حال و گذشته فهم در تكاپو سپهري سهراب
شفيعي محمدرضا دكتر خاطرات و زندگي مرور
( پاياني بخش ) كدكني
ميشود آغاز مهر تهران 29 در ژاپن فيلم هفته
حال و گذشته فهم در تكاپو سپهري سهراب
شاعر تولد سالگرد دومين و هفتاد انگيزه به
سپهري سهراب تولد سالگرد با سال هر مهرماه نيمه :اشاره
شاعر اين تولد از امسال.ميگذرد معاصر نامآشناي شاعر
و هفتاد رفت ، دنيا از ادبي درخشش ابتداي در حقيقتا كه
ابعاد برخي به نگاهي تا شد بهانهاي همين.گذشت سال دو
.باشيم داشته سپهري شعر
سپهري گفتار فهم در تكاپونيست آسان سپهري از گفتن سخن
.نيست سهل سپهري شعر ناشناخته زواياي زدودن براي تلاش و
عرفاني انديشههاي قوي ، بسيار احساس پيچيده ، و حساس مغز
موج دست به صادقانه آنچنان سپهري لطافت از سرشار روح و
و بيپيرايه شعر برابر در بياختيار كه است شده سپرده
.ميشويم هدايت مطلق سوي به و وحدت سوي به عميقش
بيرحميها ، مجادلهها ، تضادها ، شعرش در سپهري
در سريع پروازي با را تحجرها و تجاهلها بياحساسيها ،
اودر.ميرسد خدا خواب از سبزتر باغي كوچه به و مينوردد
به را او و ميكند سلب آدمي از را انديشيدن احساس شعرش
روبه پنجرهها آن در كه شهري ميبرد ، خويش آرماني شهر
دست در معرفت از شاخهاي كدام هر كودكان ، و بازند تجلي
همگي اينان.خاصياند فرد نه و كودك نه ايناندارند
براي و "انسان" از شعرهايش در سپهري و هستند "انسان"
.است گفته سخن "انسان"
گذشته ادب و سپهري
اين.است سنت تابع ادبيات كه نيست ترديدي نكته اين در
قرار منتقدين توجه مورد ادبي نقدهاي در همواره كه موضوع
تا دور گذشتههاي از نيز زمين ايران شعر در است ، داشته
عبارات نكتهها ، .ميخورد بهچشم آن از رگههايي معاصران
است كاربرده به شاهنامه در فردوسي بار اول كه مفاهيمي و
در هم دستآخر و است شده ظاهر خيام درترانههاي سپس و
.است شده تكرار نو نحوي به حافظ غزلهاي از يكي
تحجر حتي و سنتگرايي بر حمل عدهاي براي شايد نظريه اين
سنتها از ادبيات تابعيت كه كرد ميتوان چه اما گردد نيز
شاعر هيچ نه و دارد نويسنده يا و شاعر ضعف به ارتباطي نه
بسيار چهدارد را آن از گريز توان نويسندهاي و
و تجربهگر مدرن ، نويسندگان و شاعران بودهاند
شكستن جهت در فراوان كوشش و تلاش رغم به كه بدعتگذاري
.بيفتند دور مستقر سنت از نتوانستهاند رويه اين
كه است آن وقت اكنون درازدامن ، مقدمه اين ذكر از پس
است معاصري شاعران معدود از سپهري نگارنده ، نظر در بگويم
پريدخت.دارد ناگسستني پيوندي گذشته ادب و فرهنگ با كه
پيوند با رابطه در "مهاجر مرغ سهراب ، " كتاب در سپهري
بزرگترين را مولوي او":مينويسد گذشته ادب با سهراب
شيفته و ميشناخت شرق تاريخ دورانهاي تمام عارف و شاعر
به نيز را حافظ غزليات.بود شمس ديوان شورانگيز شعرهاي
پايان روزهاي از يكي در..مينگريست تحسين و اعجاب ديده
كتاب حتما كرد توصيه من به بيماري بستر در عمر
"...بخوانم را عطار شيخ تذكرالاولياء
با سپهري شعر مضموني مشابهتهاي و اشارات از بعضي اكنون
ذكر مختصر توضيحي با گاهي و فهرستوار را گذشته ادب
:ميكنم
باشد گفته باد ، را اذانش كه /ميخوانم وقتي را نمازم من"
"سرو سرگلدسته
:منوچهري از زير بيت با كنيد قياس
زود آور سجود به سر را بلبله قدح به"
"نماز بانگ كند سرو بر بلبل همي كه
:كه ميسرايد دهلوي بيدل
"ابرويش چين دارد كه تغافلها مد آن از"
يا و
"ميكشيم چين او ابروي خانه تغافل در"
:كه ميسرايد بيدل از آشكار تاثيرپذيري با نيز سهراب و
پشت او ، دل ميآمد باد اگر كه /آب در قرمز ميخك آن عكس"
"بود ما چشم /ميزد تغافل چينهاي
يا و
"ميشد خاموش محسوس شنهاي روي /تغافل دلپذير گرته"
بازگو اينچنين را شناسي يزدان بر طبيعت تاثير سعدي
:كه ميكند
هوشيار نظر در سبز درختان برگ"
"كردگار معرفت است دفتري ورقش هر
:ميكند زيربيان صورت به را موضوع همان نيز سهراب و
/:گفتم چيدم ، سر بالاي شاخه از برگي /بوديم بيدي زير"
"ميخواهيد؟ اين از بهتر آيتي كنيد ، باز چشم
دهر فراوان رازهاي ماندن نگشوده و نشناخته از حافظ
:كه ميآورد ميان به سخن اينچنين
جوي كمتر دهر راز و ميگوي و مطرب از حديث"
"را معما اين حكمت به نگشايد نگشودو كس كه
:مينويسد اينچنين را موضوع همان سهراب و
/است اين شايد ما كار /سرخ گل راز شناسايي نيست ما كار"
"باشيم شناور سرخ گل افسون در كه
نكته اين ذكر تنها شايد سپهري بر مولانا تاثير مورد در
،"اندوه شرق" سپهري ، شعري مجموعه چهارمين كه باشد كافي
آن رقصانگيز و تند اوزان صداي با كه است شعري مجموعه
شگرف تاثير و سپهري شعر عرفاني جلوههاي نخستين ميتوان
.ببينيم را براو مولوي
سپهري شعر واژههاي
از واژههايي ميبرد ، كار به شعرش در سپهري كه واژههايي
باشند ، باران بايد كه واژههايي هستند ، خاص نوع
...و شست را آنها ميتوان كه واژههايي
ميزند ، دست "آشناييزدايي" نوعي به خود شعر در سپهري
هنجار از خارج و نامعمول رفتاري واژهها با اينكه يعني
تركيبات و معمولي قالب از را كلمات او.دارد كلام عادي
نوزايي و رستاخيزي نوعي به را آنها و ميكند خارج عادي
بردم پناه سپهري شعرهاي به مدعايم اثبات براي.ميرساند
رفتار اين بسامد شعرش ، در نامعمول تركيبات جستجوي در و
سكوت" ،"رنگين غربت" همچون تركيباتيديدم زياد بسيار را
شعرهاي در..و "تكلم شيوع" ،"روشن بره" ،"حرف رگ" ،"سبز
مطالعه براي كه ناچاريم و بايد كه است زياد آنچنان سهراب
اما.بزنيم دست عادتزدايي و عادت خرق نوعي به شعرهايش
وجود سهراب شعر در هم واژههايي تركيبات ، اين جز به
و هستند بيرون معمول تلقي از شد ذكر كه همانطور كه دارند
و گرفته خود به تازه لعابي و رنگ سهراب تازه نگاه در
را واژه دو مدعايم اين بر.يافتهاند تازه تفسيري
."خدا" و "هيچ":يافتم شواهدم ساير از برجستهتر
وسعتي آنچنان سپهري شعرهاي در زبان مالوف هنجارهاي شكستن
كه است خارج نگارنده قلم عهده از كه است داده واژهها به
.بنشيند تحليل و تفسير به را "هيچ" چون پربسامدي واژه حتي
آن ذكر كه عللي به سپهري شعري مجموعههاي در واژه اين
كه گفت ميتوان جرات به كه گرفته تازهاي جان آنچنان رفت
.ديد "هيچ" در را چيز همه سپهري شعرهاي در ميتوان
در" "بسپار خاك سردي به را چهرهات /!شدهاي هيچ شبيه"
سيب يك حرارت در و /نشستيم هيچ روي كه /بود زمين كدام
"برميخاست وجود از محال جرقههاي /شستيم؟ رو و دست
آورده نيز ديگري تعابير با را "هيچ" شعرهايش در سپهري
."محو" و "بود -نا" ،"فنا" ،"لا":است
"لا" /زخمه برتارم /بنوازم برگيرم ، آوازم ، بندي:سازم من"
"ميزن فنا راه ميزن ،
"نابودم ميلغزم ، ميپيچم ، :دودم من"
"...ميآموزند من به /را شدن محو پاك رمز جهان رودهاي و"
و ميشود آغاز نفي با كه است لاالهالاالله يادآور "لا"
.ميرسيم "چيز همه" به "هيچ" از يعني ميانجامد ، اثبات به
فناي يادآور و فناست عين در بقا معناي موهم هم "فنا"
ابديت به آدم كه است شدن هيچ در تنهااست فيالله
دريا به شدن "محو" و شدن "هيچ" با كه رود عين ميرسد ،
هيچ" از منظور گفت بتوان شايد اعتبار اين به.ميپيوندد
من به /را ملايم هيچ حضور -"مسافر" منظومه آخر در "ملايم
عين در و اوست محضر عالم كه خدايي باشد ، خدا -بدهيد نشان
تعبير به نيست ، جا هيچ در و هست جا همه در است ، غايب حال
در كه /كار شيرين شهسوار اي لعبتي چه خود تو":حافظ
تنها هم "او" به رسيدن راه و "نظري از غايب و چشمي برابر
به هم دهلوي بيدل شعر در "هيچ"ميگذرد "لا" مسير از
تو از گر /ندارد نام دهنش چون من موهومي":است معني همين
."هيچ خدا نام بگو بپرسند
متولد نيز را ديگري جديد واژه "هيچ" واژه بطن از سپهري
واحهاي" شعر در واژه اين"هيچستان" نام به است ساخته
گفت بايد بخواهيم را آن معناي اگر و است آمده "لحظه در
را "ستان" پسوند و بگيريم "لا" معادل اگر را "هيچ" كه
مساوي "لامكان" با "هيچستان" بدانيم ، مكان از عبارت
گفت بتوان شايد و است "ناكجاآباد" سهروردي تعبير.ميشود
.است آن دگرنويسي يا ترجمه "هيچستان" كه
هيچستان پشت /هيچستانم پشت /ميآييد اگر من سراغ به"
كه /است پرقاصدهايي هوا ، رگهاي هيچستان پشت /است جايي
هم ، شنها روي /خاك بوته دورترين واشده گل از ميآرند خبر
معراج تپه سر به /صبح كه /است ظريفي اسبان سم نقشهاي
"...رفتند شقايق
ناكجاآباد مانند لامكان ، مكان اين سپهري ، هيچستان
بينابين و.است جادويي آن فضاي.است مثال عالم سهروردي
روحاني واقعيت هيچستان واقعيت.دارد قرار ابديت و ازليت
آرام و رفته كار به سپهري شعر در استادانه آنقدر و است
وصف گويي "لحظه در واحهاي" خواندن هنگام كه گرفته
.ميخوانيم ناكجاآباد از را سهروردي
است "خدا" كلمه سپهري شعر بسامدي واژههاي از ديگر يكي
و ميشود ديده او شعري مختلف دورههاي در تناوب به كه
اين به گيرد قرار مداقه مورد موشكافانه و ترتيب به اگر
وضع شاعر يك شعر در كلمه يك چرا كه داد خواهد پاسخ سوال
باشد ، كه "خدا" كلمه اين اگر خاصه ميكند ، پيدا بسامدي
به او ويژه نگاه و خويش خالق از شاعر خاص درك مبين خود
.است طبيعت خداي و كائنات آفريننده
تا...است بيگاه خدا و...نيست خدايي و است غمناك جهان"
ظهر...است نزديكي اين در كه خدايي و..شد تر خدا چشم
"...پيچيد خدا دور پيچكي..بود خدا ابتداي بود ، پيدا
و تلاشها و طولاني جستجوهاي و حركتها همه منتهاي
همگان.است "خدا" ملموس حقيقت به رسيدن بيشك ، رياضتها
سهراب و ميپردازند جستن به "او" درك قصد به ابتدا از
كه خدايي.ميپردازد "خدا" جستجوي به ايده همين با نيز
شببوها ، اين لاي /است نزديكي اين در.." او عقيده به
"...گياه قانون روي آب ، آگاهي روي /بلند كاج آن پاي
با نحو ، بدين جستجو آغاز از پس سپهري حقيقت ، در
دورش هم "پيچك" كه ميرسد خدايي به خويش خاص جهانبيني
چيز پيداترين حتي و دارد هم "خواب" و "پا جاي" ميپيچد ،
.اوست "آواز"
خدايي كه شاعري چنين زبان از كه نيست عجيب بنابراين
گل اش"قبله" كه بشنويم ميكند ادراك و احساس را اينچنين
دشت اش"سجاده" و نور ش"مهر" و چشمه ش"جانماز" و است سرخ
شهر نسيم مثل اش"كعبه" و سرو اش"گلدسته" دو با ش"موذن" و
خداي براي سپهري سهراب كه نمازي...بوزد و برود شهر به
ماه كه نمازي.است متبلور نمازي نيز ميخواند خويش خاص
سهراب.پيداست آن پشت از سنگ و است جاري آن در
جا همه در و حال همه در را يش"خدا" كه است سائروسالكي
بتدريج طبيعت جاي جاي در "خدا" ادراك اين و ميكند درك
حواس چارچوب از كه چهرهاي ميشود ، چهره و مينمايد رخ
!نميرود فراتر سهراب پنجگانه
آبادي مكي محمد
شفيعي محمدرضا دكتر خاطرات و زندگي مرور
( پاياني بخش ) كدكني
عاشقان ديار از مجنوني شاهرودي ، اسماعيل
.شدم آشنا نادري كافه همين در نيز شاهرودي اسماعيل با
تازه زمان ، آن.بود زيركساري و سادگي از متناقض تركيبي
تيمارستان اهالي از خانمي بابود شده آزاد تيمارستان از
تمام دفتر به داشت رمق و بود زنده تا.بود كرده ازدواج
زود خيلي درگذشت وقتي.ميزد سر مجلات و روزنامهها
محيط در را او حيات استمرار كه شعري چون.شد فراموش
جعفر حسنعلي او شعر بهترين.نداشت كند ، حفظ جامعه فرهنگي
.است
جعفر حسنعلي او نام تا
يادگار به بماند زمانه اين اوج بر
خيال دفترچه به نوشت مرا نام
بود مست كه شب آن
كشيد مرا عكس
....
آسايشگاه از را او كه بود انقلاب از بعد سالهاي نخستين
شده سپيد صورتش و سر موهاي تمام..بودند آورده رواني
.بود
از نيست بد.است بيمارستان در شاهرودي:گفت زهري يكبار
كه گذشت بيرحمانه چنان حوادث ولي.بكنيم عيادتي او
...نشد حاصل ديداري
را پدر كه آينده نام به دارد پسري شاهرودي:ميگفت دوستي
و سالها پسر آن طرف از من ولي.است كرده فراموش كل به
ميرسانم شاهرودي دست به و ميكنم جعل نامه كه سالهاست
.است ارتباط در او با پسرش كه باشد خوش دلش او تا
اضداد جمع و كيانوش محمود
از مجموعهاي.بود پرانرژي و صميمي بسيار كيانوش
و نقد و شعر و كوتاه داستان و رمانگوناگون استعدادهاي
.ترجمه
.نداشت قبول را كس هيچ انتقادي نظر كه بود اين بزرگش عيب
سالها ، آن ادبي باندهاي از يكي شد "سخن" سردبير وقتي...
.بود كرده متراكم را خود نيروهاي تمام او كوبيدن براي
او حق دليل همين به.دارد ادامه هم هنوز او با دشمني اين
انگاشته ناديده نقد و ترجمه و داستان و شعر عرصه در
ناديده دارد ، كودك شعر گردن بر او كه حقي خاصه.ميشود
و كرد بازنشست را خودش زود خيلي كيانوش.ميشود انگاشته
.رفت انگلستان به
.ميكرديم پرواز هواپيما يك در هم با تيرماه 1335 در
.رفتيم پرينستون به بعدها.بوديم هم با آكسفورد در مدتي
در سالها همان از او ولي برگشتم تهران به بعدها من
.بود آفتابي و روشن هميشه او با من روابط.ماند انگلستان
مثل من با او روابطمحترم و است عزيز من براي هميشه او
.آفتابي اوقات گاهي و ابري اوقات گاهي.است بهاري آسمان
از.ميشود برق و رعد پر و تاريك بسيار ميشود ابري وقتي
.است آفتابي و آبي هميشه منم كه طرف اين
ميشود آغاز مهر تهران 29 در ژاپن فيلم هفته
هنرهاي موزه در مهرماه ژاپن ، 29 فيلم هفته :هنري گروه
.ميشود آغاز تهران معاصر
جمهوري در ژاپن سفير فيلم ، هفته اين گشايش درمراسم
تو كه موقعي" ژاپني فيلم و ميكند سخنراني ايران اسلامي
.درميآيد نمايش به "درخشيدي
از ژاپني فيلم يك روز هر ژاپن فيلم هفته برپايي طي
هنرهاي موزه سينماتك در كشور اين سينماي دهه 80 محصولات
داده نمايش انگليسي ، بازيرنويس اصلي زبان به معاصر
.ميشود
موريكاوا هيسا توكي ساخته "درخشيدي تو كه موقعي" فيلم
نخستين در دقيقه مدت 108 به ژاپن كشور سال 1985 محصول
.درميآيد نمايش به فيلم ، هفته اين برپايي روز
و "هاچيكو"،"بهاري اسب كره آواي صداي" ،"ساداكو داستان"
اسامي ،"تاب شب كرمهاي براي گوري" و "داستانياماشيتا"
فيلم هفته برپايي روزهاي كهطي است فيلمهايي از برخي
.ميرود پرده روي ژاپن ، به
در و ماه آبان سوم ژاپني ، كارگردان "كوياما سيجيرو"
.ميكند سخنراني فيلم ، هفته اين برپايي حاشيه
.دارد ادامه آبان چهارم تا ژاپن فيلم هفته
|