!تعطيل مشروطيت خاموش ، چراغها
(پاياني بخش)...جنگل آسمان در
سيد همچون ايران شهير روحانيون و سياست رجال از چندتن
سليمان -(كمرهاي)محمد سيد -(مساوات)محمدرضا
-(ناصرالاسلام)نداماني يحيي سيد -(اسكندري)محسن
اديب و (مدرس) حسن سيد -(تنكابني)ميرزاطاهر
پيشرفت در و قبول را سازمان اين عضويت (سميعي)السلطنه
دسته طور به نه اما داشتهاند فعالانه شركت سازمان ، هدف
و معنوي پيوند ;چه.انفراد شكل به و تك تك بلكه جمعي
سياست رجال و نبود برقرار ديني محافل بين اجتماعي ارتباط
اصول دنبال به و داشتند تكيه شخصي ايدههاي و افكار به
كلمه معناي به سياسي حزب هنوز.نميرفتند مشترك و مشخص
در و دهند تمركز را پراكنده افكار تا بود نيامده بوجود
و بپردازند كنكاش و انتقاد و بحث و فحص به كشوري مسائل
كفايت فقط كنند اعلام را واقعي هدف واحد شعار اتخاذ با
و بدهند شرعي فتواي تقليد مراجع و دين علماء كه ميكرد
و تلاش به علماء فتاوي از تبعيت به سياست سررشتهداران
اقدام هيچ و مانع رفع براي اساسي نقشه هيچ.برخيزند كوشش
با.نميشد طرح موجود بند و قيد از خلاصي منظور به مشترك
مورد و مطاع هميشه تقليد مراجع و علماء فتاوي اينكه
است نشده شنيده و ديده معهذا هست و بوده پيروانشان اجراء
سياسي جمعيت يا حزب يك رهبري عملا ديني پيشواي هيچ كه
عدم و مذهبي حقايق كتمان.بگيرد عهده به را مسلماني
ارجح و اولي مقلدين ، نزد طورصريح به را ابرازش
ارتباط ديني عمل به ارجحيت اين نيست معلوم و ميدانستند
حالي در بود وجاهت رفتن دست از و ترس از ناشي يا مييافت
و ارشاد مستلزم ديندار ، جمعيت يك پيشوايي كه
وظيفه اين از گرفتن فاصله و است جانبه همه راهنماييهاي
كه داشت توجه بايد.ميشود تلقي شهامت فقد از نموداري
ماترياليزم ، اصول رواج با دنيا امروزي مردم از بسياري
و اصول از و بيگانهاند كلي به ديني افكار و ازعقايد
اول درجه در قصور اينميدانند كمي چيز اخلاقي قواعد
در و بسته خود روي به را درها كه است دين علماء متوجه
نظر از را ديانت حقايق و برنميآيند هدايت و ارشاد مقام
سخيف افكار وبا نميكنند تحليل و تجزيه اخلاقي و اجتماعي
با هنوز.نميجنگند دليل و برهان قدرت با غيرمنطقي و
و كنگره تشكيل از و ميروند علم ميدان به تكفير حربه
جدا ديگري از كه ميرود راهي به كس هرگريزانند سمينار
حقيقت يعني واحد نقطه به راهها همه آنكه حال و است
.ميگردد منتهي شناسي
تجاوز ديني مجله چند نشر از اخير ، سالهاي جدي اقدامات
در تازه و ندارد مطابقت زمان روح با هم آن كه است نكرده
به فيل شدن سيراب حكم در باشد بالفرض و نيست همه دسترس
از شود مي تعجب اظهار وصف ، اين با و است فنجان وسيله
خود مسلم حجج قدر و ناسپاساند ايران مردم چرا اينكه
را نظرياتشان و نميكنند درك را آنها و رانميشناسند
نيز كشورداري آئين متوقعند حتي دانند نمي نظرها مافوق
در درآيد اجرا مرحله به آنان پيشنهادي اصول روي بايد
به تازهاي افكار روز هر بشر ، ارتقايي باسير صورتيكه
كه ميآيد بوجود نويني متعارض نظريات و ميشود عرضه دنيا
معنوي و مادي شئون eهمه بر بايستي كه است دانش فقط
.نمايد حكومت
.كرد مذاكره سياست و دين رجال با طهران در كوچك ميرزا
عده و ملايم روش اتخاذ به معتقد مليون سران از جمعي
دشمن برابر را مسلحانه مقاومت و حاد اقدامات لزوم بيشتري
به متشتت مذاكرات eهمه از كه نتيجهاي.مينمودند تاكيد
بيدادگريهاي عليه ثابتي كانون اگر كه بود اين آمده دست
و گرديد خواهد فشار تخفيف موجب "قطعا آيد بوجود بيگانگان
و شوند ميخكوب جايشان سر بر متجاوزين كه ميشود باعث
تركتازي از گرفتن عنان به قانون و حق كنندگان پايمال
مركز اين به كه هستند كساني مليون روءساء و گردند وادار
خواهند پشتيباني معني تمام به آن از و ميآورند روي قدرت
.نمود
يك همراه و گرديد داوطلب نيت اين تحقق راه در كوچك ميرزا
به ديوسالار خان ميرزاعلي مشروطيت دوره مجاهدين از تن
زمان آن در كه خان علي ميرزا.شد رهسپار مازندران طرف
افكاري و بود آزادي پيشقدمان از يكي داشت لقب سالارفاتح
بود سرشناسي افراد از يكي او.داشت خان ميرزاكوچك شبيه
قاجار شاه محمدعلي سركوبي و استبداد با مبارزه در كه
اين رفاقت.بود رسيده افتخار اوج به و نموده فداكاريها
از دو هر كه مجاهدت دوران سوابق مناسبت به نفر دو
در و آموخته زيادي جنگي تجارب و بودند بهنام سردستهگان
مگر.بود يافته استحكام بسته ، كار به تهران و قزوين فتح
همين ديگر سران بعضي از تبعيت به نيز نفر دو اين نميشد
ماجراهاي صدد در و بگيرند آرام رسيدند مقامي و جاه به كه
قماش از آزاديخواهي داعيه در اينان -نه برنيايند؟ تازه
از و رسيده مشروطهشان به كه كساني روش با و بودند ديگر
ساكت كه بود مقدورشان گرچه و داشتند تفاوت افتاده جوشش
عنوان و بهشهرت كه ديگران پاي راجاي خود پاي حتي باشند
عروقشان در هنوز اينان خون ولي بگذارند ، رسيده رفيع
را بودن فجيع مناظر ناظر و خاموشي و سكوت و ميجوشيد
حقيقت در و ميدانستند جوانمردي آئين از دور و مروت خلاف
و شده چاك سينه تا روزگار غمهاي و رنجها از گريبانشان
.بودند كرده درك خوب را ديوانگي لذت
صفحه در ايوانف.س.م "ايران مشروطيت انقلاب" كتاب نويسنده
:مينويسد چنين يافت نشر شمسي بهسال 1330 كه خود 77اثر
جنبش شروع از پيش حتي كوچكخان كه است دست در اطلاعاتي"
".بود كرده ملاقات آلمان نظامي باوابسته تهران در جنگليها
مورد آن صحت و دارد را فرضيهاي يك ارزش فقط توهم اين
و نيست متكي مدركي و ماخذ بههيچگونه ;چه.است ترديد
و قرائن يا و بهدليل اقتران بدون كه است ادعا كدام
و بست و بند و مذاكره هيچ باشد پذيرفتن قابل قويه امارات
اين عزيمت در گفتهايم آنچه سواي ديگر ، محرك و عامل هيچ
فوق اظهارنظر است ممكن.نداشت دخالت شمال به نفر دو
روي از كه باشد "اسلو روسكويه" روزنامه بهنوشته مستند
ژونترك بهفرقه منتسب جنگليها":بود نوشته عدماطلاع
آلمان سفارتخانههاي باپول كه ميباشند "ترقي و اتحاد"
بهوجود (مسلح دستجات ساير نظير) طهران عثماني و
است كتاب بعدي جمله ادعا عدمصحت بر ديگر نكته.آمدهاند
راضي را كوچكخان توانستند آلماني افسران":ميگويد كه
عثماني و آلماني واحدهاي بهكمك مجاهد دسته چند تا كنند
و.بفرستد ميكردند فعاليت كرمانشاه و همدان حوالي در كه
جنگل قدرت دوران سراسر در هيچگاه امري چنين آنكه حال
تن تكليف بهاين آنكه فرض با جنگليها و نيافت تحقق
و اقتدار حيطه از زيرا برنميآمدند عهده از درميدادند
فقط توانستند جنگل پيشقراولان.بود خارج امكاناتشان
اين از تجاوز و برسند قزوين "آقباباي" تا آنهم يكبار
.نگشت تكرار هيچگاه نقطه
نه و حضور نه آلماني واحدهاي همدان ، در اينها از گذشته
.باشند بهكمك محتاج تا داشتهاند فعاليتي
بهتر مازندران انبوه جنگلهاي در كه بود آن ديوسالار نظر
اهل خود چه ، پرداخت مقدمات تمهيد به ميتوان سريعتر و
داشت اطمينان و بود محل جغرافيايي مواضع به آشنا و كجور
تهيه و ميآورند بهدست مناطق اين در فراواني پيروان كه
پوشاك و خواربار و اسلحه و پول ازقبيل كار ابزار و وسايل
از ميرزا جداشدن ليكن است ، بيدغدغهتر و آسانتر
ملاقات و لاهيجان بهصوب انفراديش سفر ادامه و ديوسالار
داشت ، اشتغال طبابت به مزبور شهرستان در كه دكترحشمت با
نبوده همعقيده مورد اين در ديوسالار با كه نشانميدهد
ميدانسته مناسبتر گيلان منطقه در را ملي عناصر تجمع و
.است
اول ، جهاني جنگ آغاز از پيش و مشروطيت انقلاب بعداز روسها
را (پهلوي بندر) انزلي و رشت آزاديخواهان از تن چند
نيز را ديگري عده و بهحبس محكوم را جمعي و زده بهدار
خشونتآميز ، اعمال اين بهكمك تا بودند كرده تبعيد
در مزاحم و مانع وجود بدون را خود هميشگي سلطه بتوانند
به كه كساني ازجمله.كنند مستقر گيلان آزاديپرور محيط
شد محكوم زادگاهش در سكونت از محروميت و تبعيد سال پنج
.بود كوچك ميرزا
به كوچك ميرزا آمدن از روس قونسول استحضار بدينقرار
مسلم تازهوارد مهمان براي دستكم را خطر توجه گيلان
.ميداشت
ملا حاجي رشت متنفذ ملاي داماد روحاني محمود سيد حاجي
محليش نفوذ از مقداري اخير شخص فوت بعداز كه خمامي محمد
كه يافت اطلاع دوستانش بهوسيله بود ، برده بهارث را
و ميكند زندگي خفا در و است آمده بهرشت ميرزاكوچك
رفته قونسولگري به شد وادار نزديكش دوستان همان بهوسيله
رسمي نماينده نظر و كند مذاكره تازهوارد شخص درباره و
و موطن در ايراني يكنفر اقامت جواز به را امپراطوري
.نمايد جلب زادگاهش
ارتباط خارجي و داخلي مقامات اغلب با كه محمود سيد حاجي
ميل با را تكليف اين بود خوشنيتي و فهميده ملاي و داشت
به روحانيش نافذ قيافه و ردا و عمامه با و پذيرفت رغبت و
آن و نبود بيش جمله يك قونسول جواب.رفت قونسول ملاقات
توانستهايم شبانهروزي كوششهاي و بسيار مساعي با اينكه
را ماجراجو مردمان و برقرار گيلان محيط در را امنيت
خطا پا از دست و باشد ساكت نيز او چنانچه.كنيم خاموش
بماند باقي زندگانيش و خانه در داد خواهيم اجازه نكند
در سكونت از و شده داده "قبلا كه است همان دستور والا
.ميباشد ممنوع سال بهمدت 5 دارالمرز
از عبارت قونسول اشاره مورد "امنيت" كه است بهتذكر لازم
قانون پناه در افراد حقوق و حدود كه عادي اجتماعي وضع يك
يك از بلكه نبود ، بماند محفوظ كشوري نظامات چهارچوب در و
قنسول ;چه ميكرد ، حكايت تحملي غيرقابل و خفقانآور محيط
با منتسب عمال و ايادي همچنين انتظاميش ، مسلحين و روس
روحاني و بازرگان و ملاك و اعيان طبقه در اغلب كه آنان
به روسها لشكركشي زمان از استيلايشانرا داشتند ، جاي
بهاصطلاح و نموده تحكيم خلقالله جان و بهمال ايران
قدرت صاحبان با افراد روابط در و بودند كوبيده را ميخشان
وسايل كه مزبور طبقات.ميكرد حكمفرمايي "زور" فقط
تامين زحمتكشان كوشش ثمره و كار از را كامرانيشان
عواقب از بودن مصون براي و داشتند عمل آزادي مينمودند ،
در عمارتشان بالاي روس پرچم كه بود كافي خلافكاريها ،
.باشد اهتزاز
مستاجرين و درآمده روسي اتباع بهاجاره بزرگ املاك
دهقان و زارع ولي ميرسيدند ، بهنظر راضي عليالظاهر
و ميكرد تقلا شاهين ، خونين چنگال زير گنجشك همچون
.ميزد دستوپا
ديرپرداخت يا و (مالالاجاره) غرامت پرداخت عدم بهانه به
بهحبس يا و ميگرديد سياه مباشر شلاق از زارع گرده آن
بهجايي البته آنچه و ميپرداخت جريمه يا و ميرفت
"ايالت" آنوقت باصطلاح يا و حاكم.بود اعتراض نميرسيد ،
وجوديش اثر تنها و بود متنفذين دست در بيارادهاي آلت
فرعونوار اسبهاش چهار كالسكه در بيگاه و گاه آنكه
پيش و پس از را وي قدارهبند ، فراش و شاطر چند و بنشيند
،"سرپا بايست" ،"دورشو" ،"كورشو" جملات و كنند اسكورت
مجلس در يا و.بگويند خزعبلات قبيل اين از و "سرجا بمان"
سكه چند قمار ، از برد بهعنوان و شود دعوت خواص ميهماني
معين افراد براي دامي يا و.بزند بهجيب امپريال و اشرفي
.سازد مجبور حقالسكوت بهدادن را آنها و پهن
ماليات و ميخورد روسها از شلاق گيلان مطيع و نجيب ملت
.ميپرداخت ايران دولت به
مكلف "كارگزار" ايران ، و روس اتباع حقوقي اختلافات در
قافيه غيراينصورت در زيرا بود روس تبعه از بهجانبداري
زمامداران چه ، ميشد واقع دستگاه مطرود و ميباخت را
.بودند عاجز وظيفهشناس نمايندگان حمايت از محروسه ممالك
مستاجر يا و مالك خانه درب جلوي ميبايست ارباب بهره
عروسي حق ارباب اجازه بدون دهقان دختر و پسر.شود تحويل
كار مباشر ، يا ارباب به "وليمه" تقديم بدون و نداشتند
اينكه بهجاي وليمه اين گاهي و برميخورد بهاشكال عروسي
شرمآورترين و نفيسترين باشد طلا سكه يا نقد پول
بيمروت ارباب كه بود دهقانزاده شرافت گوهر يعني هديهها
.ميورزيد اصرار بهمطالبهاش
چيزي عائلهاش و كشاورز و زارع براي حمام و مدرسه
از عوارض پرداخت و ميرابي حق درعوض ، بود درك غيرقابل
و پياز و انارترش تا (سبزرنگ و زودرس برنج) جكول و جاروب
ارباب مسلمه حقوق از اينها چه ، نميشد فراموش خروس و مرغ
و بيفتد تاخير به عقلايي علت هيچ به نميبايست كه بود
هيچ بود نيفتاده كار از كه مباشر شلاق ميافتاد اگر
بهسويش مسلسل رگبار همچون هرزه دشنامهاي نباشد
رنج از دهقان و زارع چنانچه همه ، اين با.بازميگرديد
ميرفت بالا تصاعدي كه سنواتي قروض "مخصوصا و مشقات
ميشد خم ناراحتيها و مصائب بار زير كمرش يا و ميفرسود
بهواسطه همسرش يا و ميمرد دارو فقد بهعلت فرزندش يا و
دستگاه ميكرد ، تهي قالب پزشك به نيافتن دسترس و بيماري
چه بازنميايستاد فعاليت و حركت از ارباب بهرهبرداري
ظلم تابع رعيت" كه بود گرفته جاي مغزها در اعتقاد اين
جري شود مبذول مهرباني اندك بهدهقان چنانچه ، "است
.نميرسد بسامان ملكداري كار و ميگردد
-تعطيل مشروطيت اصول ميگرديد ، آسياها و خاموش چراغها
بررسي فرصت و توجه ديگري بهكار هيچكس بلااجرا ، قوانين
و چاقوكشها بودند ، سرگرم بهعربدهجويي اشرار نداشت
ميگرفتند ، باج حاجيزادهها و نوكيسهها از قدارهبندها
شكستن هندوانه تخم و لوطيگري و فساد و قمار مجامع
.بود روز برنامههاي جزء همچنان
ميدادند سلام يكديگر به علامتها و طوقها عزا ايام در
و ميافتاد بهراه خونين كفنهاي با قمهزن دستجات و
بهسر ميگرديد ، تعقيب مرتكب و ميشد واقع جنايتي چنانچه
.مينشست "بست" قدرت مراجع ساير يا و حكام طويله
و نصيب كه روحاني و اعيان و بازرگان و اشراف عدهاي سواي
دهقان و زارع دسترنج از يعني "غيب" در از قسمتشان
تمتعي و لذت زندگانيشان و عمر از مردم بقيه ميرسيد ،
و عصباني -محروم و سرافكنده -مغموم و مهمومنميبردند
وضعي جريانات اين مجموع و بودند مصائب انواع دچار ناراحت
انفجار قابل وضع همين و بود آورده بهوجود قابلانفجار
قونسول درنظر گرفت ، مايه و ريشه آن از جنگل سازمان كه
.داشت نام "امنيت"
از ميبايست او.بود باخبر مردم دل خفاياي از كوچك ميرزا
افكار و كند استفاده نارضائيها و تشنجات همه اين وجود
و متشكل مقصود ، انجام براي را عصباني و درهم و مغشوش
.سازد هماهنگ
از عمليات ، مركز انتخاب براي كه بود اين ابتدايي نقشه
.بگيرد كومك باشد مساعد انديشههايش با كه مقتدري فرد
بهنظرش ديگر كسي ملاك طبقه از جز فردي چنين البته
ولي نداشت ، ارادتي چندان طبقه ، بهاين آنكه گو نميرسيد
احساسات آنها از بعضي در و نميديد چشم بهيك هم را همه
زيرا برد پي اشتباهش به زود چه و ميكرد سراغ بشردوستي
در گشتي محمدتقيخان با صميمانهاش و آرام مذاكره در
به معروف (شفتي) باقر محمد سيد حاجي مسقطالراس كه "نهزم"
ارباب اين كه نمود استنباط چنين است "حجتالاسلام"
موءدبانه رفتار و وقار و وجاهت همه با نيكسيرت و خوشنام
و زير از زيرا ندارد اربابها ساير از كمي دست آرامش ، و
نه را ميرزا و استشمام ناخوشآيند رايحه گفتههايش بم
نصيحت نيز تصميم بهترك بلكه كرد تهديد نهزم بهترك فقط
ندارد سرزنش هيچگونه استحقاق و داشت حق "قطعا او.نمود
ميخواست و بود مالك نفر يك بالاخره باشد هرچه زيرا
و بيزحمت و معارض وجود بدون خود طبقه افراد ساير مانند
دردسر از و شود بهرهمند مرفه و آسوده زندگي يك از رنج ،
بشنوند قونسول جناب اگر ميگفت او.بگيرد فاصله جنجال و
و عهد و كرده ملاقات "تبعيدي" كوچكخان ميرزا با او كه
درخواهد روزگارش از دمار چگونه ميدانيد آيا بسته ، پيمان
منطقي تنها اين كشيد؟ خواهد صلابه به را او چگونه و آورد
و كرد متقاعد بيشتري بحث بدون را كوچك ميرزا كه بود
.نمود مراجعت به مجبور
پيرامون كه شنيد دوستانش ، به بينتيجه سفر اين گزارش در
و شور بعداز لذا و است خطا "اصولا رفتن افرادي چنين
به بهتنهايي خود كه نمودند تصويب مصلحتانديشي و كنكاش
و سلاح حيث از دوستانش و برود تولم "محله خراط" جنگل
.كنند ياري وي به انساني نيروي
كه بههرجا مرغ قفس از را هستي زده دل عدم پرواي نيست
است بستان پرد
فخرايي ابراهيم شادروان
|