آفاق آئينه
سياح حاج فرنگ سفرنامه به نگاهي
آبله ، آن وجود با.داشت آبله پاهايم ولي شدم ، روانه... *
آزادي جهت از خاصه بودم ، خوشوقت خيلي
كه ،"*سياح حاج فرنگ سفرنامه" همچون اثري باره در بحث
و محققان توجه و شده منتشر وي "خاطرات" معروف كتاب "قبلا
و بخش لذت عين در كرده ، جلب را معاصر تاريخ پژوهشگران
اين.است بسياري دقايق و ظرايف درك مستلزم بودن ، ساده
ايران ، از مهاجرت آغاز":ميشود آغاز عبارت اين با اثر
صفر پنجم روز سياح محمدعلي فقير حقير سياحت سبب بر
و ولايات از گذر با "..شش و هفتاد و دويست و يكهزار
فرهنگها و جوامع باب در اظهارنظر و دقت و بسيار كشورهاي
ميانجامد آموزههايي به متعدد ، اقليمهاي و اخلاقيات و
به را ايراني و ايران ميتواند است ، هنوز كه هم هنوز كه
.بياموزد بسيار درسهاي و آيد كار
چه كه اين و سياح حاج مهاجرت اسباب و علل درباره بحث
و گردش سال بيستوسه نيروي وي به انگيزههايي يا انگيزه
براي هم فايدهاي اما نيست ، بيهودهاي بحث بخشيد ، سياحت
چنين از گذشتن در با ما لذا.ندارد امروزي خواننده
نگارش و نگرش شيوه كه ميرويم نكته اين دنبال به مسايلي ،
چه و بوده چگونه طولانياش سياحت طول در مرد اين
.داشت خواهد امروزي خواننده براي دستاوردي
كردهاند ، ياد آن از اعجاب با بسياري كه مسئله ، نخستين
محلاتي سياح حاج سوي از مختلف زبان چند فراگيري و انس
عربي و بود مادرياش زبان كه فارسي بر علاوه حاجي ، .است
روسي ، زبان پنج بود ، ديني علوم و حوزه و مكتب زبان كه
را انگليسي و فرانسوي ،(اطريشي) نمساوي استانبولي ، تركي
يكصد حدود در نكته يك همين و بود آموخته نياز رفع حد در
پويش و تلاش نشانگر ميتواند قبل ، سال چند و پنجاه و
غرب در حتي كه آن چه باشد ، بوده سياح حاج فرد به منحصر
حاج.نبودهاند بسيار زبانداناني چنين نوزدهم ، قرن در هم
البته آثارش ، در دقت و محققان قاطبه گفته به بنا سياح
به نبوده ، كلاسيك و مدرسي معناي به محقق و فاضل مردي
كاري مختلف ، زبانهاي نسبي آموختن در وي تلاش دليل ، همين
بيشتر ، و قرن يك از پس امروزه اگر و ميشود محسوب دشوار
حيات زمان در كه فهميد ميتوان است ، تحسين قابل هم هنوز
.است بوده اعجابانگيز حاجي ،
عرصه در خطير جسارتي و جرات از فقط نه سياح ، حاج
برخوردار مختلف جوامع و اقاليم شناختههاي با رويارويي
و حيات رموز و مسائل فهميدن و دانستن عرصه در بوده ،
به و آموختن همان جمله از داشته ، خصوصيتي چنين نيز معاني
گمان به كه مختلف ملل و اقوام زبانهاي آموختن شوق
درماندگيها ، از مهمتر بسيار سطور ، اين نگارنده
جهان آسمانهاي زير رفتنها ، راه در آبله پاي گرسنگيها ،
هم آن البته كه است...و بينانيها و بيپولي خفتنها ،
با جهانگردي كه آن خاصه.است ارزش با و توجه قابل بسيار
بزرگان از بسياري ملاقات به توانسته رهتوشهاي ، چنين
نظير عصر ، آن مشاهير مثال براي و رود خود روزگار
پاپ ، بلژيك ، پادشاه اول لئوپولد روسيه ، تزار دوم الكساندر
،(محلاتي آقاخان) اسماعيليه رهبر گاريبالدي ،
اين از.كند ملاقات را...و اسدآبادي سيدجمالالدين
همانسو از و رفته غرب به وي كه شود تصور نبايد فهرست ،
كشانده هم ماچين و چين به را او سفر ، به وي ميل بازگشته ،
1294) ميلادي از 1877 پيش سالهاي در را ژاپن و چين و
.است بوده گذرانده خود سياحت زيرپاي از (قمري هجري
ملامحمدرضاي بن محمدعلي ميرزا حاج براي سياحتها ، اين
آن از ايرانيان ديگر كه داشته مهمي دستاورد چه محلاتي ،
دست چيزهايي آن به او من ، نظر به بودند؟ مانده بيبهره
فوريترين و مهمترين زمره در آنها ، از هريك كه بود يافته
.بود معاصرش هموطنان نيازهاي
كرده را شريف نكته اين ذكر بارها كه اين و آزادي ;نخست
آن وجود با.داشت آبله پاهايم ولي شدم ، روانه..." كه
".آزادي جهت از خاصه بودم ، خوشوقت خيلي آبله ،
و دينها با مللي و اقوام كه نكته اين درك و اعتدال ، ;دوم
هريك و دارند وجود ما از متفاوت انديشههاي و عقايد
.دارند همراه جهان اين در زيستن براي را خود خاص قواعد
خردمندانه چندان آدميان ، همه براي مطلق حكمي بيان -لذا
با لاجرم و منش و روش با ملتي هر و فرهنگ هر و نيست
يكي.است مفتخر بدان هم "غالبا و ميزيد خود خاص فرهنگ
ميرزا بهمن با حاجي برخورد در ميتوان را نكتهها اين از
كه كرد ملاحظه قجر نامآور شاهزاده ميرزا عباس اعقاب از
بلادكفر در نمازش كيفيت از حاجي سفرهاي از اطلاع از پس
متدين شخص گفتم":ميشنود جوابهايي چنين و ميكند سوءال
از بعد.كند حفظ را خود دين ميتواند برود ، هرجا به
"واقعا پرسيدند باز گفتم جواب پرسيدند ، شهرها پارهاي
بودم نرفته آنجاها حقير گفتم ، !ميكردي؟ چه نماز جهت از
از ديدم بود ، كردن سياحت مقصود كنم ، درست را خود نماز كه
را ايشان بردن تشريف سبب وقت آن.شدند درهم خيلي سخن اين
خارجه ، توقف سال چهل قريب از بعد كه فهميدم ايران از
ندانستهاند و ميباشند گفتگو اينگونه گرفتار هنوز
".نميخواهد مخصوص مكان طاعت ، و خداپرستي
نظر و تجربهها با را كلاسيك مطالعات فقدان سياح ، حاج
ملل حيات كيفيت و شرايط درك و مردمان احوالات در كردن
خلقيات علل وفهم فرهنگي خصوصيات هضم با همراه مختلف ،
جبران آنها ، زبان به تكلم توانايي بالاخره و ايشان
با كه ميدهد خاصي مشرب وسع او به مسائل اين.مينمايد
از.ميشود همراه انساني ديدگاه نوعي و طنز حاضرجوابي ،
نتيجه كه گريزي ديگر و بيني برتر خود حس كه ، اين جمله
مختلف اقوام ميان در فرهنگ زوال و تامل ضعف و رابطه عدم
به نسبت تدريج به و برميبندد رخت او وجود از بوده ،
ذكر و احترام با حتي و ميشود خاضع ديگران ارزشهاي
و روحي خصايص چنگال از را خود ملتها ، ديگر ارزشهاي
يا و برتر خود ازجمله خصايصي.ميكند رها جاهلانه فرهنگي
به ضعفها توجيه زيستن ، شيوه يك به عادت ،!بيني موءمن خود
ديگران ، فضايل درك از استغناي قلندري ، و قناعت بهانه
...و مبغوضه ملل و مشركين و كفار با ارتباط از بينيازي
:تفريط و افراط از دوري و اعتدال رعايت عين در
بدين ملك كه است اين نظم فايده برادر:گفتم خود رفيق به"
در فيالحقيقت گفت.ميكند حاصل آبادي و ترقي درجه
بهتر اين از نوشتهاند ، را بهشت وصف كه ما كتابهاي
وقتي زيرا بزني ، دين حرف نبود بنا گفتم.بود نخواهد
اين ما حال ببيند ، مشخص را دو هر كه داد تشخيص ميتوان
است ، بهتر نديده ازآن گفت ميتوان چگونه ديدهايم ، را
خوب جاهاي ديگر و مارسي و ليون شهر در اگر چنانچه
نميكرديم ، باور است ، بهتر اينجا از پاريس كه ميگفتند
آن شايد است بهتر كه دانستيم ديديم خود چشم به كه حال
".كرد تصديق "فورا ;باشد چنين هم عالم
نخستين ناداري و فقر كه بسيار ، مشكلات رغم به سياح ، حاج
اقوام در كردن نظر و سياحت به عشق بوده ، آن علتالعلل و
به و است ، نداده كف از لحظهاي را متفاوت فرهنگهاي و
كه الهي حكم اين به عمل مصداق را او ميتوان راستي
فسيروافي":دانست ميگيرد قرار توجه مورد كمتر متاسفانه
"قبلكم من عاقبتالذين كان كيف فانظر الارض ،
خسته آيا":پرسد وي از فرنگي مردي فرانسه ، در جا ، يك در
و شوم ، آسوده مگر مرگ از بعد:گفتم نه؟ يا سياحت از شديد
اين چرا:گفت.شدهام كسل شهر اين در توقف از هم الان
را وقت و ندارم اعتماد عمر به:گفتم حوصلهاي؟ كم قدر
".ميشمرم غنيمت
معني يك متاسفانه ما نزد در وقت ، و فرصت شمردن غنيمت اين
اسفبار وضعيت توجيه براي شايد ديرباز ، از.دارد نيز ديگر
ضعف يا و داخلي بيدادگران استثمار يا مهاجمان از شكست و
را شمردن غنيمت دم و فرصت طبيعي ، عوامل برابر در فتور و
شدن زودگذر لذايذ مغروق و افراطي تنعم و خوشباشي به
چنين بين كه داشتهايم ايدئولوگهايي حتي و كرده تعبير
به را هريك و ميكرده جمع ايمانيات و فضيلتها با اموراتي
سهل چندان البته مسئله ، اين درك .مينشاندهاند خود جاي
تفسير خوبي به مردم عامه بين در كه هست آنقدر اما نيست ،
و تر منحط شكلي بيشتر ، وفاقه فقر و انحطاط با و نشد
و عمر شمردم غنيمت كه آنجا تا يافت ، تاريكتر تفسيري
هرزه و كاريها افراط توجيه بر را راه اجل ، نزديكي
تن به ظلم و افراطي زهد با بالعكس ، يا و ميگشود دراييها
.ميكرد حرام خويش برجان را خداوند حلال روان ، و نفس و
اسير نميتواند ديگر گشته ، را جهان دور كه سياح حاجي اما
فروش جواهر آن پاسخ در لذا و شود طبعيها خام چنين
-درويشانهاي بلندنظري با ميكند ، تمجيد وي از كه آلماني
...":ميگويد -كلمه اين ايراني و اصيل معناي در
است ، اجل نزديكتر ، من به چيز همه و كس همه از عليالنقد
".برسم مقصد به بتوانم كه بسيار زور نه و دارم زياد زر نه
دوستي هر از نزديكتر را اجل كه متوكلي ، مرد اينچنين و
به و ميرود كليسا به يكشنبه هر اسلامبول ، در دريافته ،
را ايشان زبان وسيله بدين كه ميدهد گوش راهبان وعظ
:ميگويد شود ، پاريس عازم ميخواهد كه هنگامي و بياموزد
من به خرجي خواست بگويم ، خداحافظ سركيس آقاي نزد رفتم"
وجه آن به اعتمادي مبادا كه اين محض نكردم ، قبول بدهد ،
".بازمانم خود حالت از و رسانم هم به
ولو توشهاي ، و درسي سرزميني ، هر از داشته ، سعي سياح حاج
خصيصه بهترين و مهمترين اين و بيندوزد و بياموزد كوچك ،
و است ايراني كه نميبرد ياد از هرحال در كه چرا.اوست
ديانت كدام دل از و فرهنگ كدام بستر از و بلد كدام از
كار و رفتار تطبيق و مقايسه با دلايل ، همين به ;برخاسته
كشور فتور و ضعف علل ميكوشد خود ، آن با ديگران مرام و
انگلستان نساجي صنايع به لندن ، در.دريابد را خود مردم و
را عبرتآموز جملات اين و ميكند مبذول خاص توجهي
:مينويسد
كار ميآورند ، آنجا شركتهاي اطراف از ديم پنبه و ابريشم"
و ميخرند خروار و من به ديگران از ميدهند ، صورت را خود
وارد آنجا قران دو من يك آهنميفروشند مثقال و ذرع به
".ميرود فروش تومان هزار -من يك ساعت عقربك و ميشود
همراه خردمندانه اعتدالي با گفتم ، چنانكه ديدگاه ، اين
در.نميشود ديار آن تمدن و غرب مقهور هيچگاه و است
واو.ميدهد دست پادشاه با ديدار فرصت كه هنگامي بروكسل ،
حاجي ،"آسياست از بهتر يوروپ هرچيز":ميگويد تبختر با
گفتم" ;ميآموزد شاه به درسي و ميدهد پاسخ حكيمانه چنين
يوروپ صنايع بعضي از آسيا مردم ولي ميفرماييد ، حق بلي ،
.است كلي اصلاح براي جنگ ميگويند آنها...ميباشند دلتنگ
ميان از را شمشير كه ميكوشيم ميتوانيم آنچه ما
كشيده زحمت يوروپ اهالي...نباشد قتل آلت كه برداريم
جايي به اليوم و ميدهند ترقي روز به روز را قتالي آلات
".زياده بلكه ميشود كشته نفر صدهزار روزي كه رسيده
كه ميگويد كسي بلژيك ، پادشاه روي در رو را سخنان اين و
يك پسر من...":ميبرد كار به عباراتي چنين خود وصف در
اكنون و هستم ايراني خوار زكوه مفلوك بيچيز آخوند نفر
.آلودگي نه عيالي ، نه -نميبينم چيزي خود در دنيا مال از
در و كرده دراز را خود پاي بلاتامل شود ، مرگ بناي اگر
".ميكنم تسليم آفرين جان به جان شوق نهايت
جمله ، از شده ، ابراز متفاوتي نظرات سياح ، حاج درباره
قزوين زندان در سياح حاج با ماه دو كه كرماني ميرزارضا
كه آن حال خواند ، "خودپرست و مذبذب مردي" را او بوده ،
پرشور و جهانديده مردي را او دولتآبادي ، يحيي حاج
با كه روابطي واسطه به عالي احساسات روي از" كه ميداند
حوزه اين است توانسته دارد ، موافق و مخالف از دولت رجال
و ".محترم اشخاص ميان است رابط "غالبا و نمايد ياري را
قول به و انفسا و روزگاري در كه مردي مورد در نكته اين
و قبايي با و تهي دست با پرشور و طلبه جواني":دهباشي
نهاده ، "سياحت و سير وادي در پاي خاصي بارندي عبايي ،
خود "جدا مردي سياح ، حاج يعني.است عبرتآموز بسيار
در هم و آموخته نكتهها سياحتها در هم كه بوده ساخته
ناصرالدينشاه كه هرچند است ، رسيده رفيعي مرتبه به كشورش
ديگر جاي در يا و "است پدرسوخته خيلي":نوشته دربارهاش
پاره را دنيا..و" كرده دنيا سير كه رنودي از را او
ارج و فضل مرتبه به رسيدن هرحال به..خوانده "است كرده
يا و روابط محصول نه رسيد ، بدان سياح حاج كه اعتباري و
حاجي جهد نتيجه سره يك.است خانوادگي مكنت و نفوذ حاصل
بار به سفر دهه دو از بيش طول در كه جهدي.است بوده
:است رسانده اعتمادي چنين به را خود صاحب و نشسته
ميگذرد عمر چون گفتم ميروي؟ كجا و ميروي چرا پرسيد ، "
به گفتبگذرد نقطهاي در صباحي هرچند كه است آن بهتر
اديان تمام جوهر و ديد نخواهي مخلوق اين جز بروي ، هركجا
.است خوب خوبي و است ، بد نكنيد بد كه نيست اين جز هم
بيرون خانه از قدم "ابدا بود ، اين بنده خيال هرگاه گفتم
زبان چند مسافرت دولت از كه ميبينم ولي نمينهادم ،
حكيمي به ميتوانم باشم ، داشته دردي اگر.آموختهام
كوري هم ، كري ;است بد گنگي كه همچنان كرد ، خود درد اظهار
اين فر به شايد.شنيد سخن و ديد مردم بايد است ، بد هم
".شوم آدم عنايت
و آزاديخواه ايراني را ، سياح حاج حائري ، عبدالهادي مرحوم
سيد و ميخواند ناصرالدينشاهي استبداد مخالفان از
اثري را سياح حاج سفرنامه كتاب جمالزاده ، محمدعلي
من هفتاد مثنوي بگويد ، سخن بارهاش در اگر كه خواندني
توضيحاتميبايد اين خلال در ولي ناميده شد ، خواهد كاغذ
را سياح حاج سفرنامه مصحح دهباشي ، علي نظر اظهار اين
معرفي را پولادين ارادهاي واجد مردي خصوصيات كه پذيرفت
:است كرده
و گرسنگي فقر ، با.نميهراسد مانعي هيچ از راه اين در و"
را يگانه خداي به ايمان هيچگاه و ميكند مبارزه درماندگي
كه ميكند طريق طي آنقدر بيموزه گاه.نميدهد دست از
بستري بيمارستان در پا آبله درمان براي ميشود ناگزير
براي خالي نان لقمهاي حتي روز ، شبانه چند زماني و شود
در ناگزير گاه ميسپارد ، مرگ به دل و است نداشته خوردن
و موشها با صبح تا و ميكند بيتوته قهوهخانهاي كاهدان
"...و ميشود مانوس مارمولكها
اهالي از يك هيچ براي سياح ، حاج سفرنامه خواندن بيشك
.نيست فايده و درس و لطف از خالي مملكت ، اين
رضوي مسعود
چاپ /دهباشي علي :كوشش به /فرنگ به حاجسياح سفرنامه *
شهاب و سخن انتشارات /تومان 2900- صفحه 544/دوم ، 1378
ثاقب
|