولاني با
و مادي خودضربههاي اشتباهات با بلكه برنداشتند قدمي
است؟ نشده برخورد آوردهاند وارد معنوي
اميدوارم.است شده محكوم ناجوانمردانهاي شكل به كرباسچي
او ، حكم به نسبت نظر تجديد با قضايي قوه محترم مسئولان
فعاليتهاي به ارزشمند انسان و موفق مدير اين شوند باعث
.بدهد ادامه مثبتش
گوشهنشين كرباسچي مثل افرادي است ، شده ثابت تاريخ طول در
آنها محبوبيت ميزان به رفتارها واينگونه نميمانند منزوي و
.ميافزايد
ميليونها ميان در و است شده پديدهاي هماكنون كرباسچي
در قدم كه كسي.است كرده پيدا پيش از بيش محبوبيتي ايراني
.خورد مشكلاتيبرخواهد به كه است طبيعي ميگذارد راه
.شود رفع شهرداري در همكارانش ديگر و او مشكل اميدوارم
فيلمساز جليلي ، ابوالفضل
!نوجوانانكرباسچي و كودكان
دارند معصومآرزو كودك هزاران
شلاقبخورند تو جاي به
فيلمهاي كه نوجوان و سينمايكودك كارگردان جليلي ابوالفضل
جمله از واقعي ويكداستان دختر ، گال دتيعني
نوشته كرباسچي برايغلامحسين نامهاي اوست ، ساختههايسينمايي
:كهميخوانيد است ،
گذشت پساز امروز شايد عزيز ، خداكرباسچي نام به
تو من اما نشناسي شايد و بايد كه مراآنگونه ديگر سالها ،
دلم باره يك ديروز عصر هم دليل همين به ميشناسم ، خوب را
.ببينم را تو شايد كه آمدمهمشهري و كرد را تو روي هواي
از امامن.نديدي مرا و آمدي تو تاآنكه بود غريبي انتظار
آن بپاسهمه و شوم نزديك كه وخواستم ديدم را تو كناري
داشتي ، روا من بر انقلاب نخست سالهايپرمشقت در كه رنجهايي
نميدانم برداشتم ، قدم كه همين اما ببوسم ، را زيبايت روي
به گام را تو رفتن و ايستادم و شكست يكباره دلم كه شد چه
بدون غمباري سكوت در بعد و كردم نظاره مواجاشكم در گام
در.بازگشتم بشنود ، را لرزانم پاهاي صداي حتي كسي آنكه
بودم حركت در آرام ازاتوبانها ، يكي تاريكي در راه ، طول
ياد به گرفت ، فرا را بهدعاوجودم نياز حس يكباره كه
ياد به هم بعد و است درگير بسيار دعايش كه افتادم مادرم
نه و بود سياست اهل نه كه پدري نيست ، حالا و داشتم كه پدري
دوران ياد به.معرفت و دل اهل بسيار اما.مقام و جاه
كه روزي ياد به مهر ، و پاكي ايام ياد به.افتادم كودكيام
روحاني:گفت بامهرباني و نشاند خود كنار در مراصميمانه
و است عج زمان سربازامام روحاني كه نكن هرگزبياحترامي را
بشكند ، مردي دل كهچنانچه است حديث در كه همگفت بعد
سخت بودن راه مرد !كرباسچيعزيز.درميآيد لرزه به عرشخدا
مطمئنم است ملت يك كهعزيز مردي آن اما نيستم ، كه استمن
امتشلاق يك برابرديدگان در را فرزندش كه ازاين
كه معصوم كودك امروزهزاران.شكست خواهد بزنند ، قلبش
خوش و شيرين بهآرزوهاي تنها بايستي سنشان بهاقتضاي
تك تك بخورند ، شلاق تو جاي به كه كردهاند بينديشند ، آرزو
گونه هر از دور به و ومعصوم پاك دارند قلبهايي اينبچهها ،
و بازي وسايل كنار آنهادر از بسياري اينك.نيرنگ كينهو
برايشان بيمهر شهر اين كنار و گوشه در تو كه شادياي
...و ايستادهاند شكسته قلبهاي با ساختهاي
سلطانيم خيل گدايان ما
جانانيم هواي بند شهر
نبود خويشتن نام را بنده
آنيم دهند لقب را ما چه هر
ببخشايند گر و برانند گر
نميدانيم دگر بجاي ره
شمشير ميزند دلارام چون
نگردانيم رخ و ببازيم سر
يار صحبت هواي در دوستان
سرافشانيم ما و زرفشانند
فيلمسازكودكان -جليلي ابوالفضل
جيفوفي كودكان فيلم طلايي مدال
گرفت تعلق فيلمابراهيم به
در ايران از محسني رضا حميد كارگرداني به فيلمابراهيم
تاريخ 28 از كه جيفوفي كودكان فيلم بينالمللي جشنواره
ايتاليا جيفوفي شهر در امسال ماه مرداد تا 4 تيرماه
اين دبير طرف از را طلايي مدال ويژه جايزه شد ، برگزار
.كرد كسب جشنواره
|