فلسفه و مذهب در جهاني روح رسوخ
(بخشآخر) تمدنها گوناگوني روياروي روح ، جهانشمولي
روياروي روح ، جهانشمولي مقاله نخست شماره در :اشاره
آن ، شدن جهاني و فلسفه رشد چگونگي بحث تمدنها ، گوناگوني
دو اين فرهنگ شناخت جهت ايران و هند تمدن به غرب علاقه
را خود ذاتي حقيقت خرد جامعه هر كه فرض اين بررسي و تمدن
كهنه عقيدهاي جهانشمولي ، حقيقت فرض اين بنابر پس دارد ،
شماره اين در گرفت ، قرار بررسي مورد است ، مضحك گاه و
روح جهانشمولي رسوخ و هوگو هگل ، نگاه از روح جهانشمولي
.ميگيرد قرار بررسي مورد فلسفه و مذهب در
انديشه گروه
رسميت به را تخيل آلماني ، تفكر رغم به فرانسوي ، تفكر
كه ديوانهاي" را آن برانش مل فلسفه ، عرصه در:نميشناسد
جز به نيز ، معنويات زمينه در.ميناميد "ميكند ديوانگي
.نميدانستند بيش كارآموزي را تخيل ديگران برول ، كاردينال
باعث كه ميپنداشتند نيرويي را تخيل عقلگرا ، روحانيان
به تعمق هنگام رابه روح و ميشود توهم و گويي هذيان
توكل خداوند بر كه آنها يعني عرفا:ميكشاند بيراهه
ميگذاشتند ارج انفعالي سلوك و سير به آنقدر ميكردند ،
از همه حال ، هر درميشمردند مطرود را تخيل پويايي كه
.داشتند بيم نظمناپذير ، و توهمزا شر ، نيرويي چون تخيل
ناخودآگاهي وحشت وهمان ناروا ادعاهاي همان تخيل ، ضد بر
يك ديدگاه از.است داشته وجود جنسيت ضد بر كه دارد وجود
امكانناپذير راستي به را نيايش تخيل ، هرگونه طرد مسيحي ،
قرار اخلاقي ادراكات بر ناظر را مذهب ناب ، تامل ;ميكند
كه است خيال موزون سير شيوه ، اين به مناجات.ميدهد
.ميشود محسوب خدا و انسان بين رابط
راهيابي كليدهاي وتخيل عقل كه عيني استعدادهاي كنار در
در باشد ، آفريننده نيروي آنجاكه تا روح هستند ، آن به
رخ متعدد (ذهني تجليهاي) هايPneumophanies جامه
سياسي نهادهاي در پيشرفت شكل به ويژه به.مينمايد
مرحله همين در متاسفانهفني و علمي شناخت و اقتصادي
راه ادامه از انسان فلسفه ، در چه و زندگي در چه نخستين ،
درزمينههاي بشر تلاشهاي كه نيست اين مساله.ميماند باز
جدا معنويت حوزه از را فلسفي و علمي سياسي ، -اجتماعي
كه ميكنيم زندگي متناقضي شرايط در ما فعلا بلكه.كنيم
باشد ، روح متعالي ادراك حافظ بايد كه فلسفهاي آن در
نوعي يا و سلطنتي معرفتشناسي نقش ايفاي به تنها
نظريهاي اگر جهانبيني.ميكند بسنده سياسي جهانبيني
است مسلم باشد ، مطرح سياسي عمل نوعي آن لواي در كه باشد
فلسفه كه چرا بود ، خواهد متمايز آن از الزاما فلسفه كه
در بلكه نيست ، -باشد چه هر حال -قدرت آوردن دست به درصدد
بيزماني ، و جاودانگي مسلما ، .است جاوداني حقيقت جستجوي
پي از مختلفي فلسفي مكاتب:مينمايند رخ تاريخي اشكال در
ياتاريخي ، و ايدئولوژيك استدلال اما آمدهاند يكديگر
پيشي ديگري از فلسفهاي هر كه است نكته اين پذيرش مستلزم
حقيقت در آنكه حال آن ، از نيز ديگر فلسفهاي و ميگيرد
.داراست فلسفه علم در را خود جاودانه سهم فلسفهاي هر
تاريخي دشوار مساله بر را خود توجه هم زماني اندك بايد
روح.كنيم متمركز Pneumophanie يا ذهني تجليهاي بودن
هايPneumophanie گاه بلكه ندارد گذرا Pneumophanies تنها
عرصه در.فلسفه و مذهب هنر ، مانند ابدياند ، آن
اما داريم را معنوي تجليهاي ناپايدار هاي(Pneumophanie)
پيشرفتهاي.است بيثباتي معني به اينجا در تاريخي جنبه
علمي كشفي آنكه محض به:نظري هم و است بيپايان هم علمي
همان اينميگيرد سبقت آن از ديگر كشفي ميشود ، اعلام
خود "منطق" كتاب در آن از كههگل است نامطلوب بينهايتي
دولتي سياست ، عرصه در ترتيب ، همين به.ميگويد سخن
آخر دولت با هميشه نيز حق و ميشود ديگر دولت جايگزين
را پارادوكس اين ميتوان پس.ديرزماني براي نه اما است
چه آن از سخن آن در كه زمينههايي تمام در كه كرد مطرح
ديگر زمان هر از بيش روح تجلي باشد ، ميناميم ، پيشرفت ما
ميدهد نشان خوبي به آن تاريخي جنبه و است سطحي و ظاهري
بر زندگي تنزل و بشر زوال علامت درجه چه تا پيشرفت كه
.است زمين روي
وجود پيشرفتي ديگر فلسفه و مذهب هنر ، عرصه در عوض در اما
اين كه چرا باشيم خشنود بابت اين بايداز ما و ندارد
اين در ما كه است موضع اين اثبات براي قاطع دليلي واقعيت
هنر ، اين وجود بايافتهايم دست آن جوهر به عرصهها
هستند ، تاريخي و دارند تاريخي جنبهاي همه فلسفه ، و مذهب
را تاريخ مرز ميتوانند كه هستند عرصهها همين تنها اما
كه هستند مطلق امري گواه خود مستقيما كه چرا درنوردند
.شكلميگيرد آن از حيات
شناخته خود به كه روحي است ، ناميده مطلق روح را آنها هگل
.ميشود
آنها بين موجود ديالكتيك رابطه كه است ورزيده تاكيد هگل
از گرفته نشات بلكه نيست تاريخي گرفتن پيشي جنس از هرگز
شده گنجانده متفاوت قالب سه در كه است واحد مفهوم يك
.باشد
كه ميدهد نشان روشني به مذهب فلسفه و فلسفه تاريخي سير
و تاريخيشان توسعه بنابر را مذهب و هنر فلسفه ، ميتوان
تاريخ هرگز اينجا در.گرفت نظر در غيرماديشان گستردگي
.نميكند تحميل روح به را خود لزوم
طلايي عصر است ، باستان يونان دوران فلسفه ، طلايي عصر
يونان كلاسيك هنر نيز هنر طلايي عصر و زمين مشرق مذهب ،
در او ميدهد نشان كه است هگل باورهاي اينها.است
ولازم منطقي روندي منزله به را تاريخ سير خود ، استدلال
.است نكرده دنبال ميشمارد ، بهترين را نو چيز هر كه
"قرون افسانه" در ويكتورهوگو نيز ، شاعري و شعر عرصه در
به اماميكند بيان اظهاراتش خلال در را روح جهانشمولي
هوگويي مفهوم كه است نشده مبذول كافي توجه نكته اين
متداول بسيار نوزدهم قرن در كه "پيشرفت" اسطوره با تاريخ
عرفاني حدي تا تاريخ هوگويي مفهوم.دارد زيادي تفاوت بود ،
افراد وسيله به اعصار تجسم در كرات به ابديت كه چرا است
چنين ما به مصراع نخستين.ميشود نمايان مشهور حوادث و
:ميگويد
"شد پديدار برابرم در قرون ديوار ديدهام ، رويايي"
تجلي تاريخ در كه گاه آن خود ، مطلق بعد در حتي روح ،
مرگ قلمرو بايد و است مرگ با تقابل در الزاما مييابد ،
در روح ، ناپذيري فساد.آيد فائق آن بر تا نوردد رادر
تن به تن نبرد از كه است معادي فلسفه ، و مذهب هنر ، عرصه
دوزخ اعماق به بايد كه است اين.است شده حاصل تاريخ با
سر پشت ارزان را تاريخ كس هيچ بيابد ، سرفرازي تا رود فرو
منفي كار رنج و صبر از سخن هگل كه اينجاست نمينهد
.است بشر روح سرفرازي لازمه خاكي كرم.ميراند
دارد اعتقاد نكته اين به هگل ، مانند به هم هوگو ويكتور
يا ميآورند چنگ به بلكه نميبخشند را بودن جهاني كه
به را جهانشمولي تاريخ عرصه در بايد انسان كم ، دست اينكه
به ابتدا از كه باشد موهبتي جهانشمولي كه انگار آرد ، دست
.است نشده داده انسان
در كانت كه گونه همان علم ، عرصه در جهانشمولي كه حالي در
پيامد حقيقت در است ، ورزيده تاكيد آن به خود ناب خرد نقد
و مذهب حوزه در آن از بيش و هنر حوزه در است ، صورتگرايي
به انسانها ، رغم به گاه كه است نتيجهاي جهانشمولي فلسفه
هر مفهوم به آفرينش تجليگاه كه هنر.ميشود ارزاني آنها
جمعي ، چه و باشد فردي هنري هنر اين چه است ، آن خاصتر چه
زيبايي حس از كانت.مينمايد جهانشمول انسان براي نظر به
كه كند انكار نميتواند كسي و ميراند سخن مشتركي شناختي
هنر تاريخ از كه كس آن نزد حتي است ستايشانگيز زيبايي
كنيم درك را هنري اثر كه نيست لازم.باشد بياطلاع يكسره
در عكسها ، فرهنگي ، ستدهاي و داد.بنشينيم آن ستايش به تا
به كه آوردهاند فراهم را ارتباطي ابزار هنر ، عرصه
.است جهاني نيمه تعبيري
و تنوع خلال از روح جهانشمولي فلسفه ، و مذهب زمينه در
.ميشود نمايان شخصي تجربيات حتي و رسوم نظريات ، تعدد
خود خاص فرد ، هر مذهبي و فلسفي روش و راه كه است واضح
در انسان گاه اما.نميكند تبعيت الگويي هيچ از و اوست
.ميرسد نيز جهانشمولي اعلاي حد به فرديت اوج
منزله به و بحثناپذير روح جهانشمولي دريافتيم كه حال
مطرح را سوال اين بايد انسانهاست ، بين گفتگو اصلي شرط
تجلي فلسفه ، و مذهب در چگونه روح ، جهانشمولي:كه كنيم
مييابد؟
فلسفه و مذهب در روح جهانشمولي رسوخ
نظريات تاثيرات مورد در تحقيقاتم و مطالعات جريان در
به بگسون تا فيكن مارسيل از مدرن تفكر در افلاطون
قاطع و واضح بسيار كه برخوردم بسياري عيني مثالهاي
نظريات تفسير و تاويل در كه زماني آن خصوص به مينمودند ،
.بودم كرده تعمق آلماني ايدهآليسم در افلاطون
چرخش يك با دكارتي تفكر فرانسه در كه حالي در حقيقت ، در
گفتوگويي برقراري براي را رنسانس عصر تلاشهاي تمام قلم
از پيروي به حتي و مدرن تفكر و باستان تمدنهاي بين
سپرد ، فراموشي به افلاطون ، و زرتشت بين پلتون ، ژرژگميست
ديدگاه اين به بسيار نوزدهم قرن تا حتي آلمان فكري فضاي
De Arte" عنوان با كتابش در رويشلين يوهانس بود ، نزديك
و افلاطوني تفكر ادغام با تا كرد سعي "Cabbalistica
.بخشد دوباره رونقي را مسيحيت مذهب عرفان
اوستا ، آلماني مترجم كلويكر ، فريدريش يوهان هجدهم ، قرن در
يك به زرتشت تعليمات با را وحي درباره افلاطون تعاليم
.است دانسته منتهي جا
دولاميراندول ، پيك و فيكن نزد افلاطوني تفكر تاويل بر آيا
اساسي ايراد اين است ، مرسوم شلينگ و هگل نزد كه همچنان
را آنها گوناگون سنن و آداب آميختن درهم با كه نيست وارد
نميتوان مسلما ساختهاند؟ تهي خويش اصلي جوهره از
دشوار پس است ، مقايسهپذير كه را چه آن جز كرد مقايسه
رهبري تفكر با را افلاطون تفكر كه بكوشيم اگر بود خواهد
را آن و آميزيم درهم است شفاهي كاملا سنتي به متعلق كه
همچنان مكتوبش آثار وراي از افلاطون.بينگاريم يكسان
شفاهي تعاليم گونه هر وراي در كه مكتوبي آثار است ، زنده
فدر توت ، در اسطوره آنچه عكس به درست مكتوب امر.هستند
دنيا به را او كه است تفكري ابدي بقاي ضامن ميكند ، بيان
همراه تحريف خطر با فرايند اين كه است درست.است آورده
جهانشمولي همانا كه داشته عظيم دستاوردي اما است بوده
آداب وتائوآمروش ، ژان كه صداست و نوشتهها همراه به.است
آمروشها.كردهاند جاودانه را بربرها حكايت و شعر سرود ،
كه بخشيدهاند بربرها آداب به جهاني بعدي طريق ، اين به
خواهند نيز بيبهره و بيبهرهاند آن از گفتاري تعاليم
.بود
شمار به مشروع امري اصل در مبادله مكتوب ، تمدنهاي عهد در
كه است خلوصي جستجوي (ادغام)سنكرتيسم از گريز.ميآيد
نشان ما به بشري جوامع زندگي داستان.دارد را مرگ سردي
ادغام ثمره آفرينش ، نيروي و سرزندگي ابداع ، كه ميدهد
سمبل كوچك ، اروس كه بود كرده ثابت خود افلاطون.هستند
و ثروت از ادغامي ثمره كه تواناست چنين رو آن از فلسفه ،
هنر كه ميدهد نشان افلاطون تيمه كتاب در.است فقر
را آن و اين بايد اينكه و است ادغامكننده هنر آفرينشگر ،
باشد آن ذات در پويايي كه آيد پديد جهاني تا آميخت هم در
.باشد جان داراي كه جهاني يعني
منحط جنون طولاني ، روايتي در سيرت ساحل در گراك ژولين
گريزان ادغام گونه هر از كه كشيده تصوير به را خالص قومي
ناخوش بوي كه اورسنا ، قلمرو غوطهور ، مطلق سكون در و است
ممنوع سرزميني از تنها نوآوري و ابداع.دارد را تابوت
فارگستان از شود ، وارد مرده قلمرو اين به ميتواند
كه آنجاست از اما است ، شده سپرده فراموشي به كه دوردست ،
قطعي سمبل اين.بازگردد اورسنا به دوباره ميتواند زندگي
خود است تلاش در كه است تمدني هر انتظار در كه است مرگ
و خشك محافظهكاري در كه تمدني ;نگاهدارد خالص و پاك را
ممكن بيمارگون ترس اين من ، نظر به.است غوطهور بيروح
آميختن هم در براي.باشد بياصالتي از ترس از ناشي است
لازم جسارت و تامل آفريقايي ، و غربي هندي ، عرب ، موسيقي
حياتي را ديگران آنها ، از يك هر راه اين در اما است ،
و بلاغت بر و ميآفريند بديع الهامات ميبخشد ، دوباره
.ميافزايد ديگران رسايي
است ممكن هم پيوندها غيرمنتظرهترين تنومند ، تنهاي بر
نظر دقت و زدن پيوند فن دانستن راه ، اين در اما.بگيرد
تجربه يك از بيش عمل نتيجه آنكه براي پيوند انتخاب در
ضروري باشد ، داشته آيندهاي ديگر عبارت به يا باشد صرف
به را (ادغام) سنكرتيسم آور اعجاب نمونههاي تاريخ.است
در پروكلوس ، نوافلاطوني ، بزرگ فيلسوف.ميدهد نشان ما
دادههاي افلاطون ، نظريات تفسير براي موارد بسياري
هفتم قرن متفكران و سقراطيان پيش از مانده جا به پراكنده
.ميآورد گردهم را مسيحي حتي و آكادميك و ميلاد از قبل
شده محكوم او خود سوي از كه -ماني آيين در كه اگوستين سن
مسيحيت و افلاطوني نو فلسفه -نشد فراموشش هرگز اما بود ،
آن از زيباتر سنكرتيستي چه و ;ميكرد ادغام يكديگر با را
و ايران خردمندان حكمت وارث و ايراني فيلسوف سهروردي ،
و بود افلاطون نام لواي زير فلوطين افلاطوني نو فلسفه
اين از و ميزد پيوند قرآن تعليمات به را نظري ميراث اين
.شد زاده قرآن از بديعي بسيار تفسير ميان
تنها نهيم ، كناري به سنكرتيسمرا ظاهري ايراد اين اگر
رويارويي گرماگرم در روح جهانشمولي چطور كه دريابيم بايد
و آلماني ايدهآليسم غربي فلسفه و ايران شرقي فلسفه
.است شده داده نشان ما به مدرن ، پلاتونيسم
مشكل دهيم ، قرار مدنظر را عيني روح گام نخستين در اگر
را خيال افلاطون.ماست راه سر بر مانع سختترين تخيل
چوب يك به را روانپريشي و تخيل دكارت و بود شمرده باطل
تفكر اين رغم به ملاصدرايشيرازي كه ، آن خلاصه.ميراند
شرح چنين ايران ، رسمي فلسفه و غزالي نظريه با تضاد در و
و نارسا بالقوه ، بصري ادراك ديدگاه از آنچه هر كه ميدهد
گاه آن ادراك.ميشود ناپديد خيالي ادراك در است ، ناقص
فراتر جهان اين محدوده از روح كه ميآيد صحنه به آزادانه
.است "مشترك مفهوم حافظ استعداد" همان ادراك اين.ميرود
مفهوم ياد به ناگاه ميخواندم ، را قطعه اين كه هنگامي
به خصوص به بين اين در و آلماني ايدهآليسم در مشابهي
مشهور هاردنبرگ ، فون فريدريش ناتمام ، افسوس يادتفكرات ،
همان سرنخ حقيقت اين در آيا.نوواليس ، افتادم به
به عملي نه و است نه جادويش كه نيست جادويي ايدهآليسم
كه دارد آفرينشگري تخيل به اشاره ولي كلمه ، ادراكي مفهوم
نيز بوهم ژاكوب كه طور همان است؟ واقعي جادوگر
بود؟ كرده مقايسه هم با را(Magia)جادو و (Imago)خيال
يعني خيالي ايدهآليسم همان جادويي آليسم ايده
تخيل ايناست مادي قيود بند از رهيده روح ايدهآليسم
يكديگر به را فلسفه و مذهب هنر ، كه است خرد بنيادين
هم جادويي ايدهآليسم هگلي ، تفكر اگر.ميكند نزديك
اينها خود.است استوار پايه اين بر كم دست نباشد ،
ميدانيم خوبي به كه چرا است ، روح جهانشمولي از نشانهاي
مكتب ايدهآليسم و اصفهان مكتب بين مستقيمي ارتباط هيچ
اروپا در بعد قرن يك فاصله به كه مكتبي)است نبوده ينا
.(بود بيخبر ايراني فلسفه از كل به و گرفت شكل
حسي تنها كه است آفرينشگر راستي به رو اين از فعال تخيل
جهان بين رابط و واسط جهان اين ايجاد به قادر كه است
دنياي را آن كربن هانري كه جهاني است ، ربوبي جهان و مادي
Desچهارم دفتر از هفتم فصل.است ناميده خيالي
كه ميدهد شرح تمام دقت به سهروردي ، Tabelettes Iivre
تخيل.برد كار به ميتوان نادرست هم و درست هم را تخيل
بيش هذياني بماند ، باقي تخمين به مقيد كه زمان آن تا
جهان واقعيتهاي به نزديكي امكان كه گاه آن اما.نيست
حقيقت در ميدهد ، را جاسازي به جا و تقليد طريق از قدسي
روح به معنوي طريق در سلوك با كه ميسازد قادر را انسان
.بنگرد ملكوت جلوههاي از تمامنما آينهاي منزله به خود
به را اشكال اصيلترين و زيباترين فراحسي جلوههاي اين
اين افلاطوني جنبه كه نباشد لازم شايد.ميگيرند خود
كه ميداند خوبي به كس هر كه چرا كنيم يادآوري را عقايد
ميكند ، مرتبط احساس ماوراي به را زيبايي و جمال Banquet
به را تقليد و سمبل تخيل ، كه نظريهاي افلاطون ، نزد اما
در كه سهروردي متن برعكس ، .نميشود يافت بشناسد رسميت
بستر در را تخيل تكويني بعد است ، دقيق بسيار زمينه اين
چنين اينكه ، سخن خلاصهميسازد آشكار فراحسي و امورحسي
با كه همچنان ميدهد ، اجازه مدرن خواننده به نظريهاي
آثار زيباترين از يكي كه داد ، اجازه من به بسيار شگفتي
را شلينگ برونوي يعني آلماني ايدهآليسم در مكاشفهاي
خصوص به و افلاطون سياق به گفتوگويي.بفهمد بهتر
.ميشود يافت كه جهانشناختي شرح بزرگترين
و مطلق رابطه يعني است ، سهروردي مسئله همان شلينگ مسئله
و ندارد شناختي هستي وجود مطلق لطف به جز نسبي.نسبي
نسبي با نميتواند نباشد ، مطلق ديگر بيآنكه نيز مطلق
تضادي روياروي را خود كه است چنين.باشد داشته رابطهاي
است جهاني كه پديدههاست ، جهان آن ، سوي يك كه ميبينيم
نميتواند و ندارد را انسان توجه جلب لياقت كه ظواهر از
ماوراي مطلق ، جهان سو ديگر ودر باشد ، كامل علم موضوع
انسان و است خداوند خود حقيقت در كه ازلي و ابدي احساس ،
آن كردن نسبي و دادن شكل تغيير با جز را آن فهم توانايي
را تخيل زاييده رابطه و واسطه دنياي شلينگ ، اماندارد
خيال به توانايي مورد در فيخته تحليل او ;ميكند مطرح
مثابه به كه توانايي.ميگيرد عاريه به را جهان درآوردن
به هم مطلق ، آن طي در كه دادوستدي است ، مطلق در حركت
.ميشود جلوهگر متناهي منزله به هم و نامتناهي مثابه
به با كه چرا بگيرد ، خود به شخصي شكلي ميتواند تنهاتخيل
اين در.ميگيرد شكل تجريد كه است مطلق درآوردن خيال
كه شيرازي ملاصدراي فلسفه به شلينگ فلسفه كه است نكته
دو ميشود ، نزديك است تجريد اساس فرم داشت عقيده
تعريف و ارسطو De Anima در مشترك ريشهاي كه فلسفهاي
يافتن جسميت را مرئي جهان شلينگ.دارد روح فلوطيني
جسميت اين اما.ميداند (Korperwerdung der Idden)ايدهها
، نيست جانداران چشم به مرئي دنيايي وايجاد مادي يافتن
ميآيد كسي چشم به تنها كه است معنوي يافتني جسميت بلكه
نماي تمام آينه تامرتبه خود ، هستيشناس تخيل لطف به كه
.ميكند صعود مطلق وجود
خود تعريف دقيقترين خيالي دنياي نظريههاي آنكه ، عاقبت
معاد كه مادهاي نه مييابد ، معنوي ماده مفهوم در را
قبلا من.ناب جوهر و اثيري آسماني ، مادهاي كه يابد
به معروف دوره در را شلينگ و هگل نزد معنوي ماده مفهوم
معنوي ماده:دادهام شرح تا 1806 از 1799 يعني ينا دوره
به كه جهاني مفهوم به است مطلق ماده وشلينگ هگل نزد
Astrosophie شلينك كه حال عين در.خداست پسر راستي
و جهان روح اثير ، شامل كه را كپلر از ملهم اعجابانگيز
ميخواست هگل بود ، نهاده بنيان بود كننده تغذيه مادر
و زمان كه گيرد نظر در تخميري منزله به را اثيري زندگي
تاكيد نكته اين به اين از بيش.هستند آن ثمره مكان
كه نبودهاند كساني اولين شلينگ و هگل كه كرد نخواهم
دكارتي ضد سنت آنها بلكه.نهادهاند گام راه دراين
Spissitudo و مور هانري كمبريج ، افلاطونشناسان
عاريت به را او تجسمي طبيعت و كودورث رالف اشSpiritualis
آنها كه باشد داشته حقيقت ادعا اين اگر حتي.گرفتهاند
مسلما نميشناختهاند ، را انگليسي فيلسوف ازدو يك هيچ
اثر Della Causa Principio etuno كتاب خلاصه شلينگ و هگل
درسال كه) (Bruno) برونو جوردانو باروك افلاطونشناس ،
وسيله به سال 1789 در راكه (شد سوزانده رم در 1600
بسياري.خواندهاند شد ، ترجمه آلماني به(Jacobi)ژاكوبي
نوعي را مطلق ماده مفهوم سهلانگارانه مفسران از
شلينگ و هگل آثار از بخشي يا تمام و دانستهاند پانتئيسم
طبيعي فلسفه تمام كه گفت بايد اما خواندهاند آن تابع را
را جهان در تعمق و است روح از ردي جستجوي به جهان در كه
اندرز عرفاني ، شيوهاي به يعني علمي شيوه جز شيوهاي به
منفي معناي به پانتئيسمي حقيقت در !است پانتئيست ميدهد ،
شده محدود مادي ابعاد به خدا آن در كه ندارد وجود كلمه
را آن جهان ، درآوردن خيال به با طبيعي فلسفه اما باشد
خداوند شمردن طبيعي صدد در وجه هيچ به ولي ميكند معنوي
.نيست
شاهد راستي به آيا گردآوردهام ، تاكنون من كه مباحثاتي
ميان را بزرگي تفاوت سادگي به كس هر روحاند؟ جهانشمولي
است ، تاريخ مفهوم همانا كه هگل ، فلسفه و سهروردي فلسفه
عاريه به هگل كه شيلر از نكتهاي اينجا در.ميدهد تشخيص
دادگاه صحنه جهان تاريخ" كه ميكنم ذكر را بود گرفته
كلمه درباره را بسياري نكات عبارت اين در."است جهان
شدن پديدار يعني عيني ، روح كه ميبريم ، ياد از دنيا
اجتماعي -سياسي و مكاني -زماني درصحنه انسانها ناپايدار
و نشست خواهد جهان قضاوت به تنها جهان تاريخ.برميگردد
هگل فلسفه بين ظاهر پيروان چنانكه آن)توانست نخواهد هرگز
به آن در مطلق روح كه باشد عالي دادگاهي (دارند انتظار
در كه ميشود ناشي آنجا از نكته اين.شود كشيده محاكمه
نوعي به و ندارند طبيعت جز منشايي مكان و زمان هگل نزد
.باروحاند مقايسه در طبيعت انحطاط نشان
Sein und zeit زمان و هستي كتاب پايان در هايدگر ،
ميغلتد ، فرو زمان ورطه به روح هگل ، نزد در كه ميگويد
بلكه نيست ، خزان سقوط ، اين كه داشت نظر در بايد اما
ميكند بيان روشني به روح پديدهشناسي.است ضروري تكاملي
مطلق روح كه جاست آن تاريخ" كه "است روح تقدير زمان" كه
روح كه معناست اين به اين ".ميشود كشيده صليب به آن در
ياري به چگونه؟ آمد ، خواهد فائق تاريخ و زمان بر عاقبت
درونيشان و ميكند راذخيره گذشته تجارب كه حافظه ،
.ميسازد
پشت را تاريخ بايد يعني گيرد ، پايان بايد تاريخ هگل براي
و يوناني مجسمههاي يونانيان ، شيوه به علم آن:نهاد سر
آنچنانكه روشنائي مذهب كمك به آنها ، در نهفته هنر
اقليم هگل ، براي تاريخ پايانميگفت (Proclus) پروكلوس
جغرافيايي اقليم هفت فرد كه آنگاه:است سهروردي هشتم
ميخواند "خودآگاهي جلوههاي" را آنها هگل آنچه جهان ،
.مطلق روح:مينهد پاي ديگر بعدي به نهاد ، سر پشت
داشته وجود هگل و سهروردي ميان تفاوتي بين ، اين در شايد
به تاريخي جنبه غربيان گمان به كه روست آن از اين و باشد
كار ، رنج تحمل ، يعني تاريخي جنبه ;نميشود مغلوب راستي
روح افلاطونيترند ، كه شرقيان نظر در كه حالي در انكار ،
.باشد گريخته جهان از كه گاه آن مگر نميزيد
راه از تاريخ نهادن سر پشت براي تلاش سپردن فراموشي به
هايدگري و بدبينانه مفهوم سوي به را غرب معنويات ، و درون
قدرت مفتون انگارانه پوچ بدبيني سوي به حتي يا و تاريخ
سپردن فراموشي به اين عكس به شرقيان ، نزد.ميدهد سوق
به وانهاده عرفان سوي به راه آسانترين كه است تاريخيت
مختلف شيوه دو اين برخورد از اما.است مكاشفه و تخيل
گفتگو اين خلال از و آمد نخواهد بار به ثمراتي چه تفكر
شرق ، فلسفه پرتو در !جهيد نخواهد بر كه نوري چه
ايدهآليسم (جهان و انسان غايت) eschatologiqueبعد
را شلينگ طبيعي طور به كه حركتي ميشود ، روشن آلماني
جهتدهي ميسازد ، مشخص eons چون را اعصار كه واميدارد
چيز همه چيز همه واقع به" كه خدا سوي به ايدهآليسمي هر
با سال 1810 به دراشتوتگارت شلينگ اختصاصي درسهاي و "است
تمامي به انسانيت او ، براي حقيقت درميگيرد پايان آن
را تثليثي معمايي كه است متمايل جاودانگي دوره سه سوي به
دوره روح ، دوره شده ، مجسم خداوند ، دوره:ميكنند طرح
پيروز ارواح دنياي ترتيب ، بدين.پدر از كامل اطاعت
.انسان شدن گونه خداي ميشود ،
همه چيز همه خدا"ميگويد شلينگ كه باشيم داشته ياد به
ما به چه آن ;ميگويد سخن جاوداني اعصار از كه "است چيز
كه است ، اهميت پر دورهاي ما دوره كه ميفهماند
ظهور هانريكربن آنچه.است theophanie همان eschatologie
و بهتر آيندهاي وعده نه و ;ميناميد ديگر جهاني
خدا را خود كس هر آن در كه انساني چهره با سوسياليسمي
.بينگارد
هر كه دارد وجود افكاري تلاقي از ديگري بسيار مثالهاي
نه روح جهانشمولي.داشتهاند ازديگري مستقل روش و راه يك
بدانيم آنكه شرط به زمان ، در نه و ميشود مكان در محدود
بر است قاطعي دليل اينكنيم اشياءنفوذ بطن به چگونه
با ارتباطي مذهب ، و فلسفه هنر ، مطلق ، روح اينكه
بازي وارونه بازتاب كه ايدئولوژياي ندارند ، ايدئولوژي
متفاوت ، بسيار شرايط در.است اقتصادي زيرساختهاي
راه توانستهاند متفاوت بسيار فرهنگهاي با انسانهايي
داشت حق هگل.كنند طي متفاوت كلماتي با را مشتركي معنوي
آن غايت و هدف يگانگي "خودآگاه تجربه" مفهوم طرح با كه
تجربهاي همان اين.گيرد نظر در معنوي تماميتي چون را
منزله به را آن و گيرد عاريت به ميتواند فلسفه كه است
هنر ، جاودانه مثلث در جهانشمول عينيت جلوه عاليترين
كه نيست لازم هدف اين براي.بنگرد فلسفه ، و مذهب
.بخواند جهانشمول را ارواح آفرينش ، مبتذل روانشناسي
است جهانشمول رو آن از و دارد وجود جهانشمول روح يك تنها
.است مطلق كه
|