مخالفان ديدگاه به نسبت رشد ابن تسامح
(پاياني بخش)سياسي توسعه و دمكراسي

مخالفان ديدگاه به نسبت رشد ابن تسامح
جابري عابد محمد دكتر
اشاره
رفتارهاي و مواضع برابر در امروزه كه مثبتي شعارهاي از
از است ، تسامح شعار ميشود ، مطرح خشونتگرا و افراطي
دوران همانند -نيز امروز است معتقد نويسنده كه آنجا
والاي ارزشهاي مجدد احياء به نياز -بشر تاريخ گذشته
مفهوم زدن پيوند با دارد سعي رو اين از داريم ، انساني
نحوه به نگاه ايدئولوژي ، وبا و دين فلسفه ، با تسامح
.بپردازد بررسيآن به مقوله اين با رشد ابن برخورد
مقالات گروه
زير سهگانه محورهاي براساس و فلسفي عرصه درون در تسامح
:است بررسي قابل
شرح به ميتوان را محور اين اساسي پرسش:فلسفه در تسامح
خود قلمرو در را "تسامح" "اصولا فلسفه آيا:كرد مطرح زير
است؟ شده انجام كار اين تاريخي نظر از آيا و ميپذيرد؟
است آن اينجا در اساسي پرسش:فلسفه موضوع عنوان به تسامح
آيا و دارد؟ وجود تسامح فلسفههاي يا فلسفه آيا:كه
است؟ فلسفي مفهوم يك "واقعا تسامح
است آن اينجا در شده مطرح پرسش:فلسفه يك عنوان به تسامح
فلسفي نظر از را مفهوم اين ميتوان گسترهاي چه تا:كه
گرفت؟ كار به آن بزرگ مسايل و ما عصر مسايل در
ما و است برگ و پرشاخ و گسترده موضوعهاي پرسشها ، اين
بلكه كنيم ، ادا را آن حق نداريم قصد كوتاه فرصت اين در
كه كرد خواهيم بسنده ابتدايي و عام شماي ترسيم به
.شود عميقتر و دقيقتر پژوهشهاي عزيمت نقطه ميتواند
نظر از را آن و ميپذيرد را تسامح "اصولا فلسفه آيا &
است؟ كرده اجرا تاريخي
مفهوم دو اين بايد -چيز هر از قبل -پرسش اين به پاسخ در
دهيم توضيح خلاصه شكل به ولو را "تسامح" و "فلسفه" يعني
.بفهميم را دو اين ميان پيوند تا
به آن پيدايش هنگام از كه بازگرديم فلسفه عمومي تعريف به
بوده همراه آن با يونان سرزمين در تفكر خاص شيوه عنوان
شمار به شناسانه معرفت كوششي را "تفلسف" تعريف اين.است
به ديگر سوي از.است "حقيقت جستجوي" آن هدف كه ميآورد
معناي فلسفه و زبان فرهنگهاي كه بپردازيم "تسامح" تعريف
و فكري ديدگاه يك":كردهاند تعريف چنين را آن اخلاقي
ديگران عملي و فكري ديدگاههاي تحمل بر كه است عملي
و باشد ما مواضع موافق ديدگاهها اين چه حال.است استوار
به احترام همانا تسامح":ديگر عبارت به ".مخالف چه
".است مخالف ديدگاه
بنگريم چارچوب اين از فقط "تسامح" و فلسفه رابطه به اگر
وسيعترين از فلسفه كه كنيم داوري ميتوانيم آساني به
جستجوي".است آن به عمل و تسامح پذيرش براي عرصهها
در انسان كه هنگامي تا و نيست آن مالكيت معناي به "حقيقت
"ضرورتا ندارد ، را آن مالكيت ادعاي و است حقيقت جستجوي
احكام صدور از و شناخته رسميت به را اختلاف و كثرتگرايي
عرصه فلسفه ، نظر اين از.است كرده خودداري ديگران حذف
-است آن طبيعي عرصه كه -اجتهاد در تسامح و است اجتهاد
بسياري كه "ميگويد درست مجتهدي هر" اصل.مييابد تحقق
تسامح اوج دارند ، اعتقاد آن به فقه در اسلامي علماي از
انديشه در شك گرفتن كار به همچنين.است عرصه اين در
رسميت به و تسامح عين همانا حقيقت ، دانستن نسبي و فلسفي
.انسانهاست ميان تباين مشروعيت و اختلاف شناختن
به تسامح حياتي عرصه اصولي ، نظر از دستكم فلسفه لذا
به درازخويش تاريخ طول در فلسفه آيا اما.ميرود شمار
است؟ بوده پايبند اصل اين
با و بدهيم مثبت پاسخ نميتوانيم تاسف كمال با ما
-فلسفه زيرا.ميگوييم را حقيقت همه كه بگوييم اطمينان
و "است كرده خيانت خود به" "غالبا -ياسپرس كارل قول به
مدعي و رفته فراتر بوده "حقيقت جستجوي" كه خود وظيفه از
فرورفتن حد" تا فلسفه ياسپرس قول به.است شده آن مالكيت
در و فرمولها در شده قالبريزي معرفت و سنديت در
".كرد سقوط كامل يقينگرايي
و ميكند نفي را اجتهاد دگماتيسم ، يا سنديت ،"عملا
و سرميدهد را "اجماع" شعار و ميگذارد زيرپا را اختلاف
به و ميگشايد مخالفي هر روي به را "اجماع از خروج" سلاح
جاي تلقي ، و تلقين و مييابد گرايش چيرگي و استبداد سوي
روش فلسفه ، حالت ، اين در.ميگيرد را جستجو و پژوهش
هويت و مينهد كنار عملي و فكري مواضع عنوان به را تسامح
كه ميشود ديگري چيز و ميدهد دست از را خود مزيت و
تغيير همانند درستميناميم ايدئولوژي را آن امروزه
تنگ مذهبگرايي به گفتگو و بحث طريق از مذهب به دعوت
.گرايي افراط و تندروي و نظرانه
همواره تسامح كه ميگويد ما به فلسفه تاريخ حقيقت ، در
بوده حقيقت جستجوي يعني "تفلسف" اساسي شالودههاي از يكي
مذهبي يقين به را خود روشمندجاي شك اگر كه طوري به.است
بگيرد ، را آنها نقد و تحليل جاي انديشهها تعميم و بدهد
بدل "حقيقت" از گزارشي به يعني ايدئولوژي به فلسفه
كه ميدهد ارائه يگانه و كامل شكلي به را خود و ميشود
تسامح حالت اين درنيست آن وراي در حقيقتي هيچ [انگار]
انديشه در -خشونت و زور يعني تسامح عدم و ميرود ميان از
چرا كه است اين پرسش اكنون.ميشود آن جايگزين -عمل و
روي به قدرت با را در و ميشود بدل ايدئولوژي به فلسفه
ميبندد؟ تسامح
از كه ميشود تبديل ايدئولوژي به وقتي فلسفه ما نظر به
و دهد تن موجود وضع به و بردارد دست خود انتقادي وظايف
وسوسه دچار كه اين يا كند منعكس حقيقت عنوان به را آن
مثال عنوان به فلسفي تخيل توسط كه شود ديگري "موجود وضع"
در.ميشود پرداخته و ساخته موجود وضع بديل و نمونه و
حقيقت جستجوي منطق بر مصلحتها ميان نبرد منطق اينجا
"تسامح" مقوله جايگزين "نبرد" مقوله و ميشود چيره
.ميشود
بشري ، تكامل از مراحلي در ايدئولوژي به فلسفه تبديل اين
به خيانت" "ضرورتا و ميآيد نظر به طبيعي چيز ما نظر به
نميتواند و ندارد اجازه فلسفه.نميرود شمار به "خود
انسان مسايل از دور به و مكان و زمان از بالاتر همواره
به نياز ناگزير به و باشد تاثيرگيرنده و موءثر اجتماعي
و آزادي يعني انسان حقيقت كه وقتي تعهد اين.دارد تعهد
به باشد ، درگير طرف آن يا اين تهديد معرض در وي كرامت
.است ديگر ضرورت هر از قبل كه ميشود تبديل اولي ضرورت
كه است آن زمينه اين در ايدئولوژي و فلسفه ميان فرق
ذوب زمانهاش در و ميشود يكي خود مساله در ايدئولوژي
-بازگشت خط نه و -حركت نيروي فلسفه كه حالي در ميگردد ،
تا ميدهد را امكان اين او به كه ميكند حفظ خود براي را
فراتر همانا اين ، بازيابد است اصيل و اساسي را چه آن
پرسشهاي كردن مطرح منظور به پيشنهادي پاسخهاي از رفتن
به حقيقت مالكيت احساس لحظه از رفتن فراتر يعني است جديد
زندان از رهايي ديگر عبارت به.است حقيقت جستجوي زمان
.است فلسفي گشادهورهاي فضاي به ايدئولوژي
با فرقهگرا استبداد و ايدئولوژي زندان از رهايي
اختلاف ضرورت و اجتهاد درهاي گشودن به فراخواني
نيرومند صداهاي فلسفه ، تاريخ در.ميشود آغاز ديدگاهها
تعصب و فرقهگرايي تنگ چنبره شكستن كه بودند پرطنيني
يكي به اينجا در.ميكردند مطالبه را ديگران حذف و فكري
تا ميگرديم باز او به و ميپردازيم رسا فريادهاي اين از
.است رشد ابن فرياد همان اين.بازيابيم را فلسفه
اعتقادهاي و ديدگاهها از يعني "ديگران" علوم از رشد ابن
درباره و كرد دفاع هستي و انسان و خدا درباره دگرانديشان
اگر را آنها اصحاب و داد فتوا آنها از استفاده و اطلاع
به اگر حتي دانست معذور بودند شده صوابي يا خطا مرتكب
:ميافزايد وي."نباشند يا باشند ما همكيش" ابنرشد قول
است اسلام از قبل قدماي از كسي همكيش غير از من منظور"
و متكلمان به ابنرشد "است پرداخته چيزها اين به كه
بر تاكيد با ، ميكردند رد را "اوايل علوم" كه فقيهاني
به دستيابي.ميداد پاسخ انساني معرفت انباشت تاريخي شكل
موجودات مورد در" عقلي علوم در آن به شدن نزديك يا حقيقت
راه اين در كه ميگيرد انجام آنها يكايك بررسي با
به اينجا در رشد ابن ".ميگيرند كمك پيشينيان از پسينيان
چه آن با الفتي و باشد اينچنين اگر":ميگويد خلاصه طور
كه برماست باشيم داشته مانده برجاي پيشين ملتهاي از كه
در استدلال شرايط به بسته و بپردازيم موجودات بررسي به
چه آن و كنيم نظر كتابهايشان نوشتههاي و آنان گفتههاي
سپاسشان و شادشويم آن از و بپذيريم باشد حق موافق كه را
و دهيم هشدار است حق غير كه چه آن به نسبت و گوييم
(1)".خواهيم عذرشان
و مخالفان ديدگاه به نسبت رشد ابن موضعگيري در تسامح اوج
نميكوشد كه ميكند سرزنش را غزالي كه است هنگامي دشمنان
مقدماتي گرفتن نظر در بدون بلكه بفهمد را "دشمن" موضع تا
وي.ميدهد آن فساد بر حكم شده ، منجر موضع آن به كه
در حجتشان آنان از نيابت به كه است آن انصاف":ميگويد
اينجا در ضمير ".است آنان حق اين زيرا شود ، آورده امر آن
غزالي ، كه ميگردد باز فيلسوفاني و معتزله فرقه به
كردن مطرح به متهم و دانسته خطا را ديدگاههايشان
.است كرده شناعتها و زشتيها
يعني والا جايگاهي به "تسامح" بردن بالا خواستار ابنرشد
طبق كه است آن انصاف":ميگويد وي.بود عدالت جايگاه
دلايل همانند را دشمنانش دلايل انسان ارسطو ، حكيم گفته
دشمنان حجتهاي و دلايل طلب در كه اين يعني.بياورد خود
ميكند خويش مذهب دلايل طلب در كه كند تلاش آنگونه خود
نيز آنان براي ميپسندد خود براي كه را دلايلي همان و
را شنيعي قول اگر است حقيقت پي در كه كسي":لذا ".بپسندد
قول آن از را شناعت آن كه نيافت نيكويي مقدمات و ديد
از را آن و است باطل قول آن كه كند تصور نبايد بزدايد
است نهاده جا برآن پاي دارد ادعا مدعيله كه بيابد طريقي
آن ماهيت كه بهرهگيرد نظمي و زمان طول از آن تعلم در و
(2)".دارد را اقتضايش متعلم ، امر
متوني به بتوان جديد يا كهن فلسفي گفتمان در نميكنم فكر
به احترام" در ابنرشد.يافت دست متن اين از قويتر
.قراردارد تسامح سطح از والاتر بسا سطحي در "دگرانديشان
بالا ايثار سطح تا بلكه و عدالت سطح تا را احترام اين وي
را عدالت واژه ابنرشد چرا:است اين پرسش اكنون.ميبرد
است؟ نگرفته كار به را تسامح لفظ و برده كار به
.پرداخت بدان بايد ديگري جاي در كه است پرسشي اين
طرف بني عزيزي يوسف :ترجمه
و المقال فصل" رشد ، بن احمد محمدبن ابوالوليد :نك -1
" منالاتصال الحكمه و الشريعه مابين تقرير
التهافت تهافت رشد ، احمدبن محمدبن ابوالوليد :نك -2
(پاياني بخش) سياسي توسعه و دمكراسي
فعالان كه دارد اين به بستگي جامعه يك سياسي رشد سطح"
تعلق جامعه گوناگون سياسي نهادهاي به اندازه چه تا سياسي
در.ميكنند همبستگي احساس نهادها اين با چقدر و دارند
تعلق اجتماعي نيروي يك به آن اعضاي همگي كه جامعهاي
نهادهاي به جامعهاي چنين در.محدودند درگيريها دارند
جامعه اين اگر اما.نيست نيازي متمايز "كاملا سياسي
هر قدرت بايد شود نيرومند سياسي اجتماع يك كه بخواهد
درجه همچنين.شود اعمال سياسي نهادهاي طريق از گروهي
سياسي نهادهاي توان به پيچيده جامعه يك در سياسي اشتراك
(12)".دارد بستگي آن
و سياسي نظام باشد بيشتر سياسي مشاركت چه هر اين بنابر
البته كه رفت خواهد بيشتر پيچيدگي و تنوع بهسوي جامعه
سياسي نهادهاي كاركرد به سياسي مشاركت تضمين و تامين
سطح مشاركت نسبت همين به و ميكند پيدا وابستگي بيشتر
اين كننده تركيب نيروهاي و ملي وفاق و سياسي اشتراك
.ميكند منعكس را نهادها
.باشد فرد يك به وابسته كه است آن سياسي نظام سادهترين"
ارسطو.هست نيز سياسي نظام ناپايدارترين نظامي چنين يك
كوته" بيش و كم همگي بيدادگري نظامهاي كه يادآورشده
گوناگون ، و متعدد نهادهاي داراي نظامسياسي "عمرند
بهتر عبارت به و است بيشتر بسيار پذيرياش تطبيق توانايي
دگرگونيهاي با را خودشان بتوانند بايد سياسي نظامهاي
كه معتقدند سياسي نظريهپردازان و دهند تطبيق محيطي
معرض در بيشتر همه از ساده حكومتي صورتهاي
براي بيشتري بخت مختلط دولتهاي و فروپاشيدگياند
و دمكراتيك نهادهاي از نظام يك كه زماني و دارند پايداري
نظامي چنين يك باشد شده تركيب و تشكيل قدرت متعدد عناصر
(13)".كند جلوگيري انقلاب يا شورش از ميتواند بهتر
به وابستگي طريق از شدن سياسي و سياست در مردم اشتراك"
متمايز سنتي دولت از را نوين دولت يك سياسي ، واحدهاي
دهكده سطح در تنها سياسي اشتراك سنتي جوامع در.ميكند
مردم سياسي اشتراك نوسازي پروسه در كه حالي در ميباشد
دخالت و دارد قرار شهر يا دهكده از بالاتر سطحي در
شدن پرداخته و ساخته و سياست در جامعه اجتماعي گروههاي
".است اشتراك اين دادن سازمان براي نوين سياسي نهادهاي
(14)
و قدرت رابطه كننده تعيين اصل در آن مباني و مشروعيت
را قدرت بودن قانوني از درجهاي تعبيري به و است اطاعت
و امور در مشاركت ميزان اساس بر مشروعيت و ميدهد نشان
به.مييابد عينيت حكومت و رهبران عملكرد از آنها رضايت
آن خصوص در كه مقدماتي به توجه با مشروعيت خود كه طوري
و يكپارچگي و ملي وفاق از جلوهاي ميتواند شد اشاره
.باشد سياسي سيستم در انسجام
توجيه مردمي حاكميت آراء اكثريت به بنا دمكراتيك اصل"
و انتخاب همچنين و خود نماينده مردم بنابراين ميگردد
با رو اين از ميپذيرد ، را آن سلطه و حاكميت مشروعيت
اصل) ميگيرد تعلق آنها به دادن فرمان حق اكثريت انتخاب
كه است اهميت حائز هم مشروعيت نوع نيز و (تحمل و تكثر
(15)".باشد داشته مدني و سنتي مبناي ميتواند
و اجتماعي نهادهاي غياب در" داشت اذعان بايد جمعبندي در
به نيل حرفهاي ، انجمنهاي و سياسي احزاب جمله از سياسي
علاوه به است نامتحمل اجتماعي مسئوليت و همگاني نظم
گونه هيچ با عامه مقبوليت و سياسي مشروعيت اينكه
استبداد اين اينكه ولو ندارد سازگاري استبداد و خودكامگي
تا و گيرد نشات خياباني گروههاي يا مركزي قدرت يك از
حقوق و آزاديها پايه بر دمكراسي عظيم عمارت كه زماني
است استوار فرهنگي تنوع و سياسي تحمل و تساهل اساسي ،
دمكراتيك جوامع اگر لذا بود خواهد كارآمدي و موءثر سيستم
زمينه در پختگي و بلوغ نوعي با را خود آزاديهاي و حقوق
نميبردند كار به ملي مسئوليت و جامعه يكپارچگي تقويت
.نمايد ارائه كارآمدي و موفق سيستم نميتوانست دمكراسي
بلكه نيست دمكراسي از پيشرفتهتر تنها نه ديكتاتوري
(16)".ميباشد نيز آن از بيكفايتتر و ضعيفتر
پانوشتها
ثلاثي ، محسن ترجمه سياسي ، سامان هانتينگتون ، ساموئل -12
.و 20 ص 19
و 34 ص 33 همان -13
ص 59 همان -14
الست ، انتشارات معاصر ، سياسي انديشههاي در سيري -15
135-ص131
-ديكتاتوري -دمكراسي -كاتوزيان -همايون محمدعلي -16
ص 27 شماره 33 -فردا ايران -خودكامه حكومت
|