سراب؟ يا آب ;تمدنها رويارويي
حال در امور و گذشته واقعيتهاي تفكيك در هانتينگتون
شده جديدي مرحله وارد جهاني سياست كه است معتقد ظهور ،
ميان سنتي رقابتهاي تاريخ پايان بر راستا همين در.است
معتقد و ميكند تاكيد آنها گرفتن سستي و ملتها كشورها ،
و قبيلهگرايي برانگيز مناقشه جاذبه از روشنفكران كه است
سير بررسي با هانتينگتون.پذيرفتهاند تاثير جهانگرايي
ليبرال پيروزي غرب دردنياي داخلي نزاعهاي شكلگيري
در.ميداند جبري و شده پذيرفته واقعيت نوعي را دموكراسي
ميكند ، ترسيم غرب دروني كشمكش اين از هانتينگتون كه سيري
و امپراطورها شاهزادگان ، ميان نبرد كه وستفالي صلح
بنيانهاي ارتش ، ديوانسالاري ، تقويت براي مستبد شاهان
كه است شده تلقي آغاز نقطه بود حكومتها گسترش و اقتصادي
.شد منجر ملتها -ظهوركشور به مساله اين "نهايتا
غرب دنياي در ايدئولوژيها رويارويي به روسيه انقلاب
-ليبرال مقابل در كمونيسم -ماركسيسم ايدئولوژي.ميانجامد
سرد ، جنگ پايان با مقارن را نزاع اين پايان وي دموكراسي ،
پايان با كه است باور براين هانتينگتون.ميكند تلقي
پيروزي و يافته پايان مغرب تمدن در داخلي نزاع سرد جنگ
نكته.است غرب تمدن شدن يكپارچه معناي به سرد جنگ در
ميدهد قرار خود تحليل مبناي را آن هانتينگتون كه ديگري
جهان تقسيمبندي موضوعيت سرد جنگ پايان با كه است اين
و (صنعتي شبه) دوم جهان و (صنعتي جهان) اول دنياي براساس
شدن منتفي معناي به ادعا اين.است رفته بين از سوم جهان
اساس ، برايناست سياسي و اقتصادي طبقهبنديهاي موضوعيت
نه است فرهنگي كيان يك تمدن كه ميشود مدعي هانتينگتون
ويژگيهاي خود نوبه به اروپايي جوامع.سياسي و اقتصادي
از بخشي غربيها ، و چينيها اعراب ، دارند ، مشتركي فرهنگي
تعيين و اصلي عناصر.نميشوند محسوب گسترده فرهنگي كيان
زبان ، از عبارت هانتينگتون نظر از فرهنگي كيان كننده
فرهنگي و اجتماعي نهادهاي و سنتها مذهب ، تاريخ ،
انسانيت ، اصلي ، عناصر اين كنار در اما.ميباشند
.ميشوند محسوب فرعي عناصر طلبي آرمان و جهانگرايي
جامعهشناسي در كه را تمدنها تماس و آميختگي هانتينگتون
كه ميداند پايدار اصل يك است ، فرهنگي اشاعه اصلي مبناي
كه ميشود مدعي آشكارا اما ميشود تمدنها پويايي موجب
جدا ازهم را آنها كه دارد وجود تمدنها بين واقعي مرزهاي
آشكار و ظريف خلطي هانتينگتون كه جاست همين در.ميكند
پويايي اگر و ميدهد انجام تمدن و فرهنگي كيان ميان را
قرار اصل را فرهنگي اشاعه اگر و بپذيريم را تمدنها درون
فرايند تمدن يك پويايي كه بپذيريم بايد شك بدون دهيم
اشاعه موجب كه است فرهنگي مشترك عناصر ارتباط و تقابل
و انحطاط با فرهنگي كيان هيچ اصلي مباني.ميشود فرهنگي
.نميشود همراه يكباره سقوط
كه را فرهنگي كيان هر خاص ارزشهاي و سنتها هانتينگتون
پيوند جغرافيايي و قومي عصبيتهاي با و دارد ايستا حالت
است تلقي اين با و ميكند تلقي تمدنها خاص مشخصه خورده ،
شكل تمدني هويتهاي گذشته از بيش روز هر ميگويد كه
و سنتها اين پويايي بر هانتينگتون اساسي تاكيد.ميگيرد
تئوري با تاكيد اين كه است يكديگر برابر در آنها مقاومت
از عناصري.دارد آشكاري تناقض فرهنگها و تمدنها اشاعه
داشته توسعه و انعطاف قدرت كه است اشاعه قابل فرهنگ ،
در ميپيمايند را تكاملي مسير عناصري چنين.باشد
عناصر پويايي.ندارد وجود آنها اشاعه امكان غيراينصورت
انعطاف ويژگي از كه است امكانپذير زماني فرهنگي
چنين از فرهنگي عناصر كه بپذيريم اگر و باشند برخوردار
و مقاومت يعني گسل ، خطوط تشكيل برخوردارند ، تحملي
و ذهني تنهاامري يكديگر ، مقابل در فرهنگي عناصر ايستايي
حداقل و است سياسي "صرفا دركي يا نادرست ، شناختي حاصل
كيان دهنده تشكيل و مشخصه عناصري چنين كه گفت ميتوان
و نبوده ندارد وجود فرهنگ تعريف در كه مفهومي به فرهنگي
كه دانست اقتصادي يا سياسي را عناصر و امور اين بايد
متفاوت تمدني و فرهنگي عناصر با آنها دروني تحول فرايند
.است
:ميگويد تمدنها وجوه درمورد هانتينگتون
امر اين علت است ، اساسي و واقعي تمدنها ميان اختلاف -1
آنها متفاوت مذهب و سنت فرهنگ ، زبان ، تاريخ ، نيز ،
.ميباشد
ديدگاههاي مختلف ، تمدنهاي به وابسته انسانهاي -2
گروه ، و فرد انسان ، و خدا بين روابط به نسبت متفاوتي
.دارند خانواده و فرزندان و والدين دولت ، و شهروند
مختلف تمدنهاي و فرهنگها درون در انسانها ديدگاههاي -3
اختناق ، و آزادي مسئوليتها ، حقوق ، نسبي اهميت به نسبت
.است متفاوت اجتماعي مراتب سلسله و زن و مرد تساوي
.است شدن كوچكتر حال در جهان هانتينگتون ، اعتقاد به -4
حال در مختلف تمدنهاي به وابسته واكنشهاي و كنشها
شده تمدني هوشياري و آگاهي باعث امر همين و است افزايش
.شد خواهد تضادها بروز موجب آن استمرار "نهايتا كه است
هويتهاي اجتماعي ، -اقتصادي تحول و نوسازي روندهاي -5
و ميكند نابود را ملي و منطقهاي سنتهاي و مذاهب بومي ،
حركت اين با مقابله براي واكنشي بنيادگرا ، جنبشهاي
.هستند
كشورها ، ملي مرزهاي از فراتر مذاهب ، حيات تجديد -6
همه در مذهبي نهفته عناصر احياي به حركت اين و آغازشده
-قومي شكل با ديگر بار مذاهب ، و ميانجامد تمدنها
.ميكنند صفآرايي يكديگر مقابل در و شده احياء منطقهاي
سياسي تحليل يك كليدي عناصر به مباحث اين تبديل كلي بطور
هوش اين برغم اما ميشود ناشي هانتينگتون ذاتي هوش از
.است كرده غفلت مهمي مسائل از هانتينگتون ذاتي ،
كيان و تمدن بين تفاوتي نتوانسته هانتينگتون اينكه اول
را مفهوم دو اين خود ازمباحث بخشي در.شود قائل فرهنگي
ازهم "راكاملا دو آن مقاطعي در ميبرد بكار تعريف يك در
.ميكند تفكيك
بين اختلاف و تمدنها در تفاوت هانتينگتون اينكه دوم
معتقد و ميداند تاريخي و ديرينه سابقهاي داراي را آنها
عين در اما شد ، نخواهد حل زودي اين به اختلافات اين است
ميداند غرب تمدن در اختلاف پايان را سرد جنگ پايان حال
اگر.دارد هانتينگتون ديگر ادعاي با آشكار تناقضي اين كه
تمدنهاي بين اختلاف و تضاد كه دارد وجود امكان اين
اتحاد و يابد پايان كوتاهي مقطع يك در غرب درون در مختلف
اختلاف كه دارد وجود امكان اين پس شود حاصل يكپارچگي و
جنگ ، و تضاد بجاي و رسيده پايان نيزبه تمدنها ديگر بين
.شود ايجاد تحمل و تفاهم
و ميداند تمدنها تاريخي اختلاف حاصل را جنگ هانتينگتون
موجود اختلاف قرنها طول در:ميگويد تاريخ به استناد با
بوده درگيريها خشنترين و طولانيترين موجب تمدنها بين
كه است اين هانتينگتون تئوري اصلي مبناي كه حالي در.است
دليل به سياسي ايدئولوژيهاي رقابت سرد ، جنگ پايان تا
قدرتها منافع و سياسي ژئوپلتيك اقتصادي ، منابع در اختلاف
ايدئولوژي شكست و است شده خونريزي و جنگ بروز موجب
با جديدي دوران شروع سرد ، جنگ پايان و ماركسيسم
حال در تمدنهاي خصومت آنهم كه است تازهتري مشخصههاي
منجر جنگ و نزاع به خصومت اين استمرار و است شكلگيري
.ميشود
شدن كوچكتر حال در را جهان هانتينگتون ديگري بحث در
و كشورها بين تعامل كه است اين حرف اين معناي ميداند
تفاوتهاي و جغرافيايي مرزهاي و يافته افزايش تمدنها
-دانش) فرهنگ مثل عموميتري عناصر تاثير تحت منطقهاي
حال در جهان"است كرده نزديك هم به را ملتها (اطلاعات
به وابسته ملتهاي بين واكنش و كنش و شدن كوچكتر
."است افزايش حال در مختلف تمدنهاي
روبه تمدنها نزاع و تضاد امروزباشد جهان واقعيت اگراين
جامعهشناختي و علمي ازنظر حال عين در بود ، خواهد كاهش
واكنش و كنش و تمدنها هوشياري افزايش كه ادعا اين
شده اثبات ميانجامد ، امر درگيري و تضاد به ملتها فرهنگي
شدهاي تجربه و كننده ثابت عنصر هيچ چون نيست مقبولي و
.ندارد وجود
كه است نظر اين القاي است توجه قابل كه ديگري بحث اما
نابودي موجب اجتماعي و اقتصادي تحول و نوسازي روندهاي
و سنتها مذهب ، مقابل در و ميشود بومي هويتهاي
كه است نكتهاي اين.دارد قرار قومي فرهنگي برجستگيهاي
اما ميخورد چشم به "كاملا نيز تافلر الوين آثار در
مهم آنچه ميكند مطرح ديگر زاويه از را موضوع اين تافلر
الوين.دارند مشترك هدف يك ديدگاه دو اين كه است اين است
"كاملا و روشنفكرانه زبان به "سوم موج" كتاب در تافلر
تفكيك را جهان سياسي و فرهنگي -اقتصادي تحولات مستدل
زيست مسائل دليل به صنعتي جهان كه ميگويد و ميكند
بنيانهاي ميبايست علمي ، پيشرفت و اجتماعي فرهنگ محيطي ،
تغيير گرفته شكل كلان صنايع مبناي بر كه را خود اقتصاد
فرا صنايع به سالم ، آرامبخش ، محيطي ايجاد براي و دهد
پيام.آورد روي پيشرفته "كاملا اما سبك تكنولوژي و صنعتي
فولاد ، صنعت مانند كلان صنايع كه است اين تافلر مستدل
كلان ساختهاي زير ساخت و غيره و آلومينيم پتروشيمي ،
محيط رفتن بين از زيست ، محيط نابودي جز ثمرهاي اقتصادي ،
پيشرفته و صنعتي غرب و است نداشته غيره و انساني زندگي
و كرده گذر آن از ميخواهد آگاهي رشد و شناخت درك ، با
به وضع اين انتقال.دهد انتقال سوم جهان به را صنايع اين
زيست ، محيط نابودي ركود ، بحران ، انتقال همان سوم ، جهان
جنجالهاي و تورم فراگير ، بحرانهاي سياسي ، تنشهاي
صنعتي دنياي احتراز موجب آگاهي و دانش اگر.است اجتماعي
كه سوم جهان كه است طبيعي پس است شده مسائل ازاين غرب
و خود مشي در ميبايست دارد اختيار در را تجربه اين
.كند نظر تجديد اقتصادي سياست انتخاب
كه كشوري هر در":ميگويد تافلر "جنگ ضد و جنگ" كتاب در
پيشرفت) دوم موج تجاري و صنعتي گروههاي ميان شد صنعتي
جنگهاي اول موج زمينداران و (مادر صنايع برمبناي صنعتي
كارخانههاي كار نيروي تامين براي.است گرفته در تلخي
ميكردند تسخير بسرعت را طبيعي چشماندازيهاي كه شيطاني
گسترش.ميگفتند ترك را خود زمينهاي اجبار به ، دهقانان
بين روابط ثروتاش توليد عجيب شيوه با دوم موج تمدن
توجه تافلر نظريه به دقت به اگر.كرد بيثبات را كشورها
نزديكي بيانگر كه مييابيم را توجهي قابل عناصر كنيم
.ميباشد هانتينگتون نظريه با ديدگاه اين برانگيز تامل
جهان كشورهاي اقتصادي تحول و نوسازي كه معتقدند دو هر
زاويه از را مساله اين هانتينگتون.است بحرانآفرين سوم
در بومي و مذهبي هويتهاي مقاومت منظر از يعني سياسي خاص
زاويه از كه تافلر و ميبيند اقتصادي تحولات برابر
اين مينگرد قضيه به انساندوستانه و روشنفكرانه استدلال
جنگ و اقتصادي بحرانزايي زيست ، محيط نابودكننده را حركت
.ميداند دولتها ميان
آن و ميكنند القاء را پيام يك خود نظريه در دو هر اما
.نيست مثبت سوم جهان كشورهاي در اقتصادي تحول كه است اين
يك تاسيس معادل "تقريبا ذوبآهن كارخانه يك ساختن"
".است درشكهسازي كارخانه
قابل هانتينگتون تئوريك نگاه در كه ديگر مهم نكته اما
مذهب حيات تجديد از او ناخوشايند احساس است ، تامل و توجه
و است فراگير امري امروز جهان در مذهب حيات تجديد.است
تمدنهاي درون از حركتي چنين اينكه از قبل "اتفاقا
بسياري.است شده آغاز غرب تمدن درون از شود آغاز غيرغربي
و صنعتي -علمي چشمگير موفقيتهاي از بعد غرب متفكران از
خانواده ساختار فروپاشي و اجتماعي نابساماني پديده بروز
هر علمي ، حيات تجديد و رنسانس كه رسيدند نتيجه اين به
با اما رساند علمي رشد باشكوه دوران به را غربي تمدن چند
ديده آسيب بشدت فرهنگي اجتماعي ساختار معنويت ، انزواي
عناصر به مادي نياز جز به غربي انسان كه حالي در.است
.دارد نياز خود زيست براي ديگري آرامشبخش
ياس ، سردرگمي ، دچار را غربي انسان معنويت ، انزواي
فرهنگي و اجتماعي ارزشهاي.است ساخته افسردگي و سرخوردگي
شده زيادي آسيب دچار خانواده ساختار و رفتهاند بين از
در.است زده رقم را اجتماعي انحطاط فرايندي ، چنين.است
غرب در گستردهاي اجتماعي -فكري جنبشهاي و 70 دهه 60
و بودند مشترك وجه يك در جنبشها اين همه كه آمد بوجود
بر حاكم فرهنگي و اجتماعي روح با مخالفت و ناسازگاري آن
ضرورت اجتماعي ، -فرهنگي واكنشهاي چنين.است غربي جوامع
ايجادكننده عناصر بررسي و غرب فرهنگ تمدن هويت به توجه
و معنويت و مذهب به تدريجي گرايش و شد باعث را انحطاط
.يافت مذهبي ، افزايش ارزشهاي و سنن به بازگشت
شروع قبل مدتها از تمدن اين درون از غرب تمدن از انتقاد
.است زاويه همين از انتقادها اين از وسيعي بخش.است شده
ساختاري نظام حفظ چارچوب در غرب تمدن متفكران و منتقدان
نابسامانيها و مشكلات عيوب ، بازبيني به تمدن اين
اصل هيچ غرب تمدن" كه است معتقد گنون رنه.پرداختهاند
جز چيز هيچ بر حقيقت در و نميشناسد رسميت به را متعالي
نيل ابزار از را خود دليل همين به نيست مبتني اصول انكار
شوان ، فرتيهوف."مييابد محروم ملل ساير با تفاهم به
غفلت چيز سه از غرب تمدن درون در انسان كه است معتقد
معناي از سوم و انسان از دوم خدا از نخست:است كرده
.زندگي
.است شده منجر انسان پرستش به غرب انسان ناخداگرايي
اين.ميكشاند انحطاط وادي به را او كه مطلقي فردگرايي
معناي و ميكند خارج خود ظرف از را انسان مطلق فردگرايي
و تكنولوژي با كه انسان.ميدهد تغيير را او زندگي واقعي
اسارت به باشد چيز هر بر مسلط ميتوانست و ميخواست علم
مارتين همچون ديگري متفكران اما.است درآمده تكنولوژي
حوزه به اجتماعي ، حوزه از وسيعتر را خود نقد هايدگر ،
مباني به كوشيد هايدگر چه اگر.كشاندند فلسفي تفكر مباني
اما بماند وفادار غرب تمدن درون در حاكم اومانيستي تفكري
مسخ هايدگر.شود غافل درونياش دغدغههاي از نتوانست
است غرب تمدن مطلق محور انسان تسلط حاصل كه را حقيقت
عمر آخر روزهاي در و ميداند تمدن اين براي خطر بزرگترين
غربي ، بيخداي انسان محتوم سرنوشت كه دهد نشان كوشيد خود
.است نابودي و انحطاط
دارد ادامه
يونسيان مجيد
|