"آگاهي" و "رازداني" روايت
طياري محمود اثر زرهپوش عروس نمايش متن بر نقدي
حسيني پرويز
اسطوره عناصر از آگاهانه كه است نمايشي "خاتون چلگيس"
است جسته مدد
در كه است نمايشي متنهاي درخشانترين از يكي "نقره مار"
همت آستين از دستي كاش اي.است رسيده چاپ به اخير ساليان
بكوشد آن اجراي به و آيد بدر
نمايشي متن فقدان ما ، كشور تئاتر كهن مشكلات از :اشاره
از كه نمايشي متن نبود كه باورند اين بر بسياري و است
دقيق شخصيتپردازيهاي با صحنه ويژه و دراماتيزه ساختاري
.ميرود شمار به ايران تئاتر آشيل پاشنه باشد ، برخوردار
اثر "زرهپوش عروس" نمايشنامه متن بر است نقدي زير متن
تئاتري ادبيات شاخص نويسندگان جمله از كه طياري محمود
سوي از كه تازهاش نمايش ومتن ميرود شمار به كشورمان
و پخته متون جمله از رسيده ، چاپ به هاشمي انتشارات
كارگرداني دستان در كه است اخير سال چند نمايشي پرورده
ويژگيهاي ميتواند نمايش ، و صحنه عناصر به مسلط و آگاه
اصل در نوشته اين.دهد بروز و ظهور نيز را خود صحنهاي
"زرهپوش عروس" كتاب در شده آورده نمايش سه هر به
مار" نمايش دو نقد ، جا محدوديت دليل به اما پرداخته
.ميشود ذكر جا اين در "خاتون گيس چل" و "نقره
گيلاني ، برجسته نمايشنامهنويس از "نقره مار" نمايشنامه
آدمي.ميخواند فرا نمايش صحنه به را آدمي طياري ، محمود
نمايشهاي بازار يامبتذل و نمايش ركود بازار كهدر
روزنه از و شده گريزان تئاتر صحنه از ملالآور ، تكراريو
گريخته تماشاگر "نقره مار".مينگرد آن آينده به نااميدي
.ميسازد اميدوار تئاتر به بازگشت به را
كه است شاعرانهاي نمايشي متن از سخن مقال ، اين در
را آن ميتوان گذشت ، كمي با و است تمثيلي و نمادين
انسان نمايشنامه ، سياق و سبك.خواند منظوم نمايشنامهاي
.مياندازد لوركا گارسيا ي"يرما" و "خون عروسي" ياد به را
كه ترانهاي با "خاركن پير" اول ، مجلس ابتداي همان از
/زيبا روي با /تابان ماه چون /دختر سه دارم":ميخواند
قاه قاه قاه /ميخنده دائم /بلنده بالا /افشان موي با
و اورتور حقيقت در كه ترانه اين "/بنده ريش به /قاه قاه
فضا ، و زمينه ايجاد براي است ماهرانهاي و سنجيده پرلود
و نمايش اصلي محور شناخت براي ميشود نيز پيشدرآمدي
دختر /بنده مرواري /كمنده گيسو":اصلي آدمهاي روحيات
.ص 160 "/!آينده شوهر فكر از /آني نيس غافل /مياني
دارد دختر سه كه است پيري خاركن منظوم روايت "نقره مار"
مهربانترين به (است نمادين كه) مار شكل به سرداري و
پير به ماجرا آنكه از پس و ميبندد دل الميرا ، آنها ،
حسادت و ميرسد الميرا وصال به ميشود ، گفته خاركن
و پيرمرد براي سردار.ميشود برانگيخته ديگر خواهران
براي نقره ، عصاي پيرمرد براي ميفرستد ، هديه دخترهايش
اسراري آن در كه كتابي چيترا ، براي و آرايش جعبه خاور
و الميرا ميان كه كشمكشي از پس آخر در.است شده نوشته
(نقره مار) سردار شوهرش نزد به او ميگيرد در خواهرانش
.برميگردد
عصاي مار ، مانند اسطورهاي نمادهاي نمايشنامه اين در
كه كتابي تمثيل و (ميدهد الميرا به خاور كه) سيب نقره ،
الميرا كه انجير دانههاي و است شده نوشته رازهايي آن در
رابطه.برانگيزند تامل ميگذارد ، خواهرانش و پدر دهان در
را آدمي ،(ميزند گاز الميرا كه) سيب و(سردار)مار نمادين
نماد) سيب تا كرد وسوسه را حوا كه مياندازد ماري ياد به
ميبخشد ديگران به مار كه هدايايي نيز و بچيند را (آگاهي
معجزه نماد كه) نقره عصاي:ميگيرند معنا رابطه همين در
آرايش ، جعبه و (حكمت و شناخت نماد) كتاب است ، (آگاهي و
ميان تضاد ديگر طرف از.دارد نقش خودآرايي و وسوسه در كه
مار.است شده بازتابانده نمادين شكلي به هم شخصيتها
نيز پيرمرد و است خارپشت با ستيز در هماره (سردار)
نفرت و حسادت سردار و الميرا به خاور.است "خاركن"
خود در هم را خار معناي خاور كلمه كه اين نكته و ميورزد
طرفي از ميدهد خاركن به سردار كه هديهاي.دارد
نقره مار به ميتواند نقره عصاي چون است ، حيلهگرانه
"بخشي آگاهي" بيانگر و است "عصا" ديگر طرف از و شود تبديل
همسر پدر با نميخواهد سردار كه است بدينجهت اين و
عادت آمد خلاف هديهاي پس بستيزد بايد ، كه آنگونه خويش
انديشگي به تا ميدهد او به (Paradoxical) متناقضنما و
هديهاي خاور به اما بپرهيزد ، جدال از و برسد معرفت و
.ميدهد فريبنده تنها
كه چند هر ميشود ، نزديك شعر به كه آنجا نمايش ، گفتگوهاي
نزديك تصنع به و مينمايد غيرطبيعي شخصيتها زبان از
منظوم شكل و است هماهنگ و يكدست مجموع در اما ميشود
:است زباني چنين نيازمند متن گونه
را شب !نشنيده چيزهاي حق به...هاها...روزي به:چيترا"
"!است شده عاشق من به حق مرغ بزند ، چادر بركه روي بگو
از را آبش ميريزد ، گوشم در را آوازش رودخانه:خاور"
"ميبيني؟ را سياه روزگار !چشمم
!كني گريه ميتواني هنوز كه حالت به خوش:چيترا"
".ميتوانستم كاش:خاور"
يك از دريغ شد ، بسته پاييز عرابه به تابستان اسب:چيترا"
در و است مجلس چهار در نمايشنامه ص 170 "!بركه در تني آب
در نمايش ، ميانه در:ميشود حفظ زبان آهنگ آنها تمامي
جوان غلام كه مييابيم در غلامان گفتگوي از سوم ، مجلس
سخني و است بسته دل الميرا ، خواهران از يكي به نيز
.ميخوانيم چيترا زبان از جايي در را آن شبيه كه ميگويد
در و دارد دل به را مهرسردار جوان غلام اينكه جالب نكته
اينهماني "الميرا" با هم چيترا كه ميبينيم چهارم مجلس
از غلامي مزدوري هم "خاور" كه ميشود برملا و ميشود
:است ميكرده حسادت سر از را ، قيصر
ميآميزد ، حقارت با وقتي حسادتاست كافي بهانه:چيترا"
درد نيز مزدوري و ميشود غمانگيز راستي به سرنوشت
"!آن بر است مضاعفي
"كردهام؟ را كه مزدوري !هرگز هرگز ، :خاور"
"...را قيصر از غلامي:چيترا"
آشكار بهتر وقتي جوان غلام و سردار همسويي و هماني اين
.ميشوند واقع قيصر مغضوب دو هر درمييابيم كه ميشود
بزي ريش كه)نيز جوان غلام و است قيصر با ستيز در سردار
و تفتيش نظام برابر در و است نهاده او راه در پاي(دارد
"آگاهي" و "رازداني" آنها دو هر جرم و است شوريده سلطه ،
به نيز "چيترا" و "الميرا" شخصيت وحدت يگانگي.آنهاست
كه است يگانهاي توصيف نمونهاش ميشود ، نمايانده خوبي
:ميكنند بيان و دارند سردار از دو هر
/است مسلح اما.نميدانم:الميرا /ميبندد؟ شمشير:خاور"
:خاور /!سينه بر و پشت بر.آري:الميرا /دارد؟ نشان:خاور
"!است داغ نقره از حاشا ، :الميرا /است؟ نقره از
خاور با گفتگوي در چيترا زبان از را توصيف همين عين كه
.است شده الميرا از ديگري جلوه چيترا.ميخوانيم
در كه است نمايشي متنهاي درخشانترين از يكي "نقره مار"
همت آستين از دستي كاش اي.است رسيده چاپ به اخير ساليان
كار سالها حاصلبكوشد آن اجراي به و آيد بدر
سال از دهه ، سه گذشت از پس طياري محمود نمايشنامهنويسي
به.است رسيده خويش اوج نقطه به اكنون امروز ، به تا 1340
انتظار به "نقره مار" از استادانه اجراي ديدار اميد
...مينشينيم
دوم نقد
...طلسم طلب در
حقيقت در و است مجلس هشت در نمايشنامهاي "خاتون چلگيس"
روايت همان طياري ، محمود از "نقره مار" نمايشنامه ادامه
مار چون و است قيصر با جنگ در روزها كه است "مار -سردار"
و كوي هر به نامردمان ، با ستيز در" ميخزد ، كجا هر به
طلسمش و ميشود برداشته رازش از پرده كه آنگاه و "بيابان
هم آن.ميشود تبعيد ديوان سرزمين به سال هفت ميشكند ،
ضربه "خاتون چلگيس" دست به او آشيل پاشنه كه وقتي
جدايي سال هفت تاوان بايد خود خاتون كه چند هر ميخورد ،
در پس"رازداني" و "معرفت" تاوان نوعي به.بدهد نيز را
.پرداخت سنگين بهايي بايد جستجو و طلسم طلب
:او دختر سه و داريم را "خاركن پير" هم باز نمايش ، اين در
به و است "خو پاكيزه" كه (خاتون چلگيس همان)مو زرينه
كه "تن سيمينه" و ميدهد تن "مار -سردار" با ازدواج
فراموش و مينمايد موذي و شيطان كه "فتانه" و پرخاشجوست
اكنون و است بوده "ماركش" سالها خود پيرخاركن كه نكنيم
تا ميدهد تن(دارد نمادين شكلي كه)مار با دخترش وصلت به
نكته همين در تراژدي اوج نقطه.بشود فيروزه قصر بانوي او
كه ميرساند ماري وصال به را ماركش دختر تقدير چرخش:است
پوست به بيشباهت راز ، گشودن":نيست حكمت بدون البته
.124/ص "!ميآورد تازه اشكي آن ، لايه هر نيست ، پياز كندن
پيروز كه است خاتون چلگيس اين تقدير ، بازي در اما
كاملي تجربه و عقل كه است بانويي نماد "چلگيس".ميشود
نوعي به "چلگيس".بگشايد را راز چگونه ميداند و دارد
تنها.دارد خود در را "كامله عقل" يا و "عقل چهل" معناي
.گردد فيروزه قصر بانوي و خاتون تا است شايسته كسي چنين
.است "رازداني" و "معرفت" اهل كه كسي
اسطوره عناصر از آگاهانه كه است نمايشي "خاتون چلگيس"
و است "خاتون" وسوسهكننده كه "مار" عنصر.است جسته مدد
"نقره مار" نام با طياري پيش نمايش در ،"رازداني طلب" در
كه كرد پيشبيني ميتوان و است آمده منظور همين به نيز
ظاهر صحنه در "زرهپوش عروس" نام با نيز بعدي نمايش در
عروس -خاتون چلگيس -نقره مار" تريلوژي در يعني.بشود
يكسان نقشي و است تراژدي سه هر محور "مار" ،"زرهپوش
از.دارد نما متناقض صفت دو ديگر ، عبارت به "مار"دارد
آگاهي سو ديگر از و است ستيهنده و خطرساز وسوسهگر ، يكسو
سو ديگر از و خوفآور سويي از.هوشيار و ياور بخش ،
نيشي و فريبنده و دارد رام و نرم بدني.است آرامكننده
آدمي كه است گونهاي به نمايش پرداخت و كشنده و زهرآگين
كه جايي تا بدارد ، دوست را "مار" اين تا ميشود وسوسه هم
در و ميرسد(Cathrsis) پالايي روان مرحله به آن پذيرش با
به ميرساند ، مدد خوبي به نمايش سنجيده گفتگوهاي راه اين
هوشيارانه اجرايي كه صحنه ، رنگآميزي و فضاسازي همراه
.ميطلبد
پيوسته آن ، دراماتيكي بار بويژه نمايش ، سنگين بار اصولا
و منظوم شكل به چه است ، اصلي پرسوناژهاي گفتگوهاي دوش بر
زاييده ديالوگها دل از تراژدي ، اينجا در و غيرمنظوم
ميگيرد ، صورت دشواري به زايمان اين گاهي چند هر.ميشود
منظوم ذهن ياري به اين و دارد زيبا مولودي سرانجام اما
پايبند سخت گاهي چه اگر.اوست مدام "گيري حس" و طياري
و سهل بسيار عباراتي گاهي و گفتگوهاست قافيهسازي
:ميآورد برانگيز تفكر و موزون جملاتي كنار در محاورهاي
!شده گرد كمي شكمش فقط:فتانه"
!نيست كار در مارمولكي (خنده با):تن سيمينه
.پدر براي از پنهان هديهاي:فتانه
.عصاست او هديه:زرينهموي
.است پدر دست عصاي كودكي هر:تن سيمينه
".بزرگ پدر خاطرات كندوي نوهاي هر و:فتانه
فتنه و ميكند شيطنت مدام كه فتانه گفتگو ، اين در
انگار را آخر جمله و ندارد يكدستي ديالوگهاي ميجويد ،
و "كنيز" گفتگوي نيز و است گذاشته او دهان در نويسنده
.ندارد همخواني شخصيتها با چندان ششم ، مجلس از "خاتون"
داشته افسانه عناصر به هم نگاهي نيم نمايش اين در طياري
-(است قديمي افسانههاي زبان كه) منظوم شعرهاي:است
و سال هفت" چون تركيبهايي و چهل و هفت اعداد بر تاكيد
چهل" -"زخم چهل" -"دهان هفت و روزه هفت" -"..راه و ماه
شخصيتهاي پرداخت -"گيس چهل" و "انگشتر چهل" -"سنجاق
كه طلسمي بر تاكيد -"غولان" و "ديوان" و "كنيز" و "غلام"
...و شود گشوده سنجاقي به بايد
شعر زيبايي از كه ميآيد حيفم مقال ، اين خاتمه در اما ، و
نمايش پايان شعرهاي بويژه بگذرم ، سادگي به متن گونههاي
(سوار تنديس) سردار شمشير بازي و ني و دف با عالمانه كه
نمايشنامه كل از عصارهاي و آمدهاند نمايش پايان در
باقي خاطرهها در سالها تا موفق ، اجراي يك با و هستند
پايكوبي و وجد به ناخواسته را آدمي و ماند خواهد
:واميدارند
از تو /دل اي ميزني زيبا چه /دل اي بزن /دل اي بزن"
اي ميزني ما از تو /فرزانه پير آن از تو /فتانه و سيمين
آشفتگان زلف كرده خوي همه /بيباكان و پاكان از تو / دل
"!دل اي زني مي /اما سينه ، در ببريدگان نفس /چاكان پيرهن
|