جشنواره نخستين
مهر از 15
برپا پاريس در ايراني فيلمهاي
ميشود
داستانهاي در واقعگرايي
موپاسان
كوتاهدورهگرد داستان
جشنواره نخستين
مهر از 15
برپا پاريس در ايراني فيلمهاي
ميشود
جشنوارهفيلمهاي نخستين: اسلامي جمهوري خبرگزاري - تهران
سخنگوي.برگزارميشود پاريس در روز مهرماه 14 از 15 ايراني
برگزاري از هدف فيلمايران توزيع و تهيهكنندگان اتحاديه
ايران ، سينماي علاقهمندان برآشنايي علاوه را جشنواره اين
براي سينما كارشناسان به فيلمها وارايه بازاريابي امكان
.دانست جهاني سطح در فيلم بازارهاي و درجشنوارهها نمايش
ايرانقصد فيلم توزيع و تهيهكنندگان اتحاديه:افزود وي
جشنوارههاياختصاصي برگزاري با جهاني جشنواره از جدا دارد
فيلم ، توليد سقفهزينههاي افزايش به توجه با ايران ، سينماي
تلويزيوني شبكههاي سينماها ، فيلمدر ارايه براي راهكارهايي
.كند جهانجستجو ماهوارهاي و
به ايراني فيلم يازده جشنواره ، اين در گزارش اين براساس
پهلوان جهان" ،"ارديبهشت بانوي" ،"شيشهاي آژانس" نامهاي
و ابر" ،"عشق اسكادران" ،"گلابي درخت" ،"ساراي" ،"تختي
و"مادري مهر" ،"وارونه دنياي" ،"گمشده عشق" ،"آفتاب
عباس سالننمايش در نوبت دو در روز چهارده طول در "رواني"
در نمايش به شهرپاريس "لماتن كاتيه" سينماي در كيارستمي
.ميآيد
داستانهاي در واقعگرايي
موپاسان
كتاب در "ولك رنه"كه آنطور.است كرده آنتغيير
در واقعگرايي ، اصطلاح "احتمالا مينويسد ، خود "مفاهيمنقدي"
كسي نخستين ميگويد وي.است شده مطرح ادبيات از پيش فلسفه ،
فيلسوف"كانت" برد ، بهكار آن فلسفي بهمعناي را اصطلاح كهاين
در "عقلي حكم نقد" كتاب در سال 1790 در اوبود آلماني
اصطلاح واقعي ، اين و طبيعي آماجهاي ايدهآليسم پيرامون گفتار
ادبي بهمكتب ابتدا ادبيات ، در واژه اين.گرفت بهكار را
در.داشت طبيعتقرار از صادقانه تقليد براساس كه ميشد گفته
در بهويژه ;شد هممعنايعينگرايي واقعگرايي اصطلاح سال 1833
كه آنچه يا تاريخي رمانهاي سنتهادر و جامعهها توصيف مورد
است جزيياتي همان اينها.ميشود محليگفته هواي و حال اكنون
نوزدهم ، سده نيمه از.ميگيرد محيطخود از نويسنده كه
مفصل توصيف بورژهبهمعناي و بالزاك درنظر واقعگرايي
ترسيم معناي به همانحال در ;شد معاصر زندگي شيوههاي
زندگي دقيق تحليل بررسيو و هنر توسط واقعي جهان صادقانه
با و احساسات از بهدور ميبايست هنرمند.مشاهده براساس
واقعگرايي ميان.انجامميداد را كار اين عينگرايي از شكلي
از مكتب دو اين و نبود تفاوتي(ناتوراليسم) طبيعتگرايي و
در واقعگرايي تشخيص براي مقدمه اين.نبودند جدا يكديگر
واژه اين مدلول زيرا است ، ضروري داستانهايگيدوموپاسان
كه ميگيرد سرچشمه آفرينشگراني آثار از يكاصطلاح ، بهعنوان
ازجمله موپاسان.دادهاند نشان خود آثار در را نشانههايآن
تولد از پيش يعني سال 1830 در.است ايننويسندگان
پديد فرانسه در نويني ادبي گرايش نابغه ، اينداستاننويس
مخالفت رمانتيسم ، پايان از ناگفته احساسي براساس آمدكه
.داشت قرار روءيا ، و پري و جن قصههاي و باازخودبيگانگي
آمد پديد سيستماتيك دانش مبناي بر ادبياتي پس ازآن
و علت به ادبيات.شد پديدار نوزده قرن در كهثمرههايش
با را زندگي تا داد گسترش را خود عرصه و آورد معلولروي
سيماي پيشتر كه درحالي.دربرگيرد زيباييهايش زشتيهاو
تحليل واسطه به ابداع.بود دور ادبيات ، زشتيهااز
پرداخته آن بررسي به ديگران و بالزاك كه تيپهاياجتماعي
بهنظر تحليل اين.آورد روي آن اصلاح و جامعه نقد بودند ، به
نويسنده فلوبر ، .بود جامعه طبقاتي تقسيمبندي نوعي آنان ،
داستان از كشيدننويسنده كنار با موپاسان استاد و فرانسوي
شخصيت كامل كنارگذاشتن بودن ناممكن بر و بود مخالف
تاريخ و حس ديدگاه ، برمبناي وي نظر از.داشت تاكيد نويسنده
داستانهايش از خودرا دوموپاسان لذا ، گي.دارد قرار شخصي
خود شخصي زندگي از داستانهايشرا مايه اغلب او.نميكند دور
ميكند تحميل راوي به انديشههاييرا و ديدگاهها يا ميگيرد
قصههاي از داستاني يكمايه يا دارد ايمان آن به خود كه
بودن ، عيني يا واقعيت منطق"احيانا كه ميكند نقل را مردمي
;ميآورد روي اغراق و بهبزرگنمايي يا ميكند رد را آن حوادث
اما.ميشود منتفي عينگرايي بهواقعيت ، نگرشش در كه بهطوري
برداشت به خود داستانهاي اغلب در اينها ، موپاسان همه با
را داستانهايش مواد و بود پايبند واقعيتاجتماعي از عيني
انسانهاي تيپ وي.برميگزيد خود عصر وايدهآلهاي ارزشها از
وجود جامعه در بهوفور كه ميگرفت شخصيتهايي رااز خود
او.بودند جامعه مختلف لايههاي و طبقات وبيانگر داشتند
.بود همدرد گاهي و ناقد گاهي خود ، عصر بهارزشهاي نسبت
بودن واقعي به خود داستانهاي از بسياري موپاساندر
مهارت و انسان شخصيت درتحليل قدرت نگرش ، دقت روايتمبتنيبر
در اوبود پايبند شخصيت ، اين برون و درون درترسيم
و زمان و داد نشان را محلي واقعي فضاي داستان ، ترسيمفضاي
با و ميكرد زندگي آن در كه جامعهاي با را مكانداستان
از بسياري در ويداد پيوند خود همعصر دورهتاريخي
داستان از بيرون را خود ميكوشيد داستانهايواقعگرايانهاش
ميكرد ، روايت يا تحليل توصيف ، كه را حوادثي نگهداردو
ميگذاشت واقعيتي رودرروي را خواننده بلكهتفسيرنميكرد
در صريحش واقعگرايي و موپاسان عظمت.ميكرد ارائه كهخود
و انسان ضعف از وي متمايز درك:تجليمييابد زير موارد
و كشف و بشر شهوتهاي و تمايلات روح ژرفكاوياعماق در مهارتش
زندگي كه اجتماعي دروغين روابط افشاي نيرومندشدر شهود
دادن نشان در نيرومندش توان نيز و رادربرميگيرد انسان
و عجيب چيزهاي يا انساني رفتار شيوههاي و راههايمعيشت
ستمي يا دارد قرار آن بر سنتهايش و عرف و كهجامعه مضحكي
با و ميشود اعمال طبقاتي -اجتماعي درچهارچوبهاي كه
و ميگذارد زيرپا را عدالت و نيكي ارزشهاي شعارهايدروغين ،
را اينها همه موپاسانميبخشد رواج را ستم و وفساد شر
رانشان بشر روح قساوت و ميكند عرضه بيرحم و موشكاف باقلمي
خود است ، داستان زندگي ، كه بود معتقد دوموپاسان گي.ميدهد
و حلقهها از داستاني بشر نژاد كل و است داستان انساننيز
وي.ميشود تكرار زمان طي آن فصول كه است معانيپيوسته
.است انسان سرشت همزاد ويژگي دو ضعف ، و نقص باورداشتكه
ايمان جانها از برخي فروتني و نيكي به حال درهمان اما
چهارچوب در زيبايي و زشتي و شيطان و فرشته ويميگفت.داشت
با كه است واقعگرا نويسنده وظيفه و دارند واقعيتهمزيستي
را زندگي واقعيت ، به شخصي ديدگاه و ذهني برداشت خودو سبك
نظريه به "موپاسان"واقعگرايي.كند همهابعادعرضه در
توصيف آينهاي عنوان به را كهرمان است نزديك استاندال
رامنعكس آب كوچك بركههاي و سيرميكند جادهاي در كه ميكند
آن برابر از زشتي آدمهاي كه نيست خطايآينه اينمينمايد
كه ميشود تبديل شخصيت عمومي تيپ به اينزشتي اما ميگذرند
تعميم از وي.است طبقه يا نژاد موپاساننمايانگر نظر از
.ميكند دخالت داستانهايش در خود و خوددارينميورزد احكام
دستهمشخصي يا جنس از زنها":مينويسد "آرايش" داستان در او
وآرايش سيمايي خوش و زيبايي به وابسته زني هر و نيستند
با آرايشكند اگر آنها تبارترين كه ، كم طوري به.است خود
تيپ يك بدينسانوقتي ".گرفت خواهد جاي سطح يك در تبارمندها
طبقهاش يا ازجنس تصويري همچون را آن برميگزيند را انساني
نشان قشري همچوننقص را او شخصيت خطاهاي و ميدهد نشان
را انساني ازتيپهاي برخي اما.است وابسته آن به كه ميدهد
در.ميشوند مشخص ويژگيهايانسانيشان با برميگزيند ، كه
استكه شخصي احساسي "مسيوساوال"ترس احساس "تاسف" داستان
دارد ، سال دو و شصت كه او.داد تعميمش نميتوان
او زودي به نيز مرگ و است بيحال و تنبل زيرا ازدواجنكرده
در كه ميآورد ياد به او.گرفت رادربرخواهد
اين نميكرد جرات اما است داشته دوست را "ساندر"جوانيخانم
او همراه نيز ازدواج از پس حتي.بگذارد ميان در او رابا
بارهابا گرچه "مسيوساوال".ميرفت بهاري گردشهاي به وشوهرش
درميان وي با را عشقش نميكرد جرات اما بود ، كرده خلوت او
با را كهجريان ميكند خطور ذهنش به ميشود پير وقتي.بگذارد
يادآور گذشتهرا و ميرود منزلش به.بگذارد ميان در او
در او رابا عشقش جواني در اگر ميپرسدكه او از و ميشود
اگر:جوابميدهد زن !ميكرد ازدواج وي با ميگذاشت ميان
.ميكردم شماازدواج با بودي گذاشته ميان در من با را موضوع
اگر.ميافتد بهگريه و مياندازد چمن روي را خود مسيوساوال
از تعميمداد ، مردها به داستان اين در را "ساوال"تيپ نتوان
ديگر اززناناست همه نمونه "ساندر"خانم تيپ موپاسان ، نظر
كه است "عاشق" داستان در وي سخن موپاسان تعميم نمونههاي
چندين است ممكن انسان كه است بيماري همچون عشق":ميگويد
و ميشود گفتگو عشق درباره داستان اين در ".شود دچارآن بار
ناب عشق ميتواند بار يك فقط انسان":ميگويد ازآنان يكي
سرچشمه عشق است معتقد ماركز ".بشناسد را وصادقانه
از ميكوشد بارها شود برخوردار آن از كس هر كه گوارايياست
مادام نام به زني درباره پزشك آن ، از پس.گردد آنسيراب
را او "تصادفا كه ميشود كودكي عاشق كه ميكند چكوصحبت
براين شد بزرگ بچه كه هنگامي تا او.است ديده درخيابان
او اما برد ياد از را او كودك گرچه و ماند عشقخود
كودك آن به را خود مايملك همه درگذشت ، وقتي و فراموششنكرد
در":ميگويد داستان اين پيرامون تفسيري در موپاسان.بخشيد
داستان ، اين در او ".بدارند دوست چگونه ميدانند حقيقتزنان
مادام وي نظر از و ميدهد تعميم زنان كل به را حكمخود
همه بر كه است عامي انساني تيپ او.نيست خاصي چكو ، تيپ
تمايل موپاسان كه -زن موضوع از اگر.ميكند زنانتطبيق
به و بگذريم -بپردازد تعميم به داشتدربارهاش فراوان
آنها به نويسنده كه بپردازيم ديگري موضوعهايواقعگرايانه
جامعه اصلاح براي و "عمدا او كه ميبينيم علاقهداشت
بچههايسرراهي و آوارگي موضوع.ميكرد انتخاب را اينموضوعها
پدر قاتل"و "پسر" داستانهاي در امر اين.بود او توجه مورد
مشهود مسالهاجتماعي يك بر آنها در كه مييابد تجلي "مادر و
است كودكاني همانامساله كه ميگذارد دست فرانسه جامعه در
داستان در پدر ، .ميشوند زاده نامشروع روابط اثر بر كه
ميان نامشروع ثمرهرابطه كه را پسرش بيستسال از پس "پسر"
گذرا رابطه آن پدر.هتلهاست ، ميشناسد از يكي خدمتكار و پدر
به اعتياد با و سخت درشرايطي پسر و ميكند فراموش را
ميكوشد پدر ميگذرد ، كار كاراز وقتي و ميشود بزرگ مشروب ،
دارد ادامه.كند اصلاح را او
كوتاهدورهگرد داستان
و در دم آمد نما نخ و سياه لباس موبا مرديسفيد
دادن دست از با كه بود مردي عاقله.آباژورميفروخت
چنگك با را آباژورها از يكي.بود افتاده دستهايشازريخت
"!بفروشمت تازهاي آباژور ميخواهد دلت":وگفت فلزياشبرداشت
داشتم كه آباژوري به وقت هيچ.نيامد خوشم ازآباژور
بين از دستهايش شده چطور نميدانستم.بودم فكرنكرده
بود آمده ديروز يكي":كنم باز را صحبت سر سعيكردم.رفته
را آباژور".ميشناسي را او.ميفروخت وجارو زمينشور
آباژور مننميشناسمش"اصلا":گفت و دستياش چرخ توي برگرداند
كه انساني فعاليتهاي هميشهاز "!نه يا ميخواهي.ميفروشم
چند پرسيدم او ازخوشمميآمد ميشد ، انجام خانه از بيرون
جنبي نمايش يك پيش سال پانزده"!ميفروشد آباژور كه است وقت
ذائقه و بهداشت اما.ميكردم بزرگاداره بازارهاي كنار در
يادم":گفتم".ميچرخاندم كك سيرك.زد هم به را آن عمومي
باور حرفمرا كسي اما بودم ، ديده كك سيرك يكبار ميآيد
ككي.ديدم ككهارا عروسي مراسم كه ميخورم قسم اما نميكرد ،
در را خود استيل چنگك مرد"بود دوچرخه سوار كه ديدم هم را
كار به صحنه جاي به كه كوچكداشتم ميز يك":داد تكان هوا
باله اولمينشستند ميز همدور تماشاچي تا چند.ميبردم
توي ماجرا راز تمام.باركشي آخرشهم و بندبازي بعد داشتم ،
كه هستند ككهايي تنها ككهايانسانيبود انساني ككهاي
استفاده باركشيدن و دادن هل خودبراي عقب پاي از ميتوانند
صدتا روزانه.تواني و تاب چه.معركهبودند من ككهاي.كنند
آخر.ميكشيد طول هفته چند اجراهاشان ميكردندو اجرا نمايش
بيايند ميخواستم تماشاچيها از و ميزدم آستينبالا نمايش هر
مكزيك ، توي كه بودم خوانده جايي يك":گفتم.بخورند شام
آن پوست و كك با راهبهها.ميكند حمايت هنرككي از كليسا
را وآنها ميكردند تصوير را شدن مراحلمصلوب و صليب
انساني هيكل سراغ آنها كه ميشد ككباعث.ميفروختند
جلد.داشتم قشنگي كك موقعي يك":گفت آرام خيلي مرد".نروند
با اوايل.رابمكد دستم كف داشت اجازه يكي همان فقط.بود
درشكهايخوش به بودمش بسته شما انگشت اندازه به طلا يكزنجير
.ديدهام را جورش همه ميكردم تصور"بكشد را آن كه تركيب
و ميگفت خودش جلد كك از و ميزد اوحرف كه طوري اين اما
.انداخت فكر به مرا ميكشيد من رخ به درشكهاشرا طلاي زنجير
بفرماييد لطف ميشود !عجب":كردم پردهبلندتر يك را صدايم
زود !نه":گفت من به زد زل مرد ".كنيد همتكرار ديگر يكبار
و بدهم مناسبي جواب كردم سعي "سختاست برايم.ميرود يادم
چانهاش به را فلزي چنگكهاي از يكي مرد "فهميدم":گفتم
آن با كه بياور چيزي يك !كن صبر":گفت و.ماليد
در را قلم من.برداشت را سفيد آباژورهاي از يكي".بنويسم
چك وقتي كه بود نمدياي نويس روان.گذاشتم چپاو چنگك
او.برگردانم فروشگاه توي فروشنده به رفت يادم امضاميكردم ،
وبندبازي عروسي مراسم.آباژور روي كشيد را كك سيرك يك عكس
هم بوديم حرفنزده دربارهاش كه را صحنههاييككها باله و
ككي ميرسيد بهنظر آشنا خيلي كه كشيد نقاشي آخر دست.كشيد
دست يك كف و بستهبودند آن به زنجيري و ميكشيد درشكه كه
سعي وبيگاه گاه.نداشت عيبي و بود كامل دست.داشت قرار
آن چرا بدهم ميآمدندتوضيح خانهام به كه كساني به ميكردم
خوابم اتاق به را مدتيآباژور از بعد.خريدهام را آباژور
امرايي وودمناسدالله آلن.بستم را آن در و بردم
|