انساني حيات دينيروشنگر تجربه
زيبايي فلسفهء باره در ضيمران محمد دكتر سخنراني متن
(بخش واپسين) دين شناختي
را آدمي حيات كه نمود تشبيه شعري به ميتوان را دين *
.ميبخشد پويا و خلاق ماهيتي
ميان به خداوند از سخن وقتي گفت ميتوان اعتباري به
امر ميان نزديك مناسبت به آدمي فلسفي ديدگاه از ميآيد
سايه در تا برميآيد صدد در و ميانديشد ايدهآل و واقع
دريابد را ملكوتي ايدهآل ماهيت و منش واقع ، امور تجربه
همين زمره در هيجدهم قرن ايدهآليست فيلسوف كانت
نقد ناب ، نقد يعني نقد ، سه طرح ضمن او بود انديشمندان
اخلاقي هنري ، مسائل به را سوم و دوم نقد ;حكم نقد و عملي
والايي زيبايي احكام به خصوص اين در او.داد فراطبيعي و
بر ذوق احكام يا زيبايي احكام كه شد مدعي و كرد اشاره
جهت و كيفيت كميت ، نسبت ، يعني مقولات جدول سويه چهار حسب
(relation) اضافه يا نسبت مورد در.هستند تحليل قابل
ميكنند ، بيان را غايتي چند هر ذوقي احكام كه شد يادآور
اين در.است شهوت و مرض و غرض نوع هر فاقد غايت اين اما
يا جزء ، كل و هست هم كل خود جزء كه ميشود گفته حكم
در حكمي چنين طريقت مستلزم حجيت و است حجيت متضمن طريقت
پيرامون حكم مورد در.است طرح قابل نيز فراطبيعي قلمرو
در.پرداخت بحث به تفصيل به كانت قدسي امر تماميت و كليت
اما وفردي است جزئي جمال پيرامون حكم گفت كانت كميت خصوص
فراطبيعي احكام در.است كلي اهميتي داراي حال عين در
نميتوان بنابراين و است قدسي امر وحدت اصل نيز (ديني)
اصلي تجربه گفت كانت كيفيت مورد در.نمود جمع را آن
.است بيغرضانه علاقهاي مستلزم
وجه هيچ به تحسين ضمن زيبا پديده با برخورد با فرد يعني
جهت مورد در.نميكند جويانه تملك برخوردي آن به
اما هستند فردي و ذهني ذوق ، احكام گفت كانت (modality)
احكام موضوع اعتباري به.وكلياند ضروري خود احكام همين
(intersubjective)بيناذهني ماهيتي بودن فردي ضمن مزبور
را حكم همين نيز قدسي حوزه نظريهپردازان از بعضي.دارند
خصوصيت اين آنها.ميگيرند بكار فراطبيعي احكام مورد در
شدند يادآور و ناميدند(sensus numinous) الهي ادراك را
آدمي وجود اعماق در قدسي ساخت مورد در كلي ادراك نوعي كه
والا امر پيرامون بحث با كانت اين بر افزون.دارد وجود
يادآور و ساخت مطرح را قدسي تجربه(sublime) متعالي يا
از كه ميكند راهبري ساحتي به را آدمي والا احساس شد
تعلق فراطبيعي قلمرو به بيشتر و است دور به حسي ادراك
در عرفاني تجربهاي اثر در ادراك اين واقع در.ميگيرد
درحوزه نهادن گام با كه است بديهي.ميشود احيا آدمي
به و گذشته در پديدارها حيطه از آدمي قدسي ادراك
تجربه كانت مفسرينميكند سير هستي مراتب والاترين
يك از را دو اين و داده پيوند قدسي تجربه با را والايي
.ميدانند جنس
"زيبا هنرهاي فلسفه" خويش معروف اثر در (1770-1831) هگل
اصيل تجلي دو را مذهب و هنر(thephilosophy of fineart)
سير و تجلي اين باتكامل كه شد يادآور و نمود تلقي روح
.ميشوند مستحيل فلسفه در دو اين سرانجام آن ديالكتيكي
ايده ملموس و شناختي پديدار تبلور و تجلي هنر او گفته به
گذشته مختلفي مراحل از هنر و مذهب درحقيقت.است (روح يا)
.ميكنند صعود فلسفه يعني خود نهايي مرحله به سرانجام و
(symbolic)نمادين ماهيتي داراي ومذهب نخستهنر مرحله در
و وجودندارد درونمايه از مستقيمي بيان پويه اين در.است
ادبيات و افسانهها در خود شكل نازلترين در نمادين پويه
بيان يعني.ميشود متجلي تمثيلهاواستعارات و عاميانه
زمينه عاليترين.ميشود دمساز (ايده) مفهوم با محسوس
در.ميشود پديدار تنديسگري صورت به پويه اين در فعاليت
آن ماهيت بيشتر و دارد ابتدائي عيني قدسي ساحت پويه اين
و نخست پويه مقابل مرحله يعني سوم درپويه.است طبيعي
.مييابد تجلي عريان و صورتيآشكار به روح رمانتيك ، جنبش
در.ميرود ميان از واقعيت و روح ميان اوليه وحدت و
حالت از انسان و خداوند ميان وحدت رمانتيك مرحله
پويه در.مييابد استعلاء فلسفي علم مرحله به بلاواسطه
در حسپذير صورت مرزهاي از فلسفي و عقلي محتواي رمانتيك
كالبد بر روح.ميدهد دست از را خود ملموس وكالبد گذشته
حجابهاي فلسفي روح مرحله اين در كلي بطور.يافته چيرگي
.ميكند پرواز مطلق ايده ساحت به و زده كنار را حس
وجهي محتوا و صورت ميان كلاسيك پويه يعني مياني درمرحله
اين نمود يونان و روم تنديسگري.ميشود برقرار توازن
بكار خدايان تجسم در آدمي پيكر اينجا دراست پويه
.ميرود
در را ومذهب هنر به هگل رويكرد (18551813) كيركهگارد
كاركرد روي هيچ به حقيقت گفت و داد قرار سخت چالشي معرض
سايه در نميتوانيم ما يعني.نيست مطلق روح يا ايده عيني
تجربه بلكه.كنيم حاصل قرب قدسي ساحت به ديالكتيكي منطق
به حقيقت.فلسفه نه و است تحقق قابل وجود ساحت در قدسي
زيست چگونگي به بلكه.نميگيرد محتواتعلق يا "چهچيزي"
به آدمي كه است زندگي تجربه گذر در يعني است ، مربوط آدمي
وجودي است دريافتي حقيقت.ميشود وارد حقيقت آستانه
مدد به نميتوان امور ماهيت از (existential grasp)
تجربه درياي به دل بايد بلكه يافت دست بدان منطقي نتايج
.نمود حاصل تقرب آن آستانه به تا زد
كه دارد وجود زندگي در اساسي ارزش سه ميگويد كيركهگارد
يكي.ميكند راهبري اصيل وجود و حقيقت جستجوي به را آدمي
رويكرد سوم و اخلاقي رويكرد دوم زيباييشناختي ، رويكرد
آفرينش با بيشتر كه زيباشناختي رويكرد اساسي اصل.ديني
واقع در.است التذاذ گونهاي متضمن دارد سروكار هنري
طنزآميز ماهيتي داراي زيباييشناختي رويكرد گفت ميتوان
هست كه آنگونه زيبائي آستانه به را آدمي كه زيرا است
.مينمايد راهبري
مواجه والايي ارزشهاي با را خود آدمي اخلاقي رويكرد در
در و مييابد آنها از تبعيت در را خويش كرامت كه ميبيند
بيشتر است قادر همواره آدمي كه است آن اخلاقي طنز واقع
دهد ، انجام است شده فرض او براي اخلاقي قوانين در آنچه از
گناه احساس اخلاقي قوانين از محض متابعت امكان عدم ولي
اخلاقي ياسي دچار را او و ميكند زنده او در را
.ميگرداند
تجربه را خويش وجودي كرامت و اصالت آدمي ديني تجربه در
خويش خود با را آدمي فراطبيعي تجربه اعتباري به.ميكند
درمييابيم ما مسيحي يا اسلامي تجربه در.ميسازد درگير
و است گرديده متجلي متناهي ، قلمرو در لايتناهي كه
ناچار به و ميبرد پي خويش كرانمندي به آدمي كه اينجاست
كرانمندي احساس اين.نميگردد خودمحوري و نخوت تسليم
در ميگويد كيركهگارد.است وجود اصالت گونهاي متضمن
نميشود متروك زيباييشناسي و اخلاق مذهبي ديني ، رويكرد
زيباييشناختي و اخلاقي تجربه موءيد فراطبيعي تجربه بلكه
.هست هم
تجربه و زيباييشناختي تجربه
همچون (17581703) Jonathan)(Edwardsادواردز جوناتان
را آنها و آورد ميان به سخن گيتي زيباييهاي از فلوطين
به نظر او.ميخواند (graceful) دوستداشتني و دلنواز
با را نيوتوني دانش و داده پيوند الهي فيض با را ادراك
كه است مدعي و نمود تركيب كالون جان الهي حاكميت نظريه
آورد روي ديني عواطف به بايد ديني حيات فهم براي
مستلزم او نظر به دين يعني (religious Affection)
الهي لطف دريافت و فهم از كه است عميق التزام گونهاي
سايه يا تصويرها) كتاب در ادواردزميشود ناشي
(Images and shadows of Divine Things الهي پديدههاي
و نمايد طرح الهي دانش براي را مبنايي تا ميكوشد
و است تجربي و حسي ماهيتي داراي معرفت اينگونه ميگويد
اين او.كرد قياس طبيعي علوم يافتههاي با آنرا ميتوان
و ناميده (Sensibility) تجربي حسانيت را ادراك وجه
ميتوان را حسانيت اين بارز جلوه كه ميشود يادآور
(coleridge) كالريج تايلور چون نيز او.ناميد زيبايي
گرديده تفكيك به قائل ثانوي زيبايي و نخستين زيبايي ميان
كه وجود به سپردن دل از عبارتست نخستين زيبايي ميگويد و
اين بر افزونميشود ناميده خداوند كلام علم زبان به
كل در كه او محبت و لطف نيروي از عبارتست الهي حاكميت
در ميتوان را آن مظهر و است ساري و جاري هستي
از است عبارت ثانوي زيبايي.كرد جستجو وجود زيباييهاي
مشاهده طبيعت در كه زيبايي و دلانگيز صورتهاي كليه
به.نمود تجربه را آن ميتوان حسانيت سايه در و ميشود
زيبايي و دارد تعلق باري ذات به نخستين زيبايي سخن ديگر
و سلوك بنابراين.است متجلي آفرينش ملموس مظاهر در ثانوي
را زيباييها اين تا ميرساند مدد آدمي به روحاني تجربه
مستلزم مزبور روحاني تجربه كه است بديهي.نمايد دريافت
گردد ، الهي لطف مشمول آدمي دل چنانچه.است الهي لطف
.گرديد خواهد ابدي لذت از آكنده وجودش
ضمن دين با آنها ارتباط و اساطير محقق الياده ميرچا
انسان نظريه به پديدارشناسي دقيق ترفندهاي بكارگيري
كه است مدعي و نموده تكيه (homo- Religious) ديني موجود
حساسيت گونهاي مستلزم قدسي تجربه گونهگوني و تنوع فهم
.است قدسي كاركردهاي و اشكال به نسبت فرهيخته ادراك و
ماهيتي و منش داراي كاركردها و اشكال اين است بديهي
تجربه و ديني تجربه كه اينجاست در.است زيباييشناختي
الياده ميرچا كه را جالبي نكتهميشوند متحد هم با هنري
با هستند مدعي كه آنها او نظر به كه است اين ميكند مطرح
روي قدسي نيروهاي گريز و پرواز وجهي مدرنيته چيرگي
مدرنيته ظهور با كنيم قبول كه است آن منزله به ميدهد
.ميرود بين از هنري آثار به نسبت شناختي زيبايي حساسيت
كه است شعر گونهاي متضمن فراطبيعي تجربه او نظر به
.بخشد روشني را آدمي حيات ميتواند
ساحت ميان پيوند گونهاي معاصر فلاسفه و انديشمندان اكثر
جمله از.كردهاند ملاحظه قدسي قلمرو و زيباييشناختي
كه است مدعي اسپانيايي شاعر و فيلسوف سانتايانا جورج
آگاهي بر مقدم كه اتمها از مكانيكي است منظومهاي عالم
هم باز آدمي شعور فروپاشي از پس و است داشته وجود آدمي
به را طبيعت نيروهاي نيست قادر روح.يافت خواهد ادامه
ميان از را حيات ضرورتهاي يا و دهد آرايش خويش دلخواه
اين ميتوانند آدميان روح منظر از حال اين با.بردارد
دگرديسي و كنند ملاحظه وجود ضرورت مثابه به را ضرورتها
مهمترين از يكي.كنند تجربه ابديت و ايستا در را آنها
دريافت و ژرفبيني و بصيرت خلاق ، تخيل روح دستآوردهاي
را آرمانها اين از يكي ميتوان كه است آرماني ارزشهاي
و همآهنگي تبلور واقع در زيبايي.دانست زيبايي درك
بديهي.است خيراعلي متضمن خود كه است ايدهآل سازواري
دريافت به را آدمي ايدهآلها اين پرتو در زيستن كه است
داراي خود مزبور آرمانهاي كه زيرا ميرساند ، مدد ابديت
زيبايي تجربه در آرمانها اين وقتي.است جاويدان خصوصيتي
تا شد خواهد قادر آدمي گردند متجلي ديني حيات و شناختي
.گويد پاسخ وجود پيرامون اساسي پرسشهاي اكثر به
كه نمود تشبيه شعري به ميتوان را دين ميگويد سانتايانا
.ميبخشد پويا و خلاق ماهيتي را آدمي حيات
ميان به خداوند از سخن وقتي گفت ميتوان اعتباري به
امر ميان نزديك مناسبت به آدمي فلسفي ديدگاه از ميآيد
سايه در تا برميآيد صدد در و ميانديشد ايدهآل و واقع
.دريابد را ملكوتي ايدهآل ماهيت و منش واقع ، امور تجربه
اشتياق ناسوت در سلوك و سير در آدمي قدما قول به واقع در
سخن ديگر به.ميپرورد خود ذهن در را ملكوت ساحت به وصول
.است شناختي زيبايي ادراك گونهاي متضمن خود ديني احساس
درگذشتيم خويش تناني وجود محدود حصارهاي از وقتي ما يعني
اين.يافت خواهيم را خويش خويشتن بدرآمديم ، خود از و
تحقق بارز صورتي به ديني و هنري قلمرو دو در خوديابي
.(ديوئي جان).مييابد
ميان مناسبت فهم پي در نيز شرقي انديشمندان اواخر اين در
دست پراكندهاي تحقيقات به فراطبيعي تجربه و هنري تجربه
از ميتوان آنها معروفترين جمله از.زدهاند
-1947) برد نام (Ananda Comaraswamy)آنانداكوماراسوامي
به شرق فلسفي و هنري آثار ترجمه و تحقيق ضمن او (1877
به راهي كردن باز پي در انگليسي زبان به هندي خصوص
به موسوم كتابي در او.برآمد شرقيان هنري انديشههاي
Christian and Oriental) شرقي و مسيحي هنر فلسفه
جاويدان خرد در مندرج هنري آموزه (Philosophy of art
.قرارداد تحليل مورد را شرقي (Philosophia Perenmis)
و منش داراي حقيقي هنر كه است اين او پژوهش عطف نقطه
سخن ديگر به.است (Iconographic) ديداري و تصويري ماهيتي
تصوير بصورت را معنوي مفاهيم كه است وسيلهاي اصيل هنر
خود مخاطب در بايد اصيل هنرميگذارد نمايش به
واقعي هنري اثر واقع در.آورد وجود به روحي استحالهاي
.ميكند دگرگون را مخاطب هم و ميسازد متحول را هنرمند هم
گفت و داده قرار چالش معرض در را مدرن زيباييشناسي او
و دانست احساس حيات باروري نبايد را هنري تجربه اصلي هدف
و اصيل هنر.محدود و ساحتي تك است رويكردي گرايش اين
.كند نفوذ آدمي شناختي و عقلي حوزه بر كه است آن حقيقي
خود دانستن ، زيباييشناسانه ارضاي را هنر غايت بنابراين
و نمادها بتوارگي وجهي در درافتادن و بتپرستي گونهاي
و رفته فراتر احساس مرزهاي از بايد واقعي هنر.تصويرهاست
بايد كه معنا بدين.سازد دگرگون خود تماميت در را انسان
آدمي در تصعيد و پالايش گونهاي هنري اثر با برخورد در
كوماراسوامي.سازد دگرگون را او هستي همه و آيد بهوجود
از بعضي در او فلسفه درونمايههاي اكثر كه است مدعي
تا كوشيد بايد او نظر به.است متجلي جديد هنرمندان آثار
را جامعه كل و بپوشانيم جامهعمل را مالرو آندره روءياي
جهاني جامعهاي يعني.كنيم تبديل ديوار بدون موزهاي به
تنگاتنگ مناسبات و روابط به نسبت حساسيت آن در كه
شئون همه در معنويت تا شود سبب دين و زيباييشناختي
.گردد منتشر آدميان زندگي
|