شد سياهپوش اسلامي ايران
و قدر شبهاي گراميداشت
رمضان فاجعه 21 عزاداري
هجران لحظههاي آخرين
قرآن معني
عدالت شاهد شهيد (ع) علي
ناكثين و (ع)علي
هدايت ماه
من شهسوار
شد سياهپوش اسلامي ايران
و قدر شبهاي گراميداشت
رمضان عزاداريفاجعه 21
جهان علويان و شيعيان همه ساله هزاروسيصد سنتي پرتو در
و فتوت و جهاد و سخنوري و تقوا عالم بزرگمرد سوگ در
ايران روزها ، اين در.سوگوارانند (ع)مولاعلي امامت ،
فاجعه ياد به ميشود ، محسوب جهان در تشيع قلب كه اسلامي
و مجالس و مساجد.است عزادار و سياهپوش رمضان و 21 19
برزن و كوي هر در و روستا ، و شهر هر در مذهبي نهادهاي
و سخنوران و است اميرالموءمنين عاشقان از مالامال
ياد حضرت ، آن فضايل بيان و مناقب ذكر با مرثيهخوانان
را (ع)مولاعلي مواعظ و آموزشها و داشته گرامي را ايشان
همه آينده ، روزهاي و امروز.ميكنند بيان شنوندگان براي
علوي ، روضتالشهداي با همراه ،(ع)علي شهادت عزاداران جا
رقم آن در انسان تشريعي تقدير كه را قدر مبارك شبهاي
ايزدي سروش و وحي واسطه به الهي كرامات مجموعه و خورده
شيعيان.ميدارند گرامي است ، آمده فرود پيامبر قلب بر
مراسم در شركت و جماعت نمازهاي خواندن با جهان و ايران
با و كرده قرائت را كبير جوشن معظم دعاي مصيبت ، و ذكر
.ميكنند جستجو را حق حضرت به تقرب راه الهي ، اسماء ذكر
گراميداشت ضمن ايران ، موءمن ملت همه با همراه همشهري
موليالموحدين شهادت و ضربت مصيبت قدر ، مبارك شبهاي
.ميگويد تسليت آزاده انسانهاي همه به را (ع)علي
(ع)علي الموحدين مولي شهادت از ديگر روايتي بازگويي
هجران لحظههاي آخرين
.است هجران روايت دردناكترين روايت ، اين :جستارگشايي
جهاني كه (ع)علي مولا شهادت غمانگيز و هولناك ماجراي
در حاليا.بود فرهنگ يكسره و حماسه يكسره و عشق يكسره
مردي جاهل جفاي بر زمين و آسمان كه غمآلود روزي آستانه
گريه تزويرگرايان و زراندوزان دست آلت و فرومايه و متعصب
از بيپايان دردي كه شباني و روزان آستانه در.ميكند
عشق سخنگوي درخشانترين و حق به پيوسته روح نابترين هجران
حيات لحظات آخرين اينك.است سوگوار عدالت و اميد و
.ميخوانيم باز تاريخ روايت به دوباره را اميرالموءمنين
بزرگمرد حيات لحظههاي واپسين اين و شما اين باري
...تاريخ جاودانه
معارف گروه
اضطراب و دلهره پر بود شبي هجرت ، چهلم سال رمضان شب 19
پرمخاطره ، شب آن در كوفه ، شهر در اميرموءمنان ياران براي
به سويي از هم دنبال به كوفه آسمان در تار و تيره ابرهاي
تازيانههاي آمدن فرود وقت به و ميرفتند آسمان ديگر سوي
هم بر را شهر شب سكوت و ميجهيد برقي پيكرشان بر آذرخش
فرا قيرگون غبارهاي را ماهتاب هاله شب آن در.ميزد
آسمان پهنه بزرگ در ستارگان افشاني نور از و بود گرفته
حادثه غمناكترين از گويي سوسوزنان ستارگان و نبود خبري
با داشتند را انتظارش كه قابيليان دست به هابيليان براي
عليبن عدالت دستگاه شبگردان شب ، آن در.ميگفتند سخن هم
شهر خيابانهاي و كوچهها در گشتزني هنگام به (ع)ابيطالب
شهر اندوه و حزن است روزي چند:ميگفتند يكديگر به جملگي
و تشويش از آكنده دلهايمان امشب چرا.است گرفته فرا را
است؟ نگراني
با رمضان ، دم 19 سپيده در تاريخ جاودانه بزرگمرد علي
مسجد آهنگ كلثوم ام دخترش خانه از استوار و محكم گامهاي
ميشد ، نزديك كوفه مسجد به چه هر موءمنان امير.كرد كوفه
زمين از ميشد ، افزودهتر هستي عالم اندوه و درد بر گويي
تازيانههاي آمدن فرود صداي و برميخواست ناله و ضجه
قطع لحظهاي كوفه آسمان تار و تيره ابرهاي پيكر بر آذرخش
بيرون ابرها سينه از پي در پي جهنده برقهاي و نميشد
حضرت وقتي.ميكردند روشن را شهر تاريك فضاي و ميجهيدند
خويش نرم و خوش صداي با گذارد كوفه مسجد درون به پاي
:خواند فرا صبح نماز به را مردم
"!الصلاه الصلاه"
صفوف ميان از ميگفت "الصلاه" حضرت كه حالي در
"بناح ابن" رسانيد ، محراب به را خود و گذشت نمازگزاران
و ايستاد نماز به درمحراب حضرت و گفت نماز اذان موءذن ،
كرد ، حمد سوره خواندن به شروع و گفت تكبيرتالاحرام
از پس حضرت كردند ، اقتدا او به گويان اكبر الله موءمنين
قيام سپس و رفت ركوع به نماز اول ركعت سورههاي خواندن
دوم سجده قصد و برداشت سجده از سر چون كرد ، سجده و نمود
جاي از بود نشسته نماز اول صف در كه ملجم ابن داشت ، را
علي يا لله الحكم":ميزد فرياد كه حالي در و برخاست
[!تو آن از نه علي ، خداست ، آن از حكميت حكومتو] "!لالك
.آورد فرود موءمنان امير مبارك فرق بر را زهرآلودش شمشير
مسجد داخل اميرموءمنان وقتي نوشتهاند مورخان از برخي
را اول ضربت شبيب ميزد ، الصلاه الصلاه:بانگ و شد كوفه
كوبيده در طاق به و رفت خطا به كه كرد حضرت سر فرق حواله
يا الحكملله:ميگفت كه درحالي ملجم ابن او از بعد و شد
و آورد فرود حضرت فرق بر را شمشيرش سر پشت از لالك علي
فرياد حضرت و گسيخت هم از نماز صفهاي و شد زمين نقش حضرت
"...نرود بيرون دستتان از شخص آن":برآورد
را ملجم ابن صداي وقتي موءمنان امير باوفاي يار عدي حجربن
جنايتكار اي:گفت فريادكنان و چاك گريبان سراسيمه شنيد
او ولي ميگشت او دنبال به !كشتي را مولايم ترسو ، و جبون
تعقيب را ابنملجم حمدان ، قبيله از مردي اما نيافت ، را
از داشت دست در كه را بزرگي حوله مسجد بيرون در ميكرد ،
زمين به را او و انداخت پليد عنصر آن روي بر سر پشت
را او دستهاي و آورد بيرون دستش از را شمشيرش و افكند
.برد موءمنان امير نزد به را او سپس و بست
شدم رستگار كه كعبه پروردگار به سوگند
قدر آن بود گفته آن درباره كه ابنملجم زهرآلود شمشير
همگي ميدادند مصر مردم به اگر كه دادهام شمشير به زهر
متقيان مولاي مبارك سر فرق كوفه مسجد در ميشدند ، هلاك
زده وحشت مردم ميان در حضرت.شكافت را (ع)عليبنابيطالب
و جاري مباركش سر از خون و داده تكيه ديوار به مسجد ،
به را خود دست وقت آن در بود ، كرده رنگين را شريفش محاسن
محاسنش به كه حالي در و نهاد سر فرق بر و برد بالا آرامي
اين و را خويش گذشته خاطرات ديگر بار ميفرمود اشاره
سرت خون از محاسن اين":كه آورد ياد به را پيامبر جمله
كرده سكوت مردم انبوه ميان در بعد و ".شد خواهد رنگين
:كرد سخن آغاز چنين
ربالكعبه و فزت رسولالله مله علي و بالله و بسمالله
:نمود تلاوت را شريفه آيه اين و
اخري تاره نخرجكم منها و نعيدكم فيها و كم خلقنا منها
(آيه 55 طه ، مباركه سوره)
و برميگردانيم خاك به و آفريديم خاك از را شما:ترجمه
.ميكنيم مبعوثتان خاك از ديگر بار
نظر مسجد سقف روزنه به و رفت فرو سكوت در حضرت گاه نا
صداي گوشهايش.شد پيدا چهرهاش در شادماني آثار دوخت ،
ديگري كس او و پيامبر جز كه صدايي ميشنيد ، را آشنايي
جبرئيل بلند فرياد آشنا ، صداي آن نبود ، آن بهشنيدن قادر
همراهش ملائك ميان در آسمان به عروج هنگام به كه بود
:ميگفت
نشانههاي و شكست هم در هدايت ستونهاي سوگند خدا به"
بود مخلوق و خالق ميان كه محكمي دستاويز و شد محو تقوي
شد ، كشته آله و عليه صليالله مصطفي عم پسر.گرديد گسيخته
شهيد را او اشقيا بدبختترين و رسيد شهادت به مرتضي علي
".نمود
و سر از خون كه حالي در جبرئيل گفتار از موءمنان امير
وقتي آمد يادش به آنكه جهت به شده شادمان بود جاري صورتش
و كشت خواهد را تو اشقيا بدبختترين:فرمود او به پيامبر
نه؟ يا بود خواهد سلامت به دينم آيا پرسيد ، ايشان از او
لحظه ، اين در و !است سلامت به تو دين:فرمود پيامبر و
ميان دستاويز او كه داد بشارت او به پروردگار ، وحي امين
.بود مخلوق و خالق
***
در كوفه مردم از گروهي كه حالي در ابنملجم خروج از پس
:فرمود داشتند حضور منزلش
و ميآوريد او شريك را چيزي !خدا:من وصيت اما..."
برپا را ستون دو اين !ميگذاريد ضايع را او سنت (ص)محمد
بر نكوهشي و نگهداريد ، افروخته را چراغ دو اين و بداريد
اندازه به كس هر.پايداريد و پراكنده كه مادام نيست شما
كه مخروشد ، و گيرد آسان نادانان بر و بكوشد ، خود توان
شما امام و راست ، دينتان و است مهربان پروردگارتان
مايه شما براي امروز و بودم شما يار ديروز من.داناست
شما و مرا خدا كنار ، به و جدا شما از فردا و عبرت ، و پند
آن بر ديگري و ماند خالي من جاي كه فردا..!بيامرزد را
از را كسي چه اينكه و دانست خواهيد را درونم راز نشست ،
(نهجالبلاغه خطبه 149 از فرازي) ".داديد دست
اميرموءمنان هجرت چهلم سال رمضان شب 20 پنجشنبه اوايل در
در مبارزه سراسر و بركت و پرخير زندگي واپسين لحظات در
در عدالت و حق برپايي و يكتاپرستي نظام برقراري راه
گهرباري سخنان و خواند فرا را فرزندانش بشري ، جوامع
حاوي بلكه بود ، فرزندانش به وصيت تنها نه كه فرمود ايراد
و ساختنها جهت در انسانها تمامي براي ارزشمند بس نكاتي
سلسله عصري و دوره هر در و زندگيست امور پرداختهاي
چراغي است ، بيهمانند وصيتنامه اين بند نقش كه دستوراتي
آن از فرازي اينك.زندگيست طريق راهيان براي روشن
:مينماييم نقل را وصيتنامه
و است خداوند لايزال ذات يگانگي به شهادت سخنم ابتداي"
و بنده و من عم پسر كه (ص)محمدبنعبدالله رسالت به بعد
و است پروردگار جانب از او بعثت.است خدا برگزيده
و جهل بيابان در كه را مردم است ، الهي احكام دستوراتش
هدايت نجات طريق و مستقيم صراط به بودند سرگردان ناداني
داده بيم ناشايست اعمال كيفر از رستاخيز روز به و فرموده
.است
ميكنم دعوت پرهيزگاري و تقوي به را شما من ، فرزندان اي
توصيه ناملايمات و حوادث برابر در شكيبايي و صبر به و
رفته شما دست از آنچه بر و نباشيد دنيا پايبند.مينمايم
از و ميكنم سفارش اتفاق و اتحاد به را شما.نخوريد حسرت
هميشه را حقيقت و حق.ميدارم برحدز پراكندگي و نفاق
اندوه و غضب هنگام چه حال همه در و دهيد قرار نصبالعين
پيروي عدالت ثابت قانون از شادماني و رضا موقع در چه و
.كنيد
او رضاي و مكنيد فراموش را خداي هرگز ، من ، فرزندان اي
به نسبت داد و عدل اعمال با بگيريد ، نظر در پيوسته را
را او درماندگان و يتيمان به انفاق و ايثار و ستمديدگان
...خشنودسازيد
و لاحول حميده ذكر با را گهربارش سخنان موءمنان امير
.رفت هوش از و برد پايان به العظيم العلي لاقوتالابالله
عليهالسلام حسن حضرت به رو و آمد هوش به لحظهاي از پس
خواهم شما ميان از ديگر لحظاتي تا !پسرم اي:فرمود و كرد
نماز من جنازه بر و بپوشان كفن و بده غسل خود مرا.رفت
به گمنام محلي در كوفه شهر از دور شب تاريكي در و بخوان
موءمنان امير.مساز مطلع را كسي قبرم محل از و سپار خاكم
به شروع بياختيار همگي كه انداخت خود اطرافيان به نگاهي
!پسرم حسن ، اي:فرمودند ديگر بار حضرت و كردند گريستن
حساس موقع اين در را برادرانت و تو باش ، شكيبا و صابر
مواظب و ميكنم توصيه بردباري و صبر به اسلام ، تاريخ
به كه حالي در و دارم دوست را او من باشيد حنفيه محمد
ميبست فرو جهانيان و جهان بر را پرفروغش ديدگان آهستگي
:فرمود
"محمدا ان اشهد و له لاشريك وحده الاالله لااله اشهدان
"رسول و عبده
"تاريخ جاودانه بزرگمرد ، علي " كتاب از گرفته بر
انصاري زاده تقي بدر:نگارش
قرآن معني
تبريزي شمس
عليست درمان دين راه در بود دردي را هركه
عليست بيپايان بحر حقيقت درياي در
خارجي چشم ميخ موالي چشم مرهم
عليست رهبان و رهبر محشر روز را موءمنان
نهاد پيغمبر كتف بر پا افرازيكه سر آن
عليست كيهان در گفت سلوني منبر در آنكه
غرب و شرق آفتاب يثرب مير مكه شاه
عليست قرآن معني شريعت و شرع خواجه
سخن در عيسي و خليلالله و نوح و آدم
عليست عمران موسي يوشع و هارون و يونس
شعيب سليمانو و داود و خضر و لوط و هود
عليست كنعان يوسف لقمان و ادريس و يحيي
شهريار بد مرتضي و شهريار بد مصطفي
عليست جان با و لايق و صفا با بد مصطفي
صفا باغ سوسن صنوبر ، و سرو و سنبل
عليست ريحان و لاله عصمت سرابستان در
مرتضي غلام جان از بود (تبريزي شمس)
عليست سلطان و فرمانده جهان دو اندر زانكه
عدالت شاهد شهيد (ع) علي
چشم مسئولان و رهبران به نادار و ناتوان مردم *
و ندارند اگر و كنند برطرف را نيازشان تا دوختهاند ،
افراد و خود ميان را ، فقر نميدهد اجازه كشور امكانات
كنند تقسيم يكسان به ملت
به عثمان حكومت دوران در كه آناني:جستارگشايي
اميرالموءمنين از و بودند كرده خو تبعيض و اشرافمنشي
با وقتي داشتند را خود به بيشتري اهتمام و توجه انتظار
علم يا شدند روبهرو حكومتداري در ايشان منش و مشي
اعتقاد بهپيوستند دشمنان سپاه به يا و برداشتند مخالفت
حاكمي هر و است اجتماعي نظام نگهدارنده عامل عدالت امام
حكومت بقاي به درواقع نمايد پياده جامعه در را عدل اگر
.است رسانده مدد خويش
امام آن شهادت تسليت دكترجعفريو آقاي از سپاس ضمن
جلب مطلب اين به را گرامي خوانندگان شما توجه همام
.مينماييم
معارف گروه
دو براين است ، شده آفريده عدل و حق پايه بر هستي جهان
همه.ميشود گردانيده پايه دو همين بر و است استوار پايه
وظيفه انجام به اصل دو همين بر بياراده و بيجان موجودات
و اختيار با است ، شايسته نيز انسان بنابراين ، ;سرگرمند
مجتمع و سازد هماهنگ اساسي اصل دو اين با را خود اراده ،
.بگرداند و وارد پايه بر اصل دو همان بر نيز را خويش
و كتاب از كه آموزههايي پايه بر (ع)علي اميرالموءمنين
و اعتقاد اصل دو بدين ديگري انسان هر بيشاز ديده ، سنت
پايهريزي مبنا همين بر را خود زندگي سراسر و دارد ايمان
.است كرده
:ميگويد پروردگار وصف در
(ط 185) حكمه في عليهم عدل و خلقه ، في بالقسط وقام
آنان بر خود فرمان در و پرداخت قسط به آفريدگانش ميان در
داد به آفريدگانش ميان در پروردگار چون و.برخاست داد به
آنان بر را نابرابري و بيداد است ، رانده فرمان برابري و
عدالت ذات (ع)اميرالموءمنين گواهي به او زيرا نميپسندد ،
:است
(ط 214)فصل حكم و عدل ، عدل انه اشهد
عدالت به كه است دادگري مطلق ذات او كه ميدهم گواهي
ميان در قاطعيت و حق به كه است داوري و است داده فرمان
وصف در كه است پايه همين بر و است كرده داوري بندگانش
:ميفرمايد قرآن
و بحوره و ينابيعالعلم و بحبوحته و الايمان معدن فهو
.غدرانه و العدل رياض
چشمهساران و آن ، ميانين جايگاه و است ايمان كان قرآن پس
است خرمداد و آبدار باغستانهاي و آن درياهاي و دانشاست
قرآن ، كه مقدسي وجود آن و آن سرشار آب از بركههاي و
را صفات همين نيز ميرساند خدا بندگان به را الهي پيام
:ميكند وصف چنين را او اميرالموءمنين كه است دارا
(ط72).فصل خطه و عدل منطق ذا
جداسازي برنامه و است عدل ميزان كه است گفتاري داراي
:ميگويد حضرتش درباره نيز و باطل و حق ميان قطعي
العدل حكمه و الفصل كلامه و الرشد سنته و القصد سيرته
كمال به رهنمود او روش و راه و ميانهروي او زندگي شيوه
او داوري و باطل از حق قطعي جداسازي او سخن و تعالي و
.است داد عين
جهان نهتنها آفرينش ، جهان بر حاكم و الهي قانون اين
هيچ.بگيرد دربر بايد هم را انساني مجتمعهاي كه طبيعت
بدون رهبري و امام و پيامبري و رسولي و قانوني و شريعتي
بيداد و نميماند برپا قسط بدون و نميخيزد برپا عدالت
.ندارد ماندگاري برابري و
:ميگويد بزرگوار امام آن درباره مولانا
اي بوده خو احد ترازوي تو
بودهاي ترازو هر زبانهي بل
را توحيد هستي ، احديت راستين و فطري ميزان تو !علي اي
و ديد ، تو وجود در ميانين و معتدل و آشكار و مجسم بايد
كندرو و تندرو ;بيراههپوي و گزافهگويگرفت فرا تو از
نهتنها و كنند ، هماهنگ حضرتت دقيق ميزان با را خود بايد
ادعاي كه است ترازويي هر شاهين زبانه وجودت كه ;اين
بهدرستي را ، توحيد نخست كه ترازوها همان.دارد را توحيد
كوتاه مدتي از پس ليكن رسانيدند ، خلق به راستي ، و
شخصپرستي ، ثنويت ، تثليث ، توهم ، تجسم ، شرك ، گوسالهپرستي ،
دچار انحرافها و آفات ديگر به و مكتبپرستي خودپرستي ،
.گرديدند
ديدهاي و عقل جمله كه علي اي
ديدهاي آنچه از واگو شمهاي
باطن چشم و شد باز واقعيتها بر خدا خانه در تو جسم چشم
حقيقتها بر ربالعالمين رسول و نبوت ختم توبهوسيله
حقايق بر پروردگارت بهوسيله تو بصيرت چشم و شد گشوده
و گفتن به لب اگر كه ديدي چيزها ;گرديد بينا ناديده جهان
درافتد لرزه به دلها ظرفيت كم جهان بازكني ، آنها بازگويي
روان و درآيد دادهاي ، نشان كه راه آن جز راهي به هركس و
كه بشنويم را حكيمانهات آموزشهاي از رهنمودهايي پس.شود
و فرمانت تحت اجتماع در كه تو ، تنهايي انيس چاه در نه
:سردادهاي تاريخ سراسر انسانهاي همه
:دادگر پيشوايان
بضعفتالناس انفسهم يقدروا ان ائمتالعدل علي فرض انالله
فقره بالفقر يتبيغ كيلا
با را خود كه فرموده واجب دادگر پيشوايان بر خدا بيگمان
را او مستمند تنگدستي تا نهند برابر ناتوان مردم
.نكند وادار شورش به و برنيانگيزد
اين در و است عملي شيوه عدالت ، اجراي براي روش بهترين
كنند ، آغاز خود از بايد پيشوايان و مسئولان و رهبران شيوه
كه دهند قرار اجتماعي سطح پايينترين در را خود زندگي
حافظ گفته اين.دارند برعهده را آن اداره مسئوليت
گدا تا باده بده عدل جام به ساقي
كند پربلا جهان كه نياورد غيرت
و ناتوان مردم زيرا.است امام حكيمانه سخن همين از متاثر
را نيازشان تا دوختهاند ، چشم مسئولان و رهبران به نادار
، نميدهد اجازه كشور امكانات و ندارند اگر و كنند برطرف
.كنند تقسيم يكسان به ملت افراد و خود ميان را فقر
را ، اسلامي عدالت بيكران درياي اين از اي قطره شيعيان ما
ولايت كوتاه چندساله عمل شيوه از ،(ص)اكرم پيامبر از پس
هركس و ميدانيم او حقانيت نشان را آن و چشيديم (ع)علي
اثبات براي را نشان همين كند مهدويت و امامت ادعاي هم
فرموده (ص)گرامي پيامبر كه ميكنيم درخواست او از ادعا
:است
و ظلما ملئت بعدما عدلا ، و قسطا بهالارض يملاالله"
""جورا
و عليهالسلام) منتظر مهدي وصف در اميرالموءمنين و
:ميفرمايد (فرجه تعالي عجلالله
"السنه و الكتاب ميت يحيي و السيره عدل كيف فيريكم"
(ط 138)
سنت و كتاب و دهد نشان شما به را راستين عدل شيوه پس
.گرداند زنده را مرده
را خود زندگي شيوه و راند ، فرمان داد به هم دادگر پيشواي
ورزيد ، غفلت آن راه پيمودن از اگر هم و نهد ، داد پايه بر
خواست وي از و كرد ، انتقاد او از كسي مردم ميان از و
خشمگين و ناراحت و آزرده تنها نه كند ، پيشه دادگري
و ميگردد ، سپاسگزار بسي يادآوري ، اين علت به كه نميشود
مردم وظيفه حتي و حق را نصيحت و يادآوري و سازنده انتقاد
آن يادآوري از كه نباشد حق و عدل اهل خود مگر ميداند ،
:كند سرگراني هم
عليه ، يعرض ان اوالعدل له ، يقال ان الحق مناستثقل فانه"
او بحق ، مقاله عن تكفوا فلا.عليه اثقل بهما العمل كان
(ط 216) "بعدل مشوره
گرانسري او به حق سخن يادآوري و گفتن از كه كس آن زيرا
بيگمان آيد ، دشوار او بر عدل كردن عرضه و نمودن يا كند ،
از پس است ، گرانتر و سنگينتر او بر عدل و حق به كردن عمل
باز عادلانه عمل به رايزني يا حقي كلمه آوردن زبان به
...نايستيد
مالك به خود خدمتگزاري و كشورداري فرمان در اميرالموءمنين
:مينويسد اشتر
فيالعدل ، اعمها و فيالحق ، اوسطها اليك الامور احب وليكن
(ك 53)...الرعيه لرضي اجمعها و
باشد كاري تو براي كارها همه از داشتنيتر دوست بايد و
جهت در و ميانهتر ، و رساتر آنها همه از حق جهت در كه
خوشنودي كردن فراهم براي و فراگيرتر ، آنها همه از دادگري
.باشد گردآورندهتر كارها همه از مردم
رهنمودي چنين مالك به عدل درباره فرمان ، همان در نيز و
:ميدهد
و فيالبلاد ، العدل استقامه الولاه عين قره افضل ان و"
(ك 53) "..الرعيه موده ظهور
و شدن برپا كارگزاران ، چشم روشني وسيله بهترين بيگمان و
صميمانه دوستي آمدن پديد و كشور ، در دادگري ماندن پايدار
.است مردم
است خدا ستمگر دشمن
هر پايداري و ماندگاري عامل را دادگري (ع)اميرالموءمنين
و رهبران با مردم هماهنگي و همبستگي وسيله و نظام ،
را بندگان بر ستمگري و ;ميداند مسئولان و كارگزاران
ايجاد و مسئولان ، و مردم ميان همبستگي نابودي وسيله
نعمتهاي رفتن ميان از و آنان ، ميان در بدبيني و دشمني
انداختن شتاب به موجب و مردمان ، سر بر فروباريده الهي
:ميآورد شمار به ستمگران بر پروردگار كيفر
خاصمه من و عباده ، دون خصمه كانالله عبادالله ، ظلم من"
ليس و.اويتوب ينزع حتي "حربا كانلله و حجته ، ادحض الله
اقامه من نقمته تعجيل و نعمتالله تغيير الي ادعي شيء
للظالمين هو و المضطهدين ، دعوه سميع فانالله ظلم ، علي
(ك 53 از)"بالمرصاد
او دشمني به خود خدا داشت ، روا ستم خدا بندگان بر وهركس
به او دشمني به خدا كه هركس و بندگانش ، جاي به برخيزد
با را خداي و نرسد ، اثبات به او دليل برخاست دادخواهي
يا بردارد دست ستم از تا است ميان در جنگي پيوسته ستمگر
نعمت كردن دگرگون براي چيز هيچ و.بازگردد خدا سوي به
و برانگيزندهتر او كيفر رسانيدن شتاب با و الهي ،
زيرا نميباشد ، ستمگري نهادن بنياد از فراخوانندهتر
در و است ، ستمرسيدگان دادخواهانه دعاي شنواي خدا شك بدون
.ستمگران كمين
عمل شايستهترين و عبادت برترين
جهاد و بر كارهاي همه ميفرمايد اميرالموءمنين
همچون منكر از نهي و معروف به امر برابر در فيسبيلالله
و معروف به امر و بيكران ، خروشان درياي در است دميدني
انساني مجتمع به و انسان به را مرگ سررسيد منكر از نهي
انساني زندگي هم نميكند ، نزديك باشند ، آنها اهل كه
و مادي چه -را آنان روزي هم و ميكند ، مردم بهره درازي
ليكن ;ميرساند روزافزون پيوسته كاست ، و بيكم -معنوي چه
:هست چيزي هم بالاتر آنها از
(حكمت 374) ".جائر امام عند عدل كلمه:كله ذلك من افضل و"
پيشواي برابر در كه است عدلي سخن:برتر آنها همه از و
.آيد زبان بر ستمگري
قدرت و سلطنت هر و ميكند ، را نظامي هر ريشه ستمگري
جان به ستمرسيدگان چون و برميچيند ، سرانجام را قاهرهاي
و رحم هيچ پيچيدند ، هم در را ستمگر بساط و شوريدند آمده
انتقام آتش و نميماند ، باقي درايتي و تعقل هيچ و شفقتي ،
:ميفرمايد لذا ميكشاند ، آتش به را تر و خشك مظلومان
"عليالمظلوم الجور يوم من اشد عليالظالم العدل يوم"
ستمرسيده بر ستم روز از است سختتر بسي ستمگر بر داد روز
همگاني گشاده ميدان عدالت
و امكانات كه است آن ،(ع)امام نظر در اجتماعي ، عدالت
اگرچه بربگيرد ، در را همگان اجتماع ، در موجود توزيع
اوضاع در بودهاند ، برخوردار امكانات همه از كه عدهاي
ميدانستند ، اگر هم آنان و.شوند دچار تنگنا به عادلانه
تنگنا ، از نه ميباشند بهرهمند امكانات سعت از حقيقت در
همينكه لذابرابري اين نه است تنگنا برخورداريشان آن و
:فرمود شد گذاشته او عادلانه كف به امور زمام
الاماء به ملك و بهالنساء ، تزوج قد وجدته لو والله"
فالجور عليهالعدل ، ضاق من وسعه فيالعدل فان ;لرددته
(ك 15 كلام) "!اضيق عليه
به زن آن با كه بيابم را مردم مال اگر خدا ، به سوگند"
بيهيچ كردهاند ، خريداري كنيزكان و گرفتهاند ، همسري
;بازميگردانم خود حق جايگاه به را آن درنگي و ترديد
به را او داد هركس است ، عدالت در آزادي و گشايش زيرا
"!كند تنگنا دچار را او بيشتر بيداد اندازد ، تنگنا
حداقل از برخورداري گشاده ميدان به را اكثريت عدالت آري
چيز همه از برخوردار قبل نظام در اقليت و ميكند ، وارد
.دادگستري و برابري و قانون تنگناي دچار را ،
ميخواهند ، خود براي را چيز همه كه كساني روي اين از
آزادي كه برآرند بانگ شده ، بلند عدالت از فريادشان
اختيار علي ، فرمان زير در و رفت ، ميان از اقتصادي
نبودن يا بودن بايد امانداريم هم را خود داراييهاي
ستمديدهاي و پابرهنه و گرسنه مردم از را آزادي اين
اقليت همان وسيله به ثروتشان و دارايي كه پرسيد
.است رفته يغما به سوداگر و ثروتاندوز
عمل با انديشه پيوند
.ميبيند گسترده و ژرف و جانبه همه را امور اميرالموءمنين
آفرينش آغاز از بشناساند ، را پرواپيشه شخص ميخواهد اگر
اگر و ،(همام خطبه به مشهور ط 90) ميكند مطرح را موضوع
را آن شاخههاي و پايهها ميايستد ، تعريف به را ايمان
:ميفرمايد چنانكه.ميدهد نشان هم
العدل ، و واليقين ، عليالصبر ، :دعائم اربع علي الايمان"
و الفهم ، غائص علي:شعب علياربع منها والعدل...والجهاد
علم فهم فمن رساختالحلم ، و زهرتالحكم ، و غورالعلم ،
من و الحكم ، شرائع عن صدر غورالعلم علم من و غورالعلم ،
(حكمت 31 از) ".حميدا فيالناس عاش و امره في يفرط لم حلم
ژرفباوري ، برپايداري ، :است استوار ستون چهار بر ايمان
چهار بر دادگري ستون ، چهار آن از و..جهاد و دادگري
فرورونده دانش و ژرفپيما ، دريافت ، بر:دارد قرار شاخه
هركس پس پايا ، بردباري و شايا ، و زيبا حكمت و كارها ، در
كه هركس و است ، دانسته را دانش ژرفاي داشت درست دريافت
با حكمت سرچشمههاي و آبشخورها از شد دانا دانش ژرفاي از
پيشه بردباري هركس و است ، آمده بيرون آب از سرشار ظرفي
و پسنديده وضعي با و است نمانده باز خود كار در ساخت
.است زيسته مردم ميان در ستوده
و چيست ، ايمان ستونهاي و پايهها امام نگرش در كه بنگريد
زباني و قلبي ايمان !است كدام عدالت شعبههاي و شاخهها
.كردار و گفتار و انديشه در عدالت و عملي ، و
نظام هماهنگي عامل عدل
عامل آفرينش ، در پروردگار عدالت كه گونه همان
بزرگترين است ، آفرينش جهان نگهدارنده و هماهنگكننده
اقامه نيز اجتماعي نظام نگهدارنده و هماهنگكننده عامل
نيكي كار و فضيلت هر از و است ، آن درآوردن اجرا به و عدل
.ميباشد برتر
پاسخ جود؟ يا است برتر عدل:پرسيدند اميرالموءمنين از
:دادند
جهتها ، من يخرجها الجود و مواضعها ، الامور يضع العدل"
و اسرفهما فالعدل خاص ، عارض والجود عام ، سائس والعدل
".افضلهما
آنها بخشش و ميگذارد ، خود درست جايگاه در را كارها عدل
و سياستمدار عدل ;ميبرد بيرون خود جهت از را
;ويژه رهگذريست بيراهه بخشش و است ، همگاني گردانندهاي
.است بالاتر و شريفتر عدل دو ، آن از بنابراين
انساني والاي فضائل از خود خودي به بخشش ، كه است بديهي
كه است فردي عمل يك داد ، با مقايسه مقام در ليكن است ،
آن ، برابر در.دربرميگيرد را توجه مورد و خاص عدهاي
افراد همه بهره آن سود و است ، همگان فراگيرنده عدل
.است عملي هر از برتر بسي آن ارزش و ميگردد ،
اميرالموءمنين بود ، دريا از قطرهاي كه مختصر ، بنابراين
ميداند ، نفس و اجتماع آفرينش ، زيربناي و پايه را عدل
داده قرار خميرمايه را عدالت آفرينش در خدا كه همانگونه
و سياسي اجتماعي ، و فردي كارهاي در نيز خدا بندگان است ،
و باشند ، داشته نظر در را آن بايد امور همه در و اقتصادي
.نروند بيرون آن مسير از سرمويي
ناكثين و (ع)علي
قراگوزلو محمد دكتر: نوشته
حضور با كه قريش زخمي و خورده ضربه اشرافيت:جستارگشايي
سربركشيدن قدرت سالها وي عادلانه حكومت نيز و پيامبر
سخاوتمنديهاي سايه در و عثمان حكومت زمان در نداشت ،
معاويه و گرفت تازه جاني سوم خليفه مالي اليگارشي و قومي
دلبازيهاي و دست.شد پديدار اشرافيت اين نماد عنوان به
به كشاند ، سويش به نيز را پيامبر ياران از گروهي عثمان ،
و داد نجات را پيامبر جان احد ، جنگ در كه طلحه كه نحوي
حكومت زمان در گرديد ، ملقب طلحهالخير به پيامبر سوي از
كه زبير و ميشد افزوده ثروتش بر دينار هزار روزي عثمان
خانه در (ع)علي از جانبداري به ابوبكر انتخاب هنگام در
داماد (سقيفه توطئه) عمر شوراي در و بركشيد شمشير فاطمه
عثمان خلافت زمان در داد ، ترجيح عثمان بر را رسولالله
درگذشت از پس سال شد200 هزار بر افزون غلامانش تعداد
و رفاهطلبي رخوت ، نوعي دچار اسلامي جامعه (ص)رسولالله
را خلافت (ع)علي كه هنگامي و است شده اشرافيتزدگي
ويژگيهاي بر زبير و طلحه اينكه عليرغم ميشود عهدهدار
دليل به دارند انتظار اما دارند ، وقوف (ع)علي اخلاقي
را آنان حال رعايت پيامبر ، جنگهاي در پيشكسوتيشان
ميزند ، باز سر كار اين از صراحت با امام اما بنمايد ،
در و عايشه تحريكات همراه به دوتن اين كارشكني اين نتيجه
انگيزههاي و علل مفيد شيخ كه است جمل جنگ وقوع ادامه
را اثر اين.ميكند بررسي "الجمل" كتاب در را جنگ اين
جنگ اين درباره دقيق و مستند و كتابمستقل تنها ميتوان
كه -روزگار حاكم جو به بيتوجه مفيد شيخ.آورد حساب به
ايران و عراق در غزنويان عباسيان ، چون ستيزاني شيعه
گونه هر از دور به و بيطرفي دركمال -ميكردند حكومت
در ايشان.كردهاند تاليف را اثر اين ناك شبهه جانبداري
در و آفريدند را جمل بعدها كه مخالفاني مدعاي كتاب اين
و مردم تحريك به متهم را (ع)علي خليفه ، خون از دفاع پوشش
توام انتقاد سياست را (ع)علي مشي نمودند ، ميانجيگري عدم
در و منكر از نهي و معروف به امر براساس امور اصلاح با
سكوت و بيطرفي سياست عثمان ، عليه مصر مردم شورش جريان
و استدلالات مفيد شيخ نوشته در مهم نكته.است كرده معرفي
سنت اهل معتبر اسناد و گفتهها و بهراويان وي استنادات
بيشتري فراخي و وسعت را وي كتاب مقبوليت و شموليت كه است
و ويژگيها كتاب اين به نگاهي با زير نوشته.ميبخشد
.برميشمرد را آن مزاياي
معارف گروه
ايديهم فوق يدالله يبايعونالله انما يبايعونك الذين ان)
عليه عاهد بما اوفي من و نفسه علي ينكث فانما نكث فمن
با كه موءمناني رسول ، اي" (1)("عظيما "اجرا فسيوءتيه الله
خداست دستكردند بيعت خدا با حقيقت به كردند ، بيعت تو
زيان به كند ، بيعت نقض كه هر آن ، از پس ;آنها دست بالاي
با عهدي به كه هر و كرده ، اقدام حقيقت به خويش هلاك و
عطا بزرگ پاداش او به خدا زودي به كند ، وفا است بسته خدا
".خواهدكرد
:ميآيد بيرون خود لاك از عرب ، اشرافيت
:كه شرايطي در ،(ص)رسولالله هجرت از پس دهه چهار از كمتر
وجود عطر از سرشار هنوز مدينه ، و مكه نخلستانهاي ذهن
;بود تعالي باري فرستاده آخرين
از هنوز پيامبر ، اصحاب "اكبر الله" فريادهاي پژواك و
;ميرسيد گوش به خندق ژرفاي و احد صخرههاي
خون سرخي هنوز عربستان ، صحاري داغ شنزارهاي كه زماني
;داشتند خاطر به را حمزه
در را بلال اذان دلنشين بانگ طنين پيامبر ، مساجد و
;ميكردند تكرار نزديك يادماني
...و
رنگ ديگر ، بار كه ميرفت اسلامي ، سرزمينهاي در چيز همه
خود به را عرب جاهليت ارتجاعي قانونمنديهاي و بو و
و زيركانه بانقشههاي سقيفه ، عوامفريبانه توطئه.بازگيرد
روزگار و انجاميد عثمان حكومت به دوم ، خليفه شده حساب
...شد آغاز تباهي
:هجرت از پس دهه مدينه ، 3
رسول به انسان نزديكترين عليهالسلام ، علي كه حالي در
را زمين ينبع در پيامبر ، جانشين شايستهترين و (ص)خدا
سر به تبعيد در عمار و سلمان و ابوذر و ميزند شخم
امت اختيار حكم ، مروانبن همچون خبيثي اشرار ;ميبرند
سعدبن و عمروعاص و خالد و گرفتهاند دست به را اسلامي
يا كه -قبيل اين از كساني و ابوموسي و معاويه و ابيوقاص
بند و قيد در هنوز يا و ;آوردهاند اسلام مصلحت ، به
دستگاه سياسي پستهاي همه -اسيرند جاهلي سنتهاي سلفهاي
سخاوتمنديهاي بركت به.كردهاند قبضه را اسلامي خلافت
ابوسفيان ، پدرش اموال از -شام والي -معاويه سرمايه عثمان ،
از خليفه ، زن گردنبند بهاي.است رفته فراتر بسيار
كه زناني كه ، آن حال.است بيشتر آفريقا شمال ماليات
خود يتيم فرزندان شدهاند ، شهيد اسلام راه در شوهرانشان
كه ميرسد نظر به(2).ميكنند خواب به خالي ديگ با را
خورشيد طلوع و اسلام ظهور با كه عرب جاهلي كفر و اشرافيت
و كرده قوا تجديد ديگر بار ;خورده شكست سختي به پيامبر ،
واقع ، درميكشد انتظار را احد و بدر روزهاي انتقام لحظه
;سوم خليفه حكومت از كوتاهي مدت شدن سپري از پس
چوب با كه حالي در -يزيد مجلس و عاشورا فاجعه پيشبيني
زير ابيات و ميزد رسولالله فرزند سربريده دندانهاي به
:نبود دشوار چندان -ميخواند را
فعل كان ما احمد بني من انتقم لم ان خندق من لست
الاسل وقع من الخزرج جزع شهدوا ببدر اشياخي ليت
قالوا ثم "فرحا استهلوا و فاهلوا
لاتشل يزيدي يا
ببدر وعدلناه اشياخهم من القرن قتلنا قد
(3)اعتدل
و صفين آنگاه و جمل ، فتنه تا فرمايشي سقيفه از !بله
هم به حوادث ، همه ;..محرم دهم و رمضان تا 19 نهروان
رقم را ديگري وقوع زمينههاي يكي ، انگار.پيوستهاند
.ميزند
جمل نبرد
تاريخي حوادث پيچيدهترين و نادرترين از يكي جمل ، نبرد
آن صدراسلام ، جنگهاي ساير با جمل تفاوت.است اسلام صدر
در صفين ، و خيبر و فتح و خندق و احد و بدر در كه است
حتي] (قاسطين) است كشيده صف كفر نيروي اسلام ، سپاه مقابل
كفار ، عملكرد.مشخص سياسي منافع و اهداف با [صفين در
اين همه با جمل اما.است توضيح قابل و منطقي طبيعي ،
و مفسران بزرگترين كه جا آن تا.دارد تفاوت فتنهها
برخورد سكوت ، و ترديد با باره اين در نيز ، اسلام فقهاي
احاطه سبب به عليه تعالي رضوانالله مفيد شيخ.كردهاند
تاريخ ، جمله از خود ، زمانه معارف و علوم تمام بر كامل
فتنه باره در كه است بزرگي متكلمان و فقهاء ازمعدود يكي
طبيعي البته.است نموده داوري صراحت به و قلمزده جمل ،
مانند خود ، شيعي راسخ اعتقادات لحاظ به شيخ حضرت كه است
را عليهالسلام علي طرف ماجرا ، اين در ديگري ، شيعه هر
از ميتواند اول ، نگاه در موضوع اين و ;است گرفته
استدلال قدرت اما.بكاهد "الجمل" كتاب اعتبار و ارزشها
زمانه ستيزان شيعه با مواجهه در كه -شيخ نيرومند منطق و
جانبداري شبهه هرگونه -است افتاده اتفاق بارها نيز خود
نويسنده.ميزدايد "الجمل" كتاب از را تعصب به آلوده
بيطرفانه ، و جامع دقيق ، قدري به را ماجرا مختلف ابعاد
يك عنوان به كتاب اين از ميتوان كه است ، نموده تحليل
شيعي اعتقادات كه است چنين و ;كرد ياد نمونه تاريخي اثر
و مانده خدشهناپذير و مستقل كتاب ، جريان در شيخ ،
قرار واقعه نمودن باز در عدالت ، و جامعيت تحتالشعاع
.است نگرفته
يك را فوق كتاب چه اگر كه است اين ديگر ذكر قابل نكته
اما ;است نوشته شيعي بزرگ محدث و متكلم ، و فقيه دانشمند ،
به تنها نه جنگ ، تحليل و توضيح در موءلف كه دانست بايد
كتاب مبناي بلكه نكرده ، تكيه شيعه مورخان و محدثان آراء
به و داده قرار سنت اهل "عمدتا و عامه اخبار بر را خود
همين.است نموده پرهيز (شيعه) خاصه روايات از خود ، گفته
همه رغم علي و افزوده كتاب اهميت و اعتبار بر امر
-خفاف ابوالقاسم چون ستيزاني شيعه و متعصبان داوريهاي
را مفيد شيخ كه بغدادي ، خطيب و ،"النقيب ابن" به معروف
به را الجمل كتاب -(4)ميكردند نكوهش حياتش زمان در
-شيعه و -اسلام تاريخي اسناد معتبرترين از يكي عنوان
مفيد ، 7 شيخ "الجمل" كتاب بهجز البته.است نموده مطرح
نوشته جمل درباره قمري هجري سوم و دوم قرون در ديگر كتاب
(5).نيستند شيخ كتاب همپايه و همقدر كدام ، هيچ كه است شده
،"الجمل" كتاب از فرازهائي به نگاهي با نوشتار ، اين در
-است مجلد يك در كتاب دو "احتمالا كه -"النصره" كتاب يا
به ملقب نعمان ، بن محمد بن محمد ابوعبدالله تاليف
فتنه ،(ق --ه 413336) مفيد شيخ به مشهور و ابنالمعلم
:نشست خواهيم تماشا به بعد چهار از را جمل
سياسي اجتماعي ، زمينههاي و علل ،"النصره" كتاب:اول بخش
.شكنان پيمان اجتماعي موقعيت به توجه با جمل ، فتنه وقوع
.جنگ اجمالي گزارش ،"الجمل" كتاب:دوم بخش
و حقوقي فقهي ، اجتماعي ، اخلاقي ، نكات از شمهاي:سوم بخش
.جمل از درسهايي
.داوري:چهارم بخش
عثمان روزگار اجتماعي احوال و اوضاع:اول بخش
به اما نيست ، نوشتار اين حوصله در فوق مبحث تشريح اگرچه
مدت در كه ميشويم يادآور قدر همين سخن ، روند اقتضاي
و بدعتها و اشرافي سياستهاي اثر بر عثمان ، خلافت كوتاه
قومي ، و قبيلهاي باندبازيهاي كلام ، يك در و سنتشكنيها
خورده ضربه اشرافيت.شد وارد اسلام نهال بر سختي لطمات
بندهاي و زد و اقتصاد بازار وارد "مجددا قريش ، زخمي و
و نموده قبضه را شام ولايت سادگي به و گرديد روز سياسي
.كرد معرفي خود سياسي نماينده عنوان به را معاويه
هرج آستانه به مدينه خليفه ، عمال ستم و ظلم سبب به اينك
اين بيشتر.است شده كشيده كامل سقوط و شورش و مرج و
.ميشود مرتفع عليهالسلام علي ميانجيگري با ناآراميها
تجمع خليفه جان قصد به مردم كه شورشها ، از يكي در
اي":ميفرمايند عليهالسلام اميرالموءمنين كردهاند ،
كار چه (عثمان) مرد اين با را شما !بترسيد خدا از گروه ،
مگر است؟ بازنگشته نميداريد خوش آنچه از مگر است؟
."است؟ نكرده توبه آشكارا برمنبر ،
را مردم مكرر السلام عليه علي كه ميكند روايت مفيد شيخ
با آنان به نسبت همواره":و ميفرمود آرامش به دعوت
خشم كه آن تا ;ميگفت نرم سخنان و ميكرد رفتار مهرباني
به آنگاه عايشه كه است معروف(6)"نشست فرو ايشان خروش و
علي اميرالموءمنين عليه خليفه ، ريائي خونخواهي
و مدح از پس -خطبهها از يكي در -ميشورد عليهالسلام
:ميگويد سخن وي بدعتهاي و ضعفها از عثمان ، ثناي
;كرد پيدا كژي اندك و بود خود قوم دوستدار بسيار عثمان"
(7)."...و كرد توبه و كند توبه خواستيم او از
و عثمان بيشمار اجحافات از نيز كثير ابن "بدايه" در
بويژه خويش ، اطرافيان به آن بخشش و بيتالمال غارت
و ستمگر واليان كارگماردن به و عبدشمس و بنياميه خاندان
.است رفته سخن مردم ، مخالفت به بياعتنايي و آزار مردم
مردمي ، اعتراض هر از پس عثمان ، توبههاي و عقبنشيني
نايره موقت خاموشي به عليهالسلام علي وساطت با اگرچه
بحراني امور در اصلاحي كمترين متضمن اما ميانجامد ، شورش
گسترده شورش يك التهاب در مكه و مدينه.نيست جامعه
زده طغيان مردم عليهالسلام علي اميرالموءمنين.ميسوزد
درنگ گروه ، اي":ميدارد باز عثمان قتل از كرات به را
شتاب نيست معلوم سرانجامش كه چيزي مورد در و كنيد
."!مكنيد
و مصر مردم عظيم تجمع دنبال به عثمان ، ضد شورشهاي دامنه
بن سعد بن عبدالله عزل درخواست و مدينه در كوفه و عراق
كريز ابن و عاص بن سعيد بركناري و مصر حكومت از سرح ابي
مطالبات عثمان.ميرسد اوج به نهروان ، و كوفه ولايت از
;ميپذيرد "ظاهرا السلام ، عليه علي وساطت با را ، مردم
در و مينمايد مصر روانه را خود غلام خفا ، در اما
شورش رهبران كه ميخواهد ابنسرح از محرمانه ، نامهاي
طرز به را (عروه كنانه ، علقمه ، بكري ، عبدالرحمن) مصر
و اسير مردم دست به مصر راه در عثمان غلام.بكشد فجيعي
كافي مدرك با خشمگين مردم.ميشود افشاء نامه ، مفاد
نزد (..دربار اسب و غلام خليفه ، ممهور نامه)
باز ماجرا گلهمندانه ، و آمده السلام عليه اميرالموءمنين
.ميگويند
.ميكند انكار خليفه و ميخواهد توضيح عثمان از حضرت
نميبندند ، طرفي خود مكرر نصايح از كه اميرالموءمنين
بيطرفي موضع و شده خارج خليفه خانه از نااميدانه
و ;ميگذارد وا خود حال به را خلق و را خليفه و ميگيرد
...ميشود آغاز جا همين از خونريزي
لحظه تا) لحظه اين تا خليفه اگر كه داشت نبايد ترديد
علي وساطت جهت به "صرفا مانده ، زنده هم (مصر مردم شورش
حضرت ، كه زماني از دليل ، همين بهاست بوده عليهالسلام
از نيز ، مردم سركش موج كشيده ، كنار كشمكشها از را خود
به عثمان خانه هرحال ، بهاست شده خارج دولتي قواي كنترل
به خليفه تعلل.ميآيد در مهاجم و عصبي مردم محاصره
يك از پس و نميافتد مفيد شام ، سپاه رسيدن فرا منظور
دشوار شدت به خليفه ، براي شرايط طولاني ، "نسبتا محاصره
آب قطرهاي براي كه عثمان ، ناله و عجز به مردم.ميشود
عثمان ، خانه و مدينه از.نمينهند وقعي ميكند ، التماس
ميكنند حركت خليفه برعليه جريانات همه.ميآيد خون بوي
فرموده اين صحت ديگر بار يك خليفه ، قتل با سرانجام و
لايبقي و الكفر مع يبقي الملك":كه ميشود ثابت پيامبر ،
."الظلم مع
عثمان چرا:پرسيدند السلام عليه صادق حضرت از كه است نقل
موفق عمر ، و ابوبكر خلاف بر حكومت ، در عليهالسلام علي و
باطل بر يكسره عثمان ، كه رو آن از":فرمود حضرت.نبودند
بوده حق بر يكسره (ع)علي و ميپيمود ، حق غير طريق و بوده
هم به را دو اين شيخين اما ;ميپيمود حق طريق قاطعانه و
."رفتند پيش به و درآميختند
:ميشود عثمان قتل به متهم (ع)علي
سالهاي 34 در عثمان حيات گفتيم ، نيز پيشتر كه همانطور
اميرالموءمنين وساطت و حمايت سبب به "صرفا هجري ، و 35
اگر ترديدي بيهيچ و است ، يافته ادامه السلام عليه
نخستين موج نبود ، السلام عليه علي ميانجيگريهاي
.بود شكسته هم در را عثمان منحرف و ضعيف حكومت شورشها ،
كه كساني همان سوي از عليهالسلام علي همه ، اين با
به متهم كردهاند ، رهبري و طراحي را عثمان قتل ماجراي
اميرالموءمنين شكنان ، پيمانميشود خليفه قتل
قتل در "مستقيما اگرچه كه ميكنند متهم را عليهالسلام
:اما ;است نكرده شركت عثمان
به داشتهاند ، حضرت فرمان به گوش كه را عراق و مصر مردم
عثمان ، خانه محاصره جريان در.است نموده ترغيب كار اين
.است ننموده ميانجيگري هميشه ، همچون و كرده سكوت
سادگي ، به را اتهامات اين سستي مفيد ، شيخ "الجمل" كتاب
در السلام عليه علي حضرت موضع مفيد شيخ.ميكند ثابت
اصلاح با توام انتقاد سياست را ، عثمان بدعتهاي مقابل
شورش جريان در و منكر از نهي و معروف به امر براساس امور
نكته.است كرده معرفي سكوت ، و بيطرفي سياست مصر ، مردم
كه است اين السلام عليه علي حضرت برائت استدلال در مهم
سنت اهل كه بشر ، بن اسحاق ابوحذيفه روايت به مفيد شيخ
رغم علي اميرالموءمنين ، كه نيست شكيكرده استناد است ،
.نيست وي قتل به راضي عثمان ، بدعتهاي و انحرافات همه
ناشي -تشنگي فرط از عثمان كه آنگاه:مينويسد مفيد شيخ
;ميفرستد پيام عليهالسلام علي به نوميدانه -ازمحاصره
عثمان ، مكرر عهدهاي نقض از پس كه وجودي با اميرالموءمنين
;نكند دخالت او كار در هرگز ديگر كه است بسته عهد خود با
:كه ميفرمايد و رفته زبير و طلحه نزد به و نياورده تاب
در را خود تصميم تا بفرستيد ، آب او براي ميدارم خوش
:ميفرمايد حضرت طلحه ، مخالفت از بعد.بگيريد بارهاش
اي ;نپذيرد و كنم تقاضائي قرشي فرد هيچ از نميكردم گمان
.كن رها را كار اين طلحه ،
برائت و بيگناهي ديگري ، هركس از بهتر شكنان پيمان
عثمان ، خونخواهي ماجراي در اما ;ميدانند را اميرالموءمنين
.مينمايند تعقيب را ديگري اهداف
دارد ادامه
الله آيت حضرت از گفتاري - راستين روزه
(ره)خاتمي سيدروحالله
هدايت ماه
آيتالله شادروان جستار ، اين نخست بخش در :گشايي جستار
راستين روزهداري شرايط جمله از (ره)خاتمي سيدروحالله
ظواهر رعايت و آشاميدن و خوردن از امساك بر افزون را
و گناهان و ناپاكيها از جان و دل گردانيدن پاك شرعي ،
.ميداند انساني والاي صفات نيكخوييهاو به آن آراستن
حقيقي روزهدار مهم وظايف جمله از خاتمي آيتالله مرحوم
به توجه او ياد داشتن دل در و خدا با ارتباط از گذشته را
يك كه كرده تاكيد و داده قرار انساني درست روابط تنظيم
و نيازمندان بيچارگان ، به رساندن ياري با بايد روزهدار
در اينك.يازد دست خدايي و انساني وظيفه اين به يتيمان ،
برخي به را گرامي خوانندگان شما توجه جستار ، اين دنباله
.مينماييم جلب روزهداري آداب و شرايط از ديگر
معارف گروه
آنها مراتب و خشوع با خضوع فرق
را خاشعين طاعت ميخواهيم خدا از كه است اين اول خواسته
آن با و دارند خشوع كه كساني طاعت يعني كند ، عطا ما به
بخش دومين در و ميكنند اطاعت و عبادت را خدا حال ،
عطا من به گشاده سينه ;كن عطا صدر شرح من به" ميخواهيم
در كه مطلبي معناي ".مخبتين رجوع و انابه سبب به كن
و "مخبت" معناي و "خاشع" معناي فقط بگوييم بايد اينجا
معني به و "خاشع" جمع "خاشعين".است "انابه" معناي
عباداتمان مورد در هم خودمان ما.است خشوعكننده
و خشوع".باشد خضوع و خشوع حال در بايد نماز ميگوييم ،
دادن خرج به خواري و تذلل و فروتني معناي به دو هر "خضوع
تذلل يعني خدا ، نزد خضوع يا خشوعاست بزرگي يك مقابل در
حال در.او نزد در كردن فروتني و دادن خرج به خواري و
جوارح و اعضا به اشاره تذلل و فروتني اين خضوع ، در عبادت
فروتني و تذلل ابراز خود اندامهاي به انسان يعني ، ;است
و رفتن سجده افتادن ، خاك به كردن ، تعظيم مثل.ميكند
كارها اين با انسان يعني است تذلل اينها گرفتن ، كج گردن
گونه همان بدهد ، خرج به كوچكي ميخواهد بزرگ آن مقابل در
به سلطان پيش شخصي ميگفتند شاهان و سلاطين مقابل در كه
را پايش يا و ببوسد را دستش كنيد فرض يا -ميافتد خاك
و اعضاء با فروتني كه ;ميگويند خضوع را اينها -ببوسد
انسان كه نماز حال در است همينطور.خداست به نسبت جوارح
به ;باشد سجده موضع بر نگاهش بيفتند ، انكسار حال به بايد
نماز حال در يا و نكند نگاه طرف آن و طرف اين به اصطلاح
اين از چيزهايي و اينها.ندهد گوش ديگران حرفهاي به
.هستند خداوند برابر در "خضوع" مصاديق از قبيل ،
را خودش دل ، ته در انسان يعني است ، دل در تذلل ،"خشوع"
چون.ميكند كوچكي "واقعا و ميبيند كوچك ديگري مقابل در
از يا اجبار باب از كه است ممكن جوارح و اعضاء با كوچكي
كسي "مثلا.باشد اينها نظير چيزهايي خاطر به يا ترس باب
دلش در شايد ميكند ، فروتني و خضوع شاهان به نسبت كه
شايد بداند ، بزرگ را او يا بدارد ، دوستش كه نباشد اينجور
.بداند او از بزرگتر را خود و كس همه از پستتر را او
در ما ، اگر ولي.ميكند فروتني و تذلل ظاهر ، حسب به ولي
در و بدانيم كوچك را خودمان و بزرگ را او "واقعا دلمان
بكنيم ، فروتني و كوچكي احساس او به نسبت باطنمان و دل
.ميگويند خشوع را حالت اين
حسب به يعني ;باشد بايد هم خضوع عبادت ، مقام در البته
از انسان كه گفتن تكبير و رفتن ركوع و سجده همان ظاهر
فروتني و خضوع اظهار حقتعالي نزد در چيزها اين طريق
كه است قلبي خشوع و خضوع عمده ولي باشد ، بايد ميكند ،
را خود دلش ، در و بداند عظيم را خدا دلش در بايد انسان
و بداند الله الي فقير و خوار و ذليل و ناچيز خدا پيش
نوع از عبادتم ، من !خدايا:ميگويد حالا.بكند فروتني
عبادتشان ، در كه آنهايي عبادت يعني ;باشد خاشعين عبادت
حال در يعني خلاصه.توست پيش دلشان و است خاشع قلبشان
سپس.باشيم داشته قلبي فروتني و خشوع تو به نسبت عبادت ،
به صدر شرح "المخبتين بانابه صدري فيه اشرح":ميگوييم
گشاده و كردن وسيع كردن ، باز معني به "شرح".فرما عطا من
سينه يعني ;است سينه صدر ، معاني جمله از و ميباشد كردن
متعدد مواضع در هم كريم قرآن در معنا اين.كن گشاد مرا
.است شده بيان
نور از مركبي ;صدر شرح
باشد ، داشته صدر شرح بايد انسان ميگويند كه اين اما
راه در زحمت و رنج تحمل گنجايش دلش كه اين يعني چه؟ يعني
اينكه براي باشد ، داشته را الهي معارف و علوم درك و خدا ،
باشد ، داشته گنجايش و ظرفيت بكند ، دلسوزي محرومان به نسبت
و باشد حليم جباران و متكبرين به نسبت اينكه براي
:ميفرمايد كريم قرآن.است صدر شرح اين بكند ، ايستادگي
دين تبليغ براي كه خواست "ع"موسي حضرت از خداوند كه وقتي
خداي اي يعني "ليصدري اشرح رب":گفت او برود ، فرعون پيش
فرعون با مبارزه براي آخربكن گشاده و باز مرا سينه !من
باشد كسي بايد ميكند خدايي ادعاي كه فرعوني پيش رفتن و
.بكند مبارزه طاغوت آن با بتواند و باشد داشته صدر شرح كه
شرحالله افمن":ميفرمايد كريم قرآن ديگر جايي در يا
معني اينجا در واقع در "ربه من نور علي فهو للاسلام صدره
اسلام ، وسيله به خدا كه كسي آن ;است كرده بيان را صدر شرح
يعني ،"ربه من نور علي فهو":است داده او به صدر شرح
از است نوري او دل براست شده تابيده او دل در نور
شرح" بگوييم ميتوانيم هم ديگر تعبير بهخودش پروردگار
ناملايمات مقابل در يعني صدر ، سعه و دلي روشن يعني ، "صدر
.بكند تحمل بتواند
مقابل نقطه صدر شرح كه ميشود مستفاد آيه همين از باز
پروسعت ، دل ملايم ، دل داشتن همان صدر شرح.است قلب قساوت
;است ديد خوش و فهم خوش و ادراك پر دل پرحوصله ، دل
:ميفرمايد اينجا وقت آن.است صدر شرح معناي همه اينها
انابه" به جور؟ چه به "كن عنايت من به صدر شرح !خدايا"
."مخبتين
خداست مختص هدايت
از كه اول دعاي در ;داريم دعا دو واقع در ما اينجا در
كن راهنمايي مرا !خدايا:ميشود گفته دعاهاست ، بالاترين
هدايت مرا بايد تو خدايا بياورم ، بجا را خير اعمال كه
كردن راهنمايي و هدايت اصل زيرا صالحه ، اعمال سوي به كني
;نميگردد هدايت كسي نباشد خدا هدايت اگر و خداست آن از
نكند ، هدايتش خدا كه را كسي و "له فلاهادي يضللالله من"
به مختص هدايت بكند ، هدايت را او نميتواند ديگر هيچكس
صلاح و خير سوي به را ما بايد كه خداست يعني ;خداست
الحوائج فيه لي واقض" ميگوييم آنگاه و.بكند راهنمايي
.كن برآورده مرا آرزوهاي و نيازمنديها و حوائج "والامال
من يا":ميشود توجه خداوند به تعبير اين به وقت آن
دارم من خدايا:ميگوييم "السئوال و اليالتفسير لايحتاج
"اصلا كه هستي كسي تو ميزنم ، حرف هستي ، اينجور كه تو با
بدهد حال شرح برايت و بيايد بنده اينكه به نداري احتياج
احتياجات و نيازها و ما قلوب بر تو چون بكند ، سئوال يا
ما ، به نسبت خداوند ;است طور همين "واقعاآگاهتري ما
چه ما كه اين به و است آگاهتر -معنا يك به -ما خود از
لازم حضرتش حضور در لذا.داريم نيازي چه داريم ، احتياجي
چيزهايي و كنيم باز خدا پيش را دلمان در و برويم كه نيست
به نيازي خير ، .بگوييم نميداند خدا بالله العياذ كه را
:ميخوانيم رجب ماه دعاي در.نيست گفتن
"...يسئله لم من يعطي من يا سئله من يعطي من يا"
گويمت چه ناظري چون
چه و بكني سئوال چه -متعال خداوند كه است اين مقصود
و ميدهد بدهد ، انسان به بايد كه را هرچيزي -نكني سئوال
هم را انسان خير جز و ميسازد برآورده را انسان احتياجات
بنده صلاح به "قطعا ندهد ، را چيزي يك اگر و نميخواهد
به اوست ، صلاح كه را هرچيزي و نداده او به خدا كه نبوده
يا بكنيم سئوال و برويم ما كه ندارد نيازي و ميدهد او
نيازهاي بر و ما دل بر خدانده يا بده كه بگوييم خدا به
نداريم توجه "اصلا ما كه بسا چه.ماست خود از آگاهتر ما
ما براي چيز چه داريم ، نيازي چه داريم ، احتياجي چه كه
اينها همه خدا ولي.است بد ما براي چيز چه يا و است خوب
و شرح برويم ، ما كه نيست نيازي بنابراين.ميداند را
كه بفهمد خدا تا داريم را حاجتها اين ما كه بدهيم تفسير
اين وقت آن و "بالله العياذ" داريم را حاجتها اين ما
ميداند ، را اينها همه خدا.سازد برآورده را ما حاجتهاي
.ميداند هم خودمان از بهتر
يعني كردن دعا پس كه بيايد پيش سئوالي شايد اينجا حالا
هم را ما احتياجات ميداند ، را چيز همه خدا كه وقتي !چه؟
چه است ، خوب ما براي چيز چه كه ميداند خدا ميداند ، كه
نبايد "اصلا يا و كنيم؟ دعا چرا پس است ، بد ما براي چيز
.بكنيم دعا
به وقتي اينكه "اولا شود ، عرض بايد سئوال اين درباره
اين "حتما خدايا:كه نكنيم اقتراح ميكنيم دعا خدا درگاه
صلاح به هرچه خدايا:بگوييم بايد بلكه بده ، ما به را چيز
ميبينيم اشكال آن دفع در "ثانيا و بفرما عطا ما به ماست
و اخبار در و كريم قرآن در يعني اسلام مقدس شرع در كه
خانه در به اينكه بر است شده تاكيد (ع)معصومين روايات
.كنيد طلب خدا از را حوائجتان و برويد خدا
دارد ادامه
من شهسوار
است امشب خلوت اهل گويند كه قدري شب آن
است كوكب كدامين در دولت تاثير اين يارب
رسد كم ناسزايان دست تو گيسوي به تا
است يارب يارب ذكر در حلقهاي از دلي هر
طرف هر كز توام چاهزنخدان كشته
است غبغب طوق زير جان گردن هزارش صد
زين بندند صبا پشت بر كه موكب آن اندر
است مركب مورم كه من برانم چون سليمان با
اوست روي آيينهدار مه كه من شهسوار
است مركب نعل خاك بلندش خورشيد تاج
گرمرو كافتاب بين عارضش بر خوي تاب
است تب روزش هر هست تا عرق آن هواي در
مي جام و يار لعل ترك كرد نخواهم من
ميزند چشمي زير من دل بر ناوك آنكه
است لب زير خنده در حافظش جان قوت
ميچكد بلاغت منقار ز حيوانش آب
است مشرب عالي چه ايزد بنام من كلك زاغ
حافظ
|