حافظ شعر در نرگس
نوجوان و كودك سينماي مجمع
كرد كار به آغاز ايران
حافظ شعر در نرگس
شيراز خواجه ديوان در نرگس بر تاملي
نامگذاري براي كه چرا است اسم "نرگس" كلمه دستوري جهت از
اسم انواع به را "نرگس" ميتوان بنابراين.ميرود بكار
خارج اسم يك گاه...و ساده خاص ، عام ، ذات ، اسم:داد بسط
استعاره آن به "اصطلاحا كه ميرود بكار خود اصلي معني از
اسم ميخورد ، چشم به نرگس هرجا حافظ شعر در.ميگويند
عام اسم است ، نرگس گل واقعي مفهوم به كه آنجايي است ، ذات
مفهوم به كه آنجايي دراست ساده اسم موارد همه در و
را نرگس حافظ.ميباشد استعاره است ، شده برده بكار "چشم"
اسم نرگسها همه چون و است نبرده بكار خاص اسم معناي در
ابيات همه در دو اين تكرار براي لزومي هستند ، ساده و ذات
و عام اسم معناي در را "نرگس" اينرو ازنميبينيم وي
.ميدهيم قرار بررسي مورد آن استعاري مفهوم
كرده استفاده نرگس لفظ از بيت در 44 خود غزليات در حافظ
برده نام آن مشتقات و نرگس از مرتبه مجموع 46 در و است
.است رفته بكار خود استعاري مفهوم در بيشتر "نرگس" كه است
يا نماد آن ، استعاري كاربرد بر علاوه نرگس حافظ شعر در
معناي به نرگس پيوند سبب آنچه "اصولا و هست نيز مستي رمز
ممكن.است مستي همين است ، شده چشم معناي به نرگس و گل
در تنها "نرگس" عرفان در كه آيد ذهن به سوءال اين است
در ميگوييد؟ سخن مستي از شما چگونه پس است ، چشم مفهوم
بيگمان خود كه -حافظ خواجه اشعار كه گفت بايد جواب
حافظ كه چرا.مدعاست اين نشاندهنده -است عارف بزرگترين
به را آن و گفتهاند سخن نرگس از هركجا اشعارش بيشتر در
او.راندهاند سخن نيز مستي از كردهاند ، استناد چشم
نيز نرگس در ميبيند ، يار چشم در كه را مستياي همان
.ميبرد بكار چشم جاي به را آن دليل بههمين ميبيند ،
كه ميكنم اشاره او اشعار از بيت پنج به نمونه بهعنوان
را مستي و چشم نرگس ، بين مستقيم رابطه ميتوان بهوضوح
است ، موجود زمينه اين در فراواني هرچندابيات.كرد مشاهده
:كرد بسنده ميتوان بيت چند همين به اينجا در ولي
كشيد بايد مستانهاش نرگس زان نازها
بايدش كاكل و جعد آن گر شوريده دل اين
دست در قدحي يارم آمد مغان دير در
مست مستش نرگس از ميخواران و مي از مست
دارش مردم كن نوازش مست نرگس
باد نوشش بخورد گر قدح به عاشق خون
گفتيم صلا را مستان كه ميجوئي چه ما از صلاح
گفتيم دعا را سلامت مستت نرگس بدور
بالايي بلند مست نرگس زشوق
جويم لب بر افتاده قدح با لاله چو
آن مشبه كه است تشبيه نوعي استعاره ميدانيم كه همانطور
بيگمان است استعاره از صحبت كه آنجا پس.است گرديده حذف
استوار ذهني برابري برپايه تشبيه اين كه رفته بكار تشبيه
ازچشم استعاره "نرگس" حافظ شعر در كه آنجا بنابراين.است
گاهي حافظ اما.است مشخص "كاملا ذهني برابري اين باشد
چشم و است برده بكار عام اسم معناي در را نرگس اوقات
-تشبيه نام با آنچه يعني) ميبيند برتر آن از را معشوقه
كه گردد مطرح سئوال اين شايد.(است مطرح ادبيات در تفضيل
.ميگيرند بهره واژه يك براي مفهوم دو از شاعران چرا
برابري مقام در نرگس از اوقات گاهي چرا نمونه بهعنوان
ديگري بر را يكي ديگر جاي در و ميگويند سخن چشم با
گوناگون حالتهاي در اشعار كه آنست علت ميدهند؟ ترجيح
(سخنگو يا) شاعر مقام و حال به بسته اين و ميشوند سروده
بيان چيدن كبري و صغري با كهبتوان منطقي دليلي و است
را نرگس حال و جا يك در شاعر.نيست موجود آن براي كرد
.نرگس از برتر را چشم ديگر جاي در و ميداند چشم با برابر
لفظ است رفته بكار تفضيل تشبيه كه آنجايي حافظ شعر در
اسم معناي به دو هر كه ميشود ، ديده دو هر چشم و نرگس
.هستند عام
آن مستي و چشم حافظ كه ميپردازيم اشعاري بررسي به حال
تفضيل تشبيه صنعت كه ميدهد ، ترجيح آن مستي و نرگس بر را
:است رفته بكار آنها در
كرد خودفروشي به نرگس كه كرشمه يك به".1
"انداخت جهان در صدفتنه تو چشم فريب
صد به يك را معشوقه چشم با نرگس تفاوت حافظ بيت اين در
.ميداند
باد ميپرستان چشم از شرمش".2
"باز برويد اگر مست نرگس
ميداند ، نرگس از برتر را ميپرستان چشم حافظ بيت اين در
بايد.ميداند شرمسارياش موجب را آن شكفتن كه بهحدي
چشم و نرگس بين بيت اين در مستي پيوند كه داشت دقت
مست چشم و مستي صفت با نرگس گل.است آشكار بهوضوح
اين در و گرفتهاند قرار حافظ ديدگان دربرابر ميپرستان
كه ميدهد ترجيح نرگس بر را ميپرستان چشم حافظ ميان ،
.است مستي آن صفت
چشم زهي تو چشم شيوه طلبد نرگس".3
"نيست حيا ديده در و سر از خبرش مسكين
حافظ كه چرا است ، مشخص نرگس بر چشم ترجيح نيز اينجا در
يعني ، ;ميطلبد يار چشم از را ناز و شيوه نرگس ميگويد
بهدنبال اينكه يا ميطلبد ديگري از و ندارد خود كه چيزي
او براي نرگس خوشخيالي بهخاطر دوم مصرع در.است آن
نرگس بر را مسكين نام ترحمآميز لحني با و ميخورد تاسف
نرگس "نيست حيا ديده در" جمله با آن بر علاوه و مينهد
.ميخواند بيحيا است ، معشوق چشم پي در آنكه بهخاطر را
از چنان ابيات اين همه در حافظ كه داشت توجه بايد البته
انسان يك همانند را نرگس آدمي كه ميگويد سخن نرگس و چشم
فراموشي به را نرگس بودن گل و ميكند تصور خود ذهن در
به انساني اعمال دادن نسبت يعني عمل اين.ميسپارد
نيز ديگر شعراي اشعار در بخشي ، شخصيت ديگر ، موجودات
و ملموس بهطور خواننده آنجا در وليدارد وجود كموبيش
كه ميداند يعني ، ;ميشود بخشي تشخص چنين متوجه بهوضوح
درهم را شعرش اجزاي چنان حافظ ولي.نيست واقعي چيزي چنين
در بينديشد ، تشخص اين به آنكه از بيش انسان كه ميآميزد
يعني ، ;است گفته حافظ كه ميكند تصور را آنچه خود ذهن
حس و ببيند بيرون از را آن "واقعا كه است آن بهدنبال
هنر از اين و ندارد خارجي وجود چيزي چنين كه درحالي كند ،
.است حافظ بيكران
نرگس گردد تو چشم چون كه بيمار گشت"4
"بماند بيمار و حاصل نشدش تو شيوه
مصرع در.است پيشين بيت همانند بيت اين تشبيه در تفضيل
چرا ميداند نرگس ناكامي را نرگس بيماري دليل حافظ دوم
توجه بايد البتهگردد معشوقه چشم چون است نتوانسته كه
بخشي كه است جهت آن از نرگس براي بيماري برشمردن كه داشت
كلاه ، زر ، را آن حافظ كه آنجا است ، زردرنگ نرگس چهره از
بيماري بهعلت را نرگس روي زردي حافظ.ميخواند...و جام
از نرگس ناكامي اينجا در كه گفت بايد و ميداند او
زردي نهايت در و بيماري دليل معشوق ، چشم با شدن همطراز
دو به بايد نرگس بيماري و فوق مطلب توضيح در.اوست چهره
ميشود بيمار جهت آن از نرگس اينكه ، اول:داشت توجه علت
كه آنست دوم دليل.باشد معشوقه چشم همانند دارد دوست كه
.ميماند بيمار همچنان و نمييابد دست خود آرزوي به نرگس
مستي شيوههاي همه نرگس".5
"دارد وام به خوشت چشم از
مضمون بدين است ، تفضيل تشبيه بيت اين صنعت برجستهترين
.است معشوق چشم وامدار باز خود ، مستي همه با نرگس كه
بشكفت تو پيش كه نگر نرگس شوخي".6
"ندارد نگاه ادب دريده چشم
بيادبي را معشوق برابر در نرگس شكفتن حافظ بيت ، اين در
و سرزنش اصوات از كه "دريده" لفظ با را آن و ميداند محض
و ظريف پيوند البته.ميدارد بيان بهصراحت است ، نفرين
آن به توجه كه دارد ، وجود شكفتن و دريده چشم بين زيبايي
.مينمايد صدچندان را حافظ شعر زيبايي
"پيش در سر ارفگند مست نرگس رواست".7
"خجل پرعتاب چشم آن شيوه ز شد كه
به را سر شكفتن از پس نرگس كه ديد ميتوان طبيعت عالم در
را بودن تا دو و بودن زير به سر اين حافظ.ميكشد زير
اين بيان با حافظ.ميداند معشوق چشم از نرگس شرمندگي
از نشان كه ميآورد پديد خود شعر در تعليل حسن نوعي امر ،
.است نرگس بر چشم برتري
مرنج تو چشم شيوه از زد لاف ار نرگس".8
"نابينايي پي از نظر اهل نرود
برتراز را معشوق چشم شيوه حافظ كه است بيت پنجمين اين
ديگر بيت يك در تنها زير بيت بر علاوه اوميداند نرگس
.ميكند بيان نرگس بر را يار چشم شيوه برتري "مجددا
خرام برون حد از ميبرد كرشمه نرگس".9
"تو سياه چشم شيوه فداي من اي
متفاوت ابيات ساير با بيت اين در "شيوه" لفظ گويي اما
خاص روش و طريق شيوه ، از حافظ منظور ابيات ديگر در.است
از جزيي ميتوانست كرشمه و ناز كه است بوده معشوقه چشم
و است ناز مفهوم به تنها شيوه زير بيت درباشد شيوه آن
نشدن خارج براي.كرد منظور آن براي نميتوان ديگري معناي
.ميكنم بسنده نظر مورد بيت نوشتن به تنها اصلي موضوع از
را مست پرخواب نرگس شيوه ، به بگشا".10
"كن خواب به رعنا نرگس چشم رشك وز
چشم برتري خود اشعار از بيت در 10 حافظ حال ، هر در
در نرگس ابيات ، اين همه درنمود بيان برنرگس را معشوقه
آن در كه اخير ، بيت در جز ;است بوده خود عام اسم معناي
معني به نخست نرگس.است شده تكرار نرگس كلمه دوبار
آيا ببينيم حال.ميباشد عام معني به دومي و استعاري
گل -آن اصلي معناي در را نرگس نيز ديگر جاهاي در حافظ
.خير يا است گرفته بكار -نرگس
در آوردهام ، بهعمل حافظ ديوان در بنده كه تحقيقي با
است ، رفته بكار خود عام معناي در نرگس نيز ديگر بيت هفت
:آوردهام زير در يكجا را آنها همه كه
مرساد چشمش كه مستانه نرگس آن بجز" -1
"ننشست خوش كسي پيروزه طارم اين زير
داد خواهد سمن به عقيقي جام ارغوان" -2
"خواهدشد نگران شقايق به نرگس چشم
مست نرگس چو طرب كز آن موسم رسيد" -3
"دارد درم شش هركه قدح بپاي نهد
چشم آباز زحسرت رعنا نرگس گشاده" -4
"داغ صد دل ، و بجان سودا ، ز لاله نهاده
فسق نام ما بر و مست نرگس و گير ساغر لاله" -5
"كنم داور كرا يارب بسي دارم داوري
بشكفد نرگس شاخ آن هركجا" -6
"كنند نرگسدان ديده گلرخانش
چراغ و چشم اي نظر باغ نرگس تويي چون" -7
"ميداري گران دلخسته من بر چرا سر
نرگس به را معشوقهاش حافظ كه است بيتي تنها هفتم بيت
معشوقه مشابه صفات چنان بيت اين در او.است كرده تشبيه
هم از دو اين كردن جدا كه ميآميزد هم به نرگس با را
حافظ سرسخن و است حافظ معشوق نرگس گويي است ، دشوار بسيار
گلها ساير از روسفيدي دليل به نرگس باغ ، در.اوست با
زير به است ، سر باغ روشنيبخش اصطلاح به و است چشمنوازتر
در.ميداند سنگيني يا گراني را آن علت حافظ كه دارد ،
ريختن قدما ، اعتقاد به كه است ، چشم از نمادي اين عرفان
در شرح ، اين با.ميگردد چشم روشني سبب چشم در نرگس شيره
زيبارويان بين در كه دارد قرار حافظ معشوق گل اين برابر
نور و زندگي چراغ است ، برجستهتر و دلنوازتر زيبايياش
.ميكند سنگيني سر حافظ برابر در ولي.است نيز حافظ چشم
.واميدارد ناله به را حافظ كه است معشوق سرگراني همين
"ميداري گران دلخسته من بر چرا سر" سوءال با دوم مصرع در
با اوبردارد سرگراني اين از دست ميخواهد معشوق از
است ، نرگس جدانشدني و ذاتي صفت سرگراني اينكه به آگاهي
هم به را شعر اجزاي ماهرانه چنان نرگس به معشوق تشبيه با
عبث چندان معشوق از سرگراني ترك تقاضاي كه ميآميزد
اصل با معشوق از حافظ خواهش اين گويي نمينمايد ،
كه نميباشد ، تناقض در "باشد رعنا نرگس صفت سرگراني"
ميسر حافظ تواناي قلم با فقط احساسي چنين ايجاد البته
.بس و است
بكار عام معناي به "نرگس" بيت از 44 بيت در 17 حال هر به
.است رفته
:است كرده تشبيه نرگس به را چشم زير بيت در تنها حافظ
صبا چو عاشقان بيمار دل او بوي به"
"شد نرگس چشم و نسرين عارض فداي
صفات با ولي چشم ، از است استعاره نرگس ابيات بقيه در
.است برشمرده را صفاتي چه نرگس براي ببينيم حال.مختلف
حمل نرگس يعني موصوف بر را مستي صفت موارد بيشتر در او
مستي ، كه ميپردازيم ابياتي بررسي و ذكر به حال.ميكند
.است (چشم) نرگس صفت
انگيخت قضا مشاطه كه بود فتنه چه".1
"ناز سرمه به سياه مستش نرگس كرد كه
براي نيز را "ناز" صفت مستي ، بر علاوه حافظ بيت ، اين در
كه ميداند فتنهاي را ناز و مستي اين و برميشمارد چشم
معشوق (چشم) نرگس به (خداوند) روزگار آرايشگر سوي از
.است شده ارزاني
دست در قدحي يارم آمد مغان دير در".2
"مست مستش نرگس از ميخواران و مي از مست
ولي ميداند مي نوشيدن از را يار مستي حافظ بيت ، اين در
مست شراب نوشيدن از بايد "ظاهرا كه -را ميخواران مستي
موجود مستي يعني ، ;ميداند يار چشم مستي از -باشند شده
مست آن ديدن با ديگران كه است حدي به يار نرگس در
.ميشوند
تاجدارانند تو مست نرگس غلام".3
"هوشيارانند تو لعل باده خراب
حافظ بيت ، اين در.است مستي نرگس صفت نيز بيت اين در
غلام را دارند زرين كلاه سر بر كه شاهاني يعني تاجداران ،
و تاجداران" بين پنهاني پيوند.ميداند معشوق مست نرگس
كلاه و نرگس كلاه زرد رنگ در مشترك صفت داشتن با "نرگس
.ميگردد آشكار بهتر پادشاهان طلايي و زرين
رنگ و نرگس بودن تاجدار به خود رباعيات از يكي در حافظ
توجيه و توضيح در آن نوشتن كه ميكند ، اشاره تاجش زرد
:نيست بيتاثير فوق بيت
بزر كرد توان صيد جهان خوبان"
"بزر خورد بتوان ايشان بر خوش خوش
ببين است جهان كلهدار كه نرگس"
"بزر درآورد سر چگونه نيز كو
مردمدارش كن نوازش مست نرگس".4
"باد نوشش بخورد گر قدح به عاشق خون
مست -:است كرده متصور صفت سه نرگس براي حافظ بيت ، اين در
نوازشگري مست كه خونخواري ، آخر و مردمداري ;نوازشگري
عجب.دارد برتري دو آن بر و است ديگر صفت دو بر مقدم
نوازش را مستان ساير مستياش همه با نرگس كه اينجاست
ميتوان دقت با كه زيبايي و پنهاني پيوند اما.ميكند
شاهكارهاي از ذرهاي كرد ، پيدا دوم مصرع و نرگس بين
.ميكند نمايان ما براي را حافظ بيكران
صفت و نرگس بين مناسبي پيوند شايد اول ، نگاه با
نرگس گل به وقتي شعر ، از بيرون در نباشد ، خونخوارياش
كه تهي ميان ساقهاي با ميبينيم گلي را آن مينگريم ،
به كلاهي خود ميان در و است نقرهگون سپيد برگ شش داراي
با و است كرده مانند قدح به را آن حافظ كه دارد ، زرد رنگ
بكار معشوق چشم جاي به را آن كلي حالت و قيافه اين
بين ظريف پيوند اين.مينوشد را خود عاشق خون كه ميبرد
آن نميتوان كه است نزديك هم به چنان معشوق چشم و نرگس
ابيات از يكي در حافظ ، كرد تصور هم از جداي را دو
:است كرده مانند قدح به را نرگس زرد كلاه خود رباعيات
شود قرابهپرداز گل غنچه چون"
"شود ساز قدح مي هواي به نرگس
به آنها در را بودن مستانه و مست حافظ كه ديگري ابيات
:است زير شرح به است ، داده نسبت نرگس
بود توان چون مستور سلامت گوشه در".5
"مستي رموز گويد ما با تو نرگس تا
گفتيم صلا را مستان كه ميجويي چه ما از صلاح".6
"گفتيم دعا را سلامت مستت نرگس بدور
بالايي بلند مست نرگس شوق ز".7
"جويم لب بر افتاده قدح با لاله چون
آوردم بدست سال چل به كه فضلي و علم".8
"ببرد يغما به مستانه نرگس آن ترسم
عافيت از نبست طرفي نرگست بدور كس".9
"شما مستان ز مستوري نفروشند كه به
كشيد بايد مستانهاش نرگس زآن نازها".10
"بايدش كاكل و جعد آن تا شوريده دل اين
ميگيرد نظر در نرگس براي اشعارش در حافظ كه ديگري صفت
مبالغه صيغه فعال وزن بر فتان.است (فتان) فتنهانگيزي
به دوبار را آن حافظ كه فتنهانگيز بسيار معني به است
:است برده بكار معشوق چشم صفت عنوان
نيست بيچيزي تو فتان نرگس آن خواب".1
"نيست بيچيزي تو پريشان زلف آن تاب
ولي بود هوسم سلامت و پارسايي.2
"مپرس كه فتان نرگس آن ميكند شيوهاي
بكار آن استعاري معناي در نرگس براي حافظ كه ديگري صفت
كه است صفاتي با مترادف "تقريبا كه است ، جماش ميبندد
فرهنگ از نقل به جماش.كردهايم ياد آنها از اين از پيش
:است آمده زير معناهاي به معين
;فسونساز فسونكار ، دلفريب ، شوخ ، :الف
زنان به پيشآينده است مردي معني به عربي در:ج ;مست:ب
تصرف متن معني به و ايشان از سترده زهار ميكند طلب گويا
كه ميخواند ، جماش را نرگس بيت دو در حافظ.است ايرانيان
نرگس ديگر بيت در و شهرجماش شيخ نرگس بيت يك در
:قد سرو معشوقهاي
امروز شهر شيخ جماش نرگس كه فغان".1
"كرد حقارت سر از كشان درد به نظر
سروم سهي آن جماش نرگس غلام".2
"نيست نگاهي بكس غرورش شراب از كه
تفاوت آنها براي ولي ميبيند چشم دو در را صفت يك حافظ
بر محقرانه نظري دليل به شهر شيخ جماش نرگس.است قائل
صفت همان و ميدارد فغان به را حافظ حافظ ، چو دردكشاني
نگاه مانع و اوست در كه غروري علت به قد سرو يار نرگس در
يكي صفتواميدارد غلامي به را حافظ است ، ديگران به او
بسته هم حافظ ديدگاه و متفاوتند صفت اين صاحبان ولي است
.است متفاوت هريك به
.ميخواند عربدهجو را نرگس مورد يك در حافظ حال هر به
.است مست انسانهاي كارهاي از عربدهجويي كه ميدانيم
در عقل زمام مستي از كه ميدهند انجام را كار اين كساني
كه است جهت آن از چشم با عربدهجويي آوردن.نباشد كفشان
مستي شدت از كه ميكند تصور مستي را چشم خود ذهن در حافظ
.ميكند عربدهجويي
افسوسكنان لبش و جوي عربده نرگسش"
"بنشست آمد من بالين به دوش شب نيم
جان به نخواست امان ساقي نرگس ز دلم" بيت در حافظ
"دانست سيه دل ترك آن شيوه كه چرا
اين خواندن با خواننده.ميگذارد نمايش به را ظريف هنري
يكي:ميكند تصور ذهن در را معني دو آن در دقت و بيت
سياه اينكه از دلش كه ميكند فرض موجودي را چشم اينكه
معناي به اين.داشت نميتوان آن به اميدي استهيچ شده
به حافظ كه يافت ميتوان معني دومين در.است آن ظاهري
درون سياهي او.است داشته اشاره معشوق چشم اندرون سياهي
به شاعرانه بياني با است ، چشم دل در اصطلاح به كه را چشم
برقرار دو آن بين زيبا و مستحكم پلي و است كرده مانند دل
منظور به پي نميتواند بهآساني خواننده كه است كرده
.ببرد او اصلي
از حافظ كه ديدهايم برشمردهايم ، تاكنون كه ابياتي در
بيت در تنها.ندارد خوشي دل يار نرگس
فرمود يارم لب از گلاب و قند شربت"
"است من بيمار دل طبيب كه او نرگس
فتان ، تاكنون كه يار ، نرگس از را حافظ رضايت ميتوان
دلسوز طبيبي به حال و است بوده..و سركش مست ، جادوگر ،
كه است اين خاطر رضايت اين دليل.يافت است ، گرديده بدل
او -دارد را گلاب و قند حكم حافظ براي كه -خود لب با يار
.است چشم اشارت با همه اينها البته.است رسانده كام به را
كه است ديگري صفت شده ، صحبت آن درباره "قبلا كه سرگراني
ناله به را حافظ و است شده عجين معشوق چشم در ناز با
او.ميكند "دل خونين لاله" چو را او و واميدارد
اينرو از.خواهدبود بياثر يار در نالهاش كه ميداند
نرگس صفت را سرگراني و مينالد يار ناز از خونين دل با
:ميدهد رضايت امر اين به و ميشمارد
نباشم دل خونين لاله چون چرا"-
"كرد سرگران او نرگس ما با كه
آري ميل نكند حافظ به ناز از چشمت"-
"باشد رعنا نرگس صفت سرگراني
ايماني رضا
نوجوان و كودك سينماي مجمع
كرد كار به آغاز ايران
و كمي اعتلاي هدف با "ايران نوجوان و كودك سينماي مجمع"
غير مجمع نخستين عنوان به نوجوان و كودك سينماي كيفي
.كرد آغاز را خود رسمي فعاليت سينما خانه صنفي
اعلام سينمابا خانه اسلامي ، جمهوري خبرگزاري گزارش به
دوشنبه روز مجمع اين عمومي نشست نخستين:افزود خبر اين
و كارگردانان فيلمنامهنويسان ، از جمعي حضور با گذشته
شد برگزار سينما خانه در دولتي و خصوصي بخش تهيهكنندگان
مجمع بازرسان و مركزي شوراي اعضاي انتخاب براي و
.كرد رايگيري
آزاد ، نيكخواه وحيد عمومي ، مجمع رايگيري براساس
،(سيمافيلم نماينده) رضاداد عليرضا پرتوي ، كامبوزيا
غلامرضا و تبريزي كمال طائرپور ، فرشته داودي ، ابوالحسن
قاضي اكبر علي و بهزاد فريال اصلي ، اعضاي عنوان به آزادي
كيومرث و كرامتي مسعود عليالبدل ، اعضاي عنوان به نظام
عنوان به رمضاني غلامرضا و بازرسان عنوان به پوراحمد
.شدند انتخاب مجمع عليالبدل بازرس
|