نفسانيات از گذر و وارستگي
رياكاري نقد و نيشابوري عطار
نفسانيات از گذر و وارستگي
( پاياني بخش ) نفس تحقيق و حلاج
مقام به اشارت ضمن حاضر ، مقاله نخست بخش در :جستارگشايي
سخني حلاج ، منصور بن حسين شوريده ، عارف و نامدار صوفي
باب در كرديم نقل را او از صريح ظاهر به اما پرمايه ،
بگمار كارش به يا توست ، نفس اين":كه مضمون بدين ،"نفس"
به اتكاي با ديگر تفصيلي بخش ، اين در "گمارد كارت به يا
بر تاكيد ضمن و آمد گشوده باب اين در حكما و عرفا مقولات
،"نفس" فلسفي و اخلاقي معناي از عارفانه مفهوم تمايز
اصطلاح ازاين وجودي معناي اخذ و روح مفهوم با آن مقارنت
روح دارد ، دوتجلي انسان ، وجود واقع دراست گرديده مطرح
و ايمان شامل كه آن حكمي مفهوم در عقل كه همچنان و جسم و
و همراه جسم با نيز نفس است ، ملازم روح با -هست هم باور
.شد خواهد فراختر آن دامنه گردد ، تنگتر اين دايره هرچه
رساله" از جستارهايي به است مزين نيز مقال اين ختم
ادبيات تفاوت عليرغم كه اكهارت ، جان استاد اثر "وارستگي
و بزرگ عرفاي مفاهيم رابا آن كامل همگوني بيان ، شيوه و
وصول و وحدت كه را طريق يگانگي و ميكند بيان ما ارجمند
.است حق به
معارف گروه
ذات در كه است مجردي جوهر":گفتهاند نفس تعريف در حكما
(26) ".دارد ماده به نياز فعل در ولي ندارد ماده به نياز
مراد روح از همانها كه است معنايي به نزديك تعريف ، اين
من خصوص و عموم نوع از مقارنت اين البته و ميكردهاند
دقيقتر جنابذي ، ،"نفس" مفهومي ابعاد درك براي.است وجه
:است موضوع عرفاني مراد همان مفهوم ، اين و است گفته سخن
شناخته وجدان به و نشود ادراك علم ، واسطه به نفس ، حقيقت"
واسطه به كه است مطلق وجود از عبارت نفس حقيقت.نگردد
بهطور مطلق ، وجود چنانكه و ;است شده محجوب نفس نقايص
كلي نحو به نيز نفس حقيقت نميشود ، دانسته علم به جزيي
اگر.ميشود شناخته نفس آثار بلكه شد ، نخواهد دانسته
ممكن نفس تعريف كه فهميد خواهد شود خود نفس شناساي سالك
(27)".نيست
در چه است ، درك قابل تعريف همين در روح و نفس تقارن وجه
(ص)امين رسول به تعالي و تبارك خداوند نيز روح باب
(28)"ربي امر من الروح قل الروح ، عن يسئلونك":است فرموده
معناي مترادف نبايد منفي مفهوم آن لزوما اين ، بنابر
ورطه در نفس تجليات از وجه يك فقط آن كه شود انگاشته نفس
:گويد آن باب در مولانا و است انظلام
است خفته كي او اژدرهاست ، نفس
(29)است افسرده بيآلتي غم از
نيز و شده گفته سخن نيز"رحماني نفس" از نفس ، تقسيمات در
كه نفوس ساير بر است افزون اين و"حقاني رحماني نفس" از
نفس" ،"اماره نفس" ،"لوامه نفس" ،"زكيه نفس":از عبارتند
نفس" ،"كلي نفوس" ،"محجوبه نفوس" ،"سبعي نفس" ،"مطمئنه
و عرفان و واخلاق حكمت از عالمي در يك هر كه...و "ملكي
نفوس زكيه ، فيالمثل.تحقيقند موضوع و بحث مورد شريعت
به متجلي كه آن اعتبار به" مطمئنه نفس و است اولياءالله
اندر مقتضياتشهوات با و بوده رذايل از وخالي فضايل
در روزبهان شيخ و ميشود ناميده مطمئنه "افتد معارضه
و نفساني هواي تارك مطمئنه نفس":گويد معنا همين ادامه
خدا آنچه به است مرضيه و راضيه و است دنيا فانيه لذات
كه الهي كلام عين از است متخذ معنا اين و (30)".خواهد
راضيه ربك الي ارجعي المطمئنه ، ياايتهاالنفس":فرمود
مبنا ، همين بر(31)"جنتي وادخلي فيعبادي فادخلي مرضيه ،
در شقوقرا و وجوه اين از يك هر معنا اهل و عالمان
.اند داده قرار توجه مورد نفس مصاديق تشخيص و حدود تعيين
و ميم فتح به)ملكي ، نفس درباره طوسي خواجه بزرگ ، داناي
اهل و فرشتگان نفوس":فرمايد عملي عقل منظر از ،(لام
و دور به شيطاني وساوس و نفساني هواهاي از كه را عصمت
ممكن كمال به عمل و علم مرتبه در كه را اولياءالله نفوس
(32)".ملكيهگويند نفوس رسيدهاند ، خود
اوصافي مراتبو را نفس اينكه است ، مسلم آنچه رو ، هر به
از را آن عرفاني مفهوم ميتوان آنها شناخت با كه است
اين در "الهدايه مصباح" صاحب.كرد تفكيك فلسفه و اخلاق
اوصاف و مختلفه مراتب برحسب نفس":گويد چنين باره
هنوز اوايلتا در و ;دارد اسمي مرتبتي هر در متقابله ،
نفس را بوداو استيلاياو تصرف تحت در وجود ولايت
به وجود ولايت تدبير چون اواسط در و;امارهخوانند
مقلد او انقياد و طاعت ربقه به نفس و گردد مفوض دل تصرف
چند بقايايي آن تمرد و نفس صفات نوازع از وهنوز شود
نفس كند ، ملامت را پيوستهخود جهت بدان و باشد مانده
وي از وكراهيت عروقنزاع چون اواخر در و گويند لوامه
يابد طمانينه دل ، با منازعت ازحركت و شود كليجدا به
مبدل رضا به آن كراهت و گردد رام احكام جريان تحت در و
(33)".خوانند مطمئنه نفس را آن شود
استعلاييو سير در را مختلفه مراتب تعابير ، دراين
و نورانيت در اندماج تا كثرت و ماديت از انساني روحاني
ويژه وضعيتي نفس ، مراتب از يك هر.كردهاند تفكيك وحدت ،
روند ، فراتر آن از چه هر و ميدهد قرار انسان روياروي را
به نزديك تا همواره اما گردد ، افزونتر برآن تسلط دايره
را سالك و نگردد رفع پرلايه حجاب اين سلوك ، آخرينمراحل
آن باب در حلاج منصور حسينبن كه همازينروست نكند ، رها
كار به را تو او يا گماري كارش به يا توست نفس اين":گفت
نه و دارد عرفاني ژرفايي حلاج ، نظر مورد مفهوم "گمارد
مطرح اخلاقي بحث مقام در كه نفس ، سرزنش و انكار باب از
حقاني ، رحماني نفس و رحماني نفس تحقق جهت در بلكه است ،
كاشي محمود عزالدين.ميگيرد خود به واقعي معناي سخن اين
صفات و اسماء تفصيل مرتبه" را رحماني نفس باب ، همين در
شويم ، دقيق تعريف اين در اگر و است كرده تعريف (34)"الهي
هم.ميگردد اثبات روح با و كمرنگ فعل با آن نسبت
مراتب و مقام و نفس فهم در نهايي حد كه شد تاكيد ازينرو
حيطه در نه و عرفان ، يعني است ، علمالروح حيطه در آن ،
و قديم حكمت شقوق از و روانشناسي كه قدما ، علمالنفس
.است مستقل دانشي امروزه
بيشتر را معنا اين تمثيلي ذكر با صوفيه اعاظم از يكي
و ;است رحماني نفس مطابق انساني نفس":ميسازد روشن
صوت و شود صوت خاصي تعين عروض سبب به انساني نفس چنانكه
او بر طاري مخارج در كه مختلف چند هيئتي عروض سبب به
كلمات حروف ، تركيب از و شوند حرف هشت و بيست ميشود ،
كتاب و كليه هيولاي را او كه رحماني نفس يابند ، تحقق
جوهر يافت تعين خارج در چون گويند ، منشور ورق و مسطور
مختلف ، تعينات سبب به آن و است صوت منزلت به كه باشد
و است اصليه حروف منزلت به كه شود وجود مرتبت هشت و بيست
و كلماتاند منزلت به كه شوند محقق اشياء آنها تركيب از
و حقايق دم به دم كه است آن مقتضي انسان طبيعت چنانكه
اين 28 از مرتبتي هر و گردد ظاهر است مستور او در كه صور
حق ، اسماء از باشد اسمي با خاصي مناسبت را مراتب و حرف
هشت و بيست از منزلي يا و حرف هشت و بيست از حرفي يا
طويل تمثيل و بار ملالت تعريف اين (35)".قمر منزل
حقيقت مقام در نفس مرتبه درك باب از ولي ، شاهنعمتالله
واجد آن ، تجليات تعريف و تحقق مقام در و سو ، يك از موضوع
رحماني نفس" باب در معنا همين امتداد.است مطلوب معنايي
و حقيقت به آن وجه كه است اضافي وجود":شده گفته "حقاني
.است احديت و حضرت در احكام اعيان يعني معناي ، تكثر
مخارج در حروف صور به مختلف اطوار را انسان نفس همچنانكه
(36)".است مقاطع و
اساسا(Existence)است وجودي بحثي اساسا هم حلاج بحث
را تو حق ويا گماري كار به خود براي را خود تو بايد يا
همان نظير اين و !كارپردازي به حق براي و گمارد كار به
عرفا چند هر شيء ، وجود يعني نفسالشيء ، كه است مفهوم
كه است آن حقيقت اما كردهاند ، انكار را معنا اين غالبا
نه و بوده معنا تعريف مفهوم در تساهل باب از ايشان انكار
(37).باشند بوده آن انكار مقام در حقيقتا و جدا اينكه
آن و است وابسته او خود از ديگري كلام به حلاج سخن تفسير
اين و كلام اين با نسبت در.است "الحق انا" مشهور كلام
وجود ، همه نه و ميشود فهم وجود معناي در نفس البته معنا ،
زندان دنيا و روح زندان نفس.روح بر مضاعف وجود بلكه
كه دارد ، نفس به تعلق تدبيربدن از روح چون.است نفس
قواي رئيس كه خيال و واهمه پيشكاري بدون بدن تدبير
.است روح درزندان و پابند نفس پس نيست ، ميسر است نفساني
و نفس پابند است نفس شيطاني و حيواني مشتهيات كه دنيا
دنيا متابعت كه كفر و (38).است جان سوي به او عروج مانع
است محقق عارف نظر از هنگامي خداست ، از تابعيت برابر در
جنيد و حق مسير در نه و بزيد نفس مدار بر انسان كه
نفس خواستههاي وفق بر قيام كفر ، اساس":است گفته بغدادي
:كند تعيين اينگونه را انسان تركيب هجويري و "است
سه از محققان نزد بود ، كاملتر آنكه انسان تركيب بدانكه"
اين از يك هرجسد سوم و نفس ديگري و روح يكي:بود معني
نفس و عقل را روح.بود بدان قائم كه بود صفتي را اعيان
عالم و عالم كل از است نمونه مردم و ;حس را جسد و هوي را
عالم را انسان (39)".است نشان انسان در است جهان دو نام
و غيب از هستي چون و كبير عالم را هستي و كنند فرض صغير
و جسم كه دارد شهود از بهرهاي انسان شده ، تشكيل شهود
جاده و جان دو اين مرز.است جسم كه يافته غيب از بهرهاي
مشتعل كه طبيعي جان.است روح ، نفس به جسم از گذر لغزنده
حقيقت رام كه روحاني جان و نفس بند در است مشتهيات از
به متسب يك آن كشيده ، بند به را اوست ، نفس وصال طاير
.ست"هو" به دائمالذكر يك اين و "هوي"
از گذر به معطوف صوفيانه ، تربيت و مراقبات و اذكار همه
تاريكترين كه آن براي صعب راههاي و است مسير همين
را خود هدف همه طريقت ، مشايخ.كردهاند بيان مسيرهاست
درحق وحدت تحقق و كل عقل به انضمام و كثرات عالم از گذر
را كل عقل" تعريف ، مقام در البته و دانستهاند باحق و
.دانستهاند (40) "كل نفس همان
شريعت ، در مراقبه مركوب بر ابتدا را طريق اين حلاج ،
در سپستر و حقيقت ادراك سپس طريقت ، در سلوك آنگاه
و گشوده راه اما.كرد سپري "فنا" مقصد به خونين معراج
معناي يك.بردارند گام بايد مسير اين در انسانها همه
است كردن سياحي ،"فيالارض ما و مافيالسموات يسبحلله"
سوي به شناورند":كه بود خواهد اين شريفه آيه معناي و
وضع انسان ، براي"است زمين و آسمانها در آنچه هر خدا ،
به مجبور وي كه ازينروست هم و آفريده دشواريها اختيار ،
ارجعي":كه است خطاب طرف بلكه نيست ، خدا سوي به حركت
بيان مقام به بود قابل اگر و "اليربك
سوي به مسكينان ما كه ميرسد ، "انتمالفقراءاليالله"
كه است بحثي صعوبتهادار؟ چه دشوار راه اين اما.خداونديم
حديث در كه آنگونه نوشت ، كتاب آن در بايد مردمان عدد به
و علما و "خلائق بعددانفس طرقاليالله":آمده شريف
روحاني مكاشفات و داشته زيركيها باب ، اين در متقدم مشايخ
هادي و بندگان وحي ، گرهگشاي ظل در كه دارند بيبديل
ظلمت بندآدميست بند آخرين و زندان اول نفس ، است مظلين
رهايي ميتوان حق توفيق و دعا به نظامي ، حكيم قول به كه
:يافت
ده رهاييم خود ظلمت از
ده آشناييم خود نور با
آن نتيجه اما ، است طولاني و دشوار نفس ، با منازعه مسير
اما آسان ، بيان در اين و است پيوستگي حق به و وارستگي
.بود خواهد و هست بوده ، انسان ابدي جنگ صحنه دشوارترين
باب در (اكهارت جان) ما دنياي بزرگ متالهان از يكي
باكلام مناسبتي و سنخيت كه دارد بسيار سخنهاي وارستگي
و محبت رنج ، مفهوم سه او زيرا.است نهفته آن در ما
قلمداد الهي مرد اعتبار اساس و ميستايد را وارستگي
را كلام اين ارجمند ، عارف اين از جستارهايي به.ميكند
و متفاوت كلمات كه مساله اين به توجه و ;ميكنيم ختم
حقيقت خورشيد همچون است ، يكسان متالهان و عارفان مقاصد
از بالاتر فضيلتي هيچ ":يگانههاست يگانهترين كه
با نسبتي ديگر فضايل جميع زيرا.نيست "محض وارستگي"
با نسبتي هرگونه از عاري وارستگي اما دارند ، مخلوقات
".است مخلوقات
من اما..ستودهاند حداعلي به را "محبت" آموزگاران ، "
در چيز بهترين زيرا.ميستايم محبت از بيش را وارستگي
بدارم دوست را خدا تا ميكند وادار مرا كه است اين محبت
.بدارد دوست مرا خدا كه شود مي موجب وارستگي آنكه حال و
و برتر بسيار بدارد دوست مرا خداوند اگر پيداست اكنون
است آن دليلش.بدارم دوست را او من كه است آن از بالاتر
با و كرده نزديك من به را خود ميتواند بهتر خداوند كه
با و كنم نزديك خداوند با را خود من آنكه تا شود متحد من
و محبت به را خداوند وارستگي ، كه را اين.شوم متحد او
كنم اثبات ميتوانم اينگونه ميكند بندهوادار با تقرب
مقام و است خود ذاتي مقام به رسيدن مشتاق چيزي هر كه
وارستگي از دو اين و است صرافت و وحدت خداوند ذاتي
خداوند كه است واجب اين ، بنابرميشوند حاصل[استغنا]
".ببخشد وارسته قلب يك به را خود
كه نفسي شرافت":ميگويد "ابنسينا" نام به بزرگي استاد
نظر چه هر به كه است عظيم آنقدر رسيده وارستگي مقام به
هر و ميشود مهيا كند اراده كه را چه هر و است صادق كند
حقيقتا كه بداني بايد ".ميشود اطاعت كند امر كه را چه
شود نايل وارستگي مقام به آزادهاي روح وقتي كه است چنين
در بتواند وارسته روح آن اگر و ميشود او آن از خداوند
داراي شود يافت (بشري صفات) عوارض بدون و بيصورتي حالت
نميتواند خداوند كه آنجا از اما شد ، خواهد الهي اوصاف
كه كاري تنها بدهد ، ديگري كس به خود به جز را اوصاف اين
.شود او آن از "خود" كه است اين نميكند ، وارسته روح براي
و نفيس حد بدين تا كه چيست وارستگي بپرسي است ممكن اكنون
كه نيست اين جز چيزي حقيقي وارستگي كه بدان است؟ شريف
آنچنان ذلت ، و عزت و شادي و اندوه هجوم برابر در روح
.نسيم برابر در سرب از كوهي كه بايستد ثابت و ساكن
انسان ميان نزديكي اعلاي حد سبب انسان ، در ثابت وارستگي
.ميشود خدا و
سريعترين كه بدانيد !فرزانگان و عاقلان شما اي اكنون
هيچ...است رنج تحمل ميرساند كمال به را شما كه مركبي
از شيرينتر چيز هيچ حال عين در و رنج از تلختر چيز
بدمنظر و خرد را بدن رنج همچون چيز هيچ.نيست رنج تحمل
در را روح رنج ، تحمل همچون چيز هيچ حال عين در و نميكند
پايهاي محكمترين.نميكند ستودني و زيبا خداوند برابر
هر زيرا است ، تواضع است استوار آن بر معنوي كمال اين كه
بخزد ، عميق فروتني در عالم اين در فاني جسم كه اندازه
كرد ، خواهد طيران قدس عالم متعالي مراتب در بيشتر او روح
اگر اين ، بنابر.محبت اندوه و ميآورد اندوه محبت زيرا
كامل تواضع براي ميبايد است كامل وارستگي خواهان كسي
خواهد اعلي ملكوت به كه است صورت اين در و كند مجاهدت
آن و شويم نايل رفيع مقام بدين ما همه كه اميد.رسيد
را ما خداوند ، يعني است ، محض (مستغني)وارسته كه يگانهاي
(41).آمين.فرمايد ياري
است موجود روزنامه دفتر در پانوشتها
رضوي مسعود:نوشته
رياكاري نقد و نيشابوري عطار
اخلاق ، در مهم بسيار مقوله يك ذيل ، مقاله در :جستارگشايي
منظر از البته است ، گرفته قرار بحث مورد عرفان و دين
.نيشابوري عطار فريدالدين شيخ بيهمتا ، عارف آثار و اشعار
در اجتماعي ، روانشناسان نيز و اجتماعي علوم دانشمندان
شخصيت و ريا موضوع به معمولا آن ، آفات و ديني جوامع باب
از وغفلت آداب به تظاهر محصول كه شهروندان برخي دوگانه
از نيز امروزه موضوع اين و دارند اشارت معناست و محتوا
بزرگان ميرسد نظر بهماست جامعه مبتلابه مسائل امهات
به دست مساله اين با نيز گذشته در عرفان و ادب و دين
و تظاهر نقد آثارشان عمده مضامين از يكي و بوده گريبان
رسيد ، كمال به حافظ اشعار در مساله اين.است بوده ريا
.دارد بسيار شنيدني سخنهاي نيز عطار ديدگاه از اما
معارف گروه
مالكي هرمز :نوشته
نام نيشابوري ، عطار پارسيگوي ، شاعران و عارفان ميان در
نظر به اما ;دارد والا جايگاهي و فراگير آوازهاي و
او منزلت درخور و شايسته و سزاوار كه گونه آن ميآيد
بسياري حتي) مردم اغلب.است نشده معرفي باشد ،
خود ذهن در پوشي پشمينه صوفي را عطار ،(ازكتابخوانها
-آكندهاي پنبه شده سوزندوزي نمدين تاج كه ميكنند تصور
نيشابوري شيرشكري دستار با دارد ، سر بر -مزدوجه به موسوم
عالم در و نهاده غم زانوي به سر بردوش ، تبرزيني..و
!است رفته فرو هپروت ،
متظاهري و قباسوخته درويش هر با مخدوشي ، چهره چنين
دو ، اين ميان كه ;عطار با نه باشد ، تطبيق قابل ميتواند
!"است آسمان تا زمين از تفاوت"
مصلح ;پرتلاش و دانشمند است ، داروگر و پزشك عطار ،
جهان به كه است متالهي عارف و ;گراي مردم است ، خيرانديشي
وحدت او ، دارد موحدانهاي نگرش اوست ، در آنچه هر و هستي
بينشي ، چنين با و مينگرد وحدت در را كثرت و كثرت در را
ذات از پرتوي ميبيند ، يگانه پديدهاي را هستي عالم همه
هم را بشر افراد همه بيني ، جهان اين از تبعيت به و...حق
:ميگويد ;ميداند خانواده يك عضو
خلق جمله قالبند يك ز چون
يابم همي خاندان يك همه
خود ذهن در عطار از برخيها كه نادرستي تصور خلاف بر
و اعتكاف و انزواطلبي مروج تنها نه او ، دارند ،
كه بل ;نيست بردن فرو فكرت گريبان به سر و عزلتگزيني
و كار به هم را انسانها ديگر كه پرتحرك است انديشمندي
:ميگويد غزلي در.ميخواند فرا سازندگي و تلاش
نشستهاي غافل چه تست ، كار وقت چون
بخور خويشتن غم كار ، وقت و برخيز
سري بر آب و بود زمين و دانه چون
برزگر مرد كند ، ورز و كشت كه به آن
ده ميان بنشيند خوش كشت ، وقت گر
...بر و برگ وقت بودش چون حال ، كه داني
فريضه تحميلي ، بندهاي و قيد از را انسان رهايي او ،
-مرد و زن -را آدميان كه است آن بر و ميداند خويش آرماني
عالم در يك هر كه شكنندهاي و خرد شيشهاي دنياي از
با را آنها و بياورد بيرون ساختهاند ، خود براي خيال
چرا.دهد پيوند كيهاني بيكرانه دنياي با نيز و يكديگر
را آدمي ناچيز و محدود وجود پيوندي چنين -او زعم به -كه
را او و ميبخشد كهكشاني ابعادي هستي ، بيپايان گستره در
!"نبيند خدا جز به كه" ميرساند جايي به
براي است نيرومندي انگيزه و لطيف دستاويز عاشقانه ، عرفان
.انساني متعالي هدف بدين نيل
صرفنظر انسانها ، همه به و است نوعدوستي منادي و مبلغ او ،
انساني همان ;ميورزد عشق آيينشان و دين و نژاد و رنگ از
و خداست محبوب او ، عارفانه ديد از -پليديها از مبرا -كه
"حق" به نيز را عاشق عارف كه است سرپلي ،"او" به عشق
خلق به عشق مسير از خالق ، به عشق كه چرا ;ميرساند
.ميگذرد
و دين رهزنان و مغيلان خار البته ، سلوكي ، سيرو چنين در
وادي مزاحمان اين جمله از عطار ، زعم به.نيست كم ايمان
سالوسي ، و تلبيس و تزوير با كه هستند رياكاري زاهدان عشق ،
كجراهه به حيلهها ، انواع رابا لوح ساده آدميان
را آنان ناب ، و خالص و واقعي توحيد جاي به و ميكشانند
سوق "بتپرستي و كفر" وادي به نادانسته و ناخواسته
ديد از اينان.ميشوند كمالشان و تعالي راه سد و ميدهند
كافر ترسايان كه زاهد ، خداپرست پارسايان نه عطار ،
او ، تعبير به.حيلهباز و خدعهگر هستند ، زناربندي
جاندار بتان يا را خويش نفس بت "باطن گبر صورتان مسلمان"
"حق" جاي به را خويش از حقيرتر مسندنشينان و جاهطلب و
و غزلها -خود اشعار در كه است سبب همين به.ميپرستند
مجالي سخن ، اقتضاي به هرجا -مثنويهايش و قصيدهها
با را فريبكار مدلسان و ريايي زاهدان اين مييابد ،
بيداري و تنبه موجب كه شايد مينوازد ، "سلوك تازيانه"
.گردد بيخبر خدا از بيخردان اين و غرور باده مستان اين
"رياستيزي" از جلوههايي ميآيد ، پي در كه مقالهاي
و ميكند بيان را بيباك و بين يكه عارف اين بيامان
عيان -مقدور حد در خود ، نوبه به - را عطار اجتماعي چهره
.ميسازد آشكار و
داشته ملموستري جنبه بحث ، عيني زمينههاي كه آن براي
زمينههاي شتابزده مرور و گذرا بررسي با سخن باشد ،
اسلام در پارسايي و زهد پيدايش مسلكي و اقتصادي اجتماعي ،
اصيل نهضت اين انحرافي خطوط ترسيم از پس و شود مي آغاز
پليد پديده با عطار تقابل از نمونههايي با اجتماعي ،
.مييابد ادامه "زهدريايي"
مشبع فصلي شده مقاله ، كوتاه اين كه ميشود يادآور
جامعهشناسي ، ديد از كه چاپ دست در است ازكتابي
به و) تحليل و تفسير به روانشناسي ، و اسطورهشناسي
-عارفانه داستانهاي از يكي ("هرمنوتيك" امروزي ، اصطلاح
نگرشهاي بحث ، مقتضاي به و ميپردازد عطار عاشقانه
هجري ششم قرن ي مردمگرا و نيكانديش مصلح اين اجتماعي
.ميدهد قرار كندوكاو و بررسي مورد را
اصيلي و خالصانه اجتماعي نهضت درآغاز ،"اسلامي تصوف"
سيره و اسلام تعاليم از برآمده پارسايي و زهد از كه بوده
.است گرفته مايه نبوي ،
به است چيزي از بازگردانيدن روي معناي به لغت در "زهد"
را چيزي كه گويند را كسي زاهد ، و..آن شمردن حقير واسطه
.كند اعراض ازآن ، و گويد ترك
كه را آنچه و دنيا كه گويند را آن زاهد اصطلاح ، در اما
طوري به.باشد گردانده روي آن از و حقيرشمرده اوست ، در
باك كه است كسي زاهد..":شده نقل امير حضرت از كه
(لغتنامه) "كافر و مومن از خورد ، كه را دنيا باشد نداشته
اسلام ، صدر در پارسايي و زهد كوب ، زرين استاد نوشته به
از جماعتي زندگي طرز به بوده معترضانهاي حركت واقع در
و دنياداري و شادخواري و اسرافكاري به كه توانگران
فاصله شريعت ، مباني و اصول از و آورده روي خوشگذراني
(1).بودند گرفته
متاع شمردن كوچك مضمون با هست بسياري آيات كريم ، قرآن در
آل درسوره جمله از آخرت ، نعيم به دادن بشارت و دنيا
:است آمده چنين (آيات 197 ، 198) عمران
آنان منزلگاه جهان ، اين از پس.اندك است متاعي دنيا..."
با و خداترس كه آنان لكن..است جهنم[دنيادار كافران]
درختانش ، زير در كه است بهشتهايي منزلگهشان باشند ، تقوا
كه حالي در ;آنهاست جاودانه منزلگه بهشت ، و جاريست نهرها
خداست ، نزد آنچه و است گسترده احسان خوان آنان ، براي خدا
(2)."بهترينهاست نيكان ، براي
از پرهيز و پارسايي به قرآن مكرر توصيههاي بر علاوه
بستگان و ياران از برخي و اسلام پيامبر زندگي دنياداري ،
زهد و پرهيزكاري و قناعت از الگويي و سرمشق ايشان ، نزديك
.راستين مسلمانان براي بوده
-مرتضي علي -پيغمبر داماد و عم پسر پارسايي و پيشگي قناعت
نيز پارسي سلمان درباره.است بوده همگان زبانزد نيز
هم باز مدائن ، حكومت به انتصاب از پس حتي" كه گفتهاند
تا اوباشد خورده نان خود ، دسترنج از تا ميبافت زنبيل
(3)."نساخت خود براي هم خانهاي حتي عمر ، پايان
فتوحات دامنه گسترش با و (ص)اكرم پيامبر رحلت از پس
و كنيز و غلام و سيم و زر از جنگي غنايم سيل اسلام ،
شد سرازير -مدينه -خلافت مركز سوي به ديگر كالاهاي انواع
.ساخت توانگر را بينوايان و تهيدستان از بسياري طبعا و
ويژه به افراد ، از بسياري در كلان ، ثروتهاي بيگمان ،
لذتهاي از محروميت و حسرت و تنگدستي در را عمري كه آنان
را لذتجويي و هوسراني به ميل باشند ، گذرانيده زندگي
براي كه ميكند وسوسه را ايشان و برميانگيزاند
اسراف به دنيايي ، موهبتهاي و نعمتها از تمتع و بهرهمندي
.آورند روي كامجويي ، و شادخواري و تجملات و
لذت براي چنداني امكانات راشدين ، خلفاي حكومت زمان در
مركز انتقال با ولي ;نبود مهيا مدينه ، و حجاز در جويي
جهات بسياري از امكان اين دمشق ، به امويان توسط خلافت
مجاورت در بسيار ، نعمت و خوش هواي ، با"شام".آمد فراهم
داشتند قصد كه كساني براي بود دلخواهي ديار روم ، سرزمين
به اشتغال نتيجه.كنند نوش و عيش راصرف خود غنايم سهم
ازسنت دوري مايه خودبهخود ، هم ، لذتجويي و طلبي عشرت
محيطي ، درچنين.ميشد مناهي و معاصي در رفتن فرو و پيامبر
تنها شود ، آلوده گناه دامنشانبه نميخواستند كه كساني
را خود قباي كه بود آن ميرسيد ، نظرشان به چارهايكه
آن از.گيرند كناره گناه ، غرقهدر جامعه از و برچينند
را ايشان اصحاب يا پيامبر صحبت فيض كه كساني ميان ،
و خوف روح دنياطلبان ، در تا ميكوشيدند بودند ، دريافته
-را تبهكاران و گمراهان و رابرانگيزانند پرهيز و خشيت
.دهند توجه دوزخ ، كيفر و جزا و آخرت حيات به -خود زعم به
معرفي كوب ، پيشروانصوفيه استادزرين را اينان
(4).ميكند
غفارياست ابوذر نامدار ، صحابي اسلام ، صدر زاهدان سرآمد
طوري به و رفت دمشق به مدينه از عمر ، شدن كشته از بعد كه
در شركت به را بينوايان.." نوشتهاند احوالش شرح در كه
كاخش ، برابر در را معاويه برميانگيختو توانگران اموال
درخواست به كهعثمان ، جايي تا;ميكرد نكوهش بيپروا
از هم مدينه چوندر و شامفراخواند از را او معاويه ،
به شكايتآنان به بازنايستاد ، تقبيحتوانگران و سرزنش
و فقر نهايت در بودتا همانجا او ، .تبعيدشكرد"ربذه"
حتي مرگش ، هنگامدرگذشت غربت ، و تنهايي و تنگدستي
!كنند كفن باآن را او كه نبود خانه در تكهپارچهاي
شده نقل روايتهايي معاويه ، با ابوذر مخالفت علل درباره
و عبادي آداب سر بر دو ، آن نظر اختلاف ميدهد نشان كه
كاملا بينش دو از بلكه ;است نبوده شريعت ظاهري امور
دو ;امروزيها تعبير به يا)متباين برداشت دو از و متفاوت
مايه اسلام ، اجتماعي و اقتصادي احكام از (ناهمگون قرائت
.است ميگرفته
متفاوتشان تلقي آنها ، اختلاف مهم موارد از يكي مثلا ،
كه راهباني و علما به آيه ، اين.بود قرآن آيه يك از
خدا راه از را خلق و ميخورند باطل به مردمرا اموال
گنج نقره ، و طلا از كه كساني به نيز و بازميدارند
دردناك عذاب انفاقنميكنند ، خدا راه در و مياندوزند
(توبه34).است داده وعده
به آيه اين حكم كه بود معتقد معاويه شده ، نقل كه طوري به
اين:ميگفت ابوذر كه درحالي!دارد اختصاص نصارا و يهود
.است شامل هم را اسلام اهل آيه ،
تعبير"الله مال بيت" را بيتالمال معاويه ، كه اين ديگر
ميگويي "مالالله بيت" رو آن از:ميگفت ابوذر و ميكرد
كه آن حال جوابگويي ، جزا درروز را آن حساب كه
بايد دنيا اين در را آن و است مسلمين آن از بيتالمال ،
.رسيدگيكرد و محاسبه
محاصره به كه عثمان با مصريان مخالفت علل از يكي
از تبعيدابوذر به اعتراض انجاميد ، او قتل و خانهاش
(.مضمون نقل فارسي ، فرهنگ و لغتنامه).بود ربذه به مدينه
ابوذرو و بينشعلي با مسلماناني كه گفت بايد البته
يا كه بود كساني اكثريتبا ;بودند محض اقليت سلمان ، در
يا ميكردند ، عمل و ميانديشيدند او وامثال معاويه مانند
ازانتقال پس هم ، سبب همين به !بودند خاموش و ساكت
سلف راه همان به نيز اينان عباسيان ، و مروانيان به حكومت
و كردند تبعيتشان مسلماناننيز اكثر حالي در ;رفتند خود
آتش سنگبارانو و حرام درماههاي مكه و مدينه حملهبه
آن و برنياوردند دم ولي شنيدند ، و ديدند را كعبه زدن
اين با !پذيرفتند پيغمبر ، بهعنوانجانشين را تبهكاران
زاهدان و صوفيان بودند هنوز عباسيان ، عهد اوايل تا همه ،
نهي و معروف به امر" فريضه انجام به را خود كه آزادمنشي
ورفتار واعمال ميدانستند ومتعهد مقيد ،"منكر از
بيپرواييمورد و درشتي با را وخلفا حاكمان ناصواب
هم تعرض و مواخذه از حال ، همان در و ميدادند قرار نكوهش
بر حاكم اشرافيت تدريجكه به اما ، .ميماندند مصون
تعبير به يا) دنياپرستي و ورطهجهانخواري در جامعه ،
هم اندازه همان به ميغلتيد ، فرو("سكولاريسم" امروزي
و ميشد حساستر معترض ، وصوفيان زاهدان انتقادهاي به نسبت
مرگ در خشونتها اين اوجميكرد رفتار خشونت به آنان با
حلاج ، منصور مشهوريچونحسين وعارف صوفي ودلخراش فجيع
-اجتماعي ديدگاه از - لاج__ح چشمگير ويژگي.جلوهگرشد
بلند حصار در رخوت و سكون حالت از را تصوف بودكه آن
آن ، از و كشانيده بازار و كوچه مردم ميان به خانقاهها ،
خلافت اركان در كه بود آورده پديد سيالي و نهضتنيرومند
آن ، شكستن از پيش روي ، همين از و انداخت بغداد ، لرزه
.شد سركوب بيرحمانه
دارد ادامه
:ها پاورقي
.ص 40 صوفيه ، ميراث ارزش زرينكوب ، عبدالحسين -1
بر نيز -فرانسوي مشهور شناس شرق -ماسينيون لويي پروفسور
ديگري ديني جنبش هر مانند اسلامي ، تصوف كه است عقيده اين
مطالعه ازطريق جز و دارد سنت و قرآن در ريشه اسلام ، در
تصوف) گفت سخن آن ، باب در نميتوان نخستينش ، منابع
كدكني ، شفيعي محمدرضا ترجمه خدا ، و انسان رابطه و اسلامي
.(ص 27
عمران ، آل حديد ، يوسف ، نساء ، سورههاي در مضمون ، همين -2
/آيات 77/57/20/14 ، 15 در ترتيب به ;مومن و انعام ، توبه
.است شده بيان نيز 32/38/39
.ص 44 همانجا ، كوب ، زرين -3
.ص 49 همانجا ، -4
|